پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٧٧٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بخاک سپردن ؛ دفن کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به خاک رفتن ؛ مردن. مدفون شدن : همی خندم از لطف یزدان پاک که مظلوم رفتم نه ظالم بخاک. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

با خاک جفت شدن ؛ مردن. مدفون شدن : که هر گز مبادی تو با خاک جفت. فردوسی.

پیشنهاد
٠

کسی را از خاک برگرفتن ؛ ترقی دادن او : من بنده را از خاک بر گرفت و بر فلک رسانیده. ( نوروزنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عالم خاکی ؛ کره زمین : آدمی در عالم خاکی نمی آید بچنگ عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی. حافظ.

پیشنهاد
٠

روی بر خاک نهادن ؛ سجده کردن. تعظیم کردن : چو رفتند نزدیک آن نامجوی یکایک نهادند بر خاک روی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

سربخت کسی بخاک اندر آمدن ؛ بدبخت شدن : تهمتن نشست از بر تخت گاه بخاک اندر آمد سر بخت شاه. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در خاک نشاندن ؛ بخاک نشاندن. بیچاره کردن : در خاک چو من بیدل و بی دیده نشاندش اندر نظر هر که پریوار برآمد. سعدی ( طیبات ) .

پیشنهاد
٣

خاک و نمک بیختن ؛ : حمله و تک و تاز و جنگ و درگیری مختصر کردن : و از آنجا پیری آخرسالار را با مقدمی چند بفرستاد بدم هزیمتیان ایشان برفتند کوفته با سو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاک درمشت ؛ کنایه از تهی دست و بی چیز است : در این یک مشت خاک ای خاک در مشت گر افروزی چراغ از هر دو انگشت. نظامی.

پیشنهاد
٠

خاک کف پای کسی بودن ؛ کنایه از تواضع و فروتنی بسیار است : خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی گوش او چه خائی برغست. کسائی مروزی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاکم بدهان ؛ لال بادم ، خفه شوم ! رجوع به " خاک بدهن " شود. خاکم بدهان مگر تو مستی ربی. ( منسوب به خیام ) .

پیشنهاد
٠

خاک در دهان انداختن ؛ پشیمانی عظیم نمودن : ز شرم آنکه بروی تو نسبتش کردم سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت. حافظ.

پیشنهاد
٠

خاک در دیده زدن ؛ خاک در چشم پاشیدن. ( آنندراج ) : زدن خاک در دیده جوهری همه خانه یاقوت اسکندری. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک در دیده کشیدن ؛ خاک در چشم کشیدن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک خوردن تیر ؛ بر زمین افتادن و بهدف نرسیدن تیر. ( آنندراج ) : خدنگ منت خاقان نمی توانم خورد تمام عمر خورم خاک اگر چه تیر خطا. قدسی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک در ترازو افکندن ؛ کنایه از سبک وزن شمردن : نترسیدی از زور بازوی من که خاک افکنی در ترازوی من. نظامی.

پیشنهاد
٠

خاک جائی را بتوبره کشیدن ؛ کنایه از ویران کردن محلی است.

پیشنهاد
٠

خاک پای کسی بودن ؛ کنایه از تواضع بیحد کردن نسبت به او : که یارا مرو کاشنای توام بمردانگی خاک پاک توام. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

خاک برسر نهادن ؛ ذلیل کردن ، ناچیز کردن : به تیغ و رکیب و به سفت و بباد همه ترک را خاک بر سرنهاد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

خاک بر فرق کردن ؛ بمعنی خاک برسر کردن. رجوع بخاک بر سر کردن در این لغت نامه شود.

پیشنهاد
٠

خاک بر سر فکندن ؛ خاک بر سر ریختن ؛ عزاداری کردن.

پیشنهاد
٠

خاک بسر ریختن ؛ گریه و زاری کردن ، عزاداری کردن : همه جامه پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همیریخت خاک. فردوسی.

پیشنهاد
١

خاک بر سر کردن ؛ در مورد غیبت تعبیری است که در مقام تحقیر طرف استعمال کنند : خاک بر سر کند شهی که ورا نبود در زمانه حکم روا. سنائی.

پیشنهاد
٠

خاک بر سر بودن ؛ دشنامی است : از مال و دستگاه خداوند عز و جاه چون راحتی بکس نرسد خاک بر سرش. سعدی ( صاحبیه ) .

