پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
for anything I wouldn’t go back there for anything
for anything I wouldn’t go back there for anything
for anything I wouldn’t go back there for anything
به هیچ سبیل : به هیچ وجه، به هیچ نحو. ( ( نیست آنجا تغیّر و تبدیل نشود نیک بد به هیچ سبیل ) ) ( حدیقه، ۱۳۶ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنا ...
for anything I wouldn’t go back there for anything
به هیچ سبیل : به هیچ وجه، به هیچ نحو. ( ( نیست آنجا تغیّر و تبدیل نشود نیک بد به هیچ سبیل ) ) ( حدیقه، ۱۳۶ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنا ...
for anything I wouldn’t go back there for anything
for anything I wouldn’t go back there for anything
for anything I wouldn’t go back there for anything
anymore Could Arthur be any more annoying?
anymore Could Arthur be any more annoying?
anymore Could Arthur be any more annoying?
anymore Could Arthur be any more annoying?
بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد. پرشمار : ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر ز گستردنیهای بسیارمر. فردوسی. بیامد چو شاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر. فردوس ...
بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد. پرشمار : ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر ز گستردنیهای بسیارمر. فردوسی. بیامد چو شاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر. فردوس ...
https://abadis. ir/fatofa/بسیار/#:~:text=بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد, به مر شود.
بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد. پرشمار : ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر ز گستردنیهای بسیارمر. فردوسی. بیامد چو شاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر. فردوس ...
بسیارمحاسن ؛ آنکه ریش انبوه دارد : و متوکل مردی بود اسمر و نیکوچشم ، نحیف تن ، بسیارمحاسن ، خفیف عارض. ( مجمل التواریخ والقصص ) . و رجوع به محاسن شود.
بسیارمحاسن ؛ آنکه ریش انبوه دارد : و متوکل مردی بود اسمر و نیکوچشم ، نحیف تن ، بسیارمحاسن ، خفیف عارض. ( مجمل التواریخ والقصص ) . و رجوع به محاسن شود.
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
بسیارگوشت ؛ فربه. فربی. چاق. سمین : شد بگرمابه درون استاد غوشت بود فربه و کلان بسیارگوشت. رودکی.
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
بسیارگوشت ؛ فربه. فربی. چاق. سمین : شد بگرمابه درون استاد غوشت بود فربه و کلان بسیارگوشت. رودکی.
بسیارکن ؛ فعال. آنکه بسیار کار و کوشش کند : نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار کز آن سستی آید. وزین ناگوار. نظامی.
بسیارگوش ؛ کثیرالزوایا. ( یادداشت مؤلف ) .
بسیارگوش ؛ کثیرالزوایا. ( یادداشت مؤلف ) .
man/woman of many parts
man/woman of many parts
بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) : زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید وین حکیمان دگر یک فن و او ...
بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) : زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید وین حکیمان دگر یک فن و او ...
بسیارزیست ؛ دراززندگانی. طویل العمر. آنکه عمر طولانی کند. رجوع به بسیارسال شود. - بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد ...
بسیارزیست ؛ دراززندگانی. طویل العمر. آنکه عمر طولانی کند. رجوع به بسیارسال شود. - بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد ...
بسیارزای ؛ ولود. حیوان یا زنی که فرزند بسیار زاید.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیارزای ؛ ولود. حیوان یا زنی که فرزند بسیار زاید.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .