base
/ˈbeɪs//beɪs/
معنی: باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن
معانی دیگر: پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کردن خانم ها و هنرپیشگان) کرم پودر، (هندسه) قاعده، (ریاضی) دستگاه مختصات، مبدا، پایه ریزی کردن، پایه شدن یا کردن، شالوده کردن یا شدن، (ارتش و شرکت ها) پایگاه، مقر اصلی، پادگان، ساخلو، (زبان شناسی) ستاک، (تکواژی که پیشوند و پسوند و غیره به آن افزوده می شود) پایه، (نشان های اشرافی) بخش زیرین سپر، (شیمی) باز، قلیا، (رنگرزی) ثبات رنگ، (بازی بیس بال) بیس، بد گوهر، سفله، بی آبرو، ناکس، خفت آمیز، پست کننده، (فلزات) کم بها (در مقابل: پر بها precious)، تقلبی، قلب، بدل، (نادر) ناخالص، عوامانه، ناسره، بنجل، جنس بد، از جنس پست، نامرغوب، از طبقات اجتماعی پایین، رعیت، دون، خوار، (قدیمی) قد کوتاه، (قدیمی) حرامزاده، نوکر ماب، گدازاده، (مهجور) bass رجوع شود به:
بررسی کلمه
اسم ( noun )
عبارات: off base
عبارات: off base
• (1) تعریف: that which underlies or supports; foundation.
• مترادف: basis, footer, footing, foundation, support
• مشابه: bedrock, bottom, cornerstone, essential, foot, groundwork, mount, pedestal, plinth, rationale, root, substratum, substructure, underpinning
• مترادف: basis, footer, footing, foundation, support
• مشابه: bedrock, bottom, cornerstone, essential, foot, groundwork, mount, pedestal, plinth, rationale, root, substratum, substructure, underpinning
- The lamp has a square base.
[ترجمه Arkia . Rn . 7] لامپ یک پایه مربعی شکل دارد|
[ترجمه ...] چراغ خانه دارای یک پایه مربع است|
[ترجمه گوگل] لامپ دارای پایه مربع است[ترجمه ترگمان] چراغ یک پایه مربع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the bottom part of something.
• مترادف: bottom
• متضاد: apex, summit, top
• مشابه: foot, footer, footing
• مترادف: bottom
• متضاد: apex, summit, top
• مشابه: foot, footer, footing
- the base of the skull
- the base of the tree
[ترجمه ائلشن] ریشه درخت|
[ترجمه گوگل] پایه درخت[ترجمه ترگمان] پایه درخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a central place; headquarters.
• مترادف: headquarters
• مشابه: camp, center, command post, installation, post, station
• مترادف: headquarters
• مشابه: camp, center, command post, installation, post, station
- a base of operations
[ترجمه گوگل] یک پایگاه عملیات
[ترجمه ترگمان] پایه و اساس عملیات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پایه و اساس عملیات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a military base
• (4) تعریف: in baseball, one of the four corners of the infield, or the bag marking any of these points.
• مشابه: bag
• مشابه: bag
- The runner made it to third base.
[ترجمه گوگل] دونده به پایه سوم رسید
[ترجمه ترگمان] دونده آن را به جایگاه سوم رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دونده آن را به جایگاه سوم رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a chemical compound that creates salts when mixed with acids. (Cf. acid.)
• مترادف: alkali, alkaloid
• مشابه: antacid
• مترادف: alkali, alkaloid
• مشابه: antacid
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bases, basing, based
حالات: bases, basing, based
• (1) تعریف: to make or provide a foundation or base for.
• مشابه: bottom, establish, found, ground, locate, station, support, underlie
• مشابه: bottom, establish, found, ground, locate, station, support, underlie
- They based their company in New York.
[ترجمه بهاور] آنها پایگاه ( مقر ) اصلی شرکتشان را در نیویورک پایه نهادند|
[ترجمه گوگل] آنها شرکت خود را در نیویورک مستقر کردند[ترجمه ترگمان] آن ها در نیویورک شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The software company is based in California.
[ترجمه ائلشن] شرکت سافت وِیر در کالیفرنیا است|
[ترجمه گوگل] این شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است[ترجمه ترگمان] شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to establish or construct (something new) on a particular basis or foundation that already exists.
