پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٣٩٩)
مقاله: نوشته ای پژوهشی دارای موضوع و ساختاری معین که برای اثبات یا رد چیزی یا بیان یافته ای تازه و در اندازه ی کم تر از یک کتاب نوشته می شود و در مجل ...
مقالات ( جمع مقاله ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوتاران gutārān ( کردی ) ناملیکان nāmlikān ( کردی )
مقاله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوتار gutār ( کردی ) ناملیک nāmlik ( کردی: nāmlika )
معاصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نورچیک nurcik ( سغدی ) اوامیک ovāmik ( پهلوی )
1 - مدار. ( خطی فرضی که که سیارات به دور خورشید می پیمایند ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سورگا surgā ( کردی: surga ) یونلور yunlur ( پشتو ...
( adj ) خودمدار، وابسته به خود، متکی به نفس، خودخواه، خود محور.
جهت ( سمت ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سو ( دری ) آرک ārak ( پهلوی ) آلک ālak، ارن oron، آوخس āvaxs ( سغدی ) جهت ( برای. مانند جهت ت ...
هوس: این واژه در سنسکریت اَوَس avas می باشدو دارای شش معنی است: 1ـ لطف، مرحمت، عنایت. 2ـ پشتیبانی، حمایت. 3ـ برآورد، ارزیابی، تخمین. 4ـ شادی، خوشی، ل ...
زوال عقل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویگان ژیریف vigān - žirif ویگان ( پارتی و سغدی ) : زوال. زیریف ( پارتی و سغدی: žirift ) ؛ عقل.
زوال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویگان vigān ( پارتی و سغدی )
شایعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دنگو dangu ( کردی ) اِزراو ezrāv ( سغدی: żrāv ) سامراوین sāmrāvin ( سنسکریت: sāmrāvina )
لهو و لَعِب lahvolaeb: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: خزتایی xaztāi ( سغدی )
الواط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ترمان tarmān ( پهلوی ) ، ترمنش tarmaneŝ ( پهلوی: tarmeniŝn ) ( فرهنگ واژه ه ای پهلوی، بهرام فره وشی ) . ...
عفریت: این واژه در اوستایی اَئُفرَه aofra ( زشتی و نام یک جور بیماری ) می باشد و از آن جا به عربی راه یافته است. ( فرهنگ واژه های اوستایی، احسان به ...
مشهود: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آشکار، پدیدار، نمایان، هویدا ( دری ) ونچیک vencik، ویته vite ( سغدی ) پتاک petāk ( پهلوی )
حقایق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آمنگان āmangān ( سغدی ) ستیان satyān ( سنسکریت: satya با پسوندپارسی جمع ان )
میلادی: میلاد واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: آژایی ( سغدی )
مسجل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویستاز vistāz ( مانوی: vistāh )
تسجیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اوتسا utsā ( سنسکریت: utsāha )
بشاش baŝŝāŝ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوشرو، خنده رو، خوشخو، بهخو ( دری ) خنول xanul ( کردی )
قرنیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تخم چشم ( دری ) رشینه reŝine ( کردی: reŝina )
موازنه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: برابری، همسنگی ( دری ) هاوندی hāvandi ( پهلوی: hāvandih )
علت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پارول pārul ( پشتو ) امبند amband ( سغدی: anband ) پریل peril، رپسrapas ( سنسکریت )
از تیره ی یاسمن. The floral wreath, surrounding the shield, is Jasminum officinale ( the national flower ) and represents the floral designs used in ...
ابلیس: برای ریشه ی این واژه، سه نظریه است. 1ـ برخی آن را عربی و از واژه ی البَلَس ( مرد بی خیر ) یا واژه ی اَبلَسَ ( متحیر و اندوهگین شد. از اندوه خا ...
نور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هور hur، شید ŝeyd ( دری ) روچ ruc ( اوستایی ) رچاو rocāv ( اوستایی: raocāv ) راژنگ rāžang ( اوستایی: ra ...
شلوغ: همتای پارسی این واژه ی ترکی، اینهاست: کرشو karŝu ( اوستایی ) الس olos ( بختیاری )
مهیا mohayyā: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرهی parahi ( اوستایی ) ابگار �bgār، پساچ pasāc ( پهلوی ) پیداور peydāvar ( دری ) .
به واسطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: به ریبار be - ribāre ( خراسانی ) ( فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، امیر شالچی )
لطایف الحیل: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: نیرنگ های پیچیده ( دری ) ترفندهای هوشمندانه یا زیرکانه ( دری )
سیرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوی، منش ( دری ) تتوه tatve ( سنسکریت: tattva ) . سعدی: صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر تتوه ی زیبا ب ...
غصب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گلهه galha ( لکی )
اسارت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیامس nyāmas ( سغدی: niyams ) ویشتی viŝti ( سنسکریت )
رطب: این واژه در سنسکریت رُته rota و به معنی درخت خرمای باتلاقی است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1872 ) در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، ...
خنجر: این واژه در سنسکریت khanjara ( علیل ـ چلاق ـ شَل کننده ) می باشد؛ و از فعل khanj ( لنگیدن، شل شدن ) ساخته شده است که در پارسی خنج ( خراش ) خوان ...
مجهول الهویه: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: ابینام abinām ( پهلوی ) .
شفقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دشارمی doŝārmi ( مانوی: doŝārmih ) دلسوزی، نرم دلی، مهربانی ( دری )
هلهله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: وانگبگن vāngabgan ( مانوی ) پتیژغر patižqer ( سغدی )
فریاد ـ داد زدن، هوار کشیدن Denisov called out to the Cossacks : Sell us that horse! If you like, your honor دنیسوف به سوی قزاق فریاد کشید: اسب را بف ...
مجبور: همتای پارسی این واژه ی عربی که هم بخش آن نیز باشد، این است: آسیت āsit ( اوستایی آس: وادار کردن با پسوند مفعولی پهلوی یت )
سواحل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاسارل pāsārel ( لکی ) کرانه ها، کناره ها ( دری ) لیواران ( کردی ) .
احراز ملکیت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ایاف داشتاری ayāf - dāŝtāri ( پهلوی: dāŝtārih - ) .
احراز هویت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ایاف پیناس ayāfe - pinās ( مانوی ـ کردی )
احراز صلاحیت: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: ایاف شایستگی ayāfe - ŝāyestegi ( مانوی و پهلوی - دری )
احراز: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دستیابی ( دری ) ایاف ayāf ( مانوی و پهلوی )
موقتی: موقت واژه ای عربی است که پسوند نسبت پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: گذرا، زودگذر ( دری ) فاترچیک fātercik ( سغدی )
فرجاد: این واژه در هیچ کدام از نوشته های ایران باستان یا پس از شکست ایران از سپاه عرب نیامده است و روشن نیست که دهخدا معنی فاضل و دانشمند را چگونه بر ...
?the queen feels pain at the lower abdomen, huh ملکه در زیر شکم احساس درد داره، درسته؟ . I want to feel pain میخوام درد را احساس کنم . . . I don't ...
تدبیر: این واژه در عربی از ریشه دَبَر است و در باب تفعیل رفته و تدبیر شده است. همتای پارسی به ترتیب کمی بخش، اینهاست: یسرا yasrā ( اوستایی: yasra ) ...
drawn by ill fortune into the greatest calamity that ever any creature underwent از بد حادثه دچار بزرگترین بدبختی هایی شده ام که ممکن است بر سر یکی ...
مخفیگاه: مخفی واژه ای عربی است که پسوند پارسی گاه به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: شاردان ŝārdān ( لکی )
سِمسا semsā. این واژه در سنسکریت صیمصه، صینصه śimśa/ śinśa و در اوستایی سیمَئِسه simaesa ( سینه پهن ) است. همچنین نام گیاهی کمیاب مانند آویشن که در ر ...
مهرمس: این نام در کتاب �تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان� نوشته ی تئودور نولدکه ( آلمانی ) نام پدر بابک و از نیاکان ساسانیان است.
مترادف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هاواتا hāvātā ( کردی ) امیدا amidā ( خراسانی: amida ) اکارتا ekārtā ( سنسکریت: ekārtha )
خصومت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دشمنی، ستیزه ( دری ) ساناوه sānāve ( سغدی ) کستاری kastāri ( مانوی: kastārih )
اسم خاص: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ارتاگات artāgāt ( سنسکریت: arthagata )
عقلانیت ( حاصل مصدر ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مانچیکی mānciki ( سغدی با پسوند حاصل مصدر ساز ی )
رزیتا: این نام در سنسکریت ردهیتا rodhitā ( روییده شده، سبز شده، جوانه زده ) می باشد. dh در زبانهای ایرانی ذ یا ز خوانده می شود. همچنان که ریشه ی سنسک ...
ارزاق عمومی: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: ورگان پاشمن vergāne pāŝman ( بلوچی ـ پهلوی ) .
ارزاق ( جمع رزق ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ورگان vergān ( بلوچی ) مرولان merulān ( پشتو ) .
صفحات ( جمع صفحه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این هاست: پرنه ها parnehā ( سغدی ) ورگران vargarān ( پارتی ) ولگان valgān ( پهلوی )
وزرا: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی ویچیر ( وزیر ) ، این است: سچیوان sacivān ( سنسکریت: saciva با پسوند آن )
وزارت: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی ویچیر ( وزیر ) ، این است: سچیوی sacivi ( سچیو saciv از سنسکریت: saciva: وزیربا پسوند حاصل مصدر ساز ی ...
I see cities as living beings من به شهرها مانند موجودات زنده نگاه می کنم. Not a single living being was passing in the streets هیچ موجود جانداری از ...
متقابل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: برامبر berāmbar ( کردی ) تیگاتیگ ( بختیاری )
متقابلا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: برامبرتس berāmbartas ( کردی با پسوند قید ساز سنسکریت تس )
Now I found myself dividing into parts اینک خود را در حالتی می یافتم که گویی به چند بخش مجزا تقسیم شده ام. Can you feel into parts of the system tha ...
تاراز: این نام در پهلوی تراز tarāz و به معنی ابریشم، ابریشمی است. ( فرهنگ پهلوی - فارسی دکتر بهرام فره وشی )
تارا: این نام با همین گویش در سنسکریت به معنی راهنما، ستاره است. نام همسر برهسپتی Brehaspati است و در تاریخ آمده که سمه چندره Soma - Candra تارا را ر ...
The attacks have killed and maimed hundreds of civilians and destroyed civilian infrastructure in violation of the laws of war این حملات با نقض قوانی ...
تمثیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آزند āzand ( سغدی )
عناد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اناس enās ( سنسکریت: enas ) دشمنی ( دری )
تخمین: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: برآورد ( دری ) قِرسان ( کردی ) ( فرهنگ هه ژیر چاپ دهوک عراق )
متحجر motahajjer: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: واپسگرا، کهنه پرست ( دری ) پخانشو paxānŝu ( سغدی: paxŝānŝ با پسوند صفت ساز او )
تحجر tahajjor: همتای پارسی این واژه ی عربی، به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: پخانش paxāneŝ ( سغدی: paxānŝ ) واپسگرایی، کهنه پرستی ( دری )
سک sok: سنسکریت: صکه śoka ( آزار ) ، انگلیسی: hook.
اولاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرزند ( دری ) آژون āžun ( سغدی )
منابع تاریخی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پستگان آکیانی postagāne - ākyāni پستگان ( پارتی ) : اسناد آکیان ( سنسکریت: ākhyāna با پسوند ی ...
منابع خبری: منابع و خبر دو واژه ی عربی است: ویستیاران vistyārān ( ویستی، اوستایی با پسوند آر: آگاه کننده و پسوند جمع ان )
معاوضه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آلش āleŝ ( خراسانی )
زنجبیل: این نام در پهلوی سنگیپل sangipel و در پارسی دری شنگبیل ŝangabil می باشد و به عربی راه یافته و زنجبیل خوانده شده است؛ در فرهنگ عربی - فارسی لا ...
میوه ی زود رسیده
مواعد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوانل žuānel ( کردی با پسوند جمع لکی اِل )
موعد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوان žuān ( کردی ) ( فرهنگ فارسی - کردی هه ژار )
علاقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اژنگ ožang ( اوستایی: ocangh ) فریاو faryāv ( سغدی: fryāvi ) زیویش ziviŝ ( اوستایی: zeviŝ )
علاج: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بشاز beŝāz ( پهلوی ) گزیر gozir، درمان، darmān، گزیرش gozireŝ ( دری )
تصاحب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زاراچ zārāc ( سغدی: ذاراچک żārāck )
انکار: همتای پارسی این واژه ی عربی ( که از ریشه نکر بر وزن افعال است ) این است: نیرار nirār ( سنسکریت: nirākr )
عجیب و غریب: چیزی فراتر از شگفتی که از نظم معمول کارها بیرون است و درک آن دشوار است. ( le petit Robert 1 ) همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: وا ...
در باره ی ، پیرامون، در موردِ. It turned out to be about life, and having life skills پیداست که در باره ی زندگی است، و داشتن مهارتهاى زندگی. The bo ...
سکه: sekke: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سیتوگ situg ( مانوی: sitog )
جنب حاره: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: باو گریشمه bāve - griŝma باو ( سغدی ) جنب ( سنسکریت: greyŝma ) حاره
حاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گریشمه griŝma ( سنسکریت: greyŝma )
سواد: همان گونه که فرکیانی به درستی ریشه یابی کرده است، سواد در سنسکریت از دو بخش ساخته شده و روی هم به صورت یک واژه درآمده است: سوه sva ( خود، خویش ...
تعبیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرکاس parkās ( سنسکریت: prakāsi )
تتلو: این واژه در سنسکریت: tātala ( رابطه پدرانه ) می باشد که پسوند دارندگی او ( مانند پشمالو، ترسو ) به آن افزوده شده و به معنی کسی است که دارای راب ...
بی مهر، بی عاطفه، بی محبت، عاری از شفقت.
آذوقه: این واژه در اوستایی: اذو ażu؛ سغدی: آذذوچ āżuk، āżżec بوده و ترکی نیست.
صنوف ( جمع صنف ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گستل gostel ( سنسکریت: gostha با پسوند لکی جمع ال )
اصناف ( جمع صنف ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گستان gostān ( سنسکریت: gostha با پسوند جمع آن )
صنف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گست gost ( سنسکریت: گستهه gostha )
مشتقات ( جمع مشتق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لگراوان legrāvān ( ( کردی: ligiraw با پسوند جمع آن )
مشتق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لگراو legrāv ( کردی: لیگیراو ligiraw )
There was however such a wild beating of wings in the room that she did not feel her position was more incongruous than any one else's ولی در آن اتاق ...
فریمان: فری fari در اوستایی، پهلوی و سغدی fri و به معنی دوستی، مهرورزی است؛ و مان به معنی خانه است؛ و فریمان به معنی خانه ی دوستی است.
فریماه farimāh: فری fari در اوستایی، پهلوی و سغدی fri و به معنی آفرین گفتن و یا ستودن است؛ و فریماه به معنی ماه ستودنی است.
عقاید ( جمع عقیده ) : همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: باورها bāvarhā، بینش ها bineŝhā، یاسگان yāsegān ( دری ) بروان bervān ( کردی: بروا با پس ...
عقیده: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: باور bāvar، یاسه yāse ( دری ) غزنه qazne ( سغدی: غذنه qażne ) بروا bervā ( کردی )
تجارب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آروینان �rvinān ( دری ) ویمادان vimādān ( پارتی ) .
معمولا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آشونیک āŝunik ( پیشوند سنسکریت آ با پهلوی شونیک )
جاه طلب: جاه واژه ای پارسی و طلب عربی است؛ همتای پارسی این است: جاه یاچیت jāhyācit ( دری ـ سنسکریت: yācita )
داوطلب: داو واژه ای پارسی و طلب عربی است؛ همتای پارسی اینهاست: داوخواه dāvxāh ( خراسانی ) داو یاچیت dāvyācit ( سنسکریت: yācita ) .
استرداد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیسرر nisrar، نیسری nisri ( اوستایی ) پسدهی pasdehi، بازگردانی، واپسداد ( دری )
متعاقبا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: در آینده، به زودی ( دری ) پشتر paŝtar، پشترو paŝtaru ( سغدی ) پشیسا paŝisā ( سغدی: paŝesā )
ثانیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویسان visān ( مانوی )
متعفن: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: غنس qans ( سغدی ) ارغ �req ( اوستایی ) بوگندو، گنخاو ganxāv ( کردی ) آپوییت āpuyit ( سنسکریت: āpūyit ...
مقدم maqdam: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آگم āgam ( سنسکریت ) مقدم moqaddam: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انیکو eniku ( اوستایی ) ...
مهم ترین، برترین This is my most important tool این مهم ترین ابزار منه. He is regarded as New Zealand's most important modern artist, particularly i ...
عرضه اولیه: first supply آن چه برای نخستین بار برای خرید و فروش به نمایش گذاشته می شود. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نَوانِ [کردی] ( عرض ...
عرضه اولیه
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم . . . . در خرمن صد زاهد و عاقل ( و نه زاهدِ عاقل ) زند آتش این داغ که ما در دل دیوانه نهادیم. زیرا حافظ زاهدان را عا ...
اهلی: اهل واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: رامَک ( دری )
صدر نشینی، مسند افتخار Napoleon himself occupying the seat of honour at the head of the table ناپلئون صدرنشین بود. He sits him in a seat of honour ا ...
نظر اجمالی: نظر و اجمال دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی این است: آچیت اسناری ācit - esnāri آچیت ( اوستایی ) نظر اِسناری ( سغدی: snār با پسوند ی )
Vautrin gave a side glance at them from time to time و ترن با نگاههای پی درپی خود مواظبت یر حال این دو نفر بود. accompanied by sundry side glances t ...
خرطوم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شنگرک ŝangarak ( دری ) شند ŝand ( سغدی ) شوندا ŝundā ( سنسکریت: ŝunda )
اول وقت early down همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: سرتا فراک sartā - frāk ( کردی: saretā: شروع؛ سغدی فراک: صبح )
پگاه، سحر، صبح اول وقت، صبح زود Early Sunday morning, Tony went down to the pool for a swim یکشنبه صبح اول وقت، تونی به طبقه پایین رفت تا در استخر شن ...
محل تقاطع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پایکبرین pāyakborin ( پیشوند مکان ساز پا مانند پاگرد و یا پای مانند پایتخت و کردی یکبرین )
ثبت احوال: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ممپ mampe - vimel ممپ ( سغدی manpes ثبت ) ویمل ( مانوی vime حالت با پسوند جمع لکی اِل )
ثبت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ممپ mamp ( سغدی: manpes )
مافوق صوت: همتای پارسی این ترکیب عربی، این اسـت: فراخجاو farāxojāv ( دری )
مافوق: همتای پارسی این عبارت عربی، به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: برزیت barzit ( سغدی ) بالا دست، فرادست ( دری )
تورک: برای ریشه یابی درست و معنی واقعی این واژه در سنسکریت، نگاه کنید به ترک.
قلمه ( مانند قلم ) : قلم واژه ای عربی است که پسوند همانند ساز پارسی ه به آن افزوده شده است. مانند گردنه ( مانند گردن ) ، دهانه ( مانند دهان ) . همتا ...
حق تقدم: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: کانود اسپونیاک kānud - espunyāk ( بلوچی با سغدی: spunyāk )
معاینه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بیناب bināb ( دری ) ( برای آدم ) وادید v�did ( دری ) ( برای خودرو )
مقام شامخ: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نَشیم والا ( دری )
شامخ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: والا ( دری ) آگراو āgrāv ( مانوی: agrāv )
جیحون: این نام در سنسکریت: jihān ( جای زایش و رها سازی ) که واژه ی جهان نیز از همین واژه ساخته شده است؛ و همان گونه که در پارسی خانه را خونه گویند، ج ...
جیهون ( جیحون ) : این نام در سنسکریت: jihān ( جای زایش و رها سازی ) که واژه ی جهان نیز از همین واژه ساخته شده است؛ و همان گونه که در پارسی خانه را خو ...
ادعا ( اسم مصدر ) : 1 - گفتن چیزی که درستی یا نادرستی آن روشن نشده است. 2 - خودستایی. 3 - درخواست، طلب. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این واژه ی عر ...
Then I'll cut right to the chase پس یکراست میرم سر اصل مطلب It could lead us right to the Rainmaker, Joe ین سرنخ ما رو میرسونه به " رین میکر " ، جو. ...
ناخن: این واژه در سنسکریت نکهه nakha ( نازک و درخشان ) ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ) ، در سغدی: nāxan ( فرهنگ واژه های سغدی از ب ...
نزدیکترین گوشه
مَجازا، به طور مجاز: همتای پارسی این واژه و ترکیب عربی، این است: برمابیز barmābiz ( پیشوند دری بر و مانوی مابیز )
از این رو And hence we must release Mastani ز این رو ، ما باید مستانی را آزاد کنیم
مهم ترین جا.
زیاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چندان candān، وسناد vasnād، فروات farvāt ( دری: farvat ) ، بسیار besyār، فرایسته farāyeste، فراوان farāvā ...
تتمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مانده ( دری ) پیمانده paymānde ( خراسانی: paymānda ) ( فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، امیر شالچی )
بقیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرچاو parcāv ( خراسانی ) ( فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، امیر شالچی ) پرچانیک parcānik ( پهلوی ) ( فرهنگ پهل ...
سیاهی لشکر
هتاک: همتای پارسی این واژه ی عربی به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: رسپاک rospāk ( پهلوی ) رسوا کننده ( دری )
هتاکی: هتاک واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: ایزواری izvāri ( مانوی: izvārih ) پرده ...
هتک حرمت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: دشروی doŝravi ( پهلوی: duŝravih ) آبروریزی ( دری )
هتک: همتای پارسی این واژه ی عربی، به ترتیب کمی سیلاب، اینهاست: رسپ rosp ( پهلوی ) ایزوار izvār ( مانوی ) رسواسازی ( دری )
coccinella
کفشدوزک
فقدان: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نبود ( دری ) نَس ( اوستایی ) ویراه ( سنسکریت: viraha )
دوز ( کلک، نیرنگ ) : این واژه در اوستایی دوِژه dveža بوده که رفته رفته دوژ و سپس دوز شده است.
شهاب: این واژه ی عربی اگر چه در آن زبان شِهاب خوانده می شود، در پارسی شَهاب گفته می شود. همتای پارسی اینهاست: سیکا ( پارسی باستان: ثیکا şikā ) سیگد ...
مکاشفه: کار یا کارهایی که می تواند از راه های گوناگون ( شنیداری، دیداری و یا معنوی ) انجام داده شود و با آن خدا یا الوهیت خود را بر انسان می نمایاند ...
آراز: این نام در سنسکریت فعل است و آراده ārādh خوانده می شود به معنی خرسند ـ خشنود کردن. dh در سنسکریت، در دیگر زبان های آریایی[ذ، ز خوانده می شود؛ ز ...
تبرک: چیزی یا کسی را با واژه ها یا برخی رفتارها به گونه ای ویژه مورد توجه کردن که شایسته ی احترام همگان باشد و مردم آن را مورد حمایت ویژه ی خدا بدانن ...
سوء هاضمه: ( حاصل مصدر مرکب ) . همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: آخویراک āxvirāk ( سغدی ) اینتلا intelā ( کردی ) بدگواری، رودل ( دری ) .
عبرت: آنچه برای کسی یا مردمی رخ داده که می تواند نمونه ای هشدار دهنده باشد و شنونده یا بییننده را به خوبی تحت تاثیر قرار دهد تا از آن بیاموزند. ( h ...
عدول: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوتاه آمدن ( دری ) لادان ( کردی )
متن اصلی بازنگری شده
گذاشتن: چرا این واژه با ذ نوشته می شود؟ برای این که ذ از واج های اوستایی است که در پارسی دری مانده است و عربی نیست؛ مانند خواهر که در پهلوی xvāhar بو ...
ماتینا، ماتینار: این نام در سنسکریت مَتینار و به معنی دارای اندیشه ی گرانبها می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 776 ستون دو ...
سپاس: واژه ای گفتاری یا نوشتاری که با آن ارزشمندی کاری ( مادی یا معنوی ) را که کسی انجام داده، نشان می دهیم و بر مهربانی انجام دهنده گواهی می دهیم و ...
شهوانی: شهوت واژه ای عربی است که ت آن برداشته شده و پسوند پارسی آنی که صفت نسبی می سازد ( مانند مستانی ) به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: آ ...
سوء استفاده: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: بد زیام bad - zyām ( دری ـ سغدی )
شارح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زنداک zandāk ( پهلوی )
هوا و هوس: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ریژوکام rižo - kām ( دری )
ضامن: این واژه عربی است و ریشه ی پارسی ندارد. زیرا زا در اوستایی به این معنی هاست: 1ـ باعث باران شدن، ابرها را بارور کردن، بارانیدن، ریختن. 2ـ فروگذا ...
تقاص: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تاوان ( دری ) تزیش toziŝ ( مانوی: toziŝn )
واسطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ریبار ribār ( خراسانی ) میانجی ( دری ) میانچیک myāncik ( سغدی: miżāncik )
ادا اطوار: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: غومبل qumbel ( مازنی )
دروغ تاریخی در باره ی سیزده بدر: گزارش تاریخی نادرستی در باره سیزده بدر در برخی خبرگزاری ها پخش شده که مدعی هستند از کتاب استر برداشت کرده اند. این ...
نشات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیژن nižen ( سغدی )
الوهیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیانیگ bayānig ( مانوی )
مخدر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سست کننده ( دری ) فشناک feŝnāk ( سغدی؛ در فرهنگ سغدی - فارسی بدالزمان قریب، واژه ی فشنیک به معنی سست آمد ...
مقوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیروبخش، نیروزا، توانبخش ( دری ) پرویژن parvižen ( سغدی: parvežne )
شینا: این نام در فرهنگ بزرگ کردی - فارسی هه ژار به معنی توانا می باشد.
خرمگس؛ در گویش مازنی به آن سپل sapel گویند.
مفاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مگژ magž ( مانوی ) ژندس žandas ( سنسکریت: چهندس chandas )
محدوده: این واژه در عربی از حد ساخته شده که آن هم از اوستایی هیته hita ساخته شده است؛ همتای پارسی اینهاست: هیتامیچ ( اوستایی: hita با پسوند سغدی میچ ...
جهنم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دوزخ ( دری ) آیب āyeb ( مانوی ) آبیچ ābic ( سغدی: �beyci )
عنفوان: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گونل gunal ( کردی )
شعله ور: شعله واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: آلاوین ālāvin ( دری )
تعزیرات حکومتی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ازامان راینی ozāmāne - rāyeni ( سغدی - پهلوی با پسوند ی )
تعزیرات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ازامان ozāmān ( سغدی )
تعزیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ازام ozām ( سغدی )
اکتساب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابیرت abyart ( سغدی ) استن estan ( پهلوی: stan )
مشعل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مزره mazre، جرغند jarqand ، جروند jarvand ( دری ) پلته pelte ( مازنی ) زمتیر zamtir ( سغدی: ذمتیر żamti ...
غیر qayr ( در عربی ) qeyr ( در فارسی ) . این واژه در سنسکریت گَیره gayra می باشد که به عربی راه یافته و غَیر شده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ...
