⬆
برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.
< مترجم
تقی قیصری
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
واژه
نوشتار
1
inadvertently
سهلانگارانه
١٣٩٩/١٠/٢٦
2
|
0
2
high touch
[بهداشت] پرتماس،
نقاطی که مکرراً لمس میشوند مانند دستگیرهی در، ماوس کامپیوتر، آبسردکن، دگمهی آسانسور و مستلزم ضدعفونی مکرر هستند
١٣٩٩/١٠/٢٤
0
|
0
3
homemade
خانهدوز (پوشاکی که در خانه دوخته شده است، در اصطلاح عامه ماماندوز گفته میشود)، خانهپز (خوراکی که در خانه پخته شده است)
١٣٩٩/١٠/٢٤
0
|
0
4
کژتابی
امکان برداشت چندگانه، امکان برداشت نادرست، امکان تفسیر نادرست، misinterpretation
١٣٩٩/١٠/٢٣
2
|
0
5
Inclusivity
همهپذیری؛ شیوه یا عمل ایجاد فرصتها یا امکانات یکسان برای افرادی با معلولیت جسمی یا ذهنی یا اقلیتهای اتنیکی
١٣٩٩/١٠/٢٢
0
|
0
6
easing
تخفیف، آسانگیری، کاهش محدودیت، کاهش ممنوعیت، کاهش شدت (شدتکاهی، سختیکاهی)، کاهش دشواری (دُشکاهی)، شل کردن/گرفتن مقررات، بارکاهی
١٣٩٩/١٠/٢٢
0
|
0
7
immediate
عنقریب، یکباره، بیدرنگ، بیمیانجی
١٣٩٩/١٠/٢١
0
|
0
8
encourage
میدان دادن، ایجاد امکان
١٣٩٩/١٠/١٧
2
|
0
9
ongoing
همیشهگی، بیوقفه، بلاانقطاع
١٣٩٩/١٠/١٦
0
|
0
10
outrageous
بیرحمانه، بدون اغماض، بسیار سختگیرانه، بدون ملاحظهکاری
١٣٩٩/١٠/١٤
0
|
0
11
fixing
اسم
قید، بستی که به چیزی بسته میشود تا آن را بیحرکت کند
فعل
۱- تعمیر ، روبهراه کردن، مرتب کردن ۲- تثبیت ۳- تعریف، تخصیص مقدار ۴- [غیررسمی ...
١٣٩٩/١٠/١٠
2
|
0
12
isolate
تشخیص، تعیین ماهیت
To isolate a problem
١٣٩٩/١٠/٠٨
2
|
0
13
Capability
[حقوق تجارت] اهلیت، صلاحیت به عهده گرفتن کار
١٣٩٩/١٠/٠٦
0
|
0
14
fellow
۱- در امریکا معادل guy یا dude هم به کار برده میشود که به طور کوتاه شده fella هم گفته و نوشته میشود.
Hey you fellows! (Hey you guys!
سلام بچ ...
١٣٩٩/٠٩/٣٠
6
|
0
15
proposition
[مدیریت ارزش] ضمانت، تعهد
در عبارت �value proposition� به معنی �ضمانت ارزشآفرینی� به کار میرود. یعنی وقتی فصل �value proposition� �طرح کسبوکار ...
١٣٩٩/٠٩/٢٤
0
|
0
16
break
۱- گسستن، پاره شدن (طناب) ۲- شکستن (اجسام ترد)، چندپاره شدن جسمی بر اثر نیروی خارجی، ۳- ورشکستهگی، ۴- نوعی رقص، ۵- باز کردن (پاره کردن پوشش بسته)، ۶ ...
١٣٩٩/٠٩/١٦
0
|
0
17
reality check
بررسی واقعیت امر، آزمون واقعیت امر، آزمودن وضعیت عینی (دور شدن از داوری ذهنی و اتکا به شواهد و مدارک عینی).
