پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)
. I'm gonna level with you
وضعیت حساب لطفا
موجودی حساب من چقدر است؟
خاراشکن. [ ش َ / ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت : یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا ...
خاراشکن. [ ش َ / ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت : یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا ...
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز.
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز.
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز.
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز.
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز.
بیرون جا
بیرون جا
بیرون جا
قنجوغه ، قنجوقه ، قنجغه ، ترگون ، فتراک
ترک بند
پس بند
ترک بند
گرده نان
دست خالی
دست خالی
بی خویشتن ، بی خویش
بی خویشتن
بی خویش
بی خویشتن ، بی خویش
کاشک. ( ق ) کاش. مخفف کاشکی. ای کاش که. کاش که. کاش کی. کاچ : کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره. رودکی. کاشک هرگز این سودا در دی ...
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراس افکندن در هراسم افکندی= هراسم دادی
اخم و رو کردن . [ اَ م ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عُبوس کردن .
- روکردن به ؛ توجه کردن به. متوجه کسی شدن : رو کرد به من و گفت. . . ( یادداشت بخط مؤلف ) : رو به آتش کرد شه کای تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو مولوی ...
- روکردن به ؛ توجه کردن به. متوجه کسی شدن : رو کرد به من و گفت. . . ( یادداشت بخط مؤلف ) : رو به آتش کرد شه کای تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو مولوی ...
نورسیده ، نو رسیده
- نورسیده به کار ؛ تازه کار. کم تجربه : تو برنائی و نورسیده به کار چو خواهی که بر یابی از روزگار. فردوسی.
- نورسیده به کار ؛ تازه کار. کم تجربه : تو برنائی و نورسیده به کار چو خواهی که بر یابی از روزگار. فردوسی.
نوآمد. [ ن َ / نُو م َ ] ( ن مف مرکب ) نوآمده. تازه وارد.
نوآمد. [ ن َ / نُو م َ ] ( ن مف مرکب ) نوآمده. تازه وارد.
نوآمد. [ ن َ / نُو م َ ] ( ن مف مرکب ) نوآمده. تازه وارد.
جا داشتن
جا داشتن
سکندری خوران
تابوت
شمشیر کش دویدن / جهیدن
تخت مرده
پیروزی یافتن بر . . . . . . . .