پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
motivate ( verb ) = برانگیختن، تحریک کردن، وادار به کاری کردن/ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، مشتاق کردن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردن، الهام بخ ...
moderation ( noun ) = اعتدال، تعدیل، میانه روی، خویشتن داری/ملایم، آرام examples: 1 - You can eat whatever you want as long as it's in moderation. ...
اصطلاح هست به معنای : در همه کار اعتدال به خرج دادن و افراط و تفریط نکردن است.
به اندازه، در حد اعتدال، با میانه روی، در حد معقول، در حد متعارف
moderately ( adv ) = تاحدودی، کمابیش، در حد متوسط، نه چندان زیاد، نسبتاً /معقولانه، معتدلانه، با اعتدال، در حد معقول، در حد متعارف، به اندازه/ a mod ...
moderate ( noun ) = فرد میانه رو، اعتدال گرا، غیر افراطی examples: 1 - an unlikely alliance of radicals and moderates یک اتحاد نامحتمل بین افراطی ...
moderate ( verb ) = کاهش دادن، کاهش یافتن/تعدیل کردن، پایین آوردن، متعادل کردن، معتدل شدن/فروکش کردن، آرام شدن، فرونشاندن/ اداره کردن، بازرسی کردن، ت ...
moderate ( adj ) = معتدل، متوسط، معمولی، ملایم، میانه/میانه رو، غیر افراطی ( در امور سیاسی و مذهبی ) ، معقول moderate ability = توانایی معمولی stud ...
medium ( adj ) = moderate ( adj ) به معناهای : متوسط، معتدل، معمولی، میانه
marvelous ( adj ) = شگفت انگیز، اعجاب آور، جالب، حیرت آور/معرکه، محشر، فوق العاده، خیلی عالی، خیلی خوب/ examples: 1 - He's done a marvelous job of ...
marvelously ( adv ) = به طور شگفت انگیزی، به طور اعجاب انگیزی، به طرز فوق العاده ای ، به نحو حیرت انگیز ، به طور معجزه آسایی examples: 1 - We've ha ...
wonder ( noun ) = marvel ( noun ) به معناهای : شگفتی، تعجب، حیرت
marvel ( noun ) = مایه شگفتی، مایه تعجب، موجب حیرت، شگفتی، حیرت آور/معجزه، اعجاز مترادف است با کلمه : wonder ( noun ) به معناهای شگفتی، تعجب، حیرت ...
automatic ( adj ) = involuntary ( adj ) به معناهای : غیر ارادی، خودکار، ناخودآگاهانه
involuntary ( adj ) = غیر ارادی، غیر عمدی، ناخواسته، بی اختیار، اتفاقی، ناخودآگاهانه/اتوماتیک/اجباری، تحمیلی مترادف است با کلمه : automatic ( adj ) ...
کارگران نیمه وقت ( کسانی که نمی توانند کار تمام وقت داشته باشند )
شاغلان پاره وقت اجباری به افرادی شاغل پاره وقت گفته می شود که دلیل اصلی شغل پاره وقت آنها پیدا نکردن شغل تمام وقت است.
بیکاری ناخواسته، بیکاری غیر ارادی تعریف : بیکاری غیرارادی یا ناخواسته زمانی اتفاق می افتد که فردی علیرغم تمایل به کار با دستمزد رایج، بیکار باشد. از ...
involuntarily ( adv ) = به طور غیر ارادی، بی اختیار، به طور ناخواسته، به طور غیر عمدی/به ناچار، به طور تحمیلی، اجباراً، ناچاراً، بالاجبار/به طور خودک ...
automatically ( adv ) = involuntarily ( adv ) به معناهای : به طور غیر ارادی، به طور خودکار، خود به خود، به طور غیر عمدی، ناخواسته، ناآگاهانه
Element ( noun ) = ingredient ( noun ) به معناهای : عنصر، عامل، محتوا، جزء
ingredient ( noun ) = ماده اولیه، ماده لازم، جزء سازنده/ عنصر، عامل، جزء، محتوا، بخش the list of ingredients = فهرست مواد اولیه ingredient of/in/fo ...
demonstrable ( adj ) = قابل اثبات، برهان پذیر، بدیهی، ثابت کردنی، نشان دادنی، قابل شرح، قابل مشاهده ای، قابل توجهی examples: 1 - The report contain ...
demonstrative ( adj ) = برون گرا، عاطفی، احساساتی/برهانی، استدلالی، اثباتی/اشاره ( مثل ضمیر اشاره ) /نشان دهنده examples: 1 - This’ and ‘that’ are ...
demonstrate ( verb ) = اثبات کردن ( با دلیل و گواه و عدله و مدرک ) ، ثابت کردن، نشان دادن، ارائه دادن، روشن کردن، نمایان کردن/بیان کردن، ابراز کردن، ...
demonstrably ( adv ) = به وضوح، آشکارا، به گونه ای قابل اثبات، به گونه ای اثبات شدنی، به گونه ای بدیهی، به طور ملموس examples: 1 - That's demonst ...
demonstration ( noun ) = ابراز، بیان، نشانه، اثبات/تظاهرات، راهپیمایی، میتینگ/مدرک، دلیل، توجیه، استدلال/نمایش، ارائه، پروسه یا روش تهیه، طرز کار، نم ...
Display ( noun ) = demonstration ( noun ) به معناهای : نمایش، توضیح، بیان ، ابراز
نمایش دستورالعمل های آشپزی
aptness ( noun ) = شایستگی، لیاقت/صحت، درستی، راستی/به جایی، به جا بودن/متناسب/تمایل، گرایش، آمادگی/استعداد، توانایی، قابلیت، برازندگی/وابستگی/اقتضاء ...
apt ( adj ) = مناسب، به جا، درخور، به موقع، شایسته، مقتضی/مستعد، با استعداد، زرنگ، قابل، آماده/ معانی دیگر >>>محتمل، مستعد، متمایل، آماده/باهوش، زیر ...
apt to = Likely to به معناهای : مستعد بودن، احتمال داشتن، تمایل داشتن ، محتمل بودن، در معرض ، گرایش داشتن به 1 - This old roof is apt to leak when ...
به نظر رسیدن، نمود پیدا کردن، تصور شدن، نشان داده شدن ↓ казиться, показаться تلفظ: [kah - ZAH - tsah] معادل اینگلیسی: to seem, to appear, to look, ...
دیدن، ناگهانی دیدن ↓ увидеть, видеть تلفظ: [oo - VEE - deet'] معادل اینگلیسی: to see, to spot, to catch sight of ساختار دستوری: verb ( perfective a ...
راه حل، تصمیم، نتیجه گیری ↓ решение تلفظ: [ree - sh� - nee - ye] معادل اینگلیسی: decision, solution, conclusion ساختار دستوری: Noun , neuter ( اسم ...
عمده، اصلی، ارشد، سر ( مثل سر پزشک یا سر کارگر ) ، کلیدی، مهم ↓ главный تلفظ: [GLAHV - niy] معادل اینگلیسی: main, chief, principal, head ( attr. ) ...
در نظر گرفتن، حساب کردن، به نظر رسیدن، به شمار آمدن، شمردن، فکر کردن، فرض کردن ↓ считать, посчитать تلفظ: [schee - TAHT' / pah - schee - THAT'] معا ...
راست، درست، حق، گواهینامه ↓ право تلفظ: [PRAH - vuh] معادل اینگلیسی: right ساختار دستوری: noun ( neuter noun ) مثال: Вы не име́ете тако́го пра́ва. ...
امروز ↓ сегодня تلفظ [see - VOHD - nyah] معادل اینگلیسی today ساختار دستوری adverb مثال Сего́дня был чуде́сный день. Today was the wonderful day t ...
این، این است، آن ↓ это تلفظ [EH - tuh] معادل اینگلیسی it, it is, this is, that is, these are ساختار دستوری pronoun, particle ( this word doesn't ch ...
کلمات مرتبط و مترادف : часы = ساعت ( جیبی و مچی و دیواری ) ، زمان سنج часок = یک ساعت
اصطلاحات و عبارات : академический час = هر ساعت تحصیلی через час = یک ساعت دیگه час расплаты =وقت تصفیه حساب، زمان حسابرسی، زمان انتقام калиф на ча ...
زمان، ساعت ↓ час Pronunciation: [chahs] معادل اینگلیسی hour, o'clock, time ساختار دستوری noun ( masculine noun ) = اسم مذکر مثال 1 - Кото́рый час? ...
ضرب المثل: Важно не то, как долго ты прожил, а как хорошо жил. مهم این نیست که چقدر عمر کردی ، بلکه چقدر خوب زندگی کردی. Всё хорошо, что хорошо кон ...
اصطلاحات و عبارات: мы с ним очень хороши = ما با او روابط خوبی داریم Хорошая история! = خیلی خوش گذشت!خیلی حال دادی! Хорошее дело! = دمت گرم пока всё ...
خوب، عالی، زیبا، بزرگ، در اصطلاحات به معنای مست ↓ хороший Pronunciation: [khah - ROH - shiy] معادل اینگلیسی good, nice, beautiful, handsome, tipsy, ...
شروع کردن، آغاز کردن، راه اندازی کردن، به جریان انداختن ↓ начать, начинать pronunciation: [nah - CHYAHT'] [nah - chee - NAHT'] معادل اینگلیسی to b ...
مشکل، مسئله، موضوع ↓ проблема pronunciation : [prab - ly� - ma] معادل اینگلیسی problem, issue, trouble ساختار دستوری Noun , feminine ( اسم مونث ) م ...
زیاد، مقدار زیاد، بسیار، خیلی، بی شمار ↓ много Pronunciation: [MNOH - gah] معادل اینگلیسی a lot of, many ساختار دستوری adverb ( قید ) مثال 1 - В ...
خارج شدن، بیرون رفتن، در مورد جزر و مد به معنای پایین رفتن، بازنشته شدن، کناره گیری کردن، فارغ شدن، ازدواج کردن، منتشر شدن، بیرون آمدن، ظاهر شدن، پدی ...