پیشنهادهای mahboobeh jazi (٥٧)
If you have nothing or very little to your name, you own very little or have no money: He had arrived in America without a penny to his name. . . و ...
مرا آزرد
مشکلی نیست؟ همه چیز ( بین ما ) روبه راهه؟ از دستم ناراحت نیستی؟
با پا له کردن پا گذاشتن روی چیزی و خراب کردن و آسیب زدن
خودت می دونی
to do something rude and unreasonable that most people would be too embarrassed to do. اونقدر پرویی که . . . اونقدر بی منطقی که . . .
عقب عقب رفتن
ساده
لخ لخ کنان drag your feet in approaching
استدلال آوردن
فحش های ناجور دادن. بددهن بودن
angry, crazy, or silly He lost his job and just went bananas. The press has gone bananas, proclaiming the end of civilization as we know it this is ...
دست از بچه بازی بردار. بزرگ شو. بچه بازی رو بذار کنار
بدوبیراه، حرف ناجور. Kenji mutters something crude under his breath. کنجی زیر لب بدوبیراه می گوید.
صدای لرزان صدای عصبی و مضطرب
کنار زدن. از بین بردن. چپاندن.
سازگار شدن. عادت کردن
prepare mentally or emotionally for something unpleasant. synonyms: prepare for, steel oneself against, steel oneself for خود را برای رویارویی با چیز ...
مغذی، درست و حسابی
مشکل حاد مبرم
بیهوده
فشار لبها به داخل و یا غخچه کردنشون برای نشون دادن عصبانیت یا فکر کردن. هر دو درسته
little finger: انگشت کوچک
فراری
خاطی
وحشت زده
آسیب مغزی
مقاومت کردن
سوءنیت
Put together person آدم دقیق و ترو تمیز خوش تراش put together means the person is a fine physical specimen. It could also mean that he is affluent o ...
توپیدن
بی دریغ حمایت بدریغ UNFLAGGING SUPPORT
برنز
places me on a pedestal I’ve never deserved. مرا در جایگاهی قرار می دهد که هرگز لیاقتش را نداشته ام. جایگاه، مقام
چشم خمار
فولاد آبدیده
فرو خوردن ( حرف یا فریاد )
سریع لباس پوشیدن در حالت عامیانه: پرید توی لباساش. فورا یونیفرمش را پوشید he slipped into his unifome
گوش خراش. صدای آزاردهنده
ونوس مگس خوار. گیاه گوشت خوار
حاکم. فرد قدرتمند. قدر قدرت
قدر قدرت. حاکم. قادر. فرد قدرتمند
یه چیزایی سرش می شه از فلان چیز سر در میاره
یه چیزایی سرش می شه.
قبول دارم. حق با توئه.
بردن عنوان قهرمانی پیروز شدن
تیری در تاریکی
کالباس. گوشت گاو خشک شده
فریب دادن The word came from a time when there was a common practice to export nutmeg from America to England. Dishonest exporters would substitute r ...
در معنی اصطلاحی یعنی هیزبازی درآوردن