• مترادف: establish, found, ground
• مشابه: corroborate, rest, root, support
• مترادف: establish, found, ground
• مشابه: corroborate, rest, root, support
- I always base my arguments on facts.
[ترجمه گوگل] من همیشه استدلال هایم را بر اساس حقایق استوار می کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه بحث هام رو براساس حقایق ردیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همیشه بحث هام رو براساس حقایق ردیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The film is based on a nineteenth century novel set in England.
[ترجمه گوگل] این فیلم بر اساس رمانی قرن نوزدهمی در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] این فیلم براساس رمان قرن نوزدهم در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فیلم براساس رمان قرن نوزدهم در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The author based the main character of the book on her father.
[ترجمه گوگل] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر اساس پدرش ساخته است
[ترجمه ترگمان] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر روی پدرش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر روی پدرش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: baser, basest
مشتقات: basely (adv.), baseness (n.)
حالات: baser, basest
مشتقات: basely (adv.), baseness (n.)
• (1) تعریف: of little value or quality; inferior.
• مترادف: debased, inferior, low, mean, poor, shabby, shoddy, wretched
• متضاد: better, elevated, lofty
• مشابه: abject, bad, cheap, degenerate, grubby, lowly, miserable, scrubby, sleazy, sorry, vile
• مترادف: debased, inferior, low, mean, poor, shabby, shoddy, wretched
• متضاد: better, elevated, lofty
• مشابه: abject, bad, cheap, degenerate, grubby, lowly, miserable, scrubby, sleazy, sorry, vile
• (2) تعریف: having or showing selfishness or low moral standards.
• مترادف: degenerate, dissolute, sleazy, sordid, vile
• متضاد: elevated, noble
• مشابه: bad, cheap, corrupt, debauched, decadent, despicable, foul, grubby, ignoble, immoral, low, lowdown, miscreant, miserable, profligate, reprobate, selfish, shabby, sorry, squalid, unprincipled, unscrupulous, wretched, wrong
• مترادف: degenerate, dissolute, sleazy, sordid, vile
• متضاد: elevated, noble
• مشابه: bad, cheap, corrupt, debauched, decadent, despicable, foul, grubby, ignoble, immoral, low, lowdown, miscreant, miserable, profligate, reprobate, selfish, shabby, sorry, squalid, unprincipled, unscrupulous, wretched, wrong
جمله های نمونه
1. base camp
پایگاه مبنا (اصلی)،اردوگاه
2. base coin
سکه ی قلب
3. base ingratitude
ناشکری خفت انگیز
4. base latin
لاتین عوامانه
5. base map
نقشه ی پایه،نقشه ی اساسی
6. base metals like iron
فلزات کم بها مثل آهن
7. base of operations
مرکز عملیات
8. base of the tongue
بیخ زبان
9. base price
قیمت مبنا
10. base servitude
نوکری رقت انگیز
11. base word
تکواژ،واژه ی پایه
12. base command
فرماندهی پایگاه
13. base depot
آمادگاه واقع در پایگاه (یا پادگان)
14. base field
(ریاضی) هیئت پایه
15. base late
اندازه ی بهره ی پایه،درصد بهره ی پایه،میزان بهره ی پایه
16. base motives
انگیزه های حاکی از فرومایگی،انگیزه های پلید
17. base of power
پایگاه قدرت
18. base pay
مزد پایه،حقوق اصلی،مزد مبنا
19. base period
دوره ی پایه،دوره ی مبنا
20. base price
قیمت مبنا،قیمت پایه
21. base rate
اندازه ی بهره ی،پایه ی درصد بهره ی پایه،میزان بهره ی پایه
22. a base coward
ترسوی فرومایه
23. canonical base
پایه ی کانونیک
24. power base
پایگاه قدرت
25. the base angles of an isosceles triangle are equal
زوایای قاعده ی مثلث متساوی الساقین با هم برابرند.
26. the base of a statue
پایه ی مجسمه
27. the base of a triangle
قاعده ی مثلث
28. the base of a word
پایه ی واژه
29. the base of the mountain
زیرساخت (پایه ی) کوه،کوهپایه
30. the base of the thumb
بن شست
31. camera base
پایه ی دوربین
32. a hard base
پایگاه مستحکم
33. a military base
پایگاه نظامی
34. a missile base
پایگاه موشک
35. a naval base
پایگاه دریایی
36. an air base
پایگاه (نیروی) هوایی
37. tar the base of the walls thoroughly
پایه ی دیوارها را خوب قیر اندود کن.