مثال: The recent failure of so many i ...
١٣٩٩/٠٩/١٦
0
|
0
18
prompt
۱- موسیقی یا تئاتر: ۱- [فعل] سخنرسانی، سخنیاری، [اسم] سخنرسان، یادآور (رهبر ارکستر در موسیقی یا سوفلور در تئاتر متن ترانه یا گفتاری را که خواننده ...
١٣٩٩/٠٩/١٥
2
|
0
19
folks
۱- [خطاب غیررسمی] آهای جماعت!؛ خانوما آقایون!
خیلی خوب ... جماعت، شام حاضر است!
All right, folks, dinner's ready!
۲- والدین،
مثال: میر ...
١٣٩٩/٠٩/١٥
2
|
0
20
dover sole
کفشک ماهی سیاه
١٣٩٩/٠٩/١٥
0
|
0
21
machinist
تراشکار، کارگر ماهری که از ماشینافزار بهرهبرداری میکند
١٣٩٩/٠٨/٠٣
2
|
0
22
infestation
سرایت، انتقال (شپش و انگلهای دیگر)
١٣٩٩/٠٧/٠٩
4
|
0
23
cut throat
۱- سنگدل، بیرحم، جلاد
۲- ناجوانمردانه، نابرابر
۳- دستهی خودتراش تاشو، نوعی تیغ ریشتراشی، دستهی تیغ ریشتراشی تاشو که از وسط و حول یک لولا ...
١٣٩٩/٠٧/٠٧
6
|
0
24
matchmaking
فرآیند یافتن مشتری، تأمین کننده، یا شریک برای سازمان،
١٣٩٩/٠٧/٠٤
4
|
0
25
normally
عرفاً، به طور عرفی
١٣٩٩/٠٦/٣٠
2
|
1
26
refine
تدقیق، غربال کردن، از کل مسأله به جزء آن رسیدن
١٣٩٩/٠٦/٢٩
4
|
0
27
obscured
[صفت]
پنهان مانده](بهسهو]، پنهان نگاه داشته شده [بهعمد]، در پشت چیزی از چشم پوشیده مانده، [مانند ماه که در پشت ابر پنهان شده باشد]
١٣٩٩/٠٦/٢٧
4
|
0
28
glance
[فعل]
۱- [نیم]نگاهی انداختن، نگاهکی انداختن، نگاهی سرسری انداختن، نگاهی دزدکی انداختن، زیرچشمی نگاهی انداختن، با چشم نیمباز نگاه کردن
۲-وا جه ...
١٣٩٩/٠٦/٢٧
10
|
0
29
trail
سابقه، گزارش ماوقع
audit trail (audit log)
۱- سابقهی ممیزی، گزارش ممیزی
ثبت یافتههای ممیزی به قصد مقایسه با یافتههای ممیزیهای پیش و پس ا ...
١٣٩٩/٠٦/٢٧
8
|
0
30
problem
[اسم] مسأله، مشکل، ایراد
[صفت] ۱-ناساز، ناسازگار، ۲-دشوار، بغرنج، پیچیده،
١٣٩٩/٠٦/٢٥
4
|
1
31
riches
۱- ثروت مادی، ۲- منابع فراوان (در مقابل منابع محدود)
١٣٩٩/٠٦/٢٥
4
|
0
32
mobilize
به خدمت گرفتن
bring (resources) into use for a particular purpose
١٣٩٩/٠٦/٢٤
4
|
0
33
underused
فروبهریده، نیمبهریده؛ چیزی (منبعی) که همهی ظرفیتـش به کار گرفته نشده است.
١٣٩٩/٠٦/٢٤
4
|
0
34
sunroof
نورگیر سقفی
١٣٩٩/٠٦/٢٤
2
|
0
35
dominating
[صفت] ۱- سلطهطلب، ۲-خودرأی
dominating managers
مدیرانی که نظر درست یا نادرستشان را به زیردستان تحمیل میکنند.
١٣٩٩/٠٦/٢٣
6
|
0
36
developmental
تکوینی
١٣٩٩/٠٦/٢١
2
|
0
37
bog down
در گل ماندن، گرفتار باتلاق شدن، پاگیر شدن
١٣٩٩/٠٦/١٨
4
|
0
38
fellow
فِلو، فلوشیپ، دانشجوی پسادکتری، عضو هیأت علمی
١٣٩٩/٠٦/١٧
4
|
0
39
caste
کاسْت،
نظام اجتماعیِ کاسْتی: جامعهی مبتنی بر محدودیت جابهجایی بین صنفی و طبقاتی
١٣٩٩/٠٦/١٦
4
|
0
40
regular
روزمره، عُرفی
١٣٩٩/٠٦/١٦
8
|
0
41
retreat
پناه بردن، خلوت گزیدن
He dealt with this problem by building a cabin near a lake, far away from the city, where he would retreat for the whole sum ...
١٣٩٩/٠٦/١٦
4
|
0
42
luxury
جُربُزه، جسارت
We only progress when societies and individuals have the luxury of investing time and sustained effort into research.
١٣٩٩/٠٦/١٦
8
|
0
43
go over
به سراغ (کسی یا چیزی) رفتن
١٣٩٩/٠٦/١٥
4
|
0
44
open
روباز
(open fire)، آتش روباز
آزاد
(open university)
فاش، فاشگو، فاشگویانه، بدون لاپوشانی
(open discussion) بحث فاشگویانه
١٣٩٩/٠٦/١٢
4
|
1
45
Segmentation
[مارکتینگ] بخشبندی، شناسایی بخشهای مختلف بازار از نظر سنی، جنسیتی، قدرت خرید، شهری یا روستایی، و مانند آنها
[مهندسی] قطعهقطعه کردن، تقسیم یک کل ...
١٣٩٩/٠٦/٠٩
10
|
0
46
tackle
دست و پنجه نرم کردن
Tackle a problem
دست و پنجه نرم کردن با مسأله، اقدام به حل مسأله
١٣٩٩/٠٦/٠٩
10
|
0
47
cut in
سهم خود را ادا کردن
And this is where simplicity cuts in.
و این همان جایی است که سادگی نقش و سهم خود را ادا میکند
١٣٩٩/٠٦/٠٧
2
|
0
48
overdevelop
[عکاسی، لیتوگرافی]، فراظهور، نوردهی بیش از حد یا نگهداشتن به مدت زمان بیش از حد در محلول ظهور
[بهبود سیستم] فراتکامل، فراتکوین، ایجاد بهبود بیش ا ...
١٣٩٩/٠٦/٠٧
2
|
0
49
tweak
[الکترونیک] ریزتنظیم، تنظیم دقیق، تنظیم ظریف، کنایه از گرفتن پیچ تنظیم با دو انگشت (مانند وضعیت نیشگون گرفتن) و چرخاندن ظریف آن برای تنظیم مدار رادی ...
١٣٩٩/٠٦/٠٧
13
|
0
50
essential
- [پزشکی] نهانزاد، ایدیوپاتیک، (بیماری) با علت یا محرک خارجیِ ناشناخته
- الزامی، پیشنیاز، عامل یا شرایطی که برای تحقق امری لازم است.
١٣٩٩/٠٦/٠٣
6
|
0
1
2
3
4
<
فهرست جمله های ترجمه شده
واژه
جمله های ترجمه شده
1
come about
• Is it OK with you if I come about six?
• اگر برایتان مساعد است ساعت ۶ خدمتتان برسم.
١٣٩٩/٠٩/١٩
0
|
0
2
spotting
• A car ran past, spotting my coat with mud.
• ماشینی از کنار من رد شد و به روی کتم گِل پاشید.
١٣٩٨/١٠/٢١
2
|
1