پیشنهادهای تهمورث (٣٣٥)
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) : فَرنود: بُرهان. فَرنودیک: بُرهانی. فَرنودآور: مُبرهِن. ستیز: جدل. ستیزیک: جدلیّ. ستیزگر: مُجادل. ...
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) : فَرنود: بُرهان. فَرنودیک: بُرهانی. فَرنودآور: مُبرهِن. ستیز: جدل. ستیزیک: جدلیّ. ستیزگر: مُجادل. ...
پشت دادن: تکیه کردن. پشتگاه: تکیه گاه. پارسی را پس بداریم.
هک کردن: از دسترس خارج کردن، از دسترس به درآوردن، بی مهار کردن.
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نسار: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک پس ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک ...
بایستن: لزوم. باینده: لازم. بایسته: ملزوم. بایندگی: لازمیت. بایستگی: ملزومیت. پارسی را پاس بداریم: )
بایستن: لزوم. باینده: لازم. بایسته: ملزوم. بایندگی: لازمیت. بایستگی: ملزومیت. پارسی را پاس بداریم: )
بایستن: لزوم. باینده: لازم. بایسته: ملزوم. بایندگی: لازمیت. بایستگی: ملزومیت. پارسی را پاس بداریم: )
هرآینه: بالضرورة. هرآینگی: ضرورت. هرآیِنیک: الضروریّ. هرآینه بود: ضروریّ الوجود. هرآینگی دادن: ایجاب، وجوب دادن، ضرورت دادن. پارسی توان واژه س ...
استواردن: استوار کردن، اثبات کردن.
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
دو واژه ی هایستن و نایستن پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی است. هایستن: های ( نشانه ی تایید در پارسی ) ستن ( مصدرساز ) . هایستن: ایجاب کردن. هاین ...
عبارت: نوشتار، گفتار. عبارت پردازی: نوشتارپردازی. پارسی را پاس بداریم: )
عبارت: نوشتار، گفتار. عبارت پردازی: نوشتارپردازی. پارسی را پاس بداریم: )
پدافند کردن: دفاع کردن.
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش. نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . . نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن. نِهِش: وضع، وض ...
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش. نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . . نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن. نِهِش: وضع، وض ...
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش. نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . . نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن. نِهِش: وضع، وض ...
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش. نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . . نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن. نِهِش: وضع، وض ...
ترابری: نقل و انتقال، حمل و نقل. پارسی را پاس بداریم: )
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم: ۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه. ۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه. ۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک. ۴: متراکم ...