پیشنهاد
٠

زیر نظر بودن

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

به اندازه یک لیوان. حدود ۲۵۰ میلی لیتر

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با بی غرضی. انجام کاری بدون اینکه قصد ناراحت کردین طرف را داشته باشد

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ظاهری ساده

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فعالتر، چالاکتر

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به علاوه، He knows this world way better than we do—and, bonus, he’d be able to tell you what you should be wearing

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

uncountable noun. You can use baggage to refer to someone's emotional problems, fixed ideas, or prejudices. تعصب.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

خلع سلاح

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مسلسل

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

If you have nothing or very little to your name, you own very little or have no money: He had arrived in America without a penny to his name. . . و ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مرا آزرد

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشکلی نیست؟ همه چیز ( بین ما ) روبه راهه؟ از دستم ناراحت نیستی؟

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با پا له کردن پا گذاشتن روی چیزی و خراب کردن و آسیب زدن

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خودت می دونی

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

to do something rude and unreasonable that most people would be too embarrassed to do. اونقدر پرویی که . . . اونقدر بی منطقی که . . .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

عقب عقب رفتن

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساده

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لخ لخ کنان drag your feet in approaching

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

استدلال آوردن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

فحش های ناجور دادن. بددهن بودن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

angry, crazy, or silly He lost his job and just went bananas. The press has gone bananas, proclaiming the end of civilization as we know it this is ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست از بچه بازی بردار. بزرگ شو. بچه بازی رو بذار کنار

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدوبیراه، حرف ناجور. Kenji mutters something crude under his breath. کنجی زیر لب بدوبیراه می گوید.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صدای لرزان صدای عصبی و مضطرب

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کنار زدن. از بین بردن. چپاندن.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سازگار شدن. عادت کردن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

prepare mentally or emotionally for something unpleasant. synonyms: prepare for, steel oneself against, steel oneself for خود را برای رویارویی با چیز ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

مغذی، درست و حسابی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مشکل حاد مبرم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیهوده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فشار لبها به داخل و یا غخچه کردنشون برای نشون دادن عصبانیت یا فکر کردن. هر دو درسته

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

little finger: انگشت کوچک

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فراری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاطی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وحشت زده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آسیب مغزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقاومت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سوءنیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Put together person آدم دقیق و ترو تمیز خوش تراش put together means the person is a fine physical specimen. It could also mean that he is affluent o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

توپیدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی دریغ حمایت بدریغ UNFLAGGING SUPPORT

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برنز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

places me on a pedestal I’ve never deserved. مرا در جایگاهی قرار می دهد که هرگز لیاقتش را نداشته ام. جایگاه، مقام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چشم خمار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فولاد آبدیده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرو خوردن ( حرف یا فریاد )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سریع لباس پوشیدن در حالت عامیانه: پرید توی لباساش. فورا یونیفرمش را پوشید he slipped into his unifome

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

گوش خراش. صدای آزاردهنده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ونوس مگس خوار. گیاه گوشت خوار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حاکم. فرد قدرتمند. قدر قدرت

١