نهی: این واژه در مانوی نیهنز nihenz بوده است و عربی نیست؛ زیرا در آن زبان صرف نشده است. نگاه کنید به سایت https://tasrif. reverso. net یا در گوگل تصر ...
When I was driving away, I saw Debra outside Ty's window وقتی داشتم با ماشین دور می شدم، دبرا رو از پنجره اتق تای دیدم. She got shot as we were driv ...
دور از چشم، بیرون از میدان دید
before they could get within range for pistol shooting پیش از آن که چندان به ما نزدیک شوند که بتوانند با ششلول به ما تیراندازی کنند If you're within ...
( حاصل مصدر ) بی خانمانی
مستقل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: وشکار veŝkār ( سغدی ) نالیک nālik ( پشتو: nāliki ) ناوابسته ( دری )
تشعشع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تابش، فروزه، فروزش ( دری ) فَتیپ fatip ( سغدی )
سیمره seymare: این واژه در پهلوی seynmarre بوده است و از دو بخش ساخته شده است: سی که در زبان لری سگ است و مره یعنی می برد؛ رودخانه ای که سگ را هم که ...
عاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تهک tahak ( دری ) بهنی bahni ( سغدی ) تیسا tisā ( مازنی )
منتقد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شَساک ŝasāk ( شس؛ اوستایی: انتقاد با پسوند پهلوی آک )
وسایل: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع وسیله است، اینهاست: آبچران ābcarān ( سغدی ) واندان vāndān ( پشتو ) ابزارها ( دری )
وسیله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابزار، دست افزار، کارمایه ( دری ) آبچر ābcar ( سغدی ) واند vānd ( پشتو ) هوساین husāyen ( پشتو: husāy ...
He kept back only a few things from the common stoc تنها چیزهای بسیار معدود را کنار می گذاشت و در گنجینه ی مشترک شان وارد نمی کرد. Nothing but a hea ...
فرد عادی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رشنق raŝneq ( مازنی )
صاحب خانه؛ صاحب واژه ای عربی و خانه پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، اینهاست: سالین sālin ( سنسکریت ) ( دو بخش ) مانبد mānbed ( مانوی ...
ساقط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اوبج ubj ( اوستایی ) اوسپت ṳspat ( اوستایی ) نیانچ nyānc ( اوستایی: نی آئَنچ niāanc ) .
it's unavoidable since she's in charge of the king's health از آنجا که او مسئول سلامتی پادشاه است، این مورد اجتناب ناپذیر است. said Prince Andrew wi ...
عمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گفی gafy ( اوستایی: gafya ) ژرفا، گودی ( دری )
دعای خیر: دعا و خیر هر دو عربی است؛ همتای پارسی این است: پورامدی purāmdi ( سنسکریت: puramdhi )
موقعیت: ( جایگاه دستوری: نام ) 1 - زمان خوب برای انجام دادن کاری. 2 - وضعیت کسی یا چیزی در زمانی خاص. 3 - جایگاه اجتماعی. ( فرهنگ بزرگ سخن )
موقعیت فردی. Personal branding, self - positioning, and all individual branding by whatever name, was first introduced in 1937 in the book Think and ...
اقوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: جیلست jilast ( پیشوند تفضیلی سنسکریت جی و دری لست: قوی )
قصص: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: داستان ها ( دری ) شوگان ŝugān ( خراسانی ) .
قله: این واژه عربی شده از واژه ی پارسی کله می باشد. ( الفاظ الفارسیه المعربه، السید ادی شیر، بیروت 1908 ) همتای پارسی اینهاست: چکاد ĉakād، ستیغ se ...
عمیق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژرف žarf، گود god ( دری ) پرتهportah ( خراسانی ) نایوک nāyuk، نیخو nixu ( سغدی ) .
طلوع: همتای پارسی این واژه ی عربی ( از ریشه طلع ) اینهاست: پَرگاس pargās ( دری ) سنه sane ( سغدی ) سُئو sou ( گیلکی )
معلوم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آشکار āŝkār، وغست vaqast ( دری ) پزیس pazis ( سغدی: پذیس pażis ) پیتاک pitāk ( پهلوی ) .
اعلیحضرت: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اسکافر eskāfar ( سغدی: eskāfarn )
وطن: جایی که تاریخ، فرهنگ، زبان، سنت ها و شیوه های زندگی آن برای کسانی که در آن جا زاده شده اند با ارزش است؛ کشور، شهر یا روستای زادگاه، سرزمین نیاکا ...
موجودی: موجود واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: پارندی pārendi ( اوستایی )
سهیلا: این نام با افزودن الف به سهیل ساخته شده است؛ و سهیل در فرهنگ عربی - فارسی لاروس و نیز اقرب الموارد بی این که معنی واژه را نوشته باشند، آمده که ...
سهیل: این نام در فرهنگ عربی - فارسی لاروس و نیز اقرب الموارد بی این که معنی واژه را نوشته باشند، آمده که نام ستاره ای است. در فرهنگ های کهن عربی العی ...
مازندر: این واژه در پهلوی به معنای دیو، غول می باشد. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی )
مواقع: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع موقع می باشد، اینهاست: زمان ها ( دری ) وجاها vajāhā ( لکی ) کریاها karyāhā ( سغدی )
موانع: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع مانع است، اینهاست: پاگیرها pāgirhā ( دری ) خشکابل xaŝkābel ( خشکاب؛ دری: مانع با پسوند جمع لکی اِل ) پچوا ...
مناعت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بزرگواری، بلند همتی، رادمنشی، والانگری ( دری ) تیاگه tyāga ( سنسکریت ) ماهاتمی māhātmi ( سنسکریت: māhā ...
مناعت طبع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: فارش مانکیا fāraŝ - mānkyā ( سغدی: fāraŝt - mānakyā )
متانت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نمریاک namryāk ( سغدی )
وخامت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بدتری ( دری ) وتمی vatomi ( پهلوی: vatomih )
وخیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بدتر، دشوار ( دری ) بژتر bežtar ( سغدی ) چکمار cakmār ( خراسانی ) ناگوار ( دری )
نینا: این نام در سنسکریت: نَیَنا nayanā ( مردمک چشم ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - فرانسه ژرارد اوئه Gerard Huet )
عفت کلام: رعایت ادب در گفتار و نوشتار ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیکو فاسَن fāsan ( سنسکریت: bhāsana )
عفت effat:همتای پارسی این واژه ی عربی به ترتیب کمی بخش، اینهاست: ورتا vartā ( سنسکریت: vrata ) ( دوبخش ) پارسایی ( دری ) ( سه بخش ) پاکدامنی ( دری ...
خفیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سبک sabok، اندک andak، ناچیز، کم kam ( دری ) اسپوک espuk ( پهلوی: spuk )
ممکن الوجود: چیزی که بود و نبودش ضرورتی ندارد. همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: گاسا زاماک gāsā - zāmāk ( لری ـ سغدی )
ممکن: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شدنی ŝodani ( دری ) شاین ŝāyen، توانیک tavānik ( پهلوی )
خلاف شرع: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: نازاتیک nāzātik ( سغدی: نا و ذاتیک żātik )
نامشروع: نا پیشوند نایش در پارسی و مشروع واژه ای عربی است؛ همتای پارسی این است: نازاتیک nāzātik ( سغدی: نا و ذاتیک żātik )
غیر قابل فهم: همتای پارسی این عبارت عربی، این است: نابیاپی nābyāpi ( پیشوند نایش نا و بیاپ؛ سغدی: فهم با پسوند شایستگی ی )
آخر āxar: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیگر ( دری ) اسپر esper ( پارتی و مانوی ) ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی از ماری بویس ) آخر āxer: ه ...
ناکامی. An attempt to login to perform the requested operation was unsuccessful تلاش برای ورود، جهت اجرای عمل درخواست شده موفقیت آمیز نبود However, ...
اینکه/این که: که در [اینکه] حرف ربط است؛ مانند: اینکه می گویند آن خوشتر ز این یار ما این دارد و آن نیز هم ( حافظ ) ؛ ولی اگر به معنی این چیزی که یا ...
آنکه/ آن که: هنگامی که [که] در آنکه حرف ربط باشد، سر هم نوشته می شود. مانند: به شکر آنکه شکفتی به کام بخت ای گل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار؛ ولی ...
غیر قابل تحمل: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: ناپایابی، جانکاه، برنتافتنی ( دری )
غیر قابل نفوذ: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: تربن tarbon ( دری ) رخنه ناپذیر ( دری )
غیر قابل عبور: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: گذر ناپذیر ( دری ) نابتیری nābtiri ( پیشوند نا با سغدی abtir: عبور؛ با پسوند شایستگی ی )
غیر قابل تصور: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: ناپنداشتنی ( دری ) ناهیشمری nāhiŝmari ( پیشوند نا و اوستایی هیشمر و پسوند شایستگی ی )
غیر قابل توجه: همتای پارسی این عبارت عربی، این است: انامسایی anāmsāi ( پیشوند نایش پهلوی اَن و آمسا: توجه؛ سغدی با پسوند شایستگی ایی )
فریاد شادی. and after looking at them he uttered an exclamation of joy and ran to embrace them و پس از اینکه بر آنها نگاهی کرد، فریادی از شادی کشید ...
لاینحل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناپنا nāpenā ( پیشوند نا با سغدی پِن: حل و پسوند لیاقت آ )
حل ( آب شدن ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویتچ vitac ( اوستایی ) حل ( گشایش ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پن pen ( سغدی ) ویش ...
حوض: این واژه عربی شده از سغدی آوزه āvaze می باشد. همتای پارسی اینهاست: خانیچه xānice ( دری ) شمر ŝamar ( دری ) ورم varm ( پهلوی )
منسجم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یکپارچه، یکدست، به هم پیوسته ( دری ) پرچام porcām ( خراسانی: porcam )
انسجام: به هم پیوستگی، یکپارچگی، همخوانی، هماهنگی میان اجزای یک چیز ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یکدستی، به هم پیوستگی ( ...
رباعی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: توریملت turimlat ( توریم: چهار؛ پهلوی با دری لت: نیمه ) تسافمن tasāfman ( تس؛ مانوی: چهار با آفمن از ا ...
حنجره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوکر kukar ( سنسکریت ) ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ) لاتوک lātuk ( خراسانی ) ( فره ...
حواشی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کناره ها ( دری ) پرگان paragān ( پهلوی: parragān )
مشقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رنج، سختی ( دری ) دوشیت duŝit ( اوستایی: duŝiti ) دوژبرت dužberet ( اوستایی ) ابژامیش �bžāmiŝ ( پارتی: ...
زحمت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کفا kafā، رنج ranj ( دری ) ابیژ �biž ( سغدی ) خنشاک xanŝāk ( سغدی )
مراحل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ماوگان māvegān ( کردی ) نیسنگان nisangān ( پهلوی )
مقاطع ( = مراحل ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ماوگان māvegān ( کردی ) نیسنگان nisangān ( پهلوی )
متقاطع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همبر hambor ( دری ) یکتربر yakterbor ( کردی )
قناعت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: توسنگ tusang ( دری ) وسنگ vasang ( اوستایی: vasangh ) هونسندی hunsandi ( پهلوی: hunsandih )
تشنج: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فراشا farāŝā ( خراسانی )
خونسردی، آرامش. She was not put out, but went on imperturbably to the very last note آنا از آن آشوبی به دل راه نداد و با خونسردی بسیار تا نوت آخر نو ...
تاته tāta: این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی عزیزم، جانم می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 )
مفصل mafsal: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بندگاه، پیوندگاه ( دری ) جومگا jumgā ( کردی: jumga ) . مفصل mofassal همتای پارسی این واژه ی عربی ...
مخترع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تَشَن taŝan ( اوستایی ) در فرهنگ چهار جلدی واژه های اوستا از احسان بهرامی نه واژه ی کبادور دیده می شود ...
الم شنگه: این واژه در سنسکریت الم صنکیا alam - śankayā و به معنی ترس بسیار است. که در پارسی به معنی داد و بیداد به خاطر ترس از چیزی است. الم در سنسک ...
عجول: همتای پارسی این واژه ی عربی، به ترتیب کمی بخش آوایی، اینهاست: بیتاب ( دری ) ( دو بخش ) لزاک lazāk ( کردی با پسوند پهلوی اک ) ( دو بخش ) نابرد ...
رسم فنی ( در ریاضی ) : دانش رسم کردن تصویرهایی با قواعد خاص از روی اجسام و نیز تجسم اجسام از روی تصاویر آنها. ( فرهنگ بزرگ سخن )
تمامیت ارضی: تمامیت ( اسم مصدر ) و ارض ( نام ) دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی به ترتیب کمی بخش یا سیلاب اینهاست: ویسپیش زاوی vispiŝe - zāvi ( پنج بخ ...
تمامیت ( اسم مصدر ) کامل ( بی نقص ) بودن چیزی ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یکپارچگی ( دری ) ویسپیش vispiŝ ویسپ ( مانوی ...
تضارب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لیکدان likdān ( کردی )
تضارب آرا: مطرح شدن بینش های گوناگون ( فرهنگ بزرگ سخن ) تضارب واژه ای عربی است و آرا جمع عربی رای است که پارسی است. همتای پارسی این است: لیکدان رای ...
فانی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: میرا، مردنی، نابود - نیست شدنی، از دست رفتنی، ناپایا، نامانا ( دری ) اشگ oŝag، اشمند oŝmand، ملها malhā ...
و: va ( حرف ربط و عطف ) در سنسکریت va بوده و در واژه ی اکشی بهرووه akŝi - bhru - va ( چشم و ابرو ) آمده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز ...
در زبان لکی به آن گنوژ gonuž گفته می شود.
تعرفه: 1ـ بهایی تغییر پذیر که برای تخلیه و نگهداری کالاها در گمرک و مالیات آنها تعیین می شود. 2ـ مقیاسی که بر اساس آن بازپرداخت هزینه های درمانی و دا ...
اعتبار: اعتمادی که کسی می تواند در دیگری یا دیگران پدید آورد و باعث ایجاد احترام و آوازه برای او می شود و او می تواند با آن اعمال نفوذ کند. ( https ...
کس kas: این واژه در پارتی: کژ kež ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی ماری بویس ) ؛ در پهلوی: کچ kec و kas ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) ؛ در سنس ...
حدقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: چشگاه ceŝgāh ( پهلوی: caŝmgāh )
سبقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیشی ( دری ) پرپت parpat ( اوستایی: پئیری پت pairipat ) فرویس farvis ( اوستایی: fravis ) .
ثلاثی ( در شعر ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سریافس seryāfs ( اوستایی: şri - afsma ) ثلاثی: همتای پارسی اینهاست: سه تایی ( دری ) سریژوت ...
به طور اتفاقی: همتای پارسی این عبارت عربی، این است: پشپاچیک paŝpācik ( سغدی )
تصادفا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پشپاچیک paŝpācik ( سغدی )
به طور تصادفی: همتای پارسی این عبارت عربی، این است: پشپاچیک paŝpācik ( سغدی )
به طور کاملا اتفاقی: همتای پارسی این عبارت عربی، این است: پشپاچیک paŝpācik ( سغدی )
نستعلیق: همتای پارسی این واژه که از دو واژه ی عربی نسخ و تعلیق ساخته شده، این است: یژداکوژ yoždākuž یژدا ( اوستایی: یَئُژدا yaōždā: نسخ ) آکوژ از ...
به ترتیب الفبا: ترتیب واژه ای عربی است؛ همتای پارسی این عبارت، این است: پویانچنِ puyāncan ( سغدی: پوئنچن puancan: به ترتیب ) الفبا.
تناوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: داوش dāveŝ: دری داو ( نوبت ) با پسوند مصدر ساز [ش].
داوش dāveŝ: تناوب؛ دری داو ( نوبت ) با پسوند مصدر ساز [ش].
هویت: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس ( الهویه ) به معنی چاه بسیار گود است؛ و نیز به عواملی گفته می شود که نشانگر شخصیت کسی یا مردمی است. در فره ...
عباس: این نام در هیچ کدام از فرهنگ های قدیمی معتبر عربی مانند مجمع البحرین، مفردات، لسان العرب، العین و تاج العروس و نیز در فرهنگ های جدید عربی - فار ...
And he said, "So I conclude that, in many ways, leadership is like a panicle of rice و او گفت، بنابر این، نتیجه گیری می کنم که از بسیاری جهات، رهبری ...
ذات الریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سیته پهلو ( دری ) اِرماپپ ermāpop ارما ( مازنی ) : ورم پپ: ( خراسانی ) ریه، شش.
عروض: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، عروض به معنی ترازوی شعر است. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ترگایت targāyt ( تر: کوتاه شده ترازو و گایت از ...
Israel was ranked first also in its supply of skilled manpower اسرائیل همچنین به عنوان پیشرو در عرضهٔ نیروی انسانی ماهر رتبه بندی شد. What made you ...
متعال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مهیستک mahistak ( سغدی )
دموکراسی: نخستین کسی که نظریه دموکراسی را در جهان پیش کشید، یکی از دستیاران داریوش بزرگ به نام هوتن است که هرودوت در کتاب خود دیدگاه وی را در نشستی ک ...
دموکراسی: این واژه در فرهنگ انگلیسی - انگلیسی وبستر چنین ریشه یابی شده است: de - moc - ra - cy از فرانسوی democratie از لاتین democratia از یونانی de ...
1 - تمام ( همه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آدیت ādit ( سغدی ) مُک، هَماد، شگاله ŝagāle ( دری ) کچا kecā ( سغدی ) هماک hamāk ( پهلوی ...
هومن human: این نام در اوستایی هومنو humanu ( مرد نیک اندیش ) بوده و از پیشوند هو ( خوب، نیک، نیکو ) و مَن ( اندیشه ) و پسوند صفت فاعلی او ساخته شده ...
دیه dye: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سربها sarbahā ( خراسانی ) خونبها ( دری ) سمه sama ( سنسکریت )
استنکاف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خودداری، پرهیز ( دری ) پرژار paržār ( پارتی )
And certainly if you have lost a child, other surviving children are no substitute for that precious one و بی شک اگر فرزندی را از دست داده باشی، فرزن ...
اسف بار ( صفت ) : همراه با اندوه و افسوس ( فرهنگ بزرگ سخن ) اسف واژه ی عربی است و بار پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، اینهاست: موژبار ...
استبداد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خودکامگی ( دری ) بترین betrin ( سغدی: betrini )
هوتن: ( خوش باور، نیک اندیش، خوش بین، خوش نیت، دارای حسن ظن ) . این نام در ایران باستان از دو بخش ساخته شده است: پیشوند هو ( خوب، نیکو ) که یک پیشوند ...
شکستن: در سنسکریت kŝan ( شکستن، آسیب زدن، زخمی کردن ) ، در سغدی: skan؛ مانوی: iŝken؛ پهلوی: ŝken.
شکسته نفسی ( modesty ) : شکسته واژه ای پارسی است و نفس عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این ترکیب پارسی - عربی، اینهاست: ...
قوانین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: داتان ( پهلوی ) .
پروفسور حسابی در فرهنگ انگلیسی پارسی خود، این واژه را به جای ( gambling ) قمار آورده است.
کنایه: شیوه ای هنری از گفتار یا نوشتار برای نمایش یک ایده با تصویرسازی که در آن واژه ها به طور غیر مستقیم نشانگر آن ایده هستند ولی معنی اصلی آنها چیز ...
متضاد ( ضد هم ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابرش abraŝ ( خراسانی ) همیوت hamyut ( هم و یوت: ضد؛ پهلوی ) همپاد hampād ( هم و پاد ) .
جزایر ( جمع جزیره ) : همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی: gazirak، این است: آداکان ( دری )
بارانا: ( میوه دهنده، بارور ) پهلوی: bār ( میوه ) و آنای ( پدید آورنده، دهنده، تولید کننده ) . اگر این نام را از باران با پسوند آ بدانیم، نادرست است؛ ...
استدعا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پیواهیش pivāhiŝ ( مانوی: pivāhiŝn )
شهرام: پهلوی ŝahr - ām ( دلاور شهر ) در ریشه شناسی این نام، آن را بهتر است همانند بهرام بدانیم و بپذیریم که این نام در ایران باستان بوده اگر چه در کت ...
نجابت: پرهیز خودخواسته از لذت های ناروای جسمی و روانی ( معنی امروزی ) . ( https://www. cnrtl. fr/definition/chastet� ) همتای پارسی این واژه ی عربی ...
1 - ان. مرد، مردان؛ زن، زنان، ؛ بامداد، بامدادان، شامگاه، شامگاهان و. . . 2 - ها. خانه، خانه ها، دفتر، دفترها. 3 - اس as این پسوند در زبان سنسکریت ...
به جای ه گ و سپس ان آورده می شود. مانند: پخمه، پخمگان، خفته، خفتگان، مرده، مردگان، شسته، شسگان، خورده، خوردگان. . .
حسابرسی: حساب واژه ای عربی است که رسی ( رسیدگی کردن ) به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: هماری hamāri ( پهلوی: hamārih )
اَسناد asnād: ( جمع سند ) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پستگان postagān ( پارتی ) ِاسناد esnād ( نسبت دادن ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، ...
سند sanad: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پستگ postag ( پارتی )
دفاتر. جمع بستن دفتر به شیوه ی عربی بر وزن افاعِل است که نادرست است؛ در عربی منبر را منابر، مقبره را مقابر، مورد را موارد، منزل را منازل، ظاهر را مظا ...
زاگرس: در پهلوی زاگ و یا زاک به معنی تولید است و رُس به معنی رودخانه است. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) یعنی کوهستانی که رودخانه های بسیار ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ناسیکو ( پارسی کهن )
منیژه: این نام در پهلوی منیچ manic ( من هم ) و ژَه žah ( آرزو ) روی هم یعنی کسی که آرزوی داشتن او را دارم. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی )
بیژن: این نام در پهلوی:بَی bay ( سَرور ) و žan ( زن ) بوده است، مرد خانه، خداوند خانه. که در گویش دری bižan شده است.
رشنو raŝno: این نام در اوستایی: raŝnu ( دادگستر، دادگر ) می باشد. ( فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی )
سعه صدر: ویژگی که نشانگر نداشتن اندیشه ی بسته در هر موضوعی است، باز اندیشی که باعث می شود فرد نسبت به هیچ موضوعی تنگ نظر نباشد و از آنچه با دیدگاه وی ...
چکیده، عصاره. but the sum and substance of it was ولی چکیده بیانات او این بود
ذات، زندگی خصوصی، جوهر، ماهیت، سرشت. It's his essential nature این تو ذاتشه. he began to formulate for himself once more the essential nature of th ...
واقعیت: آنچه هست، جدای از آنکه با آن چه باید باشد همخوانی دارد یا ندارد. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ریشتیاک riŝtyāk ( سغدی )
واقعیت، حقیقت. I will in a few words show you the real state of the case می خواهم در چند کلمه حقیقت را برایت توضیح بدهم. But I want to report on th ...
ایام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: روزان. مولوی: جمله ذرات در عالم نهان با تو می گویند روزان و شبان
حقیقت. Here is the true state of the case: I was passing through the square just as you were leading this woman away حقیقت این است: وقتی که شما این ...
حقیقت: آنچه خرد آن را درست می داند و باید آن گونه باشد و به عنوان یک آرمان فکری شمرده می شود ولی ممکن است با واقعیت بیرونی همخوانی نداشته باشد. ( h ...
صاعقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آذرخش ( دری ) اسپیچن espican ( سغدی: esprincan )
بواسیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارسنز arsanz ( سغدی: ارسنخ arsanx )
تسبیح: ابزاری که برای بر شمردن ویژگی ها و توانایی های خدا نزد خویش به کار می رود، ابزاری برای ذکر گفتن. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زیز za ...
تسبیح: بر شمردن ویژگی ها ( صفات ) و توانایی های خدا نزد خویش. ( Le Petit Robert 1 ) برای همین به ابزاری که برای برشمردن این ویژگی ها و توانایی های خ ...
راتین: این نام با همین گویش و نوشتار در سنسکریت به معنی بخشنده و هدیه دهنده است.
مکعب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سیجا sijā ( کردی )
درجه: هر یک از جایگاه ها در یک سیستم سلسله مراتبی، هر یک از بخش های یک اندازه گیری رو به بالا ( https://www. cnrtl. fr/definition/degre ) . همتای ...
نمایش یا ترسیم عرض جغرافیایی
For this reason most of the hand to hand fighting had taken place at night, when the guns were blinded ولی هنوز از نزدیک نتوانسته بودند نبردی تن به ت ...
متراکم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: انشیسته anŝiste ( سغدی )
گاو نر بارکش.
خسارت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویژات vižāt ( سغدی: vižat )
الماس: این واژه در پهلوی الماس ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) و در مانوی اَرماس ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی ماری بویس ) و در یونانی و لاتی ...
زاویه قائمه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کژداستاک každāstāk کژدا ( اوستایی: کَئُژده kaožda ) زاویه. اَستاک ( پهلوی ) قائم
قائم الزاویه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اَستاکژدا astākaždā ( پهلوی: استاک اوستایی: کَئُژده kaožda )
وتر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسناو esnāv ( اوستایی: snāvya )
اکسل: این واژه در سنسکریت اکشه akŝa و به این معنی هاست: 1ـ مهور [پهلوی: mexvar، mehvar] ( محور ) چرخ، اکسل، میله ای که چرخ به دور آن می چرخد، هر چیز ...
ترقوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: چلامه calāma ( کردی: calama )
عرض جغرافیایی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی و عربی شده، این است: پام اژنامانزایی pām - ežnāmānzāi پام؛ ( خراسانی ) عرض. اِژنا: ( سغدی žnā ) دانش ...
جهل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تانر tānr ( اوستایی: تانثر tānşr )
مذاکره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گفتگو ( دری ) فراشن farāŝan ( پهلوی: fraŝn )
آریشا āriŝā: این نام در پهلوی آریشای �ri - ŝāy ( شایسته ی کمال ) می باشد.
اهل محل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کوچگی kucagi ( خراسانی )
خلاف قانون: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پادات pādāt ( پاد با پهلوی دات ) اِپزاته epazāte ( سغدی: اپذاته epażāte )
Most diverse thoughts and images occupied him simultaneously در آن واحد، اندیشه ها و پندارهای گوناگونی بر وی چیره می شد. Your life and my life will ...
ممتاز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کایوس kāyos ( پهلوی )
قحط الرجال: همتای پارسی این همساخته ی عربی، این است: نسراهشناس nasrāhŝenās نس ( اوستایی: فقدان ) راهشناس ( دری ) نظامی در هفت پیکر: غایت اندیش بود ...
قحط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وغن vaqn ( سغدی )
در لری می گویند شریغه shiriqa از ته دل جیغ زدن.
این واژه در سنسکریت semantikā ( همانند گل رز سپید هندی، بسیار درخشان ) بوده است؛ و این که در زبان های اروپایی برای معنی شناسی به کار رفته، بسیار گزین ...
دهن dahan : این واژه در سنسکریت dhan بوده و فعل است به معنی صدا دادن و چنین صرف می شود: dhanāmi صدا می دهم، dhanasi صدا می دهی، dhanati صدا می دهد. و ...
تعمیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گشتیش geŝtiŝ ( دری با پسونداسم مصدر ساز ایش که در پهلوی ایشن بوده است )
رمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: توان ( دری ) تویش teviŝ ( اوستایی: teviŝi )
سهل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسان، ساده ( دری ) زب zab ( خراسانی )
هلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اشوان eŝvān ( سغدی: ŝvānc )
یکباره روی دهنده. then everything happened at once آنگاه همه چیز یک دفعه اتفاق افتاد It's all gonna happen at once and I really need you to dial in ...
تمایل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گرایش ( دری ) پاسیند pāsind ( مانوی: pasend )
کسوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: درلیک derlik ( دری )
جدار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دیفال ( خراسانی )
انشاءالله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: امیدوارم ( دری ) ایدون باد eydun bād ( پهلوی: eton، edon، edun )
ماشاء الله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: بنازم ( دری ) آفرینا āfrinā ( اوستایی: āfrina ) سادواس sādvās ( سنسکریت: sādhvās )
And let's stop lighting the thing at night و دیگه اون برج رو شب ها روشن نکنید nothing gives you the right to walk around school at night, especially ...
مرهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هتوان hatvān ( کردی ) پماد pemād ( پارتی: pemādag ) ویمازن vimāzan ( اوستایی: vimāżangh )
پماد: این واژه در پارتی پِمادَگ pemādag و به معنی خامه بوده است که آن هم از اوستایی پَئِمَن paeman ( شیر ) ساخته شده است.
فلات: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، الفلا ( بیابان بی آب و گیاه ) و فَلاه ( با ت گرد ) بخشی از آن بیابان را گویند. هضبه hazba به معنی رشته کوه، تپه و ...
هرم heram: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس الهَرَم haram نوشته شده و به معنی کهنسال و نیز نام هر یک از اهرام ثلاثه مصر است. همچنین هَرِم harem ب ...
عارف: کسی که به گمان خودش به شناختی از رازهای فراگیتی با درون مایه دینی دست یافته که خرد پشتوانه ی آن نیست و پندارهایی است که تنها به ذهن او رسیده اس ...
مباهات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آدرا ādrā ( اوستایی: ādra ) هنگینایو hangināyo ( اوستایی: hanghnanāo ) پینازین ( کردی )
خلقیات xolqyāt ( جمع خلق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: خویان xuyān ( دری؛ خوی با پسوند ان )
خلق و خو xolqoxu: خُلق ( ویژگی های روانی و رفتاری ) واژه ای عربی ( = اخلاق ) و خو همتای پارسی آن است؛ به کار بردن این دو کنار هم را در آرایه های ادبی ...
اَعراب ( عرب ها ) ، تازیان. اِعراب ( نشانه حرکتی روی واج ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شمنالیپ ŝemnālip ( اوستایی: ŝemna: نشانه؛ با س ...
غیر قابل تشخیص: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: ناسهن nāsahen ( مانوی )
the houseless, familyless old man staggered off a vagabond in crape و مرد پیر بی خانه و خانواده به صورت ولگرد سیاه پوش لنگ لنگان دور شد. when they t ...
کده: سنسکریت: keta؛ اوستایی: kata؛ سغدی: kate؛ پارتی و مانوی: kadag؛ پهلوی: kadag، katak.
مبتدی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تازه کار، نوپیشه nopiŝe، نوآموز ( دری ) اویداگ avidāg ( سنسکریت: avidagdha )
مبرا mobarrā: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اویناس avinās ( پهلوی )
تمدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کنسیاک kansyāk ( سغدی: کنثیاک kanşyāk )
تمدن: آن چه نشانگر رها کردن زندگی بیابانی و روی آوردن به زندگی شهرنشینی برای پیشرفت در زمینه ی اخلاق، دانش و بینش است که خود را در دستاوردهای زندگی ا ...
مرفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهره مند، برخوردار، توانگر، دارامند، سرمایه دار، پُرمایه ( دری ) انیاز anyāz، هنگد hangad ( پهلوی ) اسو ...
نظریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیدگاه didgāh، باور bāvar، یاسه yāse، بینش bineŝ، نگرش ( دری ) غزنه qazne ( سغدی: غذنه qażne )
ویراک: این نام در پهلوی virāk و به معنی آموزنده، یاد گیرنده، دانش آموز، دانشجو می باشد. ( فرهنگ واژه های پهلوی دکتر بهرام فره وشی )
سنسکریت: trimp ( سیر ـ اشباع شدن )
عدم تمکین: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اِوتکیش evatkiŝ ( اوستایی: اِوتکئِشه evatkaeŝa )
تمکین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وتکیش vatkiŝ ( اوستایی: vatkaeŝa )
and he was hungry, but his irascible spirit was unimpaired گرسنه بود؛ ولی روحیه اش هنوز دستنخورده مانده بود. Hearing unimpaired, good شنوایی آسیبی ن ...
شرور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بدکار، بدکردار، بزهکار، تبهکار، دژوند dožvand، نابکار ( دری ) گونجر gunjar ( کردی )
چیمان: این نام در سغدی به معنی چشمان یا چشم هاست؛ چیم یعنی چشم با پسوند جمع آن. مانند: آمَرث: باهم؛ آمرثان: توامان، با هم. اَنواچ: مجلس؛ انواچان: م ...
ویوان: این نام در سنسکریت vivāna ( بافندگی، چرخش، گردش، پیچ وتاب ) است؛ و ویوان به صورت نام، به معنی بافنده است؛ و به معنی گلسنگ نیز هست. ( فرهنگ س ...
so why should there be any unfitness in the fact پس چرا می بایست این موضوع به نظرش ناپسند برسد؟ a man of clumsier perceptions would not have felt, as ...
کار: این واژه در پارسی باستان: kārya؛ اوستایی: kar، kair، kāra؛ سنسکریت: kārya، kāri؛ سغدی: کثار kaşār؛ پارتی و مانوی: kār؛ پهلوی: karm، kār.
White showed that using neural networks with 500 days of IBM stock was unsuccessful in terms of short term forecasts وایت نشان داده است که استفاده از ...
Cosette's face had even undergone a change, to a certain extent هم از این جهت چهره کوزت تا حدی تغییر یافته بود. Since then, she has undergone surger ...
مهراوه: این نام در سغدی میهراوه mihrāve ( مهری، مهر ورزی ) بوده است؛ آوه پسوندی در زبان سغدی است که حاصل مصدر می سازد. مانند: اِچات: تندرست. اِچاتاوه ...
بلوغ عقلی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پخشان ساماری paxŝāne - sāmāri. پَخشان ( مانوی ) بلوغ. سامار ( سغدی ) عقل با پسوند ی.
احمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسکل ōskol، ببو babu، پخمه paxme، چلمن colman، چرمنگ cormang، خرفت xereft، چلمن colman، خنگ xeng، دبنگ da ...
ناشکری: نا واج نایش پارسی است؛ شکر واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: ناسپاسی ( دری ) اسپاسی aspāsi ( پهل ...
Even Flynn's most ardent supporters are now acknowledging a difficult truth حتی هواداران دو آتشه فلین به این حقیقت تلخ اعتراف کردند. He was forced t ...
ری rey: این نام در اوستایی: رَغا raqā ( قوچ، قوچ جنگی ) ؛ در پهلوی: رغ raq، راگ ( قوچ ) ، ray و سپس rey آمده است با همان معنی قوچ. که نشانگر آن است ک ...
تهران: در اوستا، واژه ی تَئیرَه taira ( خانه ی خوشبختی ) نام یکی از قله های البرز است؛ به نوشته ی مورخان مردمان نخستین تهران گروهی از لرها و مازندران ...
عربده: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فریاد، ستیه setih ( دری ) ویگار vigār ( پهلوی )
ساده لوح. Today, as in the first century, apostates and others seek to destroy the faith of guileless ones همچون قرن اوّل، امروز نیز مرتدان و عده ای ...
صخره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیواره، پرتگاه، افکن ( دری ) کالار kālār، قرخ qarax ( خراسانی ) چکل cekel ( مازنی ) . کمز kamez ( کردی ...
No, but you were quite happy to let me deceive myself نه. ولی کاملاً راضی بودی که من خودم رو گول بزنم. Yet you deceive yourself با این حال تو خود را ...
لهیر lahir: این نام در سنسکریت لهری lahari و به معنی موج بزرگ، خیزاب بزرگ می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص. 899 ستون دو ...
ربا rebā: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کوسید kuseyd ( سنسکریت: kuseyda )
کر kor که در کردی، لری و لکی به معنی پسر است، در سنسکریت کور kur بوده به معنی کننده، انجام دهنده.
موثق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویستاخ vistāx ( پهلوی )
هاویر: این نام در سنسکریت هویر havir و به معنی هدیه، نذری، نذر شده می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964، ص. 1293 ستون سوم )
کهیر: این واژه در اوستایی کَئورو kaurv و به معنی لکه می باشد. ( فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی )
شر ŝarr: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بد، ناگوار ( دری ) پتیار patyār ( سغدی )
منحصر به فرد: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: بی همتا ( دری ) ادویتا advitā ( سنسکریت ) بژارده bežārde ( کردی )
هلاهل halāhel: این واژه در سنسکریت هلاهله halāhala ( زهر مار؛ زهر سوسمار یا مارمولک ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت فرانسه امیل بورنوف ص. 750 ستون دوم )
آرنا ārnā: این نام در سنسکریت ارنا arnā و به معنی رودخانه است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 90 ستون دوم )
رینا: این نام در سنسکریت رِنا renā ( آتشین، از تبار گرما ) و نیز نام یک زن می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص. 887 ستون د ...
مریا: این نام در سنسکریت: maryā ( چیزی که می درخشد، مارک، نشانه، مرز ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص. 791 ستون سوم )
مریسا: این نام در سنسکریت: mareysā ( شیر خوراکی ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 790 ستون یکم )
مرال: این واژه در سنسکریت مراله marāla و به معنی مهربان، ملایم، لطیف، ظریف می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 789 ستون سو ...
مرند: این نام در سنسکریت مرنده maranda و به معنی عصاره ی گل است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص 789 ستون سوم )
The whole thing seemed so objectless as to frighten her, and also give her some hope و این گمان تا اندازه ای امیدوارش کرد. It is objectless این یک ف ...
ایمن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: برنیک barnik ( اوستایی: barana با پسوند پهلوی یک )
کند kond: این واژه در سنسکریت کونته kunth و فعلی است به این معنی ها: 1ـ کُند ـ کند ذهن ـ ضعیف ـ کودن ـ خنگ ـ اسکل ـ خرفت ـ ببو ـ دَبنگ ـ مشنگ ـ گاگول ...
کوتوله: این واژه در سنسکریت کوتیله kutila ( تا خورده، خمیده، کمانی ) می باشد.
معصوم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بی گناه ( دری ) ناگ ( پارتی ) پازرم pāzarm ( سغدی: pāzarme ) اویناس �vinās ( پهلوی )
عاجز: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاتال ( سنسکریت: پاتَلَه: سرخ رنگ پریده که در پارسی کنایه از کم رنگ شدن توانایی جوانی است ) ، ناتوان ( در ...
پاتال: این واژه در سنسکریت: pātala ( سرخ کم رنگ، قرمز رنگ پریده ) و کنایه از ناتوانی است؛ چون برای پیران به کار می رود و گفته می شود پیر و پاتال؛ یعن ...
رایدا: این نام در زبان های باستانی از دو بخش ساخته شده است: رای rāy ( پهلوی ) شکوه، عظمت، فروغ. دا که در اوستایی و سنسکریت به معنی بخشنده است. راید ...
گیان: این نام در اوستایی: گَیَه gaya؛ در پارتی، سغدی، مانوی و پهلوی: گیان gyān و به معنی جان، روح، روان است.
ملک malak : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پارند pārand ( پهلوی ) فرشته، پری ( دری ) ***** ملک malek همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ش ...
بدون فوت وقت: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: ماچیرام mācirām ( سنسکریت: māciram )
تاخیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیرکرد، سپسی sepasi ( دری ) تانشین tānŝin ( اوستایی: tānŝingh ) پسرس pasras ( خراسانی )
دنیا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لکا lokā، ایژان їžān ( سغدی ) فچام fecām ( سغدی: fecambaż ) جهان jahān ( دری )
خارج از فصل، یا خارج از فصل خود: خارج و فصل دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی این عبارت، این است: نابگاه nābegāh ( دری )
خارج از وقت: خارج و وقت دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی این عبارت، این است: نابگاه nābegāh ( دری )
فایده: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سود، بازده، بهره ( دری ) سایوک sāyuk ( اوستایی: سئُکه saoka )
ایقاع: همتای پارسی این واَژه ی عربی، این است: هاویژ hāviž ( کردی: hāvižtan )
موقع ( زمان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زمان، هنگام ( دری ) کریا karyā ( سغدی ) وجا vajā ( لکی ) موقع ( ایقاع کننده؛ کسی که کاری می ...
It motivates one to be firm for what is right, not to compromise by doing wrong این ترس، شخص را برمی انگیزد تا در باره ی آنچه درست است، مصمم باشد، نه ...
ممنوعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیژدادیک niždādik ( مانوی: nijdādik )
مطلقا ممنوع ( به هیچ روی نباید انجام داده شود ) : همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اجاشا نیژداد ajāŝā - niždād ( خراسانی و مانوی: nijdād )
حرام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شَهاد ( دری ) ( ناظم الاطبا )
Non - criminal actions that are motivated by these reasons are often called "bias incidents" کارهای غیر جنایی که به این دلایل تحقق می یابند، اغلب به ...
دوائر ( نگاه کنید به دوایر )
دوایر ( دایره ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ماندالاس māndālās ( سنسکریت: mandalās ) دوایر ( ادارات ) : همتای پارسی این است: کارسانل ...
فرشاد: این نام در اوستایی فره شه : fraŝa ( کامیاب، کامروا، پیروز، موفق ) بوده است؛ و معنی واژه ای آن چنین است: فره یعنی فرا، شه یا شا در اوستایی یعنی ...
حقارت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوچکی، خواری، پستی، زبونی، فرومایگی ( دری ) غمیاک qamyāk، غمیاوه qamyāve ( سغدی ) کمیستی kamisti ( پهل ...
خردل xardal: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آهور āhur ( دری: آهوری ) سپندین sapandin، فاترسین fātarsin، فاتوسین fātusin ( دری )
بی رحم: بی واجی پارسی و رحم عربی است؛ همتای پارسی اینهاست: سنگدل ( دری ) ایستف istaf ( مانوی: istaft )
محافل mahāfel: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انواچان anvācān ( سغدی ) هنجمان hanjamān ( پهلوی ) .
محفل mahfel: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انواچ anvāc ( سغدی ) هنجم hanjam ( پهلوی )
It had, in its day, probably furnished employment to the inhabitants of the surrounding tenements. حتماً در زمانی که کارخانه فعالیت داشت، برای ساکنی ...
شرکت ( بنیاد، کمپانی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابیس abis ( سغدی: اغیث aqişi ) ( غ با ب جایگزین شد که در پارسی مانند جوب که جوغ نیز گف ...
ضارب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژتاک žetāk ( سغدی )
سانان: این نام در مانوی به معنی بهبود، اصلاح، تربیت، افزایش، ارتقا، می باشد. ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی از ماری بویس )
مسیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویتار vitār ( پهلوی )
حاکی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گویا ( دری ) حاکی از آن است؛ گویای آن است. ژایک žāyek ( سغدی )
موکول: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سمسر samser ( سنسکریت: samsre )
اسم فعل ( Nominal verb ) ( فرانسه Nominale du verbe ) : نامی است که معنی فعل دارد و صرف نمی شود. مانند افسوس ( چه بد شد ) .
کنده konde؛ این نام در سنسکریت کانده kānda به معنی پیکر گنبدی بوده است.
حسود: 1 - کسی که دلبستگی سخت به چیزی تازه یا از پیش داشته دارد و نمی خواهد دیگری آن را داشته باشد؛ و اگر دیگری آن را داشته باشد، خشم و اندوه و افسوس ...
یمن yomn: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شگون ( دری ) سوگت sugat ( سنسکریت: sugati ) منگل mangal ( سنسکریت: mangala ) .
نیروان: این واژه در سنسکریت: نیروانه nirvāna و به این معنی هاست: 1 - خاموشی آتش احساسات. 2 - آرامش یافته، رام شده. 3 - آزاد شده از زندگی مادی و خود ر ...
قیافه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فتن fatan ( دری ) کیسرپ kisrep ( سغدی: کیثرپ kişrep )
حدس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پندار، گمان ( دری ) ازبن ezban ( سغدی: ذبن żban ) اشمار eŝmār ( سغدی )
غیر اصولی: غیر و اصول دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: زپاک zepāk، زسپان zaspān ( پهلوی )
معتنابه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آمسایه āmsāya ( سغدی با پسوند لیاقت سنسکریت یه )
جعل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آرپار ārpār ( سغدی )
کلیله: این واژه در سنسکریت: کلیله kalila ( پر، سرشار، لبریز، مملو ) می باشد.
رشت: این نام در پارسی کهن: راشته rāŝta؛ پارسی باستان: راسته rāsta؛ پارتی: راشت rāŝt؛ پهلوی: راست rāst و در سغدی رشت raŝt بوده به معنی راست، درست، صحی ...
درست: این واژه در پارسی کهن: dru - drŝti؛ پارسی باستان: duruva؛ اوستایی: dru ( استوار ) ؛ پارتی: druŝt؛ مانوی: drist؛ سغدی: ذروست żrust؛ پهلوی: drust ...
زلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آگس āgas ( پارتی )
ماتریس: این نام در سنسکریت ماترِس mātres ( مادران آسمانی یا انرژی های خدایی که در پیکر مادران نمود یافته است ) می باشد.
کاترینا: این نام در سنسکریت kattrena ( گیاه خوشبو ) می باشد.
حُقه hoqqe: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس به سه معنی آمده است: 1 - عطر دان، جای چیزهای خوشبو. 2 - مصیبت. 3 - زن؛ ولی نه به معنی نیرنگ آمده است ...
روح: روح ruh در سنسکریت هم فعل بوده با این معانی: 1ـ روییدن، رستن، زاده شدن. 2ـ بالا رفتن، دامید ( صعود ) کردن. 3ـ رسیدن. و هم نام بوده به معنی خیزش، ...
شرافت ( = شرف ) : اصل اخلاقی که فرد را به رفتارهایی می کشاند که با هنجارهای جامعه و جایگاه خود فرد همخوانی داشته باشد و باعث می شود که از احترام دیگر ...
شرف ŝaraf: اصل اخلاقی که فرد را به رفتارهایی می کشاند که با هنجارهای جامعه و جایگاه خود فرد همخوانی داشته باشد و باعث می شود که از احترام دیگران برخو ...
What arguments could hold good against such an outpouring of love and sorrow در برابر این سیلاب محبت و رنج کدام استدلالی تاب مقاومت داشت their privil ...
When I was younger, I remember conflicts breaking out وقتی کوچکتر بودم، یادم هست درگیری زیاد پیش می آمد. Something carnal inside of you causes your ...
The tree that is described by the psalmist does not spring up by accident. رشد و سرسبزی این درخت اتفاقی نیست. Every time we clear one murder, two m ...
بدون: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بی bi، بجز bejoz ( دری ) اپو apu، انو enu ( سغدی ) وینا vinā، ناستی nāsti ( سنسکریت ) ویگاتا vigātā ( ...
زین: این واژه در سنسکریت جَینَه jayna و به معنی بند یا زنجیر پیروزی است؛ و در پهلوی zen شده است با همان معنی سنسکریت.
خال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فند fand، دیل dil ( دری )
آرویس ārvis این نام که پارتی با همین گویش آمده و در اوستایی اورویس urvis بوده، به معنی چهره، رو، صورت، رخسار می باشد.
مجرم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اغوان aqvān ( سغدی: aqvāni ) بزهکار، تبهکار ( دری )
رد صلاحیت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پل شیاوی pal - ŝyāvi ( خراسانی - کردی )
مولد movalled: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تاشیتار ( پهلوی )
غیر فعال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اکرت akart ( پهلوی )
جنس مخالف: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: سس وارنگ sas - vārang سس ( سنسکریت ) ، سکس، جنس. وارنگ ( دری ) عکس، مخالف، مقابل.
سکس: این واژه در سنسکریت سس sas گفته می شده و به معنی جنس نر و ماده بوده است.
این واژه در سنسکریت سس sas گفته می شده و به معنی جنس نر و ماده بوده است.
Others sacrifice it in hopes of acquiring greater standing in the eyes of their peers or a member of the opposite sex. —Proverbs 13:20. گروهی نیز به ...
سادنا sādnā، sādenā: اگر این نام را سادِنا بخوانیم، در عربی اَلسادِن به معنی خدمتکار کعبه است که مونث آن می شود السادِنه که می تواند در فارسی السادنا ...
سدنا sadenā: این نام در سنسکریت sadana و به معنی آسایش و آب است. در عربی چنین نامی نیست؛ در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، مصدر السدن assadn به معنی خدمت ...
ایلینا ilinā ( سنسکریت ) این نام که در پارسی اِلینا و اِلنا نیز گفته می شود، به معنی باده ی پر انرژی است، شراب پر زور.
عیالوار: عیال واژه ای عربی است که پسوند پارسی وار به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: پوسرن pusran ( اوستایی: پوثرن puşran ) زهکمند zahakmand ...
عیال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نائیر nāir ( اوستایی: nāiri )
غرقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بلیک bolik ( سنسکریت با پسوند پهلوی یک )
مغرضانه: موضعگیری به سود یا بر علیه کسی یا چیزی بدون رعایت انصاف و یا بی طرفی و تنها از روی تعصب. ( https://www. cnrtl. fr/definition/partial ) مغ ...
مغرض: کسی که متعصبانه و بدون رعایت انصاف به سود یا بر علیه کسی یا چیزی موضعگیری می کند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/partial ) همتای پارسی ...
مستند: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بلگمند balgamand ( کردی )
مکران: این نام در پهلوی mukrān ( سرزمین درخت خرما ) می باشد و از دو بخش ساخته شده است: موکر با پسوند مکان آن. این ریشه شناسی از واژه های موکریستان m ...
کرکس: این واژه در اوستایی: کهرکاسه و کهرکاس kahrkās، kahrkāsa؛ در پهلوی: کرکاس karkās؛ در سغدی: چرکس carkas؛ و در سنسکریت: کرکصه karkaśa ( ویران کنند ...
شقی: در فرهنگ ابجدی و نیز عربی - فارسی لاروس، به معنی گمراه است؛ در قرآن نیز به همین معنی است: فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّار ( آنان که گمراه ...
بدشانسی leave him alone, miss ilsa. youre bad luck to him خانم ایلسا. اونو تنها بذارین شما براش بدشانسی میارین.
یاس yās ( نام گل ) : این نام در سنسکریت yātha ( گروه، گله، دسته ی مرغابی؛ چون این گل مانند دسته ای مرغابی است ) بوده و یاتهیکه yāthika به گونه ای از ...
قصور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوتاهی، کم کاری، فروگذاری ( دری ) فرغش farqoŝ ( پارتی: fraqoŝ )
شور، شوق، اشتیاق، شور و شوق. As with enthusiasm, the warmth you put into your expression and the other emotions you express depend in large measure ...
خونسرد: این واژه در پارسی باستان: اوثندو ṳşandu؛ در سغدی: خوسند، غوسنداغوسندaqusand، qusand، xusand؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: hunsand. یعنی کسی که خو ...
غربت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یابچ yābec ( سغدی: yābc )
تزلزل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لرزش larzeŝ، ناپایداری nāpāydāri ( دری ) بیسکو biskav ( بی با سغدی eskav ) ازگ azog ( مانوی )
تغییر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویهور vihur ( مانوی ) توپیر tupir، درشل derŝel ( پشتو ) . دگرگونی ( دری )
هیلما: این نام در سنسکریت هیلیما hilimā و به معنی عاشقانه سخن گوینده، اظهار علاقه کننده می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص ...
وانفسا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پوژیاور pužyāvar ( سغدی )
ظفر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هَپتی hapti ( اوستایی ) . پیروزی ( دری )
انصراف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فراپر farāpar ( اوستایی: frapar ) پلپوت palput ( خراسانی )
سومالی: این نام با همین گویش امروزی که نام کشوری در آفریقاست، در سنسکریت به معنی تاج گل خوب آراسته شده است؛ و در افسانه های سنسکریت نام پسر راکشسه Rā ...
خالص: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: راوک rāvak، ناب، سره sare ( دری ) زغ zaq ( خراسانی )
بکر bekr: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دخش doxŝ ( مانوی ) کنیک kanik ( پهلوی ) پوپک pupak ( دری )
باکره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دوشیزه ( دری ) کنچیک kancik ( سغدی ) کائینین kāinin ( اوستایی: kainin ) کنیا kanyā ( سنسکریت و اوستای ...
مهین mahin: این نام در سنسکریت به دو معنی آمده است: 1ـ بزرگ، توانمند، نیرومند. 2ـ شاد، بزمی، جشنی، اهل جشن و شادی. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ...
مهیلا mahilā: این نام با همین گویش در سنسکریت به این معنی هاست: داروی خوشبو، زن. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص. 803 ستون سوم )
مهیتا mahitā: این نام در سنسکریت با همین گویش به معنی شکوه، عظمت است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص 802 ستون سوم )
مها mahā: این نام در سنسکریت با همین گویش به معنی مهتر، بزرگ، برتر، ارشد، مافوق. می باشد. این که آن را ای ماه بدانیم و نام دختر باشد، در پارسی پیشینه ...
ارشد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مهتر mehtar ( دری ) مسیاتر masyātar ( سغدی )
then, without more ado, sat quietly down there. سپس بی آنکه چیزی بگوید همان جا نشست. if without more ado you would kindly tell me plainly لطف کنید ...
شکل هندسی: شکل واژه ای عربی و هندسی عربی شده از پهلوی هَنداچَک ( اندازه ) است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: کشن آساگی k ...
مشکلات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بژیکان bežikān ( سغدی با پسوند جمع آن ) کلواره kelvāre ( مازنی ) گرفتاری ها، دردسرها ( دری )
ذبح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اژن ožan ( پارتی )
کتابچه: کتاب واژه ای عربی است که پسوند پارسی چه به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: مدیتک maditak ( مدیت؛ پهلوی با پسوند تصغیر اک )
روشینا: این نام در سنسکریت: rūŝana ( پوشش، آرایش، زیور ) است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص 886 ستون سوم )
رومینا: این نام در سنسکریت رومنه rumana و به معنی دانش فریاد زمان است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص 884 ستون سوم ) دهخدا این ...
ضربات ( جمع ضربه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لیدانل lidānel ( کردی با پسوند جمع لکی اِل ) ژتان žetān ( سغدی با پسوند آن ) . خاول xāv ...
