پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٤٠٢)
ای خواجه ی معبّر خور سیرت مفسر خواجه دوشش ستاند دو یک دهد بخردی ابوالعباس ربنجی
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده تا گوسپند آرم و فربه کنم به رنده ابوالعباس ربنجی
سُک=نیسو
کشته یا مجروح بر زمین کشیده را گویند او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته. ابوالعباس ربنجی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار به ه ...
یک فرسنگی گرانتر جویهای خشک و غفج پیش آمد و راهبران متحیر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت تاریخ بیهقی
پشته ی هیزم
پیمانه ای برای کشیدن گندم و جو و غلات ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند ترا من انبازم ابو العباس ربنجی
ای میر شاعرانت همه راژ اند من ژاژ نی ولیکن فرغستم ربنجی
میوه ترش و کال
کرکس
مشک به پشک نفروختن کنایه از چیز گرانبهای مثل جان را به نعمات زودگذر دنیا ندادن مشک تبتی به پشک مفروش مستان بدل شکر تبرزین مشک وپشک یکی بودن یعنی فرق ...
آب انگور شراب
تخم انگور : تکژ نیست گویی در انگور او همه شیره دیدیم یکسر رزش ابوالعباس ربنجی
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است. رودکی. نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالع ...
کاروانسرای بزرگ نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس
ظ:در شعر ربنجی چیزی در حدود معنایی کارکشته باید باشد
در لهجه لری ما به این چوب گیره و به شئی آهنی که بین شکاف چوب میگذاشتن و ضربه میزدن قلم میگویند . گیره برای نگه داری شکاف چوب بود و قلم هم برای نگهدار ...
نوشتن، بریدن
بیهوده گویی کنایتا
ژاژ میخایم و ژاژم شذه خشک خار دارذ همه چون نوک پغاز ابوالعباس ربنجی
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
نادان
اکنون که همینت باز دارد خاتوله کنی و چند گون شر منسوب به ابوالعباس ربنجی و سوزنی
ابوالعباس ربنجی
ظ:نام شخصی بت پرست
بی توجهی کردن ، اهمیت ندادن
جیب خالی و پز عالی
نه در وی آدمی را راه رفتن نه در وی آبها را جوی و فرکند در اشعار پراکنده ژیلبر لازار در ذیل اشعار ابو العباس ربنجی آورده است
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
به معنی نوعی حلوا در شعر ربنجی آمده است کار من خوب کرد بی صلتی هرکه او طَمْع مالکانه کند. ابوالعباس
مرگ جنین قبل از زادن
پاذشاهی گذشت خوب نژاد پاذشاهی نشست فرخ زاد ربنجی
مسجد
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
ذقن: نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبگ نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب ( ناصر )
شاید :شایسته بودن ( م ) اول شخص مفرد شایدم یعنی شایسته ام
ظ:شایسته ام کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغنده حلاج. ابوالعباس ربنجی ظ:مصراع اول پرسش بلاغی
گلوله پنبه یا چیزی مشابه آن
گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است ابوالعباس ( از لغت فرس )
من یکی رافه بذم خشک و بفرغانه شذم مورد گشتم تر و شذ قامت چون نارونا ربنجی
نا مه که وصل ما خبرش نبوذ باب تر کن و بطاق بر نشلا ربنجی
بگزین ملکا بگزین ملکا پاک طبع تو بسان ملکا ربنجی
منجمان آمدند و خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
منجمان آمدند خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
که تنگ و آذرم دارذ و مرد بذ سلب است ابوالعباس ربنجی ( منسوب عنصری )
زنِ رسوا شده در زفاف
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا. ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی