پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
راه خرد ؛ طریق عقل : هرآنکس که گردد ز راه خرد سرانجام پیچد ز کردار بد. فردوسی.
راه چپ زدن ؛ کنایه از فرار کردن با عیاری و زرنگی از کوچه و راه دیگری برای رهایی از خطری که سر راه وجود دارد. ( از بهار عجم ) . راه گذاشتن و براه دیگر ...
راه حاجیان ؛مجره وکهکشان. ( ناظم الاطباء ) . کهکشان که به ترکی �حاجیلریولی � و نیز �صمان اوغریسی � گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) . و رجوع به کهکشان ...
راه حجاج ؛ راه مکه. راه کعبه. رجوع به ترکیب �ره حجاج � در ماده ره وماده کهکشان و نیز ترکیب راه حاجیان و راه کهکشان در بالا شود.
راه پیش پای کسی گذاشتن ؛ راهنمایی کردن او را. ( از بهار عجم ) . راهنمایی کردن و رأی خوب بکسی در چیزی دادن. ( فرهنگ نظام ) . هدایت کردن : مگر آوارگی ...
راه پیش پای کسی نهادن ؛ رجوع به راه پیش پای کسی گذاشتن و راه پیش گذاشتن شود.
راه پیش گذاشتن ؛ رهنمایی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( ارمغان آصفی ) ( غیاث اللغات ) . رهنمون شدن. و رجوع به راه پیش پای کسی گذاشتن شود.
راه پیدا ؛ راه آشکار و معلوم شده. راه گم ناشده :لاحب ؛ راه پیدا. منهاج ، منهج ؛ راه پیدا. ( منتهی الارب ) . نهج ؛ راه پیدا. ( دهار ) .
راه پیش پای برداشتن ؛ ترک تلاش کردن. ( ارمغان آصفی ) . - || دیده وری بکار بردن. ( ارمغان آصفی ) . - || غیرت گرفتن. ( ارمغان آصفی ) .
راه پر دست انداز؛ در تداول عامه راه ناهموار.
راه پیچ پیچ ؛راهی که پیچ و خم داشته باشد. راهی که پر پیچ و خم باشد. راه پر پیچ و خم.
راه پاسپرده ؛ راه مسلوک. راهی که بیشتر موردرفت وآمد مردم و چهارپایان باشد. راهی که پیوسته در آن عبور و مرور واقع شود: مور؛ راه پاسپرده و هموار. ملطاط ...
راه پاک کن ؛ ابزاری که بدان راه را پاک کنند. - راه پر پیچ و خم ؛ رجوع به ترکیب راه پیچ پیچ شود.
راه بیکرانه ؛راه بی پایان. راهی که نهایت و پایانی ندارد. راه بی انتها : راهی کو راستست بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج. رودکی.
راه پا بازکردن بجایی ؛ رفت و آمد کردن بدانجا.
راه بی نهایت ؛ راه بیکرانه. راه بی پایان. راه دورو دراز : از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت. حافظ.
راه بیراه ؛ راه غیر مسلوک که آنرا کوره راه نیز گویند. ( لغت محلی شوشتر ) . - || راه غیرمعقول. ( لغت محلی شوشتر ) . - || تکلف و تواضع و هدایا دادن ...
راه بی انجام ؛ راه بیکران. راه دور و دراز.
راه به بست آمدن ؛ بند شدن راه. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) . راه دیوار کردن. بند کردن راه. ( آنندراج ) : تا دل شیفته از بزم تو مست آمده ...
راه بهشت ؛ کاهکشان. کهکشان. مجره : و در صورت مجره که فارسیان آن راکاهکشان خوانند و هندیان راه بهشت خوانند. ( نزهة القلوب ) . و رجوع به ماده کهکشان و ...
راه بغی ؛ طریقه ظلم. راه ستم پیشگی. طریق گردنکشی و نافرمانی : صلاح می جویم و راه بغی نمی پویم. ( تاریخ بیهقی ) .
راه بمنزل بردن کسی را ؛ رهبری کردن وی بسوی منزل. ( آنندراج ) . ره بمنزل بردن. بمقصود رسیدن. و رجوع به ره بمنزل بردن شود.
راه بلد ؛ در تداول عامه ، رهنما. که راه را خوب بشناسد. که راهنمایی کند. که راهنما باشد.
راه بسر بردن ؛ کنایه از تمام کردن راه. ( رشیدی ) ( ارمغان آصفی ) . کنایه از تمام کردن و به انتها رسانیدن راه است. ( برهان ) . بآخر رسیدن راه. ( آنندر ...
راه بسر شدن ؛بآخر رسیدن راه. ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ) . راه بسر بردن. راه سر کردن. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب های راه بسر بردن و راه سر کردن و ...
راه بسر کسی بردن ؛ بسر وقت او رسیدن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) : غیر داغ جنون ز گمنامی که دگرراه میبرد بسرم ؟ میرنجات ( از بهار عجم ) .
