تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قدر قدرت. حاکم. قادر. فرد قدرتمند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یه چیزایی سرش می شه از فلان چیز سر در میاره

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یه چیزایی سرش می شه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قبول دارم. حق با توئه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بردن عنوان قهرمانی پیروز شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

تیری در تاریکی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کالباس. گوشت گاو خشک شده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فریب دادن The word came from a time when there was a common practice to export nutmeg from America to England. Dishonest exporters would substitute r ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در معنی اصطلاحی یعنی هیزبازی درآوردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

وراج

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیزاندازی از محلی که قابل روئیت نیست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ور رفتن با کسی سیخونک زدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انگولک کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفه ترازو را به نفع چیزی پایین بردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آویزان، ناراحت، خجالت زده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرشون رو دزدین قایم شدن ناگهانی

٢