پیشنهاد
٠

خاک بر سر ریختن ؛ خاک بر سر پاشیدن. خاک بر سر فکندن. - || عزاداری کردن : جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. ( مجالس سعدی ) .

پیشنهاد
٠

چون ماهی بخاک بودن ؛ در تب و تاب بودن. مضطرب بودن : بدو گفت گودرز کای پهلوان هشیوار و جنگی و روشن روان چنانیم بی تو که ماهی بخاک بسنگ اندرون سر تن ان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاک انداختن ( یا ) خاک در کاری انداختن ؛ کار را اخلال کردن. رابطه ای را بر هم زدن : دشمنان خاک در این کار همی اندازند ورنه من پاکترم پاکتر از آب زلال ...

پیشنهاد
٠

پوزه کسی را در خاک مالیدن ؛ تودهنی زدن. نظیر: بینی کسی را بخاک مالیدن.

پیشنهاد
٠

پی چیزی را بخاک افکندن ؛ اساس و پایه امری را بر هم زدن : ابا هر که پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم. فردوسی.

پیشنهاد
٠

پشت بخاک آوردن کسی ؛ در کشتی او را مغلوب کردن با آوردن پشت او بزمین : از روی لاف گفتم آرم بخاک پشتش. کمال اسماعیل.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر خاک نشستن ؛ بیچاره شدن : بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار مردان چه جای خاک که در خون طپیده اند. سعدی ( بدایع ) .

پیشنهاد
٠

بر خاک نشستن تیر ؛ بخاک نشستن تیر.

پیشنهاد
٠

بینی کسی را بر خاک مالیدن ؛ خوار کردن : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

بر خاک خون کسی را ریختن ؛ کسی را کشتن. کسی را نابود کردن و از بین بردن.

پیشنهاد
٠

بر خاک نشاندن ؛ شکست دادن. از بین بردن. نابود کردن. ذلیل کردن : سپاهی را بر خاک نشاند بنبردی جهانی را از خاک برآرد بنوالی. فرخی.

پیشنهاد
٠

بخاک سیاه نشستن ؛ به بدبختی افتادن. بی مال و منال شدن.

پیشنهاد
٠

بخاک و خون کشیدن ؛ خراب کردن و کشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخاک افکندن ؛ پایمال کردن. ضایع کردن : هر آن کس که عهد نیا بشکند سر راستی را بخاک افکند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بخاک آبروی کسی را ریختن ؛ آبروی کسی بردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخاک افتادن ؛ سجده کردن. زمین را بوس کردن مر تعظیم را.

پیشنهاد
٠

از خاک ستاندن و به آب دادن ؛ کنایه از نیست و نابود کردن. ( آنندراج ) : چو دریا بتلخی جوابش دهم ز خاکش ستانم به آبش دهم. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

بچشم کسی خاک افکندن ؛ خاک در چشم کسی پاشیدن بجهت جلوگیری از دیدار او : و گر ستیزه کند در دو چشمش افکن خاک. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

از خاک برگرفتن ؛ مرحمت کردن. کرم کردن. عنایت کردن. لطف کردن : در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر. حافظ.

پیشنهاد
١

از خاک برداشتن ؛ لطف کردن. کرم کردن : برداشت ز خاک عالمی را در خاک نهاد روزگارش. انوری.

پیشنهاد
٠

از خاک برآوردن ؛ کرم کردن. بزرگ کردن. بنوا رساندن : سپاهی را بر خاک نشاند به نبردی جهانی را از خاک برآرد بنوالی. فرخی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاک می کِشَد؛ عقیده عامه این است که مرگ هر کس در محل معلومی مقدر است. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک کوچه برای باد سودا خوب است ؛ به استهزاء به زنانی که به کوچه گردی مایل باشند گویند. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک مرده پاشیده اند ( به فلان جا ) ؛ بیکاری و عطالتی تمام ، یا سکوت و خاموشی کامل در آنجاست. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک در امانت خیانت نمیکند، نظیر: آمن من الارض. ( از امثال و حکم دهخدا ) . خاک در خواب مایه روزیست برزگر را دلیل بهروزی است. سنائی ( از امثال و حکم ...