پیشنهادهای تهمورث (٣٣٥)
پارچه یک واژه ی پارسی است ( پاره: جزء، قطعه، بخش چه که پسوند تصغیر است ) چون: ده پارچه جامه خریدم. چون: سه پارچه پولاد فروختم.
پس زدن: نپذیرفتن، رد کردن، وازدن، دفع کردن، باطل کردن، خرسند نشدن به چیزی، از خود راندن و. . . چون: تن بیمار عضو پیوندی را پس زده است: تن بیمار عضو ...
اعتیاد: وابستگی. معتاد: وابسته. چون: من معتاد سیگارم: من وابسته ی سیگارم. پارسی را پاس بداریم.
نشأة: زندگانی. نشأة اخری: زندگانی دیگر. هذه النشأة: این زندگانی. پارسی را پاس بداریم. بوس به همه.
چنگه ابزاری در کشاوری است. پارسی را پاس بداریم.
مُلتَقَی: محل التقاء، جای رسیدن به هم، دیدارگاه، برخوردگاه. پارسی را پاس بداریم.
جبران مافات: تاوان گذشته، تاوان از دست رفته، جایگزین ازدست رفته ها، پاسخ گو بودن برای لغزش ها. پارسی زیباست. درود بر ایران و ایرانی.
بغل، قاطر: استَر. استر جانوری بارکش است که از جفت شدن خر و اسب پدید می آید. پارسی را پاس بداریم.
بحبوبه: گرماگرم، تنگاتنگ. در اوج جنگ، در بحبوحه ی جنگ: در تنگاتنگ جنگ، در گرماگرم جنگ. پارسی را پاس بداریم.
طبیعی: خداآفریده، دست نخورده، سرشتی. صناعی: دست ساخته، دست ساخت، ساختگی. پارسی را پاس بداریم.
مهاب: بُخار. مهاب ها: اَبخِره. مهاب: مه، آب. پارسی را پاس بداریم.
کان: معدن. کانی: معدنی. کان یک واژه ی پارسی است و همریشه و همخانواده است با واژه ی کندن. ( از شاهنامه ی مهری بهفر، دفتر یکم ) پارسی زیباست.
بومهَن شناسی: زمین لرزه شناسی، زلزله شناسی. پارسی زیباست.
بومهن یک واژه ی پارسی است به مانند زمین لرزه. و خوب است که به جای زلزله بکاربرود. پارسی را پاس بداریم.
شاید بتوان اخگر راه همسنگ شهاب یا شهاب سنگ نیز دانست. پارسی را پاس بداریم.
پاره آتش: شهاب، شهاب سنگ، قبس، شراره، اخگر و. . . زبان پارسی زیباست.
غیر مسلح: بی ابزار، بی جنگ افزار. با چشم غیر مسلح نمی توان دید: با چشم تنها و بی ابزار نمی توان دید. پارسی را پاس بداریم.
سحاب ماطر: ابر بارنده، ابر باران زا. مطر: باران. ماطر: بارنده، باران زا. پارسی را پاس بداریم.
کاینات جو: موجودات در جو، موجودات در آسمان. مانند: باران، ابر، تگرگ، برف و. . . این واژه در طبیعیات گذشته مطرح بوده و امروز دیگر کاربردی ندارد. ...
درود بر همه ی دوستان زبان پژوه کوره یک واژه ی پارسی است که به دست ایرانیانی که به عربی می نوشتند به زبان عربی نیز راه یافته است. زبان پارسی زیباست.
مَرمَر: این واژه ی یونانی بوده: مرمروس، که سپس رفته در زبان تازی ( عربی ) و شده مَرمَر. �واژه یاب از ابوالقاسم پرتو� زبان پارسی زیبا است.
گویا مرمر عربی است و رخام پارسی. بهتر است از واژگان پارسی بهره ببریم.
بخار: مِهاب ( مِه آب ) ، وشم. تبخیر شدن: مهاب شدن، وشم شدن. گستره ی واژگان پارسی بسیار بالا است پس پارسی را پاس بداریم.
پرتاب یک واژه ی پارسی است. گویا واژه ی پرت نیز کوتاه شده ی پرتاب باشد. پرت شدن، پرتاب شدن: افکنده شدن، رها شدن، انداخته شدن و. . . پارسی را پاس ...
سایش: مالیدن، برخورد، اصطحکاک، تماس و. . . پارسی را پاس بداریم.
سرآمده، به سرآمده: تام، تمام شده، به پایان رسیده. عمرش به سرآمد: عمرش به پایان رسید. پارسی را پاس بداریم.
خاتمه: پایان گفت، فرجام، سرانجام، کران و. . . خاتمه ی کلام: پایان سخن. خاتمه ی فعل: فرجام کار. پارسی را پاس بداریم.
گرایستن: میل، تمایل. پارسی را پاس بداریم.
میل، تمایل: گرایستن، گرایش، گراییدن. مایل، متمایل: گراینده. �در دانشنامه علایی واژه ی گرایستن بسیار به جای واژه ی میل و تمایل بکاررفته است� پارسی ...
نمونه: در عرف فلاسفه این واژه چنین کاربرد دارد: در گفتار فلاسفه این واژه. . . ( عرف: گفتار ) نمونه: در عرف مردم گرگان این کار را کردن زشت است: در ف ...
کون و فساد: پیدایش و تباهی. چون: الفلک لایقبل الکون و الفساد: سپهر پیدایش و تباهی را نمی پذیرد. پارسی را پاس بداریم.
جلوگیری، جلوگرفتن: بازداشتن، بازدارندگی، ممانعت، معاوقت، نگذاشتن و. . . چون: باید از گسترش روان پریشی جلوگیری بکنیم. پارسی را پاس بداریم.
اِنَّما: تنها، فقط، و بس، همین و نه جزین، همانا، براستی و. . . انما المومنون یدخلون فی الجنة: تنها باورمندان اند که در بهشت می روند. پارسی را پاس ...
به حسب: به فراخور، برابر، مطابق، بر وفق، به تناسب و. . . پارسی را پاس بداریم.
معاوق: مانع، بازدارنده، جلوگیرنده، ممانعت کننده، عایق و. . . پارسی را پاس بداریم.