پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
پایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام : که گفتم من این نامه پایه ور نکرد او بدین نامه من نظر. ( از هجونامه مجعول بنام ...
پایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام : که گفتم من این نامه پایه ور نکرد او بدین نامه من نظر. ( از هجونامه مجعول بنام ...
پای فروکشیدن. [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. ( برهان ) .
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در رکاب آوردن: سوارشدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷۵ ) .
پای دررکاب افشردن:ایستادگی کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۰۸ ) .
پای در رکاب آوردن: سوارشدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷۵ ) .
پای در دامن کشیدن: ساکن نشستن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .
پای در دامن کشیدن: ساکن نشستن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .
پای در گل. [دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرفتار و حیران. ( غیاث اللغات ) .
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای رنج. [ رَ ] ( اِ مرکب ) پایمزد. حق القدم. زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. ( برهان ) . انعام و زری که به ...
monitoring
دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن. مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن. مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
حقوق اقلیت ها
minority right
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
in exile
further
to form a party
mass executions
overarching
overarching
overarching
overarching
overarching
overarching
overarching
overarching
overarching
کارنادیدگی
ژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری : بگفتم همه گفتنی سربسر ...
ژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری : بگفتم همه گفتنی سربسر ...
قبا بستن . [ ب َت َ ] ( مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی . بستن قبا به خدمت سالار وشهریا ...
پتکداری . [ پ ُ ] ( حامص مرکب ) آهنگری : بدو گفت طوس ای یل شوربخت چگوئی سخنهای بی مغز و سخت نه خسرونژادی نه والاسری پدرت ازسپاهان بد آهنگری چو بر ما ...
قبا بستن . [ ب َت َ ] ( مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی . بستن قبا به خدمت سالار وشهریا ...
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. ( ناظم الاطباء ) . فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود. ( ا ...
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. ( ناظم الاطباء ) . فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود. ( ا ...
exacerbate
exacerbate