38. what did he base his arguments on?
استدلال او بر چه پایه ای بود؟
39. get to first base
(امریکا- خودمانی) پیشروی کردن،(در عشق یا دوستی یا کار و غیره) از خان اول گذشتن
40. wallpaper with a white base and red flowers
کاغذ دیواری دارای زمینه ی سفید و گل های قرمز
41. our bombers returned to their base without scathe
بمب افکن های ما بدون تحمل صدمه به پایگاه خود باز گشتند.
42. the company made london their base
شرکت،شهر لندن را به عنوان مرکز خود قرار داد.
43. the reaction of acid and base
کنایی (فعل و انفعال) اسید و باز
44. the telescope rotates on its base
تلسکوپ برپایه ی خود می چرخد.
45. this powder acts as a base for the rest of your make-up
این پودر،کار زیرسازی برای بقیه ی آرایش شما را انجام می دهد.
46. we want to broaden the base of the company's activities
می خواهیم پایه ی فعالیت های شرکت را گسترده تر کنیم.
47. an acid can react with a base to form a salt
اسید می تواند با باز فعل و انفعال بکند و ملح تشکیل بدهد.
48. conscripts were trained in this military base
سربازان وظیفه را در این پایگاه نظامی آموزش می دادند.
49. the tanks were echeloned along the base of the hill
تانک ها در پای تپه به صورت پلکانی آرایش یافته بودند (پله دیس شده بودند).
50. he piloted the plane safely to his base
هواپیما را سالم به پایگاه خود رساند.
51. you need a pass to enter this base
برای ورود به این پایگاه کارت عبور لازم دارید.
52. money is too sandy a foundation on which to base a marriage
پول شالوده ی لرزانی است که نمی توان ازدواج را بر آن استوار کرد.
53. as soon as he arrived in town, he went to the base and reported for duty
به محض این که وارد شهر شد به پادگان رفت و خود را برای انجام وظیفه معرفی کرد.
54. one of the fighters (who were) in charge of defending the base
یکی از جنگاورانی که دفاع پایگاه را به عهده داشتند
مترادف ها
باز (اسم)
base, falcon, hawk, goshawk
ریشه (اسم)
base, stub, germ, ammonium, root, stem, radical, pedigree, background, genesis, theme, germination, stump
تکیه گاه (اسم)
back, support, base, backrest, staddle
زمینه (اسم)
base, ground, tendency, design, basis, setting, root, background, terrain, context, conspectus, theme, sketch, groundwork, outline
پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus
پایگاه (اسم)
base, foothold
اساس (اسم)
base, ground, basis, root, nucleus, element, foundation, cornerstone, bedrock, fabric, grass roots, fundament, groundsel, groundwork
بنیاد (اسم)
base, basis, root, institute, foundation, cornerstone, substratum, fundament
مبنا (اسم)
base, basis, foundation, radix
مرکز (اسم)
heart, base, seat, focus, capital, middle, center, station
شالوده (اسم)
base, sole, skeleton, infrastructure, kernel, foundation, texture, pedestal, ground plan
ته (اسم)
base, stub, bottom, bed, heel, butt, extremity, fundament
بناء (اسم)
base, building, structure, mason, establishment, masonry
ته ستون (اسم)
base, plinth
صدای بم (اسم)
base
عنصر (اسم)
base, beginning, origin, root, element
فرومایه (صفت)
abject, abhorrent, detestable, ghoulish, base, ignoble, vile, poor, base-born, distressed, sordid, knavish
خسیس (صفت)
abject, base, ignoble, vile, stingy, miserly, mean, parsimonious, avaricious, hard, tight, penurious, base-minded, base-spirited, costive, dastard, sordid, skimpy, niggardly, ungenerous
پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate
بنیان نهادن (فعل)
base
مبنا قرار دادن (فعل)
base
پایه زدن (فعل)
base, found
تخصصی
[حسابداری] مبنا _ ماخذ
[شیمی] باز، قلیا
[سینما] پایه شفاف فیلم - لایه حساس - حامل - پایه فیلم - باز - استات سلولز - بدنه / پایه
[عمران و معماری] پایه - اساس - باز - قاعده - کف - زیرساخت - مبنا - خط پروژه - خط مبنا - ته - پایه ستون
[کامپیوتر] مبنا پایه. - مبنا . پایه - کی از سه قسمت یک ترانزیستور دو قطبی . عددی که دارای یک نماست . تعداد ارقام به کار رفته در یک سیستم عددی . نقطه شروع برای شمارش عناصر یک آرایه
[برق و الکترونیک] بیس، پایه، مبنا 1. یکی از سه ناحیه تشکیل دهنده ی ترانزیستور پیوندی دو قطبی که نواحی امیتر و کلکتور را از هم جدا می کند . باربرهای اقلیت از امیتر به داخل بیش تزریق می شوند و در آنجا یا باز ترکیب شده و یا به داخل کلکتور نفوذ می کنند . ناحیه ی بیش قابل قیاس با شبکه ی لامپ خلا تر بود و گیت ترانزیستور اثر - میدان است . 2. بخشی از یک لامپ الکترونی شامل پایه ها، سر سیمها و یا دیگر پایانه ها که اتصالات بیرونی به صورت مستقیم یا از طریق جاپایه ( سوکت ) به آن انجام می شود . 3. تخته ی پلاستیکی، سرامیکی یا سایر مواد عایق که اتصالات سیمی چاپی روی آن انجام می شود . 4 . عدد صحیحی که همه ی رقمها در سیستم علامتگذاری رایانه ای نسبت به آن مرتبط اند . ارقام متوالی ضرایب توانهای متوالی مبنا هستند . متداولترین مقادیر مبنای اعداد 2، 8، 10 هستند radin نیز نامیده می شود . 5 . عدد مبنای یک سیستم لگاریتم نظیر 10 یا 2/718 . - بیس ( ترانزیستور )، اصل، پایه
[صنایع غذایی] باز : ماده قلیایی که در محلول تولید یون هیدروکسی (OH)، و با اسیدها تولید نمک میکند.
[نساجی] عدد حرکت - فاصله - ( در بافت ساتین ) - تراکم تار روی کاغذ طراحی ژاکارد - باز - قلیا - پایه - اساس - مبنا - زمینه - کاستن قیمت
[ریاضیات] پایه
[نفت] سکوی حفاری
[پلیمر] باز
[شیمی] باز، قلیا
[سینما] پایه شفاف فیلم - لایه حساس - حامل - پایه فیلم - باز - استات سلولز - بدنه / پایه
[عمران و معماری] پایه - اساس - باز - قاعده - کف - زیرساخت - مبنا - خط پروژه - خط مبنا - ته - پایه ستون
[کامپیوتر] مبنا پایه. - مبنا . پایه - کی از سه قسمت یک ترانزیستور دو قطبی . عددی که دارای یک نماست . تعداد ارقام به کار رفته در یک سیستم عددی . نقطه شروع برای شمارش عناصر یک آرایه
[برق و الکترونیک] بیس، پایه، مبنا 1. یکی از سه ناحیه تشکیل دهنده ی ترانزیستور پیوندی دو قطبی که نواحی امیتر و کلکتور را از هم جدا می کند . باربرهای اقلیت از امیتر به داخل بیش تزریق می شوند و در آنجا یا باز ترکیب شده و یا به داخل کلکتور نفوذ می کنند . ناحیه ی بیش قابل قیاس با شبکه ی لامپ خلا تر بود و گیت ترانزیستور اثر - میدان است . 2. بخشی از یک لامپ الکترونی شامل پایه ها، سر سیمها و یا دیگر پایانه ها که اتصالات بیرونی به صورت مستقیم یا از طریق جاپایه ( سوکت ) به آن انجام می شود . 3. تخته ی پلاستیکی، سرامیکی یا سایر مواد عایق که اتصالات سیمی چاپی روی آن انجام می شود . 4 . عدد صحیحی که همه ی رقمها در سیستم علامتگذاری رایانه ای نسبت به آن مرتبط اند . ارقام متوالی ضرایب توانهای متوالی مبنا هستند . متداولترین مقادیر مبنای اعداد 2، 8، 10 هستند radin نیز نامیده می شود . 5 . عدد مبنای یک سیستم لگاریتم نظیر 10 یا 2/718 . - بیس ( ترانزیستور )، اصل، پایه
[صنایع غذایی] باز : ماده قلیایی که در محلول تولید یون هیدروکسی (OH)، و با اسیدها تولید نمک میکند.
[نساجی] عدد حرکت - فاصله - ( در بافت ساتین ) - تراکم تار روی کاغذ طراحی ژاکارد - باز - قلیا - پایه - اساس - مبنا - زمینه - کاستن قیمت
[ریاضیات] پایه
[نفت] سکوی حفاری
[پلیمر] باز
به انگلیسی
• foundation; bottom layer; principal element, fundamental part; fortified area, place from which actions are carried out (military); one of the four points of the baseball diamond; substance which forms a salt when mixed with an acid (chemistry)
establish, found; station, locate in a particular place (i.e. troops)
low, nasty, despicable, ignoble
the base of something is its lowest edge or part, or the part at which it is attached to something else.
a position or thing that is a base for something is one from which that thing can be developed or achieved.
if one thing is based on another, the first thing is developed from the second one.
if you are based in a particular place, that is the place where you live or do most of your work. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the company made luxembourg their base.
a military base is a place which part of an army, navy, or air force works from.
see also bases.
establish, found; station, locate in a particular place (i.e. troops)
low, nasty, despicable, ignoble
the base of something is its lowest edge or part, or the part at which it is attached to something else.
a position or thing that is a base for something is one from which that thing can be developed or achieved.
if one thing is based on another, the first thing is developed from the second one.
if you are based in a particular place, that is the place where you live or do most of your work. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the company made luxembourg their base.
a military base is a place which part of an army, navy, or air force works from.
see also bases.
پیشنهاد کاربران
مستقر شدن
این کلمه به معنی پایه و اساس می باشد.
مثل این جمله :
the base of learning english is alphabet.
خب معنی این جمله یعنی اینکه پایه و اساس یاد گرفتن زبان انگلیسی الفبا است. ///3>
مثل این جمله :
the base of learning english is alphabet.
خب معنی این جمله یعنی اینکه پایه و اساس یاد گرفتن زبان انگلیسی الفبا است. ///3>
بیخ و بن
من که میگم میشه پایه و اساس و ریشه یه چیزی مثلthe base of a mounyain
بن و اساس و پایه ی چیزی
باز ( مخالف اسید )
پایه و زمینه
قاعده، بن مایه، ریشه
چیدمان یا نقشه
پایه
the lowest part of sth, esp the part on which sth stands
the lowest part of sth, esp the part on which sth stands
پایه
دقت کنید که وقتی در رابطه با کوه و یا همچین چیزی صحبت میشه، دیگه نباید از "پایه و اساس" استفاده کنید و بجاش باید از "کوهپایه" استفاده کنید
پایگاه، مرکز
[ معماری ] کرسی - پایه
پایه ، اساس ، مبنا ، پایگاه ، قرارگاه
this film is based on a short story by Thomas Mann
این فیلم بر مبنای یک داستان کوتاه از توماس مان است 🐚
تجربی 92 ، ریاضی 86 ، هنر 86
this film is based on a short story by Thomas Mann
این فیلم بر مبنای یک داستان کوتاه از توماس مان است 🐚
تجربی 92 ، ریاضی 86 ، هنر 86
[زبان شناسی] ماده، ستاک
Base also could be position or points
For example in the baseball we have four positions around the field of playing, that each of them is called as a position or base. First base, Second base , . . .
Base می تونه به معنای
جایگاه، موقعیت، مکان هم به کار بره. مثلا توی بیس بال ۴ تا موقعیت داریم که زمین بازی رو به شکل لوزی diamond در آوردن که هر موقعیت با اسم های اولین موقعیت first base و دومین موقعیت second base و . . . نامیده می شوند.
For example in the baseball we have four positions around the field of playing, that each of them is called as a position or base. First base, Second base , . . .
Base می تونه به معنای
جایگاه، موقعیت، مکان هم به کار بره. مثلا توی بیس بال ۴ تا موقعیت داریم که زمین بازی رو به شکل لوزی diamond در آوردن که هر موقعیت با اسم های اولین موقعیت first base و دومین موقعیت second base و . . . نامیده می شوند.
base
همریشه با بیخ یا بیز پارسی به مینهء بُن و پایه و تَه
همریشه با بیخ یا بیز پارسی به مینهء بُن و پایه و تَه
ریشه
پایه
مبنی
اولیه
پایه
مبنی
اولیه
مبنا قراردادن
تکیه زدن، اتکا کردن
پایین ترین قسمت چیزی
سه سیم ( 4، 5، 6 ) بم گیتار ) ( bass ) اصطلاح بیس
کسی که از اخلاقیت به دور است !!
without any moral principles
without any moral principles
the lowest part of someting
ته - کف
base
این واژه دَر هوزه یِ خیمی یا خیمیا ( شیمی ، کیمیا ) به چِهرِ " بازی یا قَلیایی " به پارسی دَرآمَده اَست .
بَرابَرنَهادِ پارسیِ آن " بیز با بیزه ، بیخت، بیخته" می تَوانَد باشَد بِدین مینه که این آلمَند ( element , عُنصُر ) یا آخشیگ اَز سازه هایِ پایه ای وَ بُنه ایِ هَستیوَرانِ ( موجوداتِ ) زِنده اَست.
این واژه دَر هوزه یِ خیمی یا خیمیا ( شیمی ، کیمیا ) به چِهرِ " بازی یا قَلیایی " به پارسی دَرآمَده اَست .
بَرابَرنَهادِ پارسیِ آن " بیز با بیزه ، بیخت، بیخته" می تَوانَد باشَد بِدین مینه که این آلمَند ( element , عُنصُر ) یا آخشیگ اَز سازه هایِ پایه ای وَ بُنه ایِ هَستیوَرانِ ( موجوداتِ ) زِنده اَست.
باسلام/در فرهنگ حییم برای این کلمه معنی �کج رفتن وکج شدن� هم قید شده البته احتمال دارد در نوشتن base یک i یا e وجود داشته باشد
base ( شیمی )
واژه مصوب: باز
تعریف: هر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
واژه مصوب: باز
تعریف: هر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
در مثلث یعنی قاعده مثلث
base of triangle
base of triangle
) نظامی ( پایگاه
قاعده
۱ - پایه، اساس، بنیان، رکن، بُن؛ بن مایه یا اصل تعیین کننده در چیزی
۲ - مبنا؛ حدی مفهومی برای سنجش یا مقایسه ی چیزی ( base line )
۳ - قاعده، سطح زیرین جسم
۴ - باز؛ مواد یا محلول هایی با پی اچ کم تر از ۷؛ مثال همه ی قلیاها خاصیت بازها را دارند
۵ - فروپایه، کم قیمت؛ base metal به معنی فلزات کم قیمت مانند آهن، آلومینیوم
۶ - بم، باس؛ صدایی با فرکانس پایین؛ سازهای موسیقی مثل کنترباس یا گیتار باس که طیف فرکانس صدای آنها به سمت کم فرکانس محدوده ی شنوایی نزدیک تر است.
۶ - پَست، بی اخلاق، فرومایه
۷ - [قرون وسطایی] غیراصیل؛
۸ - نامشروع؛ مانند: کسب مال نامشروع
۲ - مبنا؛ حدی مفهومی برای سنجش یا مقایسه ی چیزی ( base line )
۳ - قاعده، سطح زیرین جسم
۴ - باز؛ مواد یا محلول هایی با پی اچ کم تر از ۷؛ مثال همه ی قلیاها خاصیت بازها را دارند
۵ - فروپایه، کم قیمت؛ base metal به معنی فلزات کم قیمت مانند آهن، آلومینیوم
۶ - بم، باس؛ صدایی با فرکانس پایین؛ سازهای موسیقی مثل کنترباس یا گیتار باس که طیف فرکانس صدای آنها به سمت کم فرکانس محدوده ی شنوایی نزدیک تر است.
۶ - پَست، بی اخلاق، فرومایه
۷ - [قرون وسطایی] غیراصیل؛
۸ - نامشروع؛ مانند: کسب مال نامشروع
قرار گرفتن
In baseball, there are four bases, first, second, third and a home plate. When a player crosses home plate, his team gets a run on the scoreboard, but before he crosses home plate, he must touch first, second, and third base. The goal of baseball is to score more runs than the other team, making these bases an important part of the game.
موضع
به معنای ( پایه تلفن ) هم هست


warp and woof