راه بریده ؛ راهی که بسبب هنگامه رهزنان مسدود باشد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) ( از غیاث اللغات ) : در عهد سبکدستی آن غمزه خونریز شمشیر ...
راه بستن بر کسی ؛ مسدود کردن راه وی. بستن راه کسی : بسته بر حضرت تو راه خیال بر درت نانشسته گرد زوال. نظامی. و رجوع به ره بستن بر کسی در ذیل ماده ر ...
راه بسر بردن ؛ کنایه از تمام کردن راه. ( رشیدی ) ( ارمغان آصفی ) . کنایه از تمام کردن و به انتها رسانیدن راه است. ( برهان ) . بآخر رسیدن راه. ( آنندر ...
راه بر باد بستن ؛ بسیار بودن چیزی. پرشمار بودن : ببینی کنون ژنده پیل و سپاه که پیشت ببندند بر باد راه. فردوسی.
راه برداشتن بسویی ؛ کنایه از رفتن بآنجا. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) . عازم شدن بدانجا. روی آوردن بآنجا : چو لختی گشت و صید افکند تا ...
راه بده داشتن ، راهی بدهی داشتن ؛ کنایه از صورت معقولیت داشتن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) . راه بدهی دارد، جایی استعمال کنند که کسی غیر ...
راه بده نمودن ؛ راهنمایی کردن بسوی مقصود. معقول بودن و اساس داشتن ملاک قرار گرفتن را : زیرا که حدیث تو بده راه نماید گفتار جز از تو نبرد راه سوی ده. ...
راه برآوردن بچیزی ؛ بند کردن راه بسنگ و خشت و جز آن. ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ) . رجوع به ره برآوردن بچیزی در ماده �ره � شود.
راه بده بردن ، راه بدیه بردن ؛ کنایه از صورت معقولیت داشتن. ( رشیدی ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . کنایه از صورت معقولیت داشتن حرف کسی باشد. ( برهان ) ...
راه بده ( بدیه ) بودن ، راهی بدهی بودن ؛ راه بده داشتن. راه بده بردن. صورت معقولیت داشتن. حق بجانب بودن : زهد رندان نوآموخته راهی بدهی است من که بدنا ...
راه بحساب داشتن ؛ کنایه از صورت معقولیت داشتن. راه بجایی داشتن. ( آنندراج ) . �راهی بحساب دارد� جایی استعمال کنند که کسی غیر معقول نگوید. ( بهار عجم ...
راه بده بردن ، راه بدیه بردن ؛ کنایه از صورت معقولیت داشتن. ( رشیدی ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . کنایه از صورت معقولیت داشتن حرف کسی باشد. ( برهان ) ...
راه بجایی داشتن ؛ کنایه از باندک چیزی منتفع و کامیاب شدن. ( بهار عجم ) . امکان رسیدن بمطلوبی. امکان وصول بچیزی یا جایی. دسترسی بچیزی یاجایی داشتن : د ...
راه بجایی داشتن ؛ کنایه از باندک چیزی منتفع و کامیاب شدن. ( بهار عجم ) . امکان رسیدن بمطلوبی. امکان وصول بچیزی یا جایی. دسترسی بچیزی یاجایی داشتن : د ...
راه بازگونه نورد ؛ کنایه از راه دشوارگذار. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . رجوع به ره بازگونه نورد درماده �ره � شود.
- راه بجایی بردن ؛ یافتن آنجا. پیدا کردن آن محل.
راه بازکردن ؛ برداشتن موانع از سر راه تا کسی یا کاروانی یا وسیله حمل و نقل بگذرد. و رجوع به راه واکردن و راه بستن در همین ماده و ره بازشدن در ماده ره ...
راه بازکردن بجایی ؛ رفت و آمد کردن بدانجا. بنای رفت و آمد گذاشتن بدانجا. ره بازکردن بدانجا.
راه بازدادن ؛ راه گشودن. گذاردن که کسی از راهی بگذرد. راه باز دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) : تطریق ؛ راه بازدادن کسی را تا بگذرد. ( منتهی الارب ) . و ...
راه بازشدن ؛ راه واشدن. مقابل راه بسته شدن. پدید آمدن راه. ایجاد شدن راه. و رجوع به راه واشدن در همین ماده شود.
راه باریک ؛ کنایه از راه تنگ. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : لصب ؛ راه باریک در کوه. ( منتهی الارب ) . و رجوع به ره باریک در ماده �ره � شود.
راه باباکوهی ؛ لواطت کردن. ( از بهار عجم ) .
راه بابا کوهی رفتن ؛ عمل لواطت کردن. ( آنندراج ) . رجوع به راه کوه رفتن در ترکیبات همین ماده شود
راه ازچاه ندانستن ؛ باز نشناختن راه از چاه. - || کنایه از عدم تشخیص خیر از شر، و صلاح از خطا : چو پوشیده چشمی نبینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه ...