پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٧٠٠
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفشدار ؛ کسی که در اماکن مقدس یا منزل بزرگان مواظبت کفشها کند. ( فرهنگ فارسی معین ) . آنکه در مشاهد متبرکه یا در دربار محافظت کفش کند. باشماقچی. باشم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش جفت کن ؛ کنایه از آدم متملق و چاپلوس است که برای حصول مقصود خود به هر خواری تن در می دهد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش چوبی ؛ پای افزاری از چوب مسطح و تقریباً بیضی شکل که بر قسمت پیشین آن تسمه ای از چرم یا جز آن نصب کنند تا پنجه پادر آن رود و غالباً قسمت زیرین این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش جَسته ؛ کفش نعلدار که پاشنه اش بلند باشد. ( آنندراج ) : سلیم ایام را از عیب پوشی نیست تقصیری برای هر که کوتاه است کفش جسته می آرد. سلیم ( از آنن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش جفت شدن ( پیش پای کسی ) ؛کنایه از داشتن کرامت و علو مقام و درجه در نزد خداوند است و مردان خدا را بدین صفت می شناسند: مرحوم میرزای شیرازی کفش پیش ...

پیشنهاد
٠

کفش جفت کردن کسی را؛ کنایه از بیرون کردن مستخدم یا کارگر و خاتمه دادن به خدمت ایشان است : دیروز کفش های نوکرمان را جفت کردم چون از زیر کار در می رفت. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش تنگ ؛ کفشی که به اندازه پا نباشد و از آن کوچکتر باشد و پوشنده را زحمت دارد : پا تهی گشتن به است از کفش تنگ رنج غربت به که اندر خانه جنگ. مولوی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش تنگ ؛ کفشی که به اندازه پا نباشد و از آن کوچکتر باشد و پوشنده را زحمت دارد : پا تهی گشتن به است از کفش تنگ رنج غربت به که اندر خانه جنگ. مولوی. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش جامگی ؛ گیوه. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

کفش پیش پای کسی گذاشتن ؛ کفش پیش پای کسی نهادن. کفش پیش آوردن. رسم بود که خدمتکاران بهنگام برخاستن مخدومان کفشهای آنان را پیش پایشان می گذاشتند. ( آن ...

پیشنهاد
٠

کفش تابتا کردن ؛ کفشهای دوپا عوضی بپاشدن. ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از عملی کودکانه انجام دادن : زاهل هوش و بصیرت کمال مسخرگیست ...

پیشنهاد
٠

کفش پیش پای او نمی تواند گذاشت ؛ رتبه اش چندان پست است که این کار را نمی شاید. لایق خدمتگزاری وی نیست. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : چون به قصد ...

پیشنهاد
٠

کفش بر سر کسی زدن ؛ ظاهراً در بیت زیر کنایه از خوار و خفیف داشتن اوست : به خدمت منه دست بر کفش من مرا نان ده وکفش بر سر بزن. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

کفش پوش ؛ پوشنده کفش. - || کنایه از شاطر و عیار. در قصه حمزه در تعریف عمرو عیار آمده : سرخیل بساط کفش پوشان جهان. ( آنندراج ) . - || پوشش کفش.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش بردار ؛ کفش دار. کفش بان. خدمتکار : ای سکندرطالعی کز راه عدل کفش بردارت شود نوشیروان. طالب آملی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش برداشتن ؛عمل کفش بردار. کنایه از فرمانبرداری و فروتنی : شاهی که به رزم کاویان داشت درفش گر زنده شود پیش تو بردارد کفش ای کرده دل خصم خلاف تو بنفش ...

پیشنهاد
٠

کفش از دستار ندانستن ؛ پای از سر ندانستن ( نشناختن ) سخت حیران بودن بسببی. ( فرهنگ فارسی معین ) : بی تابش روی تو دل ما همی از رنج نی پای ز سر داند نی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش بان ؛ آنکه کفشهای خداوندش را نگهبانی کرده باشد. ( از آنندراج ) . کفشدار. باشماقچی و کسی که کفشها را نگهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) : جنت نقشی ز ...

پیشنهاد
٠

کفش بایستن کسی را ؛ ضرور شدن سفر او را. مهیای سفر بودن. چنانکه گویند، کفش که را می باید یعنی چه کسی باید عزیمت کند : ای صبر بگفتی که چوغم پیش آید خوش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفش آهو ؛ کنایه از سم آهو. ( آنندراج ) : کشد زحمت چو آید در تکاپو در این ره سنگ دارد کفش آهو. محمدقلی سلیم ( از آنندراج )

پیشنهاد
٠

کفش از آهن ساختن ؛ کنایه از آماده شدن برای سفری طولانی : کفش از آهن ساخت تیرت و زپی بدخواه رفت. کاتبی ( از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1221 ) .

پیشنهاد
٠

سنگ در کفش بودن ؛ کنایه از در تنگنا بودن و گرفتار مزاحم بودن است : کله آنگه نهی که بر فتدت سنگ در کفش و کیک در شلوار. سنائی.

پیشنهاد
٠

پا را به یک کفش کردن یا دوپا را در یک کفش کردن یا پاها را در یک کفش کردن ؛ کنایه از لجاج کردن. ستیهیدن. اصرار ورزیدن. مصر و مبرم بودن دیگری وتغییر را ...

پیشنهاد
٠

دست برکفش نهادن ؛ کنایه از احترام کردن : بخدمت منه دست برکفش من مرا نان ده و کفش بر سربزن. ( بوستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی کفشی ؛ کفش نداشتن ، پابرهنگی : هرگز از دور زمان ننالیده بودم. . . مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود. . . یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای ...

پیشنهاد
٠

پا در کفش کسی کردن ؛ موجب اذیت و آزار کسی شدن. ( فرهنگ فارسی معین )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیراه ؛ خواننده ای که خارج ازمقام خواند. و رجوع به ذیل کلمه آهنگ در همین لغت نامه شود. علاوه بر ترکیبات فوق ، ترکیبات دیگری نیز بصورت ماده مستقل در ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه نو ؛ آهنگ نو. نغمه ٔجدید : گر نیوشی چو زهره راه نوم کنی انگشت کش چو ماه نوم. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه کلندر ؛ نواییست از موسیقی و اصل آن گلندر است بکاف فارسی و قلندر معرب آن است. ( آنندراج ) . رجوع به راه قلندر در همین ماده شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه گل ؛ سرودی است از موسیقی ، و شاید که راه جزو کلمه نباشد چنانکه در راه خسروانی گذشت. ( رشیدی ) . نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه عراق ؛آهنگ عراق. پرده عراق. مقام عراق که نام مقامی است در موسیقی : این مطرب از کجاست که راه عراق ساخت وآهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه قلندر ؛ نواییست از موسیقی. ( رشیدی ) ( از بهار عجم ) ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) : نعره رندان شنید راه قلندر گرفت کیش مغان تا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه روح ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . نام پرده ای است از موسیقی. ( برهان ) . لحن هفتم از سی لحن باربد و آن را راح روح نیز گویند. ( از برهان ) ...

پیشنهاد
٠

راه سماع فروکوفتن ؛ نواختن مقام موسیقی. زدن آهنگ سماع : فرو کوب مستانه راه سماع که دارد دلم دستگاه سماع. ظهوری ترشیزی ( از بهار عجم )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه شبدیز ؛ لحنی است از سی لحن باربد. ( از انجمن آرا ) ( رشیدی ) . لحن سیزدهم از سی لحن باربد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( از ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

راه خارکن ؛ نوایی از موسیقی. راه خارکش. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) . و رجوع به ترکیب راه خارکش شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- راه خسروانی ؛ نغمه و آهنگ خاص که به خسروانی معروف است. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( رشیدی ) . طریق سرود خسروانی ، نه آنکه راه خسروانی سرودی است چ ...

پیشنهاد
١

- راه جامه دران ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . نام صوتی از تصنیفات نکیسای چنگی. گویند این صوت را چنان نواخت که حضار مجلس همه جامه ها بر تن پار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه حجاز ؛ آهنگ حجاز. پرده حجاز. مقام حجاز. مقامی در موسیقی : این مطرب از کجاست که راه عراق ساخت و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه خارکش ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . راه خارکن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در راه خدا ؛ فی سبیل اﷲ. قربة الی اﷲ. ( یادداشت مؤلف ) : و هر بنده که در بندگی من [ سلطان مسعود ] است همه آزادند در راه خدا. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

راه بقا ؛ نواییست از موسیقی. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( نظام ) : پای کوبدسر پرچم چو زند راه بقا چنگ شیر علم و لحن سرود خرنای. سیف اسفرنگ ( از رشید ...

پیشنهاد
٠

براه خدا دادن ؛ در راه خدا خرج کردن. قربة الی اﷲ خرج کردن. فی سبیل اﷲ بخشیدن. ( یادداشت مؤلف ) . بخاطر خدا. از برای خدا. محضةﷲ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیراه گردیدن ؛ بیهوش شدن. از هوش رفتن. از خود بیخود شدن : بزن راهی که شه بیراه گردد مگر کاین داوری کوتاه گردد. نظامی ( از شعوری ) . || باطن شخص. ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ز راه ( از راه ) ؛ از حیث. از جهت. از لحاظ. از نظر. بواسطه : جان و روان یکی است بنزدیک فیلسوف ورچه ز راه نام دو آید روان و جان. ابوشکور بلخی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

راه و آیین ؛ کیش وآئین. سنت و رسم. دین و آیین : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز ازو راه و آیین اوی. دقیقی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روی و راه ؛ چاره جویی و اراده : ازآن خون که او ریخت بر بیگناه کسی را نبد اندر آن روی و راه. فردوسی. || هوش و شعور. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه یزدان ؛ آیین ایزد. کیش یزدان. سنت ایزدی : پی جادوان بگسلاند ز خاک پدیدآورد راه یزدان پاک. فردوسی.

پیشنهاد
١

راه یزدان سپردن ؛ دین ایزدی گرفتن. برآئین یزدان عمل کردن : همان راه یزدان بباید سپرد ز دل تیرگیها بباید سترد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه محمد ؛ دین محمد. دین اسلام : ز یزدان جز که از راه محمد ندارم چشم فصلی و اتصالی. ناصرخسرو.