تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

motivate ( verb ) = برانگیختن، تحریک کردن، وادار به کاری کردن/ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، مشتاق کردن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردن، الهام بخ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

moderation ( noun ) = اعتدال، تعدیل، میانه روی، خویشتن داری/ملایم، آرام examples: 1 - You can eat whatever you want as long as it's in moderation. ...

پیشنهاد
١

اصطلاح هست به معنای : در همه کار اعتدال به خرج دادن و افراط و تفریط نکردن است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

به اندازه، در حد اعتدال، با میانه روی، در حد معقول، در حد متعارف

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

moderately ( adv ) = تاحدودی، کمابیش، در حد متوسط، نه چندان زیاد، نسبتاً /معقولانه، معتدلانه، با اعتدال، در حد معقول، در حد متعارف، به اندازه/ a mod ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

moderate ( noun ) = فرد میانه رو، اعتدال گرا، غیر افراطی examples: 1 - an unlikely alliance of radicals and moderates یک اتحاد نامحتمل بین افراطی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

moderate ( verb ) = کاهش دادن، کاهش یافتن/تعدیل کردن، پایین آوردن، متعادل کردن، معتدل شدن/فروکش کردن، آرام شدن، فرونشاندن/ اداره کردن، بازرسی کردن، ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

moderate ( adj ) = معتدل، متوسط، معمولی، ملایم، میانه/میانه رو، غیر افراطی ( در امور سیاسی و مذهبی ) ، معقول moderate ability = توانایی معمولی stud ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

medium ( adj ) = moderate ( adj ) به معناهای : متوسط، معتدل، معمولی، میانه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

marvelous ( adj ) = شگفت انگیز، اعجاب آور، جالب، حیرت آور/معرکه، محشر، فوق العاده، خیلی عالی، خیلی خوب/ examples: 1 - He's done a marvelous job of ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

marvelously ( adv ) = به طور شگفت انگیزی، به طور اعجاب انگیزی، به طرز فوق العاده ای ، به نحو حیرت انگیز ، به طور معجزه آسایی examples: 1 - We've ha ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

wonder ( noun ) = marvel ( noun ) به معناهای : شگفتی، تعجب، حیرت

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

marvel ( noun ) = مایه شگفتی، مایه تعجب، موجب حیرت، شگفتی، حیرت آور/معجزه، اعجاز مترادف است با کلمه : wonder ( noun ) به معناهای شگفتی، تعجب، حیرت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

automatic ( adj ) = involuntary ( adj ) به معناهای : غیر ارادی، خودکار، ناخودآگاهانه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

involuntary ( adj ) = غیر ارادی، غیر عمدی، ناخواسته، بی اختیار، اتفاقی، ناخودآگاهانه/اتوماتیک/اجباری، تحمیلی مترادف است با کلمه : automatic ( adj ) ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کارگران نیمه وقت ( کسانی که نمی توانند کار تمام وقت داشته باشند )

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شاغلان پاره وقت اجباری به افرادی شاغل پاره وقت گفته می شود که دلیل اصلی شغل پاره وقت آنها پیدا نکردن شغل تمام وقت است.

پیشنهاد
٠

بیکاری ناخواسته، بیکاری غیر ارادی تعریف : بیکاری غیرارادی یا ناخواسته زمانی اتفاق می افتد که فردی علیرغم تمایل به کار با دستمزد رایج، بیکار باشد. از ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

involuntarily ( adv ) = به طور غیر ارادی، بی اختیار، به طور ناخواسته، به طور غیر عمدی/به ناچار، به طور تحمیلی، اجباراً، ناچاراً، بالاجبار/به طور خودک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

automatically ( adv ) = involuntarily ( adv ) به معناهای : به طور غیر ارادی، به طور خودکار، خود به خود، به طور غیر عمدی، ناخواسته، ناآگاهانه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

Element ( noun ) = ingredient ( noun ) به معناهای : عنصر، عامل، محتوا، جزء

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

ingredient ( noun ) = ماده اولیه، ماده لازم، جزء سازنده/ عنصر، عامل، جزء، محتوا، بخش the list of ingredients = فهرست مواد اولیه ingredient of/in/fo ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

demonstrable ( adj ) = قابل اثبات، برهان پذیر، بدیهی، ثابت کردنی، نشان دادنی، قابل شرح، قابل مشاهده ای، قابل توجهی examples: 1 - The report contain ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

demonstrative ( adj ) = برون گرا، عاطفی، احساساتی/برهانی، استدلالی، اثباتی/اشاره ( مثل ضمیر اشاره ) /نشان دهنده examples: 1 - This’ and ‘that’ are ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٥

demonstrate ( verb ) = اثبات کردن ( با دلیل و گواه و عدله و مدرک ) ، ثابت کردن، نشان دادن، ارائه دادن، روشن کردن، نمایان کردن/بیان کردن، ابراز کردن، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

demonstrably ( adv ) = به وضوح، آشکارا، به گونه ای قابل اثبات، به گونه ای اثبات شدنی، به گونه ای بدیهی، به طور ملموس examples: 1 - That's demonst ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

demonstration ( noun ) = ابراز، بیان، نشانه، اثبات/تظاهرات، راهپیمایی، میتینگ/مدرک، دلیل، توجیه، استدلال/نمایش، ارائه، پروسه یا روش تهیه، طرز کار، نم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

Display ( noun ) = demonstration ( noun ) به معناهای : نمایش، توضیح، بیان ، ابراز

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نمایش دستورالعمل های آشپزی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

aptness ( noun ) = شایستگی، لیاقت/صحت، درستی، راستی/به جایی، به جا بودن/متناسب/تمایل، گرایش، آمادگی/استعداد، توانایی، قابلیت، برازندگی/وابستگی/اقتضاء ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

apt ( adj ) = مناسب، به جا، درخور، به موقع، شایسته، مقتضی/مستعد، با استعداد، زرنگ، قابل، آماده/ معانی دیگر >>>محتمل، مستعد، متمایل، آماده/باهوش، زیر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

apt to = Likely to به معناهای : مستعد بودن، احتمال داشتن، تمایل داشتن ، محتمل بودن، در معرض ، گرایش داشتن به 1 - This old roof is apt to leak when ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به نظر رسیدن، نمود پیدا کردن، تصور شدن، نشان داده شدن ↓ казиться, показаться تلفظ: [kah - ZAH - tsah] معادل اینگلیسی: to seem, to appear, to look, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدن، ناگهانی دیدن ↓ увидеть, видеть تلفظ: [oo - VEE - deet'] معادل اینگلیسی: to see, to spot, to catch sight of ساختار دستوری: verb ( perfective a ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه حل، تصمیم، نتیجه گیری ↓ решение تلفظ: [ree - sh� - nee - ye] معادل اینگلیسی: decision, solution, conclusion ساختار دستوری: Noun , neuter ( اسم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

عمده، اصلی، ارشد، سر ( مثل سر پزشک یا سر کارگر ) ، کلیدی، مهم ↓ главный تلفظ: [GLAHV - niy] معادل اینگلیسی: main, chief, principal, head ( attr. ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

در نظر گرفتن، حساب کردن، به نظر رسیدن، به شمار آمدن، شمردن، فکر کردن، فرض کردن ↓ считать, посчитать تلفظ: [schee - TAHT' / pah - schee - THAT'] معا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راست، درست، حق، گواهینامه ↓ право تلفظ: [PRAH - vuh] معادل اینگلیسی: right ساختار دستوری: noun ( neuter noun ) مثال: Вы не име́ете тако́го пра́ва. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

امروز ↓ сегодня تلفظ [see - VOHD - nyah] معادل اینگلیسی today ساختار دستوری adverb مثال Сего́дня был чуде́сный день. Today was the wonderful day t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

این، این است، آن ↓ это تلفظ [EH - tuh] معادل اینگلیسی it, it is, this is, that is, these are ساختار دستوری pronoun, particle ( this word doesn't ch ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط و مترادف : часы = ساعت ( جیبی و مچی و دیواری ) ، زمان سنج часок = یک ساعت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات : академический час = هر ساعت تحصیلی через час = یک ساعت دیگه час расплаты =وقت تصفیه حساب، زمان حسابرسی، زمان انتقام калиф на ча ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زمان، ساعت ↓ час Pronunciation: [chahs] معادل اینگلیسی hour, o'clock, time ساختار دستوری noun ( masculine noun ) = اسم مذکر مثال 1 - Кото́рый час? ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل: Важно не то, как долго ты прожил, а как хорошо жил. مهم این نیست که چقدر عمر کردی ، بلکه چقدر خوب زندگی کردی. Всё хорошо, что хорошо кон ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات: мы с ним очень хороши = ما با او روابط خوبی داریم Хорошая история! = خیلی خوش گذشت!خیلی حال دادی! Хорошее дело! = دمت گرم пока всё ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوب، عالی، زیبا، بزرگ، در اصطلاحات به معنای مست ↓ хороший Pronunciation: [khah - ROH - shiy] معادل اینگلیسی good, nice, beautiful, handsome, tipsy, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شروع کردن، آغاز کردن، راه اندازی کردن، به جریان انداختن ↓ начать, начинать pronunciation: [nah - CHYAHT'] [nah - chee - NAHT'] معادل اینگلیسی to b ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشکل، مسئله، موضوع ↓ проблема pronunciation : [prab - ly� - ma] معادل اینگلیسی problem, issue, trouble ساختار دستوری Noun , feminine ( اسم مونث ) م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیاد، مقدار زیاد، بسیار، خیلی، بی شمار ↓ много Pronunciation: [MNOH - gah] معادل اینگلیسی a lot of, many ساختار دستوری adverb ( قید ) مثال 1 - В ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خارج شدن، بیرون رفتن، در مورد جزر و مد به معنای پایین رفتن، بازنشته شدن، کناره گیری کردن، فارغ شدن، ازدواج کردن، منتشر شدن، بیرون آمدن، ظاهر شدن، پدی ...