معترض: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایستهاگ istehāg ( پارتی ) معترضین، معترضان: ایستهاگان
رباعی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: توریملت turimlat ( توریم؛ پهلوی: چهار با واژه ی دری لت پاره )
ایراد ( گفتن ) که با فعل کردن همراه است. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفاش āfāŝ ( سنسکریت: ābhāŝa )
زائده: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: برآمدگی، برجستگی ( دری ) اشتانه eŝtāne ( سغدی: eŝtana ) کیوفا kyufā ( اوستایی: kaōfa )
نوک شانه، استخوانی که سر شانه است
کولبر
bearing a burden on the shoulder
والدین: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پدر و مادر ( دری ) اخواتام exvātām ( سغدی: xvatamt ) زاتنیتار zātenitār ( پهلوی )
مولفه ( Component ) : آنچه نمایانگر چیزی است و یا یکی از اجزای تشکیل دهنده ی چیزی است و به تنهایی معنی ندارد. ( فرهنگ بزرگ سخن؛ https://www. cnrtl. ...
ملبس: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بهیک bahik ( پهلوی )
در سنسکریت کرپوره karpura بوده یعنی طبع آن به اندازه ی گوشت ماهی سرد است.
عصاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوشان guŝān، افشره afŝore ( دری ) آپیتن āpitan ( پهلوی ) پاینا pāynā ( اوستایی:پَئنه paena ) انگو an ...
تزئین، تزیین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آپیاس āpyās ( سغدی: اَپیَست apyast )
حاشیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لبه، کناره ( دری ) پرک parak ( پهلوی: parrak ) کراخ kerāx ( لکی ) دنانه denāne ( لکی: denāna ) پالیک ...
هاله: این واژه در یونانی و لاتین halos، در انگلیسی و فرانسه halo ( فرهنگ انگلیسی - انگلیسی وبستر و فرهنگ فرانسه - فارسی ژیلبرت لازار ) بوده است. در س ...
I resisted all his solicitations من در برابر تعارفها و اصرارهای او مقاومت کردم. as well as of the many good offices he had done me during my solicit ...
متبوع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تکیک takik ( پهلوی )
دهلی: این نام در سنسکریت دیلِی diley و به معنی دلربا، دلبر است؛ و از دو بخش ساخته شده است: دیل که در پهلوی و مانوی نیز با همین گویش آمده و به معنی دل ...
غنی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پربار، سرشار ( دری ) آدوگ ādug ( پارتی، پهلوی و مانوی ) دستن dastan ( مانوی ) . دارا و دارنده به معنی ...
نخبه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرنت marant ( اوستایی )
تطبیق ( = مطابقت، انطباق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هسیش hasiŝ ( پهلوی: hasiŝn )
( = تطابق، تطبیق، انطباق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همسانی، همگونی، همدیسی، همانندی، همخوانی ( دری ) لوان lavān ( کردی ) مهیتره mahi ...
( = انطباق، تطبیق، مطابقت ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همسانی، همگونی، همدیسی، همانندی، همخوانی ( دری ) لوان lavān ( کردی ) مهیتره mah ...
انطباق ( = تطابق، تطبیق، مطابقت ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همسانی، همگونی، همدیسی، همانندی ( دری ) لوان lavān ( کردی ) مهیتره mahitr ...
نزول: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اوژغز užqaz ( سغدی: اوژغذ užqaż ) بارین bārin ( کردی ) فرود ( دری )
اوایل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آدیان ādyān ( آدی؛ سنسکریت: اول با پسوند جمع آن )
تاجر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بازرگان bāzargān، بهاگر bahāgar ( دری ) کارداک kārdāk ( پهلوی ) . خاکر xākar ( سغدی: خواکر xvākar )
لایحه. That is no excuse for encouraging the superstitious exaggeration of hopes about this particular measure این دلیل نمی شود امید خرافی و مبالغه ...
قطر دایره: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: لَتار ناژنده latāre - nāžande لتار ( لت: قطع؛ دری با پسوند فاعلی ار ) قطع کننده. ناژنده ( سغدی ...
تمایز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویواس vivās ( سنسکریت: vivāsa )
گسترده سازی، گسترش دهندگی. I didn't realize the Mayan empire extended this far north. من نمی دانستم امپراطوری مایان ها تا شمال گسترش پیدا کرده است.
تجزیه. In each step, one or several instructions of a given program are decomposed into more detailed instructions. در هر مرحله یک یا چند دستورالعم ...
اشعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرتو، فروزه، فروغ، تابش، روشنایی ( دری ) پرساو parsāv ( سغدی: پرثاو parşāv ) فراداب farādāb ( سغدی: fra ...
آرتیمیس: هیچ کدام از منابع غربی این نام را ریشه یابی نکرده اند تا بتوانند به معنی آن دست یابند. تنها نوشته اند که در افسانه های یونان، او دختر زئوس ب ...
رامهرمز: این نام در فرهنگ پهلوی - فارسی دکتر بهرام فره وشی رام اهرمزد rāmohrmazd نوشته شده است؛ ولی نه معنی آن آورده شده و نه این که چرا امروزه رامهر ...
هرمز: این که دکتر معین در پانویس برهان قاطع آن را از واژه های اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد دانسته، از دید آوایی نمی تواند د ...
حسرت: 1 - آرزو - میل - عطش - اشتیاق همراه با امید یا ناامیدی. 2 - افسوس، دریغ سخت. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آرزو، افسوس، دریغ، دِژمان ( ...
تصادف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیکادان pikādān ( کردی ) تکر takar ( خراسانی ) پچیوز pacivaz ( سغدی ) هنتچ hantac ( اوستایی )
تعدیل: هماهنگ سازی چیزی با استانداردهای بهره گیری از آن و یا با چیزهای دیگر برای دستیابی به نتیجه ی دلخواه. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ajust ...
سهم به سهم
ثانوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیدیگ bidig ( پارتی ) .
ثانویه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیدیگ bidig ( پارتی ) .
سلاح: این واژه عربی شده است که در سنسکریت sela، sella و senā و در اوستایی snā و در پهلوی snāh بوده است؛ همتای پارسی اینهاست: سناه senāh ( پهلوی: snāh ...
ضبط: این واژه در فرهنگ سغدی - فارسی شادروان بانو بدرالدین قریب، به صورت cbt واج نگاری و به صورت cabd ( چپو کردن، دزدیدن ) آوانگاری شده است. در فرهنگ ...
سهیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارمان ermān ( پهلوی )
وراثت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: امسیتا amsitā ( سنسکریت: امصیتا aṃśitā ) دایادیش dāyādān ( سنسکریت: dāyāda با پسوند پهلوی ایش )
وراث: همتای پارسی این واژه ی عربی ( جمع وارث ) این است: دایادان dāyādān ( سنسکریت: dāyāda با پسوند جمع آن )
ورثه: همتای پارسی این واژه ی عربی ( جمع وارث ) این است: دایادان dāyādān ( سنسکریت: dāyāda با پسوند جمع آن )
وارث: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دایاد dāyād ( سنسکریت: dāyāda )
حوصله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دلبسر delbesar ( خراسانی ) سردل sardel ( خراسانی ) دایاخ dāyāx ( کردی )
جلد jeld ( پوست ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روکش ( دری ) ژُبا žobā ( سغدی ) جلد jeld ( یگان شمارش کتاب در یک موضوع ) : همتای پارسی ای ...
طول جغرافیایی: طول واژه ای عربی و جغرافیا عربی شده از یونانی و لاتین geographia می باشد. همتای پارسی این است: داگر اژنامانزا dāgre - ežnāmānzā ( دا ...
جغرافی، جغرافیا ( عربی شده از یونانی و لاتین: geographia؛ دانش بررسی زمین ) ؛ همتای پارسی این است: اژنامانزا ežnāmānzā ( اژنا: سغدی žnā: دانش با مان: ...
پدرگان: این واژه در سغدی پیترکان pitrakān و به معنی ارث پدری است.
میراث: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: راونگrāvang ( اوستایی: ravangh ) جیماو jimāv ( کردی: jimāva )
راونگ: این نام در اوستایی رونگه ravangh ( ارث، میراث ) می باشد.
ارث: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: راونگ rāvang ( اوستایی: ravangh )
قسمت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بخش baxŝ ( دری ) باگ ( پهلوی ) اشپاز eŝpāz ( سغدی: اشپاذی eŝpāżi )
تقسیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: داخید dāxid ( دری ) بنجید banjid ( دری: بنجیدن )
For a line of dominoes to fall, one has to fall first, which then leaves the other choiceless to do the same. برای این که یک خط دومینو شروع به ریختن ...
My story is not unique داستان من منحصر به فرد نیست And it turned out we had a unique skill یک ویژگی منحصر به فرد داشتیم
منحصر به فرد ( Unique ) : همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: ادویتا advitā ( سنسکریت ) بژارده bežārde ( کردی )
منقرض: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: افسنیک afsenik ( پهلوی ) ویگانیک vigānik ( پارتی ) .
شبه جزیره: شبه واژه ای عربی و جزیره عربی شده از پهلوی گزیرک gazirak می باشد؛ همتای پارسی این است: ماناداک mānādāk ( مان [مانوی]: شبه با واژه ی دری آد ...
مزایا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: افزایش ها، فزونی ها ( دری ) پوانل pavānel ( کردی با پسوند جمع لکی اِل )
زارا: این نام در سنسکریت ذارا dhārā و به معنی آب روان است. ( فرهنگ سنسکریت - فرانسه ژرارد اوئه )
مثال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آزند āzend ( مانوی ) ازند azand ( سغدی ) نمونه ( دری )
مفقود: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ناپدید ( دری ) نابرت nābert ( سغدی ) نشته naŝa ( اوستایی ) نسوین nasvin ( نَس: فقدان؛ اوستایی با پسون ...
ضمیر ( درون ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هیناب hināb ( کردی: henāv ) چتاس cetās ( سنسکریت ) ضمیر ( جانشین نام در دستور زبان ) : همتای ...
رکسانا: این نام در سنسکریت روکشنا rūkŝaṇā و به معنی نازک - باریک - سبکبار کننده، ژاماوِه [سغدی] ( ظرافت ) بخش است.
ظالمون: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع ظالم است، اینهاست: ستمگران، بیدادگران ( دری ) پزداگان pazdāgān ( پهلوی و پارتی )
ظالمین: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع ظالم است، اینهاست: ستمگران، بیدادگران ( دری ) پزداگان pazdāgān ( پهلوی و پارتی )
ظالمانه: ظالم واژه ای عربی است که پسوند پارسی آنه به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: ستمگرانه، بیدادگرانه ( دری ) پزداگانه pazdāgāne ( پارتی ...
ظالم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ستمگر، بیدادگر ( دری ) پزداگ pazdāg ( پارتی و پهلوی )
عیسی مسیح: در زبان آرامی به مسیح مِشیاخ و در عبری ماشیاخ خوانده می شده و به معنی مالیدن بوده است. به این معنی که در آیین یهود، بر سر کسی که می خواست ...
عیسی: در پارتی و مانوی و پهلوی ییشع yeyshoa گفته می شد و واژه ی آریامان در مانوی لقب عیسی مسیح بوده است؛ همچنین واژه ی ایسپیختان ispixtān ( درخششش، د ...
ویدا: این نام در سنسکریت ویده vida به معنی دانش است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، چاپ 1964 ص. 963 ستون سوم ) در اوستایی vidā با همین گ ...
صداقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یک رویی yekrui، راستی، یکدلی ( دری ) اریته arita ( اوستایی: areta ) رزواریف razvārif ( پارتی: razvarif ...
مابازاء: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: جیاتیت jyātit ( کردی: jyāti با پسوند پهلوی ایت )
غرامت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیشکرت niŝkert ( سنسکریت: niŝkreti )
استحصال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: افشوم afŝum ( سغدی ) اسوا esvā ( سغدی: esxvāy )
نقل قول مستقیم: نقل قول مستقیم. آن است که جمله ای را از کتابی همان گونه که هست، بی اینکه چیزی بر آن افزوده یا از آن کاسته شود یا توضیحی در باره ی آن ...
نقل قول غیر مستقیم: آن است که پژوهشگر، مطلب یا مطالب منبعی را در پژوهش با زبان خود بنویسد نه آن گونه که در آن کتاب یا مقاله آمده است؛ در واقع، نه با ...
نقل قول: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیشامروت biŝāmrut ( اوستایی: biŝāmruta )
منابع و ماخذ: منابع به کتاب ها، مقاله ها، پایان نامه ها و گفتارهایی گفته می شود که پژوهشگر یا نویسنده مطالبی از آنها را به صورت نقل قول غیر مستقیم آو ...
وصیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسپاریش espāriŝ ( پهلوی: spāriŝn )
نیابت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفوسیش āfusiŝ ( سنسکریت: ābhūs با پسوند اسم مصدر ساز پهلوی ایش )
وقاحت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بی شرمی ( دری ) خامچاکی xāmcāki ( خراسانی )
تاثیر گذار: تاثیر واژه ای عربی و گذار پارسی است و روی هم مترادف موثر می باشد. همتای پارسی این است: کارساز ( دری ) نوژنده nužande ( خراسانی )
تاثیر پذیر: تاثیر واژه ای عربی و پذیر پارسی است و روی هم مترادف متاثر می باشد. همتای پارسی این است: نرماوند narmāvand ( سغدی )
موثر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کارساز، کارگر ( دری ) نوژنده nužande ( خراسانی )
متاثر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نرماوند narmāvand ( سغدی )
تاثیرات ( جمع تاثیر ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: باندوران bāndurān ( کردی ) سوتارل sutārel ( سوتار از پهلوی sutārih با پسوند جمع لکی اِ ...
تاثیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سوتار sutār ( پهلوی: sutārih ) باندور bāndur ( کردی ) اغیز aqiz ( پشتو )
مخاط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرخان parxān ( خراسانی: parxāna )
تعویق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویژتا vižtā ( سغدی )
آهن: این واژه در سنسکریت فعل است به معنی زدن، کوبیدن، کوفتن، کشتن، از پا در آوردن. ( āhanmi می زنم، āhansi می زنی، āhanti می زند ) ؛ در اوستایی: اینگ ...
دقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آدر ādar ( سنسکریت: ādara )
ثابت قدم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: استوار، پابرجا، رَزین ( دری ) آستنیک āstanik ( سغدی ) آروواد āruvād، اوستار avestār ( پهلوی )
ستیلا: این نام عربی نیست؛ و در سنسکریت: سَتِیله sateyla و به این معنی هاست: 1ـ نخود فرنگی ( pisum arvence ) . 2ـ نی، خیزران. 3ـ باد، نفس، دم. اگر به ...
نارمینا: این نام در سنسکریت نارمینی nārminey به معنی سر زنده، سرحال، شاداب، با نشاط و نیز نام یک شهرک بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیا ...
ناردین: این نام در سنسکریت نردین nardin ( خروشان، خروشنده، پر خروش ) بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 530 ستون یکم )
یورش: این واژه در پهلوی با دو نوشتار آمده است: 1 - اُوریشت ovriŝt ( زخمی کننده، حمله کننده با سلاح. 2ـ نام گناهی که با انگیزه ی زخمی کردن انجام داده ...
معاشرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسو �sev ( سنسکریت ) هاوریت hāverit ( کردی: hāveriyati ) نیشوانا niŝvānā ( سنسکریت: niŝevana ) سمسر ...
مخزن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تونَک tunak ( دری )
ذی حیات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: بوناور bunāvar ( کردی: bunavar )
هست و است: هست یعنی وجود دارد. است فعل ربط است. گرچه از گذشته تا کنون این دو واژه را به جای یکدیگر به کار برده و می برند، بهتر است در نوشتن فصیح، هر ...
مسدود: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بسته baste ( دری ) پرژید paržid ( مانوی: parzid ) گیریان giryān ( کردی ) .
کرسی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پارتو pārtu ( سغدی: partu )
استمنا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سوکراویس sukrāvis ( سنسکریت: sukravisreŝti )
استمراری:استمرار واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: آنویایی ānvyāi ( سنسکریت: anvaya با پسوند یی )
استمرار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آنویا ānvyā ( سنسکریت: anvaya )
حاصل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آکام ākām ( کردی ) آیام āyām ( سغدی ) شایه ŝāye، دستاورد ( دری ) ویمند vimand، هنزام hanzām ( مانوی ) ...
رونیکا: اگر سری به سایت دیکشنری http://traduction. sensagent. com بزنید که 39 زبان را پشتیبانی می کند، و بهترین سایت دیکشنری است، خواهید دید که رونیک ...
رونا runā: این نام در سنسکریت با همین گویش به معنی برخاسته از شکوه، بر آمده از عظمت و نیز نام یک رودخانه می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویل ...
خبر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هوال hevāl ( کردی ) ازدا ezdā ( سغدی )
قزل آلا: قزل واژه ی ترکی و آلا پارسی است؛ همتای پارسی این است: زَرآلا.
حصول: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انیاس anyās ( سغدی ) دستیابی ( دری )
یلدا: دکتر معین این واژه را سریانی به معنی میلاد دانسته و نوشته چون آن را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند؛ ولی روز میلاد مسیح 25 دسامبر یا پنجم دی ما ...
ملحق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هنگیش hangiŝ ( مانوی )
استیصال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: درماندگی، بیچارگی، بدبختی ( دری ) دیژوار dižvār ( پارتی ) .
ریشه ی لائیسم در یونانی، لائوس ( مردم ) می باشد؛ و برای چیزی به کار می رفت که مربوط به عوام ـ در مقابل اهل علم، روحانی و کلیسا ـ می بود. سپس از قرن ...
انواع سکولاریسم 1 - سکولاریسم دولتی. در این معنی، سکولاریسم یعنی فرایند جدایی دین از دولت ( و نه از سیاست ) ؛ البته بیش تر به معنی جدایی کلیسا از دول ...
اصول سکولاریسم تا کنون برای سکولاریسم اصولی تعریف نشده؛ زیرا سکولارها به یک اصل کلی معتقد بودند و آن، فراهم کردن همه ی زمینه ها برای انسان به منظور ل ...
هدف سکولاریسم این مکتب همه چیز را برای لذت بردن انسان در این جهان خاکی می خواهد؛ و تفاوت آن با اندیویدوالیسم یا فردگرایی در این است که فردگرایی، کار ...
ریشه های فلسفی سکولاریسم: 1 - قرارداد اجتماعی و مردم سالاری ( دموکراسی ) و نفی حق الهی حکومت با گسترش اندیشه های مردم سالاری بر پایه قرار داد اجتماع ...
قرون وسطی ( دیکتاتوری مذهب یا کلیسا ) : همواره سختگیری سیاسی - ـ اجتماعی یک بینشی که حکومت شده باشد، باعث پیدایش ضد آن می شود. همان گونه که سختگیری ه ...
تقسیم بندی تاریخ از دید اروپاییان: ــ از پیدایش انسان تا سه هزار سال پیش از میلاد را دوره ی ماقبل تاریخ گویند. - از سه هزار سال پیش از میلاد تا سده ...
سکولاریسم و لائیسم : - ـ لائیسم گامی فراتر از سکولاریسم است؛ زیرا سکولاریسم دین را امری شخصی می داند ولی لائیسم آن را انکار می کند. - در سکولاریسم ...
لائیسم و سکولاریسم: - لائیسم گامی فراتر از سکولاریسم است؛ زیرا سکولاریسم دین را امری شخصی می داند ولی لائیسم آن را انکار می کند. - در سکولاریسم، ا ...
جنسیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سسیاک sasyāk ( سنسکریت با پسوند سغدی یاک )
تبعیض جنسیتی: تبعیض و جنسیت دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به جنسیت افزوده شده است. همتای پارسی این است: ویسش سسیاکی viseŝe - sasyāki ویسش vise ...
تبعیض: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویسش viseŝ ( سنسکریت: ویصشه viśeŝa ) ،
تجدید حیات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: فراشم اژوان ferāŝm - ežvān فراشم، پهلوی: frāŝm: تجدید اژوان: حیات ( سغدی )
حامی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاتار pātār، پان pān ( پهلوی ) ایارمند ayārmand ( پهلوی: ayāromand ) اوپستا upastā ( اوستایی ) پایو p ...
تجدید قوا: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: فراشم یاتان ferāŝme - yātān ( پهلوی: frāŝm: تجدید و اوستایی یاتان: قوا )
تجدید نظر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: بازبینی، بازنگری ( دری ) نواکریا navākryā ( سغدی: navākarkyā )
تجدید: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فراشم ferāŝm ( پهلوی: frāŝm ) اباژی abāži ( پارتی ) از سر گیری، دوبارگی ( دری )
ملل متحد: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ایزیتان اریامان izitān aryāmān ( سغدی - مانوی )
ملل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایزیتان izitān ( سغدی )
شورای امنیت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: سماژ ارام samāže - orām سماژ: سنسکریت samāja ( شورا ) ارام: سغدی ( امنیت )
شورا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انجمن ( دری ) سماژ samāž ( سنسکریت: samāja )
عزلت ozlat: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایریام iryām ( اوستایی: ائیریمه airima )
سیاس: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از سنسکریت صاس ( سیاست کردن ) ، این است: پیچاک picāk ( مازنی )
تعجب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شگفتی ( دری ) انداس andās ( سغدی ) ویتیماس vitimās ( پهلوی ) .
کیفیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چگونگی ( دری ) چایونی cāyuni ( مانوی: چائونیه cāunih )
غیور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خیرک xayrak ( پشتو ) آسادیچ āsādic ( سغدی: آساذیچ āsāżic )
مقدمات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دسپیکان daspikān ( کردی ) بنکار benekār ( مازنی )
تمرکز حواس ( Concentration ) : همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیژین مئیت nižin - mait نیژین ( پارتی ) تمرکز مئیت ( وستایی: maiti ) حواس.
تمرکز فکر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیژین مانز nižin - mānz ( نیژین؛ پارتی؛ تمرکز بامانز از اوستایی: mānzdra: فکر )
تمرکز قوا ( یکی از اصول جنگ ) : همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیژین یاتان ( پارتی و اوستایی )
شامه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بویایی ( دری ) همبدیش hambodiŝ ( پهلوی: hambodiŝn ) گرات gerāt ( سنسکریت: ghrāti )
متمایز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سَراماد ( مانوی: sarāmādag )
تشویش اذهان عمومی: تشویش و عمومی دو واژه ی عربی است؛ و اذهان جمع ذهن و عربی شده از پهلوی زِن و آن هم از اوستایی زَئینَه می باشد. همتای پارسی این است: ...
اذهان: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی زِن zen ( که واژه ی زندان: جای هوشیار شدن از آن ساخته شده است ) و اوستایی زَئینَه، این است: زهنل zehn ...
تشویش: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پویاچ puyāc ( سغدی: پوئَچ puac ) دلشوره، نگرانی، آشفتگی ( دری )
اضطراب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ازارب ezrāb ( سغدی: ذرب żrab ) نگرانی negarāni، هناسه hanāse، دلواپسی delvāpasi، دلشوره، تپاک tapāk، خ ...
مشکوک: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی شک، اینهاست: اومانچن umāncan ( سغدی ) گومانیک gumānik ( پهلوی ) .
قوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لست last، تهم taham، نیرومند، پرزور، پرتوان، توانا، توانمند، زورمند، پهلوان، نیو niv، گرد gord ( دری ) اش ...
مایوس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دلسرد، ناامید، سرخورده ( دری ) دوژدیل duždil ( مانوی ) مارنده mārande ( سغدی ) .
اثاث کشی: اثاث واژه ای عربی است و کشی پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، این است: تریکش torikāŝ ( لری: torekaŝ )
انتظارات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چیناکان cinākān ( سغدی ) رخابان raxābān ( گیلکی ) پرمران parmarān ( دری )
فاخر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوپات xupāt ( سغدی ) سازو sāzu ( سغدی: ساذو sāżu ) گرانمایه، ارزشمند، ارزنده، پربها ( دری )
شهامت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دلیری، دلاوری، شیردلی، سیغور siqur، مردانگی، تفنود tafnud، پُردلی ( دری )
احاطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آویستان āvistān، پروست parvast، چاگین cāgin ( پهلوی )
محبوس: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرزید parzid ( مانوی )
چبدر cabdar: زیور دزد، نگین دزد، زینت سارق ( یعنی هر کس بتواند از آن جا دزدی کند، نگین دزدهاست ) . چبد cabd ( سغدی ) چپو، دزدی، راهزنی، سرقت با پسون ...
مقیاس: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پتراز patrāz ( سغدی )
موجب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لامل lāmal ( پشتو )
برودت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سردی ( دری ) انسرتی ansarti ( سغدی )
دورانی davarāni: دوران واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: آوامیک āvāmik ( پهلوی )
دوران davarān: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چرخش ( دری ) وردیش vardiŝ ( مانوی: vardiŝn )
مغلوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شکست خورده ( دری ) ونیک vanik ( سغدی ) پدرخت padraxt ( مانوی )
غرف qoraf ( غرفه ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: توگان tugān ( مانوی )
غرفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: توگ tug ( مانوی )
but owing to the public that patronizes them, are with astounding rapidity transformed into filthy taverns. ولی به سرعت توسط کسانی که در آنها اقامت ...
متحول ( Transformed ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویشتک viŝtak ( پهلوی ) پریاستا paryāstā ( سنسکریت: paryasta ) فاویته fāvite ( سنسکریت ...
غیر علنی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اویگاس avigās ( پارتی ) .
اِلِنا ( = الینا ) : این نام در سنسکریت: ایلینا ilinā ( باده ی پر انرژی، شراب قوی ) می باشد.
علنا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آشکارا، بی پرده ( دری ) ابیراز abirāz ( مانوی: aberāz ) هنجشمان hanjaŝmān ( پارتی )
علنی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویگاس vigās ( پارتی ) وینارچیک vinārcik ( سغدی )
اهدا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پدویس padvis ( سغدی: patvis )
معطر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بویاک buyāk، هوبی huboy ( پهلوی ) مشکبار moŝkbār، مشکسا moŝksā، خوشبو xoŝbu ( دری ) .
طلب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یاچیت yācit ( سنسکریت: yācita ) پرسن parsan ( سنسکریت: prasna )
استدعا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژس žas ( پهلوی ) پیواهیش pivāhiŝ ( مانوی: payvahiŝn )
تهیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انسد ansad ( سغدی: انسغد ansaqd ) انویس شnvis ( سغدی ) ابگار abgār، پساچ pasāc ( پهلوی ) پرهی parahi ( ...
تفهیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابساچ absāc ( سغدی ) āsendā ( اوستایی ) .
المیرا: این نام از دو بخش در سنسکریت ساخته شده است: 1 - ایل ( کره ی زمین ) . 2 - میرا ( اندازه ) ؛ ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ) ...
تبعات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیامدها payāmadhā ( دری ) آیامان �yāmān ( سغدی با پسوندجمع آن )
رعب و و حشت: به کار بردن این دو واژه در کنار هم را در آرایه های ادبی، افزوده ی نابجا ( حشو قبیح ) گویند؛ زیرا هر دو یک معنی دارند. همچنین مانند علم و ...
رعب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آهر āhr، هاس hās، ترس tars، بیم bim، دلهره delhore، نهاز nehāz، نهیب nehib ( دری ) اوژب užb ( سغدی )
انسداد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پاتروش pātruŝ ( سغدی: پتروخش patruxŝ )
مازاد: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اسپین espin ( اوستایی: spin )
اضافی: اضافه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: اِسپینی espini ( اوستایی: spin با پسوند ی )
بذر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تخم toxm، دانه dāne، دلیک dalik ( دری ) راو rāv ( سغدی: rāve ) سرچین sarcin ( پشتو: sarcina ) ( در سغد ...
داخل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: درون darun، میان myān ، تو tu ( دری ) چیسار cisār ( سغدی: citsār ) چندر candar ( سغدی ) نندر nendar ( ...
جاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چالان ( خراسانی ) تاتو tātu، تچین tacin، نیرود nirud ( اوستایی ) ایریس ( اوستایی: ایریث iriş ) تچر tac ...
LOOK: این واژه در سنسکریت lok بوده با همین معنی امروزی یعنی دیدن و چنین صرف می شده است: ( lokāmi می بینم، lokasi می بینی، lokati می بیند؛ lokate دید ...
تصویر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پژدیس paždis ( پازند ) فرتور fartur ( دری ) نیگار ( مانوی ) پوتال putāl ( سنسکریت: puttala ) روپا r ...
اراضی موات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: زاوان چائور cāur ( زاو در اوستایی یعنی زمین؛ با پسوند جمع آن و گیلکی: چئوری cauri یعنی بایر )
اراضی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زمین ها ( دری ) زاوان zāvān ( اوستایی با پسوند جمع آن )
ادغام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فنگا fangā ( سنسکریت: bhanga )
استقرار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیشز niŝez ( سغدی: نیشذ niŝeż )
الینا: این نام در سنسکریت: ایلینا ilinā و به معنی باده ی پر انرژی، شراب قوی می باشد ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964، ص 168 ستون دوم ...
سطور: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هیرل hirel ( سنسکریت با پسوند جمع لکی اِل )
سطر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هیر hir ( سنسکریت )
عقربه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سلاکا salākā ( سنسکریت: صلاکا śalākā )
عقرب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آلین ālin ( سنسکریت ) نیربه nirbe ( سغدی: نیرذبه nirżbe ) کژدم ( دری ) گادین ( لری بختیاری )
مزید بر امتنان: مزید و امتنان دو واژه ی عربی است که با پارسی بر یک عبارت ساخته است. همتای پارسی این است: اسپین بر پرساک espin - bar - persāk اسپین ...
آرام در سنسکریت آلاتیه ālātya و به معنی جیغ - داد - ـ فریاد - هوار کشیدنی است؛ و آن هم یکی به خاطر گودالی است که در این اقیانوس است و دیگری به خاطر م ...
آلاش: این واژه در سنسکریت، مصدر فعل سببی از آلَش می باشد و به معنی به هوس انداختن، آرزویی در دل کسی پدید آوردن است و صرف آن چنین است: ālāŝayāmi به آر ...
در باره ی خاندان اسد حافظ اسد ( پدر بشار ) در سال ۱۹۳۰ در شهر قرتها یا قرطها در جنوب شرق دمشق در یک خانواده ی فقیر از شیعیان علوی به دنیا آمد. مادرش ...
همتای پارسی این عبارت عربی این است: فراهیستان پنته به ویسپن farāhistāne - pante - be - vispan فراهیستان farāhistān ( پهلوی: frahistān ) : اکثریت. پ ...
قریب به اتفاق: همتای پارسی این عبارت عربی این است: پنته به ویسپن pante - be - vispan ( سغدی )
اکثریت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بیشترین ( دری ) فراهیستان farāhistān ( پهلوی: frahistān )
اقامتگاه: اقامت واژه ای عربی است که پسوند پارسی گاه به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: باششگاه bāŝeŝgāh ( خراسانی ) جایباش jāybāŝ ( دری ) م ...
اولیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فاتامچیک fātāmcik ( سغدی: fatamcik )
اولین: اول واژه ای عربی است که پسوند پارسی ین به خود گرفته است. همتای پارسی اینهاستک فاتامین fātāmin ( سغدی: fatam با پسوند ین ) دسپیکین daspikin ( ...
فتوحات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تروان tarvān ( مانوی ) واهران vāhrān ( پهلوی ) پریژان paryožān ( سغدی ) پاتیاها pātyāhā ( پهلوی )
فتح: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ترو tarv ( مانوی ) واهر vāhr ( پهلوی ) پریژ paryož ( سغدی ) پاتیا pātyā ( پهلوی ) ،
مصاحبه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یهاگت yahāget ( اوستایی: یَئَگت yaaget ) دیمانه dimāne ( کردی )
مخاطب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسروتر esrutar ( اوستایی: sraōtar ) گشیتار goŝitār ( پهلوی ) دوینر deviner ( کردی )
انضباط: رفتار در چارچوب برنامه ای تعیین شده یا از سوی خود یا دیگری یا یک سازمان برای پیشگیری از نابسامانی. ( www. cnrtl. fr/definition/discipline )
حضار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نورچیکان ( سغدی با پسوند جمع آن ) وینندان vinandān ( سغدی: venande با پسوند آن ) وینندل vinandel ( سغدی ...
ماجرا ( رویداد ) : همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: یتیا yatyā ( سغدی ) غماتا qemetā ( اوستایی: qemata ) ماجرا ( سرگذشت ) : همتای پارسی اینها ...
ماء الشعیر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: کوشاب، آبجو ( دری ) آبیوا ābyavā ( آب با پهلوی: یوا: جو )
استیناف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بازنگری، بازبینی، از سرگیری ( دری ) پتیجاس patijās ( اوستایی: pa�tijas )
قابل رویت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دیدنی ( دری ) بزیسی bezisi ( سغدی: بذیس beżis با پسوند ی )
سَم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژار žār ( سغدی ) زهر zahr، شرنگ ŝarang ( دری )
لحظه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آد ād، ویسان visān ( مانوی ) پچات pacāt ( سغدی ) هاتی hāti ( اوستایی ) اکشن ekŝan ( سغدی: kŝan ) تکزم ...
مدد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یاری ( دری ) تاسو tāsu ( لکی ) اودا udā ( مانوی: udāy ) کاربرد در سروده؛ عماد خراسانی: گرچه هر چه لحظه ...
شعرا ŝoarā: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مَهراکان ( مانوی با پسئند جمع آن ) سرایندگان ( دری )
سکنه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: منیکان menikān ( سغدی با پسوند جمع آن ) منیکل menikel ( با پسوند جمع لکی اِل )
هدایت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: راهنمایی، نمونش nemuneŝ ( دری ) آنای ānāy، آنیت ānit ( سغدی ) فرانف farānaf ( مانوی: franaf ) سژودرا ...
اشتیاق: حالت روانی تندی که یا ناگهانی یا با رخدادی یا دیدن یا شنیدن چیزی پیدا شده و انگیزاننده برای انجام دادن کاری است. ( https://www. cnrtl. fr/d ...
شوق: حالت روانی تندی که یا ناگهانی یا با رخدادی یا دیدن یا شنیدن چیزی پیدا شده و انگیزاننده برای انجام دادن کاری است. ( https://www. cnrtl. fr/defi ...
صحبت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسرب esrab ( اوستایی: srava ) آنوان ānvān ( خراسانی: ānvani ) آفاش āfāŝ ( سنسکریت: ābhāŝa ) .
آریایی: این واژه در سنسکریت ārya و به این معنی هاست:1 - بسیار ارجمند، شاهزاده، ارباب، سَرور، کیا، مالک، خداوند، بزرگ خانه، آزاده، باشکوه، شکوهمند، بز ...
امتداد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: راستا rāstā ( دری ) دریژه driže ( کردی )
ترخیص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فشام faŝām ( سغدی )
ترجیحا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهترانه، خوبترانه ( دری ) ویژیدانه ( پارتی: ویژید با پسوند آنه ) خوبتس xubtas ( خوب با پسوند قیدساز س ...
رصد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پایش ( دری ) پایات pāyāt ( سغدی )
رصدخانه: رصد واژه ای عربی و خانه پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی این است: پایاتان ( پایات؛ سغدی با پسوند مکان ساز آن؛ مانند بیابان بی، ...
رعایت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیاما nyāmā ( سنسکریت: niyama ) وینیا vinyā ( سنسکریت: vinaya ) لاواران ( کردی: lavarān )
استقبال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیشواز ( دری ) اسواگات esvāgāt ( سنسکریت: svāgata ) پادیغرا pādiqrā ( پارتی: pādiqrāv )
رطوبت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ازغار ezqār ( سغدی ) نم nam ( دری ) نماوی namāvi ( کردی )
جمال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زیبایی، قشنگی، خوشگلی ( دری ) شیراک ŝirāk ( سغدی ) اسرو esru ( پهلوی: sru ) گنیاگ gonyāg ( پارتی )
طاووس: این واژه در اوستایی تَئُس taos و به معنی زیبایی است.
آلت تناسلی: آلت و تناسل دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی اینهاست: اندام آمیزشی andāme - āmizeŝi ( دری ) فراواخش، farāvāxŝ ( اوستایی: fravāxŝ )
حبس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرگاژ pargāž ( پارتی ) زندان zendān، هلفدونی holofduni ( دری )
zone؛ این واژه در سنسکریت sunā؛ در پارتی: zonos؛ در یونانی: zone؛ و در لاتین zona بوده و در سال 1119 وارد زبان فرانسه شده و زُن zone شده است.
مناطق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زونوسان zonusān ( پارتی: zonos با پسوند آن ) ادویپان edvipān ( سنسکریت: dvipa با پسوند آن )
منقضی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سپری شده ( دری ) مایامسار māyāmsār ( سغدی: māyāms با پسوند آر )
مقتضی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیابگ nyābag ( مانوی )
مشکل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دشوار، سخت ( دری ) بژیک bežik ( سغدی ) پژار pežār ( لری )
زنبور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آرو āru، دنج donj، دندک dendak ( خراسانی ) تنته tonte، کلیز kaliz، گبت gebt، گوژ guž ( دری ) گانج gānj ...
اتخاذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گرفتن ( دری ) سوخاز suxāz ( سغدی: suxāy ) نیاگار nyāgār ( سغدی: نیاذار nyāżār )
تمرین: کوششی پیاپی، سازمان یافته یا برنامه ریزی شده، بجا و هماهنگ با توانایی برای آمادگی انجام دادن کاری که با کامیابی همراه باشد. ( Le Petit Robert ...
مشق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یچ yoc ( سغدی )
محل تجمع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: زیسامواز zisāmvāz ( زیس؛ سغدی؛ یعنی جا؛ با سغدی: amvaz تجمع )
استشهاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویچاو vicāv ( سغدی )
تایید: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پتیاه patyāh ( اوستایی: pa�ti - ah ) بروان bervān ( کردی: bervāna )
نحوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روش، شیوه، چگونگی ( دری ) اِشوام eŝvām ( سغدی: اشوامانچ eŝvāmānc )
تماشا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویزار vizār ( سغدی: ویذار viżār ) پاتیوید pātivid ( اوستایی: پئیتی وید paitivid ) ویتوزار vituzār ( سغ ...
افعال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یاتل yātel ( اوستایی: yāta : فعل با پسوند جمع لکی اِل )
میعانات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آپیکان āpikān ( پهلوی )
تمرکز: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیژین nižin ( پارتی ) امبر ambar، ابرت abart ، مویژ maviž ( سغدی )
تمساح: همتای پارسی این نام عربی، این است: گاندو gāndo ( بلوچی )
رونق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویستیر vistir ( مانوی: viŝtir )
موهای زائد: موها پارسی و زائد عربی است؛ همتای پارسی اینهاست: رومه rume، زمگان zamgān ( دری )
زائد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ازراک ezrāk ( سغدی: ezrākā ) زرنک zarnek، فتارمی fatārmi ( سغدی ) .
تحمیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سپاند sapānd ( کردی )
فضول: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پسوک pasuk، فگر fagr ( خراسانی ) دردوک derduk ( کردی )
فضولات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کاریشا kāriŝā ( سنسکریت )
سحر sahar: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، دارای دو معنی است: 1 - سپیدی که بر بالای سیاهی نشیند. 2 - کنار هر چیزی. مانند: بلغ من الارض اسحارها ( به اقصی ...
تخفیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویغاو viqāv ( پارتی )
هلاکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مرستون morestun، هدیره hadire ( پشتو )
مبصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بینر biner ( کردی )
نورانی: همتای پارسی این واژه ای عربی، اینهاست: تابان، تابناک، رخشان، درخشان، تابنده، فروزان، پرفروغ، لیان layān ( دری ) شیدون ŝeyd ( دری پسوند پهلوی ...
مشعشع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تابان، تابناک، رخشان، درخشان، تابنده، فروزان، پرفروغ، لیان layān ( دری ) بامین ( پارتی: bāmen )
اَشعار ( سروده ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گایتان gāytān ( سنسکریت: gāytra : شعر با پسوند جمع آن ) گایتل gāytel ( با پسوند جمع لکی ...
خصلت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوی ( دری ) آمتیک āmtik ( سغدی )
رها: این واژه در سنسکریت رِی rey و فعل می باشد با این معنی ها: 1ـ آزاد ـ رها ـ شل ـ ول ـ جدا کردن؛ بیرون دادن، خارج کردن. 2ـ پذیرفتن، هماهنگ ـ جور ـ ...
تخلیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایریچ iric، ریچیره ricire ( اوستایی )
کفایت ( بس بودگی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بسندگی ( دری ) باو bāv ( سغدی ) ارم arm ( پهلوی ) آپنا āpanā ( اوستایی: āpana ) کفای ...
عدوانی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پدریژانه pedrižāne ( کردی: peydriži با پسوند آنه )
خصم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دشمن ( دری ) کستار kastār ( مانوی )
قلم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تیگرا tigrā ( پارسی باستان )
خلع درجه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: جب ژماره job - žemāre ( پهلوی ـ کردی )
خلع مقام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: واخژ اهراف vāxež - ahrāf ( سغدی - پهلوی )
مقام: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نشیم naŝim ( دری ) اهراف ahrāf ( پهلوی )
خلع لباس: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: واخژ ابژین vāxež - abžin ( سغدی - پارتی )
خلع سلاح: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، اینهاست: جب مزین job - mazin ( پهلوی - سغدی ) واخژ کانس vāxež - kāns ( واخژ؛ سغدی؛ کانس از اوستایی: kānst ...
خلع ید: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است اپابر apābar ( اوستایی: apabar )
خَلع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جب job ( پهلوی ) واخژ vāxež ( سغدی ) افشوم efŝum ( سغدی: efŝumb )
مصلحت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوپیا xupyā، خوچیاک xucyāk ( سغدی )
لفاظی: لفاظ واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: پرالپ parālap ( سنسکریت: pralap )
صعود: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دامید dāmid ( دری ) افراز afrāz ( خراسانی )
فلک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسپان āspān ( خراسانی ) سرهال sarhāl ( دری )
جنایت: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از واژه ی اوستایی جَن ( زدن ) ، این است: اژیان ōžyān ( سغدی )
شاغلین: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کارمینل kārminel ( کارمین از سنسکریت: کَرمین با پسوند جمع لکی اِل ) کارمینان.
شاغل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کارمین kārmin ( سنسکریت: karmin )
مقدار دهی اولیه یا ابتدایی ( Initialization ) ( در برنامه نویسی کامپیوتر ) . مقدار و اولیه عربی و دهی پارسی است؛ همتای پارسی این است: ایچاف icāf ( س ...
مقدار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هنداچ handāc، مساک masāk، اچند ecand ( پهلوی ) ایچاف icāf ( سغدی: ivcāf ) اندازه ( دری )
نقطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خجک xajak، دیل dil ( دری ) بیندو bindu ( سنسکریت ) کنزاک kenzāk ( سغدی: kernzāk )
ارس: این نام در سنسکریت آرس āras و به معنی بُرنزهاست؛ همچنین نام گونه ای درخت، نام یک دریاچه، نام اُلوای ( سیاره ) بهرام ( مریخ ) ( خدای جنگ و خونریز ...
نجوا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پنگس pangas ( خراسانی )
مصدع اوقات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اواماک ژمن avāmāk - žamn ( مانوی ـ سغدی )
مصدع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اواماک avāmāk ( مانوی با پسوند پهلوی آک )
اوقات فراغت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ژمانین وارمس žamānine - vārams ( ژمانین: پارتی؛ وارمس: سغدی )
اوقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژمانین žamānin ( پارتی )
فراغت ( آرامش ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وارمس vārams ( سغدی ) فراغت ( فرصت، مجال ) : همتای پارسی این است: یتاک yatāk ( سغدی )
تسلیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویواسن vivāsen ( مانوی )
احقاق حقوق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رسکانودان raskānudān ( رس: مانوی؛ رسیدن؛ کانود: بلوچی: حق با پسوند جمع آن )
احقاق حق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رسکانودraskānud ( رس: مانوی؛ رسیدن؛ کانود: بلوچی: حق )
وکیل معاضدتی: در دعاوی حقوقی ( و نه کیفری؛ در کیفری وکیل انتخابی یا تسخیری گفته می شود ) ، هنگامی که به وجود وکیل نیاز باشد، ولی خوانده توان مالی گرف ...
وکیل تسخیری: هنگامی که دعوایی کیفری جریان داشته و با وجود ضروری بودن وکیل در دادرسی، به دلیل خودداری متهم از گرفتن وکیل و یا نداشتن توان مالی برای ای ...
آرتا: سنسکریت: āratā ـ آرام شده، آرامش یافته. شاد، شادمان، مسرور، به وجد آمده.
اخیرالذکر: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: به تازگی گفته شده ( دری ) نوتن پوروه nutan - purva ( سنسکریت: nutana )
اخیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نوتن nutan ( سنسکریت: نوتنه nutana )
اخیرا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: به تازگی ( دری ) پدنوتن padnutan ( پیشوند مانوی قید ساز پد با واژه ی نوتن که در سنسکریت نوتنه nutana بو ...
وکیل اتفاقی: به کسی گویند که پروانه ی وکالت ندارد ولی تحصیل کرده رشته حقوق است و می خواهد به صورت موردی برای حل مشکل کسی وکیل شود؛ در این صورت می توا ...
وکیل انتخابی یا تسخیری: هنگامی که دعوایی کیفری جریان داشته و با وجود ضروری بودن وکیل در دادرسی، به دلیل خودداری متهم از گرفتن وکیل و یا نداشتن توان م ...
وکلا: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع وکیل است، این می باشد: ازیودان ezyudān ( اوستایی: zyaiod: وکیل با پسوند جمع آن )
وکیل: همتای پارسی این واژه ی عربی ( که از ریشه ی وکل vakal ساخته شده ) ، این است: ازیود ezyud ( اوستایی:زیَئیُد zyaiod )
وکالت بلاعزل: وکالتی که در آن نوشته شود موکل حق برکناری وکیل را ندارد. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این عبارت عربی، این است: ادیواک نسان adivāk - ...
وکالت مقید: وکالتی را گویند که در آن مورد وکالت معین است؛ و وکیل باید در همان مورد معین عمل نماید. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ادیواک پد ...
مقید: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پدیستاگ padistāg ( پهلوی )
وکالت مطلق: وکالتی است که در آن کسی، دیگری را برای همه ی کارهای خود وکیل می کند ( فروش، خرید، پرداخت هزینه خانواده …… ) و وکیل نیازی به اجازه از موکل ...
وکالت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ادیواک adivāk ( سنسکریت: adhivāka )
بلاعزل: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: نسان nosān ( پیشوند نا با مانوی: osān: عزل )
تثبیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آراز ārāz ( خراسانی )
ارتقا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایژیا ižyā ( اوستایی: ižya )
ترفیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابراس abrās ( پهلوی و مانوی )
دعاوی: همتای پارسی این واژه ی جمع دعوا که در عربی از اوستایی دئیوی daivi ساخته شده، این است: مرانل merānel ( لکی )
مزید بر علت: مزید و علت دو واژه ی عربی است؛ همتای پارسی این است: اسپین espin ( اوستایی: spin ) بر پارول pārul ( پشتو )
اقیانوس: همتای پارسی این واژه ی عربی شده، اینهاست: مسیاپ masyāp ( اوستایی: masyuāpu ) اسموت esmut ( سغدی: esmutr )
زجر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پزد pazd ( اوستایی ) آزار، شکنجه ( دری )
تصرف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فدیر fadir ( سغدی: fatir ) اشیتا aŝitā ( اوستایی: aŝa�ta ) اویتن avitan ( اوستایی: avitani ) جیگایور ...
مخلوقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بوشینتان buŝintān ( اوستایی: buŝyant با پسوند جمع آن )
مخلوق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بوشینت buŝint ( اوستایی: buŝyant ) آفریته āfrite ( سغدی )
خالق: همتای پارسی دو بخشی برای این واژه ی عربی، اینهاست: داتار ( پهلوی ) داتر dātar، تشن taŝan ( اوستایی )
اسفراین: این نام در زبان سغدی sfrine ( آفریننده، پدید آورنده، مخترع ) بوده است.
خلل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آهگ āhog ( مانوی و پهلوی ) ابسنت absent، یمان yemān ( سغدی )
اخلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دروش doruŝ ( پهلوی: druŝ )
اختلال: همتای پای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاتیوز pātyuz ( سغدی: patyoz ) آشفتگی ( دری )
مجری mojri: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کرتار kartār، وردیشنار vardiŝnār ( پهلوی )
قاشق: همتای پارسی این واژه ی ترکی، این است: کابژه kābže ( سغدی: kapce )
مخوف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ترسناک، هراس انگیز، هراسناک، بیمناک، دلهره آمیز، دلهره آور ( دری ) سهمن sahmen ( مانوی ) ارغند arqand ( ...
مدیر عامل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: مهسیراس mehsirās ( مه: مهتر با واژه ی سنسکریت siras: مدیر )
مثلث قائم الزاویه: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: تشروی اَستاکژدا teŝruye - astākaždā تِشرو ( اوستایی ) مثلث. اَستاک ( پهلوی ) قائم کژدا ...
تداوم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آستنیا āstanyā ( سغدی )
مربع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چسروش casruŝ ( اوستایی: چثروشه caşruŝa ) چورس curas ( خراسانی ) .
مستطیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آیتس āyatas ( سنسکریت ) دریژوک drižuk ( کردی: drižuka ) لاکیش ( کردی )
انقیاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیروی، تاراس، گردن نهی، فرمانبری ( دری )
انتظامات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سمبالان sambālān ( خراسانی ) سامانل sāmānel ( سامان با پسوند جمع لکی اِل )
انتظام: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سمبال sambāl ( خراسانی ) دَهناد ( دری )
شاهد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویگاه vigāh ( پارتی ) گوکاس gukās ( پهلوی ) گواه govāh ( دری )
عایق حرارتی: عایق و حرارت دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به حرارت افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: فاشکوی گرمایی fāŝkuye - garmāi ( سغدی: فا ...
عایق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فاشکو fāŝku ( سغدی: faŝkux )
مطلقا:همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اجاشا ajāŝā ( خراسانی ) آزپرم āzparam ( سغدی: آذپرم āżparam )
علی الاطلاق: به طور کلی، مطلقا ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: اجاشا �jāŝā ( خراسانی ) آزپرم āzparam ( سغدی: آذپرم āżparam )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گویا ( دری ) ساکشات sākŝāt، ویسپشتم vispaŝtam ( سنسکریت ) پرادو parādu ( سنسکریت: prāduh ) وادیار ( کردی )
ظاهرا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گویا ( دری ) ساکشات sākŝāt، ویسپشتم vispaŝtam ( سنسکریت ) پرادو parādu ( سنسکریت: prāduh ) وادیار ( ک ...
قبیح: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرخش farxaŝ، بد، زشت، ناپسند، نکوهیده ( دری ) گمال gamāl ( لکی و لری )
غلیظ: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان دری اینهاست: نفام nafām، تارون tārun، تارین tārin، چگال cagāl.
منتسب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هاگر hāgar ( کردی )
دستور العمل: دستور واژه ی پارسی است که با العمل عربی آمیخته شده است؛ همتای پارسی این ترکیب پارسی - عربی، اینهاست: ریسایکار risāykār ( کردی ) سرجیر s ...
عضو: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آنگ āng ( سنسکریت: ānga ) گاتر gātr ( سنسکریت: gātra ) بیزاک bizāk ( سغدی )
مخصوصا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بویژه ( دری ) نیترام nitarām ( سنسکریت ) نامچیشت nāmciŝt ( پهلوی )
خصوصا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بویژه ( دری ) نیترام nitarām ( سنسکریت ) نامچیشت nāmciŝt ( پهلوی )
علی الخصوص: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: بویژه ( دری ) نیترام nitarām ( سنسکریت ) نامچیشت nāmciŝt ( پهلوی )
علی البدل: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: پشاگرب paŝāgreb ( مانوی: paŝāgrev ) جایگزین، جانشین ( دری )
قاعدتا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آشونیک āŝunik ( پیشوند سنسکریت آ و واژه ی پهلوی شونیک ) ،
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آشونیک āŝunik ( پیشوند سنسکریت آ و واژه ی پهلوی شونیک ) ،
علی الدوام: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیاپی، همیشه، پیوسته، همواره ( دری ) نشاکو noŝāku ( سغدی: noŝaku ) .
علی الحساب: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: ایستاکه istāka ( کردی )
مالکین بالاشاعه: در دانش حقوق، یعنی هر چند نفر که دارای یک چیز مشترک باشند، و هر کدام از تمام اجزاء آن چیز حق داشته باشد؛ مانند حقوق وارثان در باره ی ...
اشاعه فحشا: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این واژه های سغدی است: اسراش ویژت �srāŝe vižat ( سغدی: ثراش şrāŝ )
اشاعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گسترش ( دری ) اسراش esrāŝ ( سغدی: ثراش şrāŝ )
مجمل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: رنگس rangas ( پارتی ) .
موجز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویشپان viŝpān ( سغدی )
مختصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سربس sarbas ( لکی ) اسنار esnār ( سغدی: snār )
مشاوره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیبرا nibrā ( سغدی: niberā ) آیومانتی āyumānti ( سغدی: āyumāntyā )
مشاور: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اژناپت ežnāpat ( سغدی: ežnā - patnim )
مدافع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاناگ pānāg ( مانوی و پهلوی ) نیپاتر nipātar ( اوستایی ) .
رفیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: والا ( دری ) ایژون ižun ( سغدی )
رفع ابهام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ابداز نیشام abdāze - niŝām ( مانوی ـ پارتی )
رفع اتهام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ابداز ایرنگ abdāze - irang ( مانوی - پهلوی )
رفع حاجت ( برآورده کردن نیاز. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ابداز abdāze ( مانوی ) وایا vāyā ( دری ) رفع حاجت ( دستشویی رفتن ) . همتای پا ...
رفع تکلیف: انجام دادن کاری بدون دقت کافی و تنها برای از سر خود باز کردن آن. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ابداز هرگ ab ...
رفع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابداز abdāz ( مانوی )
فساد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تباهی tabāhi ( دری ) آژاو āžāv ( کردی: āžāve ) فناس fenās ( سغدی ) آیمبن āyamban ( سغدی )
مفاخر : کسان یا چیزهایی که مایه سرافرازی هستند و می توان به آنها نازید. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سهیگان sahigān ( په ...
منابع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هامبران hāmberān ( هامبر از پارتی: hāmaber: منبع با پسوند آن )
منازل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کاداگان kādāgān ( پارتی: kadag با پسوند آن )
مشاغل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هرگان hargān ( پهلوی )
شکنجه ی وحشتناک. ( قرآن ترجمه فرانسوی دونیز ماسون denise masson )
عذاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آزار، شکنجه ŝekanje، کویست kovist ( دری ) ابژم abžam، ابگم abgam ( پارتی ) دژین dažin ( لکی ) خنشیاک x ...
مرخص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فشام faŝām ( سغدی )
عناوین مختلف: روش های گوناگون
عناوین: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سبده ها sabdehā ( سنسکریت: sabda با پسوند جمع ها ) نیوانگانnivāngān ( پشتو: nivanga با پسوند جمع آن ) ...
آمنه: این نام در سنسکریت āmana و به این معنی هاست: 1 - رفتار دوستانه، معاشرت صمیمانه. 2 - گرایش. 3ـ - مهربانی، عاطفه، علاقه. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیس ...
تقریظ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایستودنام istudnām ( مانوی ) ( به نام ستودن ) بورژیت buržit ( پهلوی )
متصور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پنداریک pendārik، گمانیک gomānik ( دری با پسوند پهلوی یک ) هیشمریک hiŝmarik ( اوستایی با پسوند پهلوی یک ...
حفاری: حفار واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: انخز anxaz ( سغدی: انخذ anxaż )
رقاص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوبداگ žubdāg ( ژوبد: رقص؛ سغدی؛ با پسوند پهلوی آگ )
تبسم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شکرخند ŝakar - xand، نوشخند nuŝxand، لبخند labxand ( دری ) اسمایا esmāyā ( سنسکریت: smāya )
تبعیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دنباله روی، پیروی ( دری ) هاگت hāget ( اوستایی ) فاشکر fāŝkar ( سغدی )
تنوع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوناگونی ( دری ) رنگالی rangāli ( کردی )
کمال: داشتن همه ی ویژگی های ایده آل و پایدار در یک یا چند زمینه ی معین. ( le Petit Robert 1 ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسکت āsket ( ا ...
خسیس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آبکور ābkur، ژگور žagur، جبلاج jeblāj، تنگ چشم، فرومایه ( دری ) آبلیسāblis، کنجوس konjus ( خراسانی ) سا ...
شیلا: این نام در سنسکریت صیلا śilā و به این معنی هاست: 1 - سنگ، پرتگاه، صخره. 2 - رگ، شاهرگ، تاندون. 3 - نام یک زن. 4ـ نام یک رودخانه. ( ص در سنسکریت ...
مهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویسال visāl ( سنسکریت: ویصاله viśāla ) اورجیت orjit ( سنسکریت: اورجیتا orjitā ) مهات mahāt ( سنسکریت ) ...
عوام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: چندال candāl ( سغدی )
توجه: همتای پلرسی این واژه ی عربی، اینهاست: ماپا māpā ( سغدی: māpāy ) آمسا āmsā ( سغدی )
خلاء قدرت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: وینگاه هانوین vingāhe - hānvin ( وینگ؛ دری با پسوند گاه؛ اوستایی: hānmvin )
خلاء: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وینگاه vingāh ( دری: وینگ با پسوند گاه )
احتیاط ( مواظبت؛ مانند با احتیاط حمل شود ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اشبرت aŝberet، نیپا nipā ( اوستایی ) احتیاط ( دور اندیشی؛ مانند ب ...
مغالطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفاسه āfāsa ( سنسکریت: آبهاسه ābhāsa؛ bh در دیگر زبان های آریایی ف خوانده می شود )
تصور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هیشمر hiŝmar ( اوستایی ) پندار pendār، گمان gamān ( دری )
تخیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اشمارا eŝmārā ( سغدی )
ضرب المثل: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: سوفاشیت sufāŝit ( سنسکریت: subhāŝita ) آفانک ābānak ( سنسکریت: ābhāṇaka )
شبیه سازی: شبیه واژه ی عربی است و سازی پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، اینهاست: همتا - همگون سازی ( دری ) ماناگ سازی ( مانوی - دری )
شبیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مانند، همانند، همدیس، همسان، همگون ( دری ) ماناگ، پدراز padrāz ( مانوی ) مانوک mānuk ( سغدی )
صراحت لهجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رک گویی ( دری ) نیرواجاتا nirvājātā ( سنسکریت: nirvājatā )
صراحتا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابیراز abirāz ( مانوی: aberāz )
صراحت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابهوم abhum ( مانوی )
ترور: واژه ی ترور در سنسکریت تراس trās و در لاتین terror و به معنی ترس شدید شوکه کننده یا زمین گیر کننده و یا از کار اندازنده بوده و در سال ۱۳۵۵ میلا ...
شریک جنسی: شریک و جنس دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: اوپاسرش upāsreŝ ( سنسکریت: upasreŝta/ā )
شریک جرم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پتیاب ابژ patyābe abž ( سغدی )
شریک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همباز hambāz ( دری ) آمرس āmars ( سغدی: آمرث āmarş ) پتیاب patyāb ( سغدی: patyāp ) اسنی osni، اندیوال ...
مدت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زمت zamat ( گیلکی ) پزار pazār ( سغدی: پذارب pażārb )
قاعده ی مثلث: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: استام تشرو ostāme teŝru ( پهلوی - اوستایی )
مفرط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: وغیش vaqiŝ ( دری ) فرادر farādar ( مانوی: frāydar )
کف ( ته پا یا سطح پنجه دست ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نانش nānŝ ( سغدی: nanŝkey )
حصار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چاز cāz، نزا nazā، برهون barhun، خاربست xārbast، خباک xebāk، خبال xebāl، خپاک xapāk، درواس darvās، دریواس ...
لحد lahad: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هزان hazān ( پهلوی: hazzān ) حافظ ( پارسی شده ) بر سر اِسکَس من با می و پَزدین بنشین تا به بویت ز ...
مطرب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نوازنده، خنیاگر ( دری ) گسان gosān ( پارتی ) ویناژت vināžat، ویناژن vināžan ( سغدی )
تربت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسکس eskas ( سغدی: eskasi ) حافظ: بر سر اسکس من با می و مطرب بنشین
حسن ختام hosne - xetām: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: خوش پایانی، نیک فرجامی ( دری ) مهرسپند mahraspand ( مانوی ) .
انضباط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاتمان pātmān ( پهلوی: patmān ) راژنیش rāženiŝ ( پهلوی: rāženiŝn )
حمام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آسنا āsnā ( مانوی: āsnāy )
استحمام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسنا esnā ( اوستایی و سغدی: snāy )
غوطه ور: غوطه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: ناژیور nāživar ( سغدی با میانوند [ی] و پسوند ور )
غوطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ناغوش nāquŝ ( دری ) ناژ nāž ( سغدی )
خوشحال: خوش واژه ای پارسی و حال عربی است؛ همتای پارسی این ترکیب، اینهاست: شاد، دلشاد، سرمست، شادمان، شادکام، سرخوش ( دری ) رانریم rānrim ( اوستایی: ...
تثنیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: توزنگ tuzang ( سغدی )
تحویل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پربت parbat ( سغدی: parbaqt ) هابر hābar ( سغدی: ثابر şābar )
عمومیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پایرمش pāyrameŝ ( پهلوی: پایرمیشن pāyramiŝn )
متناسب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انساچیک ansācik ( سغدی: ansākcik ) شینام ŝinām ( خراسانی: ŝinam )
ضربان قلب: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: فروین شانج farvine - ŝānj ( پهلوی: fraven؛ سغدی: ŝānc )
ضربان: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تپش، تکان ( دری ) فروین farvin ( پهلوی: fraven )
مجروح: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَفگار، زخمی zaxmi، زخمدار zaxmdār، جرد jarad، خلیده xalide ( دری ) خونشار xunŝār ( خراسانی ) ژوبل žub ...
انفجار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: چاوادن cāvādan ( پشتو: cāvadana )
توابع مثلثاتی: توابع و مثلثات دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به مثلثات افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: لمبیتان تشروانی lambitāne - teŝrovān ...
توابع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لَمبیتان ( سنسکریت: lambita تابع با پسوند جمع �ان� )
مثلثات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تشروان teŝrovān ( اوستایی تشرو teŝru: مثلث با پسوند جمع آن )
توقع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آوت āvat ( سغدی ) چشمداشت ( دری ) .
مشوق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هازاک ( پهلوی ) پایسات pāyosāt ( مانوی: payos با پسوند پهلوی آت )
عمامه: سعدی در بوستان به عمامه پایبند غرور می گوید: معرف به دلداری آمد برش که دستار قاضی نهد بر سرش به دست و زبان منع کردش که دور منه بر سرم پایبند غ ...
خداحافظی: خدا واژه ای پارسی و حافظ عربی است که پسوند ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: مالاوایی mālāvāi ( کردی )
مخلوط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یومیک yumik ( پهلوی ) شیبان ŝibān، خشکار xoŝkār، ترومیده tarumide ( دری )
قلع و قمع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تار و مار.
قلع ( فلز ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارژیژ aržiž ( سغدی )
استعاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هنگار hangār ( مانوی )
استعاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هَنگاری ( مانوی: hangārih )
مرخصی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آپریس āpris ( سغدی )
ریاست: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سروری، پیشوایی ( دری ) پراشاس parāŝās ( سنسکریت: prāŝās ) سعدی: پراشاس به دست کسانی خطاست که از دست شا ...
ترک اعتیاد: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اکت ازیک okat - azik ( سغدی )
اعتیاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خوگیری ( دری ) ازیک azik ( سغدی )
سالن: این واژه ی فرانسوی، در سنسکریت صالا śālā و به معنی اتاق بزرگ بوده است.
وسط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: میان، فخن faxan ( دری ) آنتر āntar ( سنسکریت: āntara ) خیراپ ( کردی: xerāp ) مینجا minjā ( لری )
ذخیره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ستنج setanj ( دری ) اسفیژ esfiž ( سغدی: ثفیژ şfiž )
معناشناسی: ( فرانسه: semantique ) : بررسی ساختارها، پدیده های معنایی و نشانه ها، پیشوندها، پسوندها و میانوندهای یک زبان و پیوند حقیقی میان آنها؛ یافت ...
اشعیا: این نام در عبری اِشَعیا خوانده می شود.
حزقیال: این نام در عبری حِزِقیال hezeqyāl خوانده می شود.
سفر sefer این واژه در عبری به معنی کتاب است؛ می گویند سِفِر پیدایش، سفر خروج، سفر اعداد، سفر لاویان و سفر تثنیه.
استنشاق ( بوییدن ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بویش ( دری ) بُیاگ boyāg ( پهلوی و مانوی ) استنشاق ( آب در بینی کردن ) . همتای پارسی این ا ...
ملیکه: این نام در سنسکریت melaka بوده به معنی انگیزه ی پیوستگی - دلیل اتحاد بوده است و فعل سببی از مصدر میل mil به معنی به هم پیوستن، نشست ـ جلسه ـ ا ...
رئوف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مژدیک maždik ( اوستایی: maždika ) ارشیتار arŝitār ( پهلوی: areŝitār ) هوپرمان huparmān ( پارتی )
انشعابات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گوگافان gugāfān ( مانوی با پسوند آن )
انشعاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گوگاف gugāf ( مانوی )
خارج قسمت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آپتم āptam ( سنسکریت )
رفاقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دوستی، یاری ( دری ) هیاری hayāri ( مانوی: hayyārih )
رفیق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دوست dust، سنگم sangam ( دری ) همباو hambāv ( مانوی ) هیار hayār ( مانوی: hayyār ) ( یک مثل فرانسوی: ...
فرانک farānak: این نام در پهلوی frānak نگاشته شده ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) ؛ در سغدی frān و در سنسکریت prāna ( در سنسکریت واج ف نیست ) ...
احسان:یاری رساندن رایگان و بی چشمداشت به دیگری چه از دارایی، توان و یا اندیشه ی خویش و یا فراخواندن دیگران برای کمک به وی ( https://www. cnrtl. fr/d ...
مابعدالطبیعه: همتای پارسی اینهاست: زامنیژت zāmnižet ( سغدی: żāme - nižti ) منهیا manahyā ( اوستایی: manahya )
حیوان: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آژل āžel ( کردی ) ایستور istur ( پارتی )
امعا و احشا: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: انترانی antrāni ( سنسکریت )
آنتیکا: در سنسکریت به معنی خواهر بزرگ است.
حرمسرا: حرم واژه ای عربی است که واژه ی پارسی سرا به آن افزوده شده است: همتای پارسی این است: ایشکده iŝkade ( سغدی: iŝkate )
خیال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویمس vimes ( مانوی )
داخلی: داخل واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: تویی، میانی، درونی ( دری ) آنتره āntara ( سنسکریت ) نندری ...
تماما: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسپتی espati ( سغدی ) آنتم āntam ( سنسکریت )
آنتیا āntyā. در سنسکریت یعنی گشاینده، باز کننده، گشایشگر.
ملایمت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نمرو namru ( سغدی )
تسویه حساب: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آنرنیا ānrenyā ( سنسکریت: ānrenya )
تسویه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آنرن ānren ( سنسکریت )
مطالبات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اوسنل usenel ( اوستایی با پسوند جمع لکی اِل ) یاچیتان yācitān ( سنسکریت: yācita با پسوند آن )
به ترتیب: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: پویانچن puyāncan ( سغدی: پوئنچن puancan )
خائن: 1ـ ترک وفاداری کننده یا تعهد و یا قول دهنده از روی آگاهی و سرباز زننده از آن بر اثر تهدید، ترس و یا ناآگاهی برای انتقام، فریب، سود و یا لذت بیش ...
استنتاج: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آیامیش āyāmiŝ ( سغدی )
انظار عمومی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تیان سروا tyāne - sarvā ( لری - سنسکریت )
انظار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تیان ( لری )
ملاء عام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: آشکارا، برابر مردم ( دری ) هنجشمان hanjaŝmān ( پارتی ) اشکره aŝkare ( اوستایی )
کتابی است از احمد حامی در باره ی آیین میترائیسم که در سال 2535 ( 1355 ) شاهنشاهی به چاپ رسیده است.
انتصاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویداریش vidāriŝ ( پارتی و مانوی: vidāriŝn ) نیپاز nipāz ( سغدی: نیپاذ nipaż )
سکون: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سانتا sāntā ( سنسکریت ) انچان ancān ( سغدی )
یتیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سیواگ sivāg ( پارتی: sevag )
عدم تناسب: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ناگونجاوی nāgunjāvi ( کردی )
تعظیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هنکر hankar ( اوستایی ) نماژ namāž ( پارتی ) نیسپا nispā ( پارتی: nispay ) کرنش ( دری ) فرانم farān ...
آنتا āntā: در سنسکریت یعنی گرامی داشته شده.
وفاق ملی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: میسرا ایزیتی misrā iziti ( سغدی: میثره mişra ؛ ایزیت و پسوند ی )
وفاق اجتماعی: وفاق و اجتماع دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به اجتماع افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: میسرای لکاسی misrāye - lokāsi ( سغدی: ...
وفاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سازگاری، هماهنگی، همکاری، همدلی ( دری ) میسرا misrā ( سغدی: میثره mişra )
قالب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دگاد degād ( گیلکی )
محقق mohaqqaq ( انجام یافته ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هنزفیک hanzafik ( مانوی ) محقق: mohaqqeq ( تحقیق کننده ) . همتای پارسی این واژ ...
موالید: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آژیات āžyāt ( سغدی )
تودیع و معارفه: همتای پارسی این واژه های عربی، این است: آپرش āpraŝ ( سنسکریت: āpraś ) و یکترناسین yakternāsin ( کردی )
تودیع ( سپردن ) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیسری nisri ( اوستایی )
تودیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آپرش āpraŝ ( سنسکریت: آپرص āpraś )
عتیقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: میژینه mižine ( کردی )
سیار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نادیست nādist ( سغدی )
معارفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یکترناسین yakternāsin ( کردی )
مسرور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: واراد، ویشمید viŝmid، ویشمیناد، هومیاگ humyāg ( پارتی )
عید: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جشن jaŝn ( پهلوی ) آزام āzām ( سغدی ) گیژن gižen ( کردی ) یاترا yātrā ( سنسکریت ) فرسناف feresnāf ( در ...
ریاضت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابگام abgām ( پارتی ) اشائیت aŝāit ( اوستایی: aŝāiti )
شهد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آپیتن āpitan ( پهلوی ) رنگال rangāl ( کردی )
نطفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اوژدات uždāt ( اوستایی: uždāta )
حرکات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آناوان ( پارتی ) فَتَران ( سغدی )
عرفا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وستایان vestāyān ( پهلوی )
مجاورت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همسایگی ( دری ) پَنتَری ( سغدی )
ورودی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایساماد ( سغدی: esāmande باپسوند آد )
تکرار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آزبیت āzbit ( اوستایی: آذبیتی āżbiti )
تعلیق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آکوژ ākuž ( سغدی آکوچ: ākuc )
نزاع: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: ارانج erānj ( پهلوی: eranj ) ژنگ žanag ( مانوی ) درگیری، کشمکش، زد و خورد ( دری )
بلافصل: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: کازاژ ( پارتی: کذاژ każāž )
صفت نسبی: صفتی که کسی یا چیزی را به کسی، جایی یا چیزی نسبت می دهد. مانند ایرانی، راستین، دیرینه، دوستانه، خسروانی، چندگانه، گاریچی. ( فرهنگ بزرگ سخن ...
متعلق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: از، وابسته، هاوش hāvoŝ ( دری ) خانتیا xāntyā ( پشتو ) اماک amāk ( پهلوی )
خجالت: حالتی که به دنبال انجام دادن کاری بد یا سخنی زشت و یا کوتاهی در انجام وظیفه و یا نادرست انجام دادن آن و آگاه شدن دیگران از آن در فرد پدید می آ ...
جدید الورود: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: نواگ navāg ( پارتی ) ایسام isām ( سغدی: esāmande )
جدید: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نو، تازه ( دری ) نواگ navāg ( پارتی )
دفن: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَشیپ aŝip، ماشیپ māŝip ( سغدی )
مدفون: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیگان nigān ( پارتی ) زخژیک zaxžik ( سغدی: ذخشچیک żaxŝcik )
فقیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ندار nadār، خشته xaŝte، تنگدست، تهیدست، بینوا، نیازمند، آسمان جل ( دری ) پژوم pažum، چشوان ceŝvān ( سغدی ...
علاوه بر: علاوه واژه ای عربی است که واژه ی پارسی بر به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، اینهاست: ابیاتر abyātar ( سغدی ) ویژا ...
به علاوه: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: وانگهی vāngahi، هنیز haniz ( دری ) فیاتر fyātar ( سغدی )
نظارت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فردید fardid، پایش pāyeŝ ( دری ) نیهَر nihar، نیراز nirāz ( اوستایی ) نیپاوَن nipāvan ( اوستایی: nipāv ...
تورم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زماک zamāk ( سغدی: ذماک żamāk )
گذاشتن و گزاردن. گذاشتن به معنی نهادن است. مانند لیوان را در سینی گذاشت؛ ولی گزاردن به معنی انجام دادن، بجا آوردن است؛ مانند کارگزار، خدمتگزار، نمازگ ...
تام: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسپت espat، ژوک žuk ( سغدی ) هماک hamāk ( پهلوی )
تاسیسات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیوازیک nivāzik ( سغدی )
اغما: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لپژ lapež ( کردی )
غالبا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بایستان bāyestān ( مانوی )
اغلب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بیش تر ( دری ) فرایست farāyest ( مانوی: frāyist )
تحسین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آپرین āprin ( سغدی ) .
تحریم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرژار paržār ( پارتی )
توهین ( = اهانت ) : رفتار یا گفتاری ـ اختیاری یا اجباری ـ زشت و تحقیرآمیز نسبت به آبرو یا شایستگی کسی که شنیدن یا دیدن آن برای وی ناخوشایند است. همت ...
آنسوا: در اوستایی: ānsu به معنی شاخه درخت است که پسوند آ ( در سنسکریت به معنی اندک که در این جا به معنی نورسته است ) به آن افزوده شده است که روی هم آ ...
هبوط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اخانز oxānz ( سغدی )
جمله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویسپه vispe ( اوستایی: vispa )
تکیه گاه: تکیه واژه ی عربی است که پسوند پارسی گاه به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: پادیر pādir، دارفرین dārfarin ( دری ) پاناگ pānāg ( پار ...
ضعیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آلک ālak ( خراسانی ) سوپند supand ( خراسانی: sopand ) پاگو pāgu ( خراسانی: pagu ) پیزوری pizuri، غامی ...
بعد از ظهر: بعد و ظهر دو واژه ی عربی است و از پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: اپرانی aprāni ( سنسکریت: aparāhni )
بعدها: بعد واژه ای عربی است که پسوند پارسی ها به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: اوسپار uspār ( سغدی: uskpār )
بعدا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اوسپار uspār ( سغدی: uskpār )
بَعد baad: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پس، سپس ( دری ) ایگ ig، ادک adak ( پهلوی ) انو anu ( سنسکریت، اوستایی ) بُعد boad: همتای پارسی ...
اما: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ولی ( دری ) ( این واژه از ولیکن عربی ساخته نشده و در گذشته وبیک vabik بوده است. نگاه کنید به دستور تاریخی ...
اتصالات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آبستل ābastel ( سغدی با پسوند جمع لکی اِل ) ابندان abandān ( سغدی ) آزوبل āzubel ( سغدی: āżub ) پو ...
اتصال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آرینت ārinet ( بلوچی ) آتنگ ātang، پیون piyon ( خراسانی ) پیوین payvin ( پارتی: payvinn ) آبست ābast، ...
متحرک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اژواندی ežvāndi ( سغدی ) نیوارته nivārte ( سغدی: nivarte ) پویا puyā ( دری )
اعطا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: داشاب dāŝāb ( دری ) زابر zābar ( سغدی: ذابر żābar ) تیاگ tyāg ( سنسکریت: tyāga ) دکسین daksin، دکسینا ...
متفکر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رایمست rāymast ( مانوی ) منیتار menitār، منیدار menidār ( پهلوی ) خرد ورز، خردمند، اندیشمند، اندیشه ور ...
التزامی ( در دستور زبان ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویستاویک vistāvik ( سغدی با پسوند پهلوی یک )
استیلا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چیرگی ( دری ) اپرژی aparži ( پهلوی: aparžih )
سیارات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پنسرل pansrel ( سغدی: panxare با پسوند جمع لکی اِل )
منصوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویشکت viŝket ( سغدی: viŝkestc ) گماشته، گمارده ( دری )
تعمیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویزر vizer ( سغدی ویذر: viżer ) بازسازی، بهسازی، نوسازی ( دری )
وثیقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گرو، پشتوانه ( دری ) نیپاک ( سغدی )
خاطره: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اویات avyāt ( پهلوی )
تامل:اندیشه برای بررسی یا بازنگری یک ایده، پرسش، داوری و یا رفتار یا گفتار خویش. ( https://www. cnrtl. fr/definition/reflexion ) همتای پارسی این و ...
محکومیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرگار fargār ( مانوی: fragār ) ابسیست absist ( پارتی )
مزاحمت: پدید آوردن ناراحتی روانی یا فیزیکی خواسته یا ناخواسته، گذرا یا دراز مدت برای کسی. ( https://www. cnrtl. fr/definition/incommodite ) همتای ...
باب طبع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دلخواه ( دری ) روزدیس ruzdis ( مانوی: ruzdist )
بارک الله: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: زهازه zehāze، چنانهن canānhan ( دری )
بارقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: براژاگ berāžāg ( پارتی: brāžāg )
شخص عادی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: یانس میداک yāns midāk ( اوستایی و سغدی: میذاک miżāk )
شخص حقیقی: شخص و حقیقت دو واژه ی عربی است که پسوند نسبت پارسی ی به حقیقیت افزوده شده است؛ همتای پارسی این این است: یانس آمتیچ �mtic yāns ( اوستایی ـ ...
شخص ثالث: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: یانس اشتیک yāns - aŝtik ( اوستایی - سغدی )
اشخاص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یانسان yānsān ( اوستایی با پسوند جمع آن )
اشتغال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فیدار fidār ( دری )
اشتراکی: همتای پارسی این واژه ی عربی که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده، اینهاست: همیس hamis ( مانوی ) پدسر padsar ( پارتی ) لوکیک ( سنسکریت: laōkik ...
اشتراک: همتای پارسی این واژه عربی، این است: همباگیت hambāgit ( پهلوی: hambāgih )
آفت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سواک sovāk ( دری )
سارقین: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دزدان، تونیان tunyān ( دری ) تایوها tāyuhā ( اوستایی با پسوند ها )
سارق مسلح: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تونی کانسین tuni kānsin ( تونی؛ دری ) ( کانس از اوستایی: kānstara سلاح با پسوند �ین� )
سارق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دزد dozd، تونی tuni، مشتنگ moŝtang ( دری ) تایو tāyu ( اوستایی )
عناصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایونل eyunel ( پهلوی: اِئون eun با پسوندجمع لکی اِل ) زاهکان zāhakān، ماتکان mātakān ( پهلوی ) ماشکا ...
عنصر: ماده ی ساده [ترکیب نشده] و یکی از چهار ماده ی خاک و آب و هوا و آتش که ساختار همه ی چیزها هستند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/element ) ...
دغدغه: درد روانی برآمده از احتمال رخداد ناگواری در آینده که آرامش را از میان می برد و باعث نابسامانی در رفتار و گفتار می شود. ( https://www. cnrtl. ...
ضمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اُکارا okārā ( سنسکریت: okāra )
کسره: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اِکارا ekārā ( سنسکریت: ekāra )
فتحه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اکارا akārā ( سنسکریت: akāra )
مشهور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نامدار nāmdār، سرشناس sarŝenās، پرآوازه por�vāze، روشناس ruŝenās، خنیده xanide ( دری ) نامیک nāmik ( په ...
مشروط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: داژیک dāžik ( سنسکریت: داصه dāśa شرط با پسوند پهلوی ایک )
1 - منی ( آب مرد ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شودرا ŝudrā ( اوستایی: خشودره xŝudra ) 2 - ( تکبر ) همتای پارسی این است: کباد kabād ( لکی ...
منوط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پسبه pasbe ( سغدی: paşbe )
موازی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همراستا hamrāstā ( دری ) سمانتر samāntar ( سنسکریت: samāntara )
وزن مخصوص: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: مانیکا ( سنسکریت )
مانیکا: این نام در سنسکریت مونث مانیکه mānika و هم به معنی خوشاب ساز، خوشاب فروش، جواهری، جواهر فروش است و هم به معنی وزن مخصوص چیزی است. ( فرهنگ سنس ...
مانیا: این نام در سنسکریت مونث مانیه mānya به معنی ستودنی، ارج نهادنی، شایسته ی ستایش، ارجمند، محترم، قابل احترام می باشد؛ و از آن جایی که سنسکریت ری ...
مونیکا: این نام در سنسکریت ناریک ( مونث ) مونیکه munika به معنی خردمند و باهوش است؛ و از واژه ی مونی به معنی آن که با نیروی درونی زندگی می کند، خردمن ...
1 - واقف ( کسی که چیزی را می داند ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آگاه ( پهلوی ) زانند zānand ( سغدی ) غربک qarbek ( سغدی ) . 2 - واقف ...
راضی: شادی و آرامش یافته در پی دستیابی به چیزی که خواهان آن بوده است یا نیازی از وی برآورده شده است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/satisfait ...
قانع: آرامش یافته در پی شنیدن گفتار، پاسخ یا استدلالی که خرد وی آن را می پذیرد. ( https://www. cnrtl. fr/definition/satisfait ) همتای پارسی این وا ...
تحلیف: با سوگند خوردن کاری را آغاز کردن که نشانگر وفاداری به انجام دادن درست آن کار خواهد بود. ( https://www. cnrtl. fr/definition/serment ) همتای ...
معاون اول: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آدیافوس ādyāfus ( سنسکریت: ādi - ābhūs )
تنفیذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویچیات vicyāt ( سغدی )
کائنات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زانسیکان zānsikān ( اوستایی: زانثه zānşa وجو؛دبا پسوند پهلوی یک با پسوند جمع آن )
موجودات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آژونان āžunān ( سغدی: āžon با پسوند جمع آن ) ، آسیکان āsikān ( اوستایی آس: وجود با پسوند پهلوی یک با ...
ترغیب: واژه، گفتار، کردار یا رخدادی امیدبخش برای پشتیبانی از کسی. ( https://www. cnrtl. fr/definition/encouragement ) همتای پارسی این واژه ی عربی، ...
حجم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گهن gahn ( سنسکریت: ghana )
تفسیر: شرح مستدل یا مستند یا هر دو و یا برخاسته از بینش خود یا تصویری در باره ی واژه ای یا جمله ای برای آشکار کردن معنی اصلی آن به گونه ای که معنی دی ...
مناسبات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اریکان ( پشتو: arika با پسوند آن )
مورد توجه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: برتیان bertyān ( سغدی )
علت و معلول: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ارتاواس artāvās ( سنسکریت: ارتهه وصه arthavaśa )
شعله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آتور ātur ( پهلوی ) آلاو ālāv، اخگر axgar ( دری ) ازبان ezbān ( سغدی: żbān ) سچاک socāk ( سغدی ) سژا ...
تقاطع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یکبرین yakbrin ( کردی )
قطب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گایر gāyr ( اوستایی: گئیری gairi ) بریشن bariŝn ( اوستایی: bareŝna )
جایزالخطا: کسی از روی توان کم یا ناتوانی، انتظار شکست و اشتباه از وی می رود. ( https://www. cnrtl. fr/definition/faillible ) همتای پارسی این ترکیب ...
جایز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسمر esmer ( سنسکریت: smre )
مربی: کسی که آموزش یا آموزش های ویژه ای در زمینه ی فیزیکی یا معنوی دیده است تا افراد خاصی را در همان موضوعی که خود آموزش دیده، آموزش دهد تا در آنها ت ...
هدف: خواسته ای مادی، اخلاقی و یا معنوی که انگیزه ی کوشش و شکیبایی است؛ و راه دستیابی به آن تحمل سختی ها و با پیروزی بر دشواری های احتمالی است و رسیدن ...
ارجاع: همتای پارسی این واژه ی عربی ( که از ریشه رجع ساخته شده ) ، این است: فاشمات fāŝmāt ( سغدی: faŝamt )
فلاکت: وضعیت ناراحت کننده با ماهیت فیزیکی، مادی یا اخلاقی که باعث ترحم می شود. ( https://www. cnrtl. fr/definition/misere ) همتای پارسی این واژه ی ...
صورت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لچ lac، دیمر dimar، دیمه dime ( دری ) لاریک lārik، نارک nārek ( لکی ) افت aft ( خراسانی ) کرپ karp، ...
این واژه در لاتین در سده ی ششم میلادی novellus بوده و در سده ی هشتم میلادی به صورت novel در آمده و به فرانسه و انگلیسی راه یافته است که در فرانسه nou ...
قرص ( کلیچه، چیز کوچک و گرد که برای یگان نان و دارو به کار می رود ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ناژ ( سغدی ) جب jeb ( سنگسری ) . غرس q ...
کرنا: این نام در سنسکریت: کرنه karna ( گوش ) ؛ در سغدی و پهلوی: karnā به معنی شیپور جنگ بوده است.
قرمز: این واژه در سغدی: karmir، kermir ( به رنگ کرم ) و در پهلوی karmir و kermist با همان معنی سغدی بوده است.
منظومه شمسی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کاهَنگان ( دری )
سهند: این نام که هم نام روستا و هم نام کوهی است، در سنسکریت سهنتمه sahantama ( نیرومند، قوی ترین ) بوده است ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز، ...
مفتری: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سونداگ sundāg ( پارتی ) .
جلوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نمود ( دری ) ارزیف arzif ( سغدی ) افزیس afzis ( سغدی: افذیس afżis )
هیجالی: این نام در سنسکریت هیججله hijjala و به معنی درخت است.
باجول: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - باج یا باچ ( شاهین ) . 2 - اول ul ( اوج، بالا ) ؛ و باجول یعنی شاهین بلندپرواز - اوج گیرنده.
ترک عادت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: یوترازیک yutrāzik ( yutr سنسکریت: ترک؛ با سغدی azik عادت )
ترک فعل ( دست کشیدن یا انجام ندادن کاری ) : همتای پارسی این دو واژه عربی، این است: موکس کار mukse - kār ( سنسکریت: muksa: ترک )
ترک تحصیل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اوسرجن usarjan ( سنسکریت: utsarjana )
ترک tark: ( دست برداشتن، رها کردن ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: موکس muks ( سنسکریت: muksa ) ورج varj ( سنسکریت ) هندیس handis ( اوست ...
مناقشه: درگیری فیزیکی یا گفتگوهای تند، با صدای بلند، متناقض، دشمنانه و گاهی خشونت آمیز در باره ی یک موضوع یا یک خواسته برای به دست آوردن چیزی یا نگهد ...
نسب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تئوم taum ( پارسی باستان: taumā ) وژنگ važang ( اوستایی: vaejangh ) زبیره zabire ( خراسانی ) باساک ( لر ...
کبرا: این نام در سنسکریت کوبره kubra و به معنی جنگل است. ( Emile Burnouf. Dictionnaire classique sanscrit - francais. Paris: 1866. )
اولویت: آنچه یا آن که از نظر زمانی یا ارزش پیش تر یا برتر است؛ کاری که به خاطر اهمیت یا حق بودن باید پیش از دیگر کارها انجام داده شود. ( https://www. ...
قالیکوه: در نقشه نظامی 1:250000 چاپ آمریکا، قادی کوه نوشته شده و بلندی آن 13392 فوت است که برابر 4082 متر است و بلندترین قله ی اشترانکوه است؛ زیرا سن ...
گیسو: سنسکریت: کصه keśa ( پهن شده بر روی سر ) ؛ اوستایی: گئِثو gaeşu؛ پهلوی: گِس ges؛ مانوی: گیسوگ gisug
صعب العلاج: بیماریی که درمان آن سخت و زمانبر است ولی درمان ناپذیر نیست. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: سخت بشاز saxt beŝāz ( پهلوی )
صعب العبور: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: سخت گذر saxtgozar، ترفنج tarfanj ( دری ) تنگل tangal، آورینک āvrinak ( خراسانی ) اتیتار atitār ...
خیر خواه: خیر واژه ای عربی و خواه ( خواهنده ) پسوندی پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، این است: نکامگ nekāmag ( مانوی )
خیانت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آنستا ānstā ( اوستایی: ānsta ) .
بیران beyran: این نام در پهلوی بیرا ( یل، دلاور، پهلوان، مرد دلیر ) بوده که پسوند ن در گویش به آن افزوده شده است؛ مانند خندان، گریان، پهلوان و. . .
اساس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسال āsāl، شالوده، پایه ( دری ) فرگان fargān، ( پهلوی: fragān ) استام ostām ( پهلوی ) زاروک zāruk ( سغ ...
غیر قانونی: غیر و قانون دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: اداتی adāti ( پهلوی: adātih )
غیر قابل قبول: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، اینهاست: ناپذیرفتنی ( دری ) اشایان پدیر aŝāyān - padir ( مانوی )
قابل قبول: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پذیرفتنی ( دری ) شایان پدیر ŝāyāne - padir ( مانوی )
قبول: همتای پارسی این واژه ی عربیَ، این است: پدیر padir ( مانوی ) ( فرهنگ پارتی و مانوی به انگلیسی از ماری بویس )
آدیا: این نام در سنسکریت آدِیا و ناریک ( مونث ) آدِیَه می باشد با این معانی: 1ـ گرفتنی، دریافت شدنی. 2ـ پذیرفتنی، قابل قبول، خوشایند، دلچسب، دلنشین، ...
مشخص: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سهین sahin ( مانوی: sahen ) انگمان �ngamān ( سغدی )
جزئیات: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع جزء می باشد، اینهاست: کافتان kāftān ( پهلوی ) پاژان ( کردی ) توزان tuzān ( خراسانی ) اپسینل epsinel ( س ...
اجزاء: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع جزء می باشد، اینهاست: کافتان kāftān ( پهلوی ) پاژان ( کردی ) توزان tuzān ( خراسانی )
1 - جزء ( بخش، پاره ) ؛ این واژه عربی است و جمع آن اجزاء و جزئیات است؛ و همتای پارسی آن اینهاست: بخش ( دری ) کافت kāft ( پهلوی ) پاژ ( کردی ) توز ...
1 - جزو ( بخش ) . این واژه همان جزء عربی است. 2 - جز joz این واژه در پهلوی اوز uz و جود jud بوده به معنی جدا، مگر، استثنا. 3 - جزء ( بخش، پاره ) ؛ ...
1 - جز joz این واژه در پهلوی اوز uz و جود jud بوده به معنی جدا، مگر، استثنا. 2 - جزء ( بخش، پاره ) ؛ این واژه عربی است و جمع آن اجزاء و جزئیات است؛ ...
تحقیر: کم یا بی ارزش کردن یا دانستن کسی ( از سر غرور ) که از نظر اخلاقی یا دانش در دید کسی خوار شمرده می شود که یا برای پایین آوردن جایگاه او نزد دیگ ...
وقفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: درنگ ( دری ) وَچان ( کردی )
محرومیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تریپیش taripiŝ ( اوستایی: tarep با پسوند یش که در پهلوی یشن iŝn بوده است )
ابتدا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بارسا bārsā، نخست naxost، فلخ falax ( دری ) افتمیک aftamik ( سغدی ) فراتوم farātum ( پهلوی: fratum ) ...
موافقت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سَمیدا ( سنسکریت )
تمام قد: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: مکنام mokannām ( با تشدید ن ) ( مُک؛ دری با مانوی hannām )
صیانت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پایارا pāyārā ( خراسانی: payara ) بناوند benāvand ، پهره pahre ( دری )
تصویب: پذیرش چیزی توسط همه یا اکثریت پس از بررسی آن با این امید که سودمند است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/approbation ) همتای پارسی این و ...
مسئول: کسی که اداره ی جایی به وی سپرده شده و باید پاسخگوی کردارها، برنامه ها و تصمیمات خود و کسانی که زیر دست وی هستند، باشد و پیامد آنها را بپذیرد. ...
آتریا ātryā: این نام در سنسکریت آتریه ātreya و به معنی همیشه به دست آورنده، پیوسته به دنبال دانش می باشد و از ریشه ی آتَر ( آتش ) ساخته نشده است. در ...
محصل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دانش آموز ( دری ) دانشوَر ( دری ) شاترا ŝātrā ( سنسکریت: ŝāttra )
1 - تحصیل ( آموختن ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سستر sastar ( اوستایی: sastra ) فَروات farvāt ( اوستایی: fravat ) ویفراش vifrāŝ ( پارت ...
آترا ātrā: این نام با همین ساختار در سنسکریت به معنی خوب نگهدارنده، همه جوره پشتیبانی کننده می باشد و از آتَر به معنی آتش گرفته نشده است؛ نَریک ( مذک ...
دائمی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: همیشگی ( دری ) نشاکو noŝāku ( سغدی: noŝaku )
دائما: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نشاکیا noŝākyā ( سغدی ) همواره hamvāre، پیوسته peyvaste، همیشه hamiŝe، همیشگان hamiŝagān ( دری )
دائم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نراک narāk، پایا pāyā، مانا mānā، پاینده pāyande، همیشه hamiŝe، همواره hamvāre ( دری ) نشاک noŝāk ( سغدی ...
مقابل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رو به رو ( دری ) اِسپران esparān ( اوستایی: sparana ) پینامسا pināmsā ( سغدی: penamsā )
خصوصی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تایبی tāyebi ( کردی ) اکانته ekānte ( سنسکریت ) ویساردی visārdi ( پارتی: visard با پسوند ی ) یاشتاگی ...
محافظ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زاراک zārāk ( سغدی: ذاراک żārāk ) زارنی zārni ( سغدی: żārni ) زاریک zārik ( سغدی: żārik ) فراوند farā ...
دلالت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاریب pārib ( پارتی: pareb ) ویدار vidār ( پارتی ) .
موصوف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نامن nāman ( سنسکریت )
جلب jalb ( به سوی خود کشیدن ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ات et ( سغدی ) هینان ( کردی ) جلب jalab ( بدکاره؛ عشقی: این زن جلب از داور زن ...
صلح: این واژه عربی است و هیچ ریشه ای در سنسکریت یا دیگر زبان های آریایی ندارد. در سنسکریت صانتی śānti به معنی صلح است. همتای پارسی این واژه ی عربی، ا ...
متظاهر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خودنما، ختمبر xatambar ( دری: ختنبر ) شانداز ŝāndāz، کلانکار kalānkār ( خراسانی ) دسمج desmoj ( مانوی ...
قتل نفس: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اژان انگر ožān angr ( سغدی - اوستایی: angra ) اژان اویت ožān evit ( اوستایی: evita )
شوخی: این واژه در سنسکریت سوکهه sukha به معنی شادی کردن است.
شبیخون: پهلوی: ŝap - i - xun ( خونریزی در شب )
تزکیه نفس: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اویسن انگر avisan - angr ( سغدی: avisanay و اوستایی انگره angra )
تزکیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اویسن avisan ( سغدی: avisanay )
فکر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مانز mānz ( اوستایی: mānzdra ) دیان dyān ( سغدی ) اندیشه، سگال segāl ( دری )
مساوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: برابر barābar، پایاپا، همسان hamsān، یکسان yeksān، همچند hamĉand ( دری ) مرخو marxu ( سغدی ) ، اغتی aqa ...
شخصا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: به تنهایی ( دری ) یانسون yānsun ( اوستایی با پسوند پهلوی اون ) .
قائم مقام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفوس ( سنسکریت: ābhus )
نایب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفوس ( سنسکریت: ābhus )
قائم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: استاک astāk ( پهلوی )
لذت: حالتی خوشایند و گذرا یا درازمدت که با برآورده شدن یک نیاز یا انجام دادن کاری سودمند به دست می آید و آرامش و شادی را به دنبال دارد و تنش روانی را ...
قلوب ( جمع قلب ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شانجل ŝānjel ( سغدی: ŝānc با پسوند جمع لکی اِل ) زرژل zaržel ( سغدی: żreži با پسوند لکی اِل ...
ایثار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرانا farānā ( سغدی: franay ) از خود گذشتگی ( دری )
قصاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شمیت ŝamit ( سنسکریت: صمیته śamita )
ماهیت: سرشت، ساختار یا ایده ی چیزی؛ ویژگی هایی که روی هم شخصیت چیزی را می سازند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ESSENCE ) همتای پارسی این واژ ...
بذل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بخشش ( دری ) بغت baqt، بغد baqd ( سغدی )
ملاحظه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیمانه dimāne ( اوستایی: دئِمانه daemāna ) منائیچ menāic ( اوستایی: menāicā )
ارضا: آرامش، خوشی و شادی که در پی دستیابی به یک خواسته پدید می آید. ( https://www. cnrtl. fr/definition/satisfaction ) همتای پارسی این واژه ی عربی ...
سوا savā: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جدا ( دری ) پتین patin ( سغدی )
حیات وحش: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ژیداگ ( پارتی: židag ) ایستور istur ( پارتی ) .
حیات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آفتاک āftāk ( سغدی ) زندگی zendegi ( دری ) ژیوان živān ( سغدی: žvān ) ژیداگ ( پارتی: židag )
مشتاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: یوبان yubān، آرزومند ārezumand ( دری ) کاماک kāmāk ( سغدی )
تقریب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: امبس ambas ( گیلکی ) باویش ( سغدی با پسوند دری یش )
غروب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیجس nijas ( اوستایی )
قایق: همتای پارسی این واژه ی ترکی، اینهاست: جاله jāle، بلم balam، سنبک sombok ( دری ) لودکا ludkā ( کردی: lutka )
ارشدیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مهتری mehtari ( دری ) مَسیاتری masyātari ( سغدی )
کمیت kamiyyat: عدد، اندازه یا معیار تعیین کننده ی چیزهایی که در یک مجموعه ی همگن در نظر گرفته می شود، مشخصه ی قابل اندازه گیری. ( https://www. cnrtl. ...
لطیف: چیزی که نازک است و دیدن و لمس کردنش خوشایند است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/delicat ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نسوگ na ...
آخرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پارالوک pārāluk ( سغدی: paralok ) سرای دیگر، آن جهان ( دری )
مازیار: این نام در اوستایی به صورت یک جا نیامده است؛ ولی مزیر mazyar بوده است که مَز یعنی بزرگ؛ همچنان که مزدا یعنی دانای بزرگ؛ و یَر یعنی برخاستن، د ...
دقیقا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیپونا nipunā ( سنسکریت: nipuna )
1 - دقیق ( ریزبین ) کسی که هر کاری یا موضوعی را با جزئیات آن انجام می دهد یا بررسی می کند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/minutieux ) همتای پ ...
ملاط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آژند āžand، تفور tafur، ساخن sāxen ( دری ) ختاب xetāb ( خراسانی )
رضایت: آرامش، شادی و خوشی که هنگام دست یافتن به چیز دلخواه پیدا می شود. ( https://www. cnrtl. fr/definition/satisfaction ) همتای پارسی این واژه ی ...
برنامه: این واژه از دو بخش ساخته شده است: 1 - بر؛ که در پهلوی به معنی محدوده، حیطه، حوزه، محوطه و منطقه است. 2 - نامه که در پهلوی نامَک یا نامَگ و در ...
امتناع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خودداری، پرهیز ( دری ) اپارد apārod ( پهلوی: aparod )
تنگ tang: این واژه در سنسکریت به صورت تنچ tanc و تنگ آمده و فعل است به معنی تنگ - بسته - لخته - فشرده - منقبض شدن.
تاکید: به کار بردن گفتار یا نوشتاری برای برجسته کردن چیزی که نشانگر اهمیت دادن به آن است برای پذیراندن آن به شنونده یا خواننده که اگر این گفتار یا نو ...
آدامس: این واژه در سنسکریت آدمص ādaṃś و فعلی است به معنی جویدن، گاز زدن.
نعره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژغار žeqār ( سغدی: žqār ) فوژان fužān، فریاد faryād، بانگ bāng، دهاژ dahāž، دهاز dahāz، زهاز zahāz، ویله ...
هیلا: این نام در سنسکریت مونث هیله hila می باشد به معنی کسی است که عاشقانه سخن می گوید؛ همچنین نام یک کوه و یک شهرک نیز می باشد. ریشه ی آن هیل است ب ...
منقار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شند ŝand، نول nul، آژینه āžine، ژده žedeh ( دری ) توندا tundā ( سنسکریت ) کوچاک kucāk ( سغدی ) .
گیجالی: این نام در سنسکریت: کینجله kinjala ( پرچم یا سیخگ گل به ویژه نیلوفر ) بوده است.
1 - بنا ( با تشدید ن: کسی که ساختمان می سازد ) bannā. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زاویل zāvil، زاویر zāvir ( دری ) 2 - بنا banā ( جمع: ابن ...
آیدا: این نام در سنسکریت اَیدا aydā ( مونث ایده ayda ) و به این معنی هاست: 1 - دارای هر چیزی که تازه سازی یا نیرو بخشی می دهد، حاوی هر چیزی که باعث ط ...
عدم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ناژیت nāžit ( سغدی: nā - āžit ) نیستی nisti ( دری )
متوجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پامیال pāmyāl ( پشتو: pāmyāli ) پاماک ( پشتو با پسوند پهلوی آک ) ماپاک māpāk ( سغدی: māpāy با پسوند په ...
گوساله: این نام در سنسکریت گصاله gośāla ( جنین گاو ) بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 )
مشاجره: گفتگوهای تند، با صدای بلند، متناقض، دشمنانه و گاهی خشونت آمیز در باره ی یک موضوع برای به دست آوردن چیزی یا نگهداری آن میان دو یا چند تن که دا ...
تفاهم: فهم مشترک داشتن با کسی یا کسانی در باره ی چیزی یا چیزهایی برای از میان بردن یا محدود کردن رقابت و همکاری برای دستیابی به یک آرمان. ( https://w ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رینل نابستو rinel - nābastu ( رین: فرد [پهلوی] با پسوند جمع لکی اِل ) ( نا با سغدی آبستو )
روسپی: این واژه در پهلوی رسپیک rospik ( رسوا، بی آبرو ) و از رسپ rosp ( رسوایی ) ساخته شده که پسوند مفعولی یک به آن افزوده شده است. همچنین در پهلوی ر ...
فاتح: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نازاگ، واناگ ( مانوی ) ویشغن viŝqan ( سغدی ) پیروز، چیره ( دری )
ولاش velāŝ: این نام در سنسکریت vilakŝ ( دیدن، مشاهده کردن، تشخیص دادن ) بوده و کوهی است با بلندی 3625 متر و طول ده کیلومتر در جنوب باختری بروجرد؛ از ...
نفرت: ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به د ...
حدنصاب: به دست آوردن یک عدد دلخواه از یک چیز یا نفرات که می توان با آن کاری انجام داد به گونه ای که با کم تر از آن یا نمی شود کاری کرد یا هزینه، انرژ ...
منزجر: ناخوشایند کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت و رویگردان از آن چیز یا آن کس. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ ...
متنفر: ناخوشایند کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت و رویگردان از آن چیز یا آن کس. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ ...
ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به دنبال د ...
انزجار: ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به ...
تنفر: ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به د ...
متولد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آژیتات ( سغدی )
معامله فضولی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همدهیش آوینا hamdahiŝ - āvinā ( پهلوی: hamdahiŝn معامله؛ سنسکریت آ: برای؛ سنسکریت وینا: غیر ) .
معامله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همدهیش hamdahiŝ ( پهلوی: hamdahiŝn ) .
اصیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ریشه دار، نیک نژاد ( دری ) راسن rāsen ( کردی: rasen ) ژیال žeyāl ( خراسانی: seyāl )
منحنی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوتیکا kutikā ( سنسکریت ) گوژیک gužik، خمان xamān، جفتا jaftā ، چمیده camide ( دری ) دوقات duqāt ( خرا ...
انحنا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آکب ākab ( سغدی ) داونگی dāvangi ( خراسانی: davangi )
قطعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لاپه lāpe ( دری )
انقطاع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فراکست farākast ( سغدی: frakast ) فرکرن farakran ( سغدی: frakrand )
اذیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مازر māzer ( سغدی ) آزار āzār، گزایش gazāyeŝ، ستل satal ( دری ) تنگونه tangune، ربرونه rabrune ( پشتو ...
لفافه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انژیپ anžip ( سغدی: انخشیپ anxŝip ) بزیژ beziž ( سغدی: بذیژ beżiž ) .
چفت ceft: این واژه در سنسکریت از مصدر چرت cret به معنی بستن، گره زدن ساخته شده است.
القا: هنر پدید آوردن یک ایده یا یک احساس در کسی بدون آشکارا بر زبان آوردن آن. ( https://www. cnrtl. fr/definition/suggestion ) همتای پارسی این واژ ...
مراد ( اراده شده ) : همتای پارسی این واژه ی عربی این است: سیکال ( پهلوی )
متمدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کنسیک kansik ( سغدی: کنثچیک kanşcik )
علم حقوق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ساسنا sāsnā ( اوستایی ) .
کمک: همتای پارسی این واژه ی ترکی مغولی، این است: اودا udā ( پارتی: udāy )
حماقت: انجام دادن کاری یا گفتن و نوشتن چیزی از روی کم خردی، نسنجیده و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کانیا kā ...
آچار: این واژه مصدر فعل سببی از آچَر ( جنبیدن ) در سنسکریت است؛ و به معنی به جنبش در آوردن است؛ و صرف آن چنین است: آچارَیامی ācārayāmi به جنبش در می ...
مداح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یَسناک ( مانوی )
موسیقی: همتای پارسی این واژه ی عربی شده، این هاست: خنیا xonyā ( دری ) نیواگ nivāg ( مانوی ) ژیتیاک žityāk ( سغدی ) گانداروا gāndārvā ( سنسکریت: gā ...
استشمام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آگرا āgrā ( سنسکریت: āghrā )
تصفیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فانید ( دری )
شکایت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویلاپت vilāpat ( سنسکریت: vilapata ) فاشاپاد ( سنسکریت: bhāŝapāda )
طبع ( طبیعت، سرشت، ذات، خو ) : حافظ: گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش عیب دل کردم که وحشی طبع و هرجایی مباش. ...
شهریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارگانه argāna ( خراسانی ) . فرخی یزدی: شهره ی شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و نحقیر ش ...
شجاعت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پردلی pordeli ( خراسانی ) تفنود tafnud، دلیری daliri، دلاوری delāvari، نترسی ( دری )
لج: دلبستگی بیش از اندازه و غیر منطقی به یک ایده، تصمیم یا تعهد به همراه پافشاری سرسختانه در رفتار با آگاهی از پیامدهای احتمالا ناگوار این پافشاری. ( ...
قدمت: در گزینش واژه های پارسی به جای واژه های عربی، دو چیز را باید دانست: یکی این که شمار بخش ها یا سیلاب های واژه ی جایگزین، یا برابر با واژه ی عربی ...
دفاع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پهرس pahres ( مانوی ) آساز ( سغدی: آساذ āsāż ) .
مواجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: برنگار berengār ( کردی )
ملاقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیدار ( دری ) فسیس fasis ( سغدی: فثیس faşis )
تحصیلات تکمیلی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: سستران ایسپوری sastarāne ispuri ( اوستایی: sastra: تحصیل با پسوند جمع آن؛ و واژه ی مانوی ایس ...
آوینا: این نام در پهلوی اَویناه avināh ( بی گناه، پاک، معصوم ) بوده و از دو بخش ساخته شده است: پیشوند منفی ساز اَ و ویناه یعنی گناه.
تحصیلات ( جمع تحصیل ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سستران sastarān ( اوستایی: sastar با پسوند جمع آن )
تحصیل کرده: تحصیل واژه ای عربی است که با پارسی کرده ترکیب شده است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: سستریچ sastaric ( اوستایی: sastra با پسوند سغدی ای ...
مضاف ( در دستور زبان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اجامی ajāmi ( سنسکریت ) .
مضاف الیه: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اجامینه ajāmine ( اَجامی؛ سنسکریت با پسوند سغدی نه ) .
قریب الوقوع: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: آمدگار āmadgār ( خراسانی ) اشیات eŝyāt ( سنسکریت: eŝyat ) ارواکالیک arvākālik ( سنسکریت: arvāk - ...
کلیات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هَماکان ( پهلوی )
امضا: نشانه ای به شکلی خاص و شناخته شده یا علامت مشخصی که کسی بر پای نوشته ای می گذارد تا درستی آن را تأیید کند، محتوای آن را بپذیرد و مسئولیت آن را ...
کان لم یکن: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: آنابیش ānābiŝ ( پهلوی: ānābiŝn )
شهادت ( کشته شدن در راه یک آرمان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرنیبرانیگ parnibrānig ( پارتی ) . شهادت ( گواهی ) : همتای پارسی این است: ...
ضمائم ( جمع ضمیمه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیوست ها ( دری ) ابینتل abintel ( دری: ابینته پسوند جمع لکی اِل ) دوسیدل dusidel ( دری: ...
ضمیمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابینته abinte ( دری ) دوسیده ( دری ) پیوست ( دری )
منشا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آفراک āfrāk ( مانوی: āfrāh ) بونیش buniŝ ( مانوی: buniŝt ) خاستگاه ( دری ) مایگ māyag ( مانوی )
اعلام ورود: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اَزدا ماویس azdā māvis ( پارسی باستان - سغدی )
مهنا mahnā: این نام در پهلوی به صورت مِهناییک از ریشه ی مِه meh و مَه mah به معنی افزودن، بزرگ - با شکوه - برجسته - والا شدن است؛ به نخست وزیر مَهیست ...
گیمر: واژه های انگلیسی، مانند دیگر زبان های اروپایی از خانواده زبان های هند و اروپایی است و بسیاری از آنها ریشه ی سنسکریت دارند و با زبان پارسی هم خا ...
خطا: درست پنداشتن آنچه ( کار، اندیشه، گمان ) نادرست است و برعکس؛ به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه، یا از روی دانایی یا نادانی. ( https://www. cnrtl. fr/d ...
مناظر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شالیدان ŝālidān ( پشتو: آن ) پادگاسان pādgāsān ( پارتی: pagas آن ) پادگاسل pādgāsel ( پارتی: pagas پسو ...
مناظر ( جمع منظره ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شالیدان ŝālidān ( پشتو: آن ) پادگاسان pādgāsān ( پارتی: pagas آن ) پادگاسل pādgāsel ( پ ...
منظره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شالید ( پشتو ) پادگاس pādgās ( پارتی: padgas )
تذکر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: افیات afyāt ( سغدی )
جهل بسیط: ( نادانی ساده یا طبیعی؛ یعنی نادانی به طور معمول ) آن کس که نداند و بخواهد که بداند. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تانر پساک tā ...
جهل مرکب: آن کس که نداند و نخواهد که بداند. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تانرخوه tānrexva ( اوستایی: تانثر tānşr تاریکی؛ اوستایی خوه: خو ...
افترا: سست گردانیدن. نسبت خیانت دادن به کسی از روی اختیار یا اجبار برای سست کردن جایگاه او در میان مردم با ریختن آبرویش. ( https://www. cnrtl. fr/def ...
خط سیر یا خط روند، راستای حرکت چیزی. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: دگ ویهار deg vihār ( بلوچی با سنسکریت: vihāra )
انتقاد: آشکار کردن عیوب، کاستی ها، خطاها و گناهان ( جرم ها ) و یا عیوب و کاستی های گفتار یا نوشتار کسی برای نشان دادن درست از نادرست، خوب از بد، خوار ...
ایراد ماهوی: خرده گیری از ماهیت چیزی. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کوتسای شتونی kutsāye - ŝatuni ( سنسکریت - پشتو )
ماهوی māhovi ( ماهیتی ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی این است: شتونی ŝatuni ( پشتو )
ایراد: ( که با فعل گرفتن و داشتن همراه است ) خرده گیری مستند، مستدل یا بی سند یا بی دلیل از یک کار، رفتار یا گفتار که یا برای بهبود است یا کاستن از ا ...
جر و بحث: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: نیوائیت nivāit ( اوستایی: nivāiti ) آخاس āxās ( سغدی )
منحل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نستاو nestāv ( سغدی: nestāve )
تبعید: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فاتور fātur ( دری ) اپشای apŝāy ( سغدی )
قمار: این واژه در عربی قِمار و در فارسی قُمار خوانده می شود. در فرهنگ قدیمی عربی لسان العرب نوشته ی ابن منظور آمده که قمار از قمر به معنی ماه است و ا ...
واسه: این واژه در اوستایی وَسیئیتی vasiiti به معنی اختیار بوده است.
متصرف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آساتاک ( سغدی: آسات پسوند پهلوی آک )
سکونت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَدیواس adivās ( سنسکریت: adhivāsa ) آوسه āvasa ( سنسکریت ) نیواسه nivāsa ( سنسکریت )
اوزان: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع وزن است، این است: میتیل mitil ( سنسکریت: میتی با پسوند جمع لکی اِل )
تهمت: نسبت دادن سخنی ناروا یا کرداری مجرمانه به کسی از روی بدگمانی. از دید حقوقی: نسبت دادن سخنی یا کرداری به کسی برای محکوم کردن او در دادگاه. ( htt ...
ایضا eyzan: این واژه در عربی از ریشه ی ایض، آض ساخته شده و یئیض و ایضا از آنها گرفته شده است. ( فرهنگ های العین، لسان العرب، مجمع البحرین ) . همتای ...
بوس، بوسه: نهادن دو. لب بر روی کسی یا چیزی به نشانه عشق، دوستی، احترام یا تقدس. ( Le Petit Robert 1 )
قطع عضو: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: لتندام latandām ( لت اندام ) کومیدا kumidā ( سنسکریت: kunedā ) .
علامت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شمنا ŝemnā ( اوستایی: ŝemna ) نشانه، چشفر ceŝfar ( دری ) .
طی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پتمو patmu ( پهلوی ) ، تیپر tiper ( کردی ) .
اصابت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گاناس ( گیلکی: ganas )
نائل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پریاب paryāb ( پارتی )
توبیخ: واژه یا نوشته ای که با آن ناخرسندی از رفتار یا گفتار کسی نشان داده می شود و نشانگر کاهش ارزش فرد نزد کسانی است که از این نوشته آگاهی می یابند. ...
خروس: این واژه در سنسکریت کروص kruś به معنی خروشیدن، فریاد زدن، جیغ کشیدن، داد و بیداد - هوار کردن، غریدن، غرش کردن است. در اوستایی: خروس، خرسیو، خر ...
تحت الفظی: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اسفراچی asfarāci ( سغدی: asfrāce )
تحت الحمایه: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: در انوت dar anut ( سغدی )
تحت الشعاع: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: تیسوتار tisutār ( پهلوی: tay sutārih )
1 - شعاع ( اشعه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرتو، تابش ( دری ) بَراز ( مانوی: brāz ) 2 - شعاع ( وسعت؛ مانند شعاع دید ) : همتای پارسی: ...
مغفول ( از او غفلت شده ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناپات ( پیشوند نا با آپا از سغدی آپای: توجه با پسوند مفعولی سغدی آت ) یعنی مورد توجه ...
معدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است کانزا kānzā ( کردی )
اعلا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پهرم pahrom ( پهلوی )
صاحب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خاوند xāvand ( خراسانی ) خاون xāven ( کردی ) دارنده ( دری ) هیا hoyā، لوان lovān ( لکی ) زبان های کرد ...
توزیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویبر vibar ( اوستایی ) افشنج afŝanj ( پهلوی: fŝanj ) فاجان fājān ( سنسکریت: bhājāna )
کرایه: این واژه در سنسکریت از فعل کری krey به معنی پرداختن بهای چیزی ساخته شده است و صرف آن چنین است: kreynāmi کرایه می کنم، kreynāsi کرایه می کنی، k ...
تفریق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پسیز pasiz ( سغدی: پسِذ paseż )
منها: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پسیز pasiz ( سغدی: پسِذ paseż )
مجذوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بایسیک bāysik ( بایس از سنسکریت: bhāka: جذب پسوند پهلوی �یک� )
مغناطیس: همتای پارسی این واژه ی عربی شده از یونانی، این است: کهربا kahrobā ( پهلوی: kahrubāy ) آهنربا ( دری ) آکَرشین ( سنسکریت )
جاذبه: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: کرشیاک karŝyāk ( سغدی: خرشیاک xarŝyāk )
خارج: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: نیشکان niŝkān ( سغدی: niŝkrān ) بکبار bekbār، بیسا bisā، ویگام vigām ( سغدی ) نیژ niž ( اوستایی )
مطالبه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: درخواست، خواهش ( دری ) اوسِن usen ( اوستایی ) مطالبات: اوسنل usenel ( اوسن با پسوند جمع لکی اِل )
اشباع: در فرهنگ های عربی العین نوشته ی احمد فراهیدی ( درگذشه به سال 175 قمری ) ، لسان العرب نوشته ی ابن منظور ( در گذشته به سال 711 قمری ) مجمع البحر ...
مشوش: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آشفته، آتشپا، بی تاب، پریشان، شَمیده، شیباندل، ناآرام، سرگشته، شوریده، نا آرام، دل نگران ( دری ) آیز āyo ...
کاهن: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پریک parik ( پهلوی ) باگپت bāgpat ( سغدی: baqnpat ) پادر pāder ( پشتو: pāderi )
مغشوش: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابداگ abdāg ( پارتی: abedāg ) ویهور vihur ( مانوی: vihurid )
حق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کانود kānud ( بلوچی ) انجس anjas ( سنسکریت: anjasa )
مختل: همتای پارسی این واژه ی عربی این است ژِلمیا želmyā ( لکی )
مضطرب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آتشپا، آشفته، بی تاب، نا آرام، نابسامان، پریشان، سر درگم، سرگشته، شوریده، دل نگران، گیج، نگران، دستپاچه، ...
حرکت انقباضی: حرکت و انقباض دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: فَتَر fatar ( سغدی ) ( حرکت ) فَراچَپی far ...
ذات: این واژه در سنسکریت دهاتو dhātu ( پایه، عنصر، عنصر اولیه، جوهر، ماده ی نخستین ) و در اوستایی ذاته żāta بوده است با همان معنی سنسکریت؛ و واژه های ...
اخلاق: شیوه یا پایه رفتاری فردی یا گروهی گاهی پایدار و گاهی تغییر پذیر و قوانینی که بر احساسات و کردارهای آدمی حکمفرماست که یا برخاسته از آرمان، باور ...
تجلیل: این واژه به معنی جل انداختن روی گرده ی چهارپایان است. ( دهخدا ) . در پارسی: اعلام شکوه کسی با برجسته سازی ویژگی ها و یا کارهای وی با برگزاری ...
مقوله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایزوان ( مانوی )
ندا: این واژه عربی نیست و در سنسکریت ندا nadā از ریشه ی ند nad به معنی بانگ برآوردن، فریاد زدن، صدا کردن ساخته شده است و صرف آن چنین است: ندامی nadām ...
الهه: این واژه در عربی آلهه ālehat و به معنی بتی است که پرستیده می شود. ( فرهنگ عربی العین نوشته خلیل بن احمد فراهیدی درگذشته به سال 177 قمری ) همتا ...
کُره kore ( گوی، هر چیز گرد ) ؛ این واژه عربی است و همتای پارسی آن این است: ناژ ( سغدی ) کُرات: ناژان. کره ( بچه، نوزاد اسب و خر و قاطر و بز؛ برای ...
مشتمل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انگد angad ( مانوی ) پرزیس parzis ( سغدی: parżes )
افتخار: احساس لذت روانی همراه با سربلندی و برخورداری از احترام به خاطر داشتن رفتاری هماهنگ با هنجارهای اجتماعی، شرافت، فضیلت، شجاعت و دانشمندی؛ که ای ...
حافظه: اندامی در مغز که آگاهی های مربوط به شخص یا بیرون از او، تجربه ها و خاطرات دور و نزدیک را در خود نگه می دارد و به هنگام نیاز، جستجو و در کم تری ...
شاخص: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نمودار، نمایه ( دری ) مَسیش ( پارتی: masiŝt )
منتظر montazer همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چشم به راه ( دری ) چینایوت cināyut ( سغدی: چینائوت cināut ) مندیر mandir ( لری ) لیبند liband ...
طالب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: میلاو milāv، خواهان، خواهنده، خواستار ( دری ) رژنه rožne ( سغدی ) تکس takes ( سنسگسری )
1 - ظرفیت ( توانایی، قابلیت ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تون tun ( اوستایی ) اَتوکی atuki ( پهلوی: atukih ) هونَرتات hunartāt ( اوستای ...
انتظار: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چیناک cināk ( سغدی ) رخاب raxāb ( گیلکی ) پرمر parmar ( دری ) مسعود سعد همدانی: ملک در جمله آن مراد ...
میل mil ( ابزار ورزش باستانی ) . این واژه پارسی است. میل mil ( ابزار بافتنی یا پزشکی ) . این واژه نیز پارسی است و کوتاه شده ی میله است. میل mil ( ی ...
اتفاقی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَشپاچیک ( سغدی )
محک: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سنگیش sangiŝ ( سنگ با پهلوی ایش: آزمایش )
تجمل: این واژه ی عربی امروزه در زبان پارسی به صورت نام و به معنی زیور است؛ و معنای مصدری ندارد و یا به صورت جمع ( تجملات ) به کار می رود یا با پسوند ...
اصلاح: هر دگرگونی یا انجام دادن کاری برای بهبود چیزی یا رفتاری یا قانونی یا بازگرداندن آن به حالت نخستین پس از شناسایی خطاها یا عیوب یا انحراف. ( htt ...
تسلیم: همتای پارسی این واژه ی عربی که از ریشه ی سلم و در باب تفعیل ساخته شده، اینهاست: فسپور faspur، فاسپور ( دری: fāspor )
متزلزل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: استنیاک astanyāk ( سغدی ) ناپایدار nāpāydār ( دری ) افشنیک afŝanik ( سغدی: fŝanik )
تاسف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تنس tans ( سغدی ) ویوئی vayui ( اوستایی ) باووس bāvus ( اوستایی: bāvuya ) آنوتاپ ānutāp ( سنسکریت: anu ...
لقمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این چهار واژه ی دری است: بیره bire، گراس garās، لپ lap، نواله navāle . جای تاسف است که چرا با این که چهار واژه ی ...
اختلاس: بالا کشیدن پولی که به کسی سپرده شده تا در راهی که قانون معین کرده هزینه شود. ( https://www. cnrtl. fr/definition/d�tournement ) همتای پارس ...
هاپولی: این واژه در مانوی اپور appur ( با تشدید پ ) به معنی دزدیدن بوده است.
فخر فروش: فخر واژه ای عربی و فروش پارسی است: همتای پارسی این ترکیب این است: نازان ( دری )
کبیسه: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: وهیجک vahijak ( پهلوی )
حیا: انگیزه ای که فرد را از انجام دادن کار بد یا گفتن سخن نادرست یا زشت باز می دارد و به او هشدار می دهد که انجام دادن کار بد یا گفتن سخن نادرست و یا ...
شرمساری، شرمندگی یا سرشکستگی: احساس حقارت دردناک همراه با پشیمانی که به دنبال انجام دادن کار بد یا سخنی نادرست یا ناتوانی در کاری در برابر دیگری پدید ...
شرمندگی یا سرشکستگی: احساس حقارت دردناک همراه با پشیمانی که به دنبال انجام دادن کار بد یا سخنی نادرست یا ناتوانی در کاری در برابر دیگری پدید می آید ک ...
آسیه: این نام در سنسکریت آسیَه āsya ( با شکوه، با وقار، سنگین ) بوده و از دو بخش ساخته شده است: فعل آس که دارای این معانی است: 1ـ نشستن. 2ـ آرمیدن. 3 ...
خنده ی بلند و ناگهانی کردن
دیدن آغاز کردن
معلولیت جسمی، نقص بدنی
صراط: این واژه در سنسکریت سرِتی sreti و در پهلوی سرَت srat بوده به معنی راه.
1 - خان ( خانه، چشمه ) و با این دو معنی در اوستایی، پارتی و پهلوی به کار رفته است. آپخان در پهلوی یعنی چشمه آب؛ و خان اوت مان، خان مان یعنی خانه و خا ...
الفبا: این واژه در لاتین آلفابِتوم ālfābetum بوده که از یونانی آلفا و بِتا ( دو واج نخست الفبای یونانی ) ساخته شده است و در سده ی چهاردهم میلادی به ز ...
حروف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لیپان lipān ( سنسکریت: lipi با پسوند جمع آن ) واجل vājel ( دری با پسوند جمع لکی اِل )
حروف الفبا: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اوژاکان užākān ( سغدی )
عادت: توانایی یا رفتاری همیشگی و خودخواسته به دست آمده در کردارها و یا واکنش به رویدادها که بر اثر تکرار در فرد نهادینه شده است جدای از این که با هنج ...
مناظره: گفتگوی پر جنب و جوش دو یا چند تن با هم با ایده های متضاد در باره ی یک موضوع که هر یک می کوشد به هر روشی برای برتر نشان دادن بینش خویش، دیدگاه ...
تفهیم اتهام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آسنداگات āsendāgāt ( آسندا؛ اوستایی و گات از سنسکریت: ghatta ) .
مهدور الدم: ( انگلیسی deserves death ) همتای پارسی: سزاوار مرگ ( دری ) اُژانی ožāni ( سغدی با پسوند لیاقت ی )
سوریه: این نام در سنسکریت به سه صورت آمده است: سوریَه surya ( با او کشیده ) و سوریا به معنی آفتاب، خورشید و نام خدای خورشید؛ و سوریِه surye ( هنگام ت ...
نقاب. این واژه در عربی نَقاب و با تشدید ن است با این معانی: دانایی، روبند، شکم. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) در میان واژه های اوستایی، پهلوی، پارتی، ...
لالایی: این واژه در سنسکریت لُلیکا lolikā بوده به معنی لولاندن یا تکان دادن کودک به همراه آواز خواندن برای او.
بصیرت: توانایی درک درست پدیده ها یا رخدادهای گوناگون که از فریب خوردن از ظاهر آنها پیشگیری می کند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/clairvoyance ...
سموم somum: این واژه ی عربی در پارسی امروز به معنی سم ها به کار می رود و کسی نه در گفتار و نه نوشتار، به معنی باد سوزان به کار نمی برد؛ هر چند در گذش ...
1 - ماده ( در برابر نر ) : این واژه در سنسکریت ماتره mātre ( ماده، مادر و در اصل به معنی نگهدارنده ) ؛ در مانوی: مایگ māyag؛ در پهلوی: ماتک و مادگ mā ...
مادیات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زانسِل zānsel ( اوستایی: زانثه zānşa با پسوند جمع لکی اِل )
15. Emptying the bucket and burying the contents in the garden was a daily task for my father. کار روزانه پدرم این بود که سطل را در باغ خالی می کرد ...
وراج: این واژه در سنسکریت از فعل ورج vrej بوده است به معنی 1ـ پیچ و تاب دادن ـ تحریف کردن. 2ـ ـ گردآوری ـ جمع کردن. 3ـ از هر چیزی نگهداری کردن. 4ـ عط ...
طلسم: این واژه در یونانی تلسمه telesma بوده ( و در سال 1637 به زبان فرانسه راه یافته و تلیسمن talisman شده است ) ( le Petit Robert 1 ) و از آن جا به ...
صومعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: منیستان manistān ( سغدی )
دیر dir ( در برابر زود ) این واژه در سغدی: qer؛ اوستایی: dirim؛ مانوی: der ( پایدار، آنچه و یا آن که زمان درازی بماند ) بوده است. دیر: deyr: ( پرستش ...
طول عمر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی اینهاست: آیوس āyus ( سنسکریت ) اِژوان ežvān ( سغدی: žvāni ) .
زینت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: zib ( دری ) زیور ( دری ) آمتیاک āmtyāk، اپسماک epasmāk ( سغدی ) غِنج ( لری )
ورود: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ماویس ( سغدی )
تکریم ( برای زنده ) : قدردانی یا رفتاری ارجمندانه ( احترام آمیز ) و اخلاقی گاهی همراه با دادن پاداش مادی ( پول، کالا، مدال ) یا معنوی ( مدرک افتخاری، ...
بله: این واژه در عربی بَلی و حرف تصدیق و ایجاب است و: 1 - پس از پرسش می آید. مانند بله گفتن عروس. 2 - هنگام خطاب شدن می آید. آقای فرهادی! بله. 3 - ...
رقص سماع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ژوب žube ( سغدی: žubd: رقص ) فاشناسی fāŝnāsi ( سغدی: faŝnās عرفان با پسوند ی )
حربه: این واژه در عربی به معنی دشنه، کارد، خنجر، نیزه ی کوتاه و سرنیزه است؛ و به صورت جمع یعنی حراب به معنی نیزه زنی، بد دینی، گرفتن مال کسی و نیز رو ...
عزیز: این واژه که در عربی از ریشه عز ( با تشدید ز ) ساخته شده است، برگرفته از واژه ی اوستایی اَئُزه aoza به معنی گرامی داشتن است. پس عزیز واژه ای عرب ...
خطاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژای žāy ( سغدی ) پژوا pažvā ( سغدی: packvā ) پاراو ( کردی ) ایوشن ayuŝan ( اوستایی: aoŝan ) .
شیوع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان پشتو این است: وَتون vatun.
فاحشه: فاحش در عربی به معنی 1 - فراتر رونده از حد و زیان آور برای مردم است. 2 - بادستر، سگ آبی. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) . در قرآن نیز فاحشه به ...
لک: این واژه که نام قوم بزرگی از مردمان باختر ایران است، در زبان پهلوی رک RAK به معنی قوچ جنگی است که در ایران باستان نماد فره ایزدی ( نور خدایی ) بو ...
نام چاویگ ( کردی ) اسم فعل. اعتماد. The battalion supply truck we left last night, it is a smoldering heap of twisted metal and failed hopes in the ...
حاجات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: غوتان qutān ( سغدی ) وایان vāyān، دَروان darvān ( دری )
حاجت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: غوت qut ( سغدی ) وایا vāyā، دَروا darvā ( دری ) آیپ āyap ( اوستایی: āyapta ) آیفت āyaft ( پهلوی و مانو ...
نیاز: این واژه در سنسکریت نیاسه nyāsa در اوستایی، پارتی، پهلوی، سغدی و مانوی نیاز بوده و از دو بخش ساخته شده است: نی ( نه ) و آز ( حرص، طمع ) ؛ یعنی ...
جرثقیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سلینگ seling ( کردی )
حوائج: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع احتیاج است، اینهاست: نیازها، نیازِل ( نیاز با پسوند جمع ساز لکی اِل )
احتیاجات: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع احتیاج است، اینهاست: نیازها، نیازِل ( نیاز با پسوند جمع ساز لکی اِل )
احتیاج: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیاز ( اوستای، پهلوی، دری ) اپایست apāyast، استانک astānak ( پهلوی )
فاطمه: ماده شتر و مانند آن که بچه اش را از شیر گرفته باشند. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس، ترجمه سید حمید طبیبیان، چاپ پنجم 1373 انتشارات امیرکبیر )
آرشا: این نام در سنسکریت با همین گویش به معنی از تبار شاعر است، شاعر تبار. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 )
زمخت: همتایان دیگر این واژه ی پارسی: نرگان nargān، نرک narak ( دری ) شدل ŝadal ( خراسانی ) استبدی estabdi، استمب estamb ( سغدی )
یاقوت: این واژه در سغدی یغوت yaqut و در پارتی یاکُند yākond بوده است.
کِش در اوستایی کِشَه keŝa و به معنی کار، کوشش، پیشه، شغل است. و کون کش یا کس کش یعنی کسی که کارش در پیوند با کون و کس است و از این راه زندگی می کند.
منطق: دانش درست اندیشیدن؛ قوانینی که رعایت آنها ذهن را از خطا در اندیشیدن مصون می دارد؛ یا دانشی است که از قوانین ذهن در پیوند آن با حقیقت سخن می گوی ...
نفوذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تیدان tidān ( کردی ) رخنه ( دری ) پَهیکَن pahikan ( مانوی ) ویس vis ( پهلوی )
جسمانی: جسم واژه ای عربی است که پسوند پارسی آنی به آن افزوده شده تا از آن صفت نسبی بسازد. همتای پارسی اینهاست: تنانی tanāni ( دری ) نساهن nasāhen ...
طعمه حریق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دچار آتش سوزی رَنجالِ آیِب ranjāle - āyeb ( دری - مانوی )
طعمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رنجال ranjāl ( دری ) . جاگدی jāgdi ( سنسکریت: jāgdhi ) واژه ی پایدام که برخی آن را پهلوی می دانند، در م ...
1 - تار: رشته، نخ. مانند تار مو. 2 - تار: نام یک ساز. این واژه در پهلوی به معنی زندگی بوده است و نیز چون از تار یال یا دم اسب ساخته می شده است. 3 - ...
افغان afqān یا افغانستان. این نام در سنسکریت: اوه گَناه avaganāh، و اوه گَنَهavagana ( دور افتاده، دور از دریا، در میان خشکی ) بوده است. افغان afq ...
کهنوج: این نام در سنسکریت: کَنُج، کیننوج، کوننوج، کوننُج، کَنَوج و کَننوج Kannauj، kanauj، kunnoj kunnouj، kinnauj، kanoj و برگرفته از نام شهری باستا ...
تاریخ: این واژه ی عربی از ریشه ی اَرَخَه ( با تشدید ر ) arraxa به معنی برگشتن و نگاه کردن شتر به پشت سر است؛ یعنی در عربستان زمانی که شتران وحشی از ج ...
پاک شدنی. if you succeed, your past will be erased اگر شما موفق شوید، گذشته تان پاک خواهد شد
همهمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زاکوزیک zākozik ( کردی )
گزافه گویی، وراجی، پر حرفی.
زمان - موقعیت حساس - مهم، مقطع حساس - مهم - بحرانی. You are at critical juncture now in the ceiling. اکنون در نقطه مهم سقف هستید. Mr. Ewing is at ...
خود آزاری حاصل مصدر است. ( فرهنگ بزرگ سخن )
وحدت وجود: همتای پارسی این دو واژه ی این است: ایرمانی زانسِه ( پهلوی: ارمانیه ermānih یعنی وحدت و اوستایی زانسه یعنی وجود )
محروم: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی آریایی اینهاست: تریپ tarip ( اوستایی: tarep ) زیته zite ( سغدی ) بی بهره ( دری )
زرق و برق: پیرایه های چشمگیر ولی کم ارزش ( فرهنگ فارسی امروز؛ غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی ) . درخشش پارچه، کفش یا چیز دیگری یا با پولک ی ...
اسهال: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: پارفت pāraft ( خراسانی ) ، پرغال perqāl ( بردسیری ) ، پیچه pica، دلرو delro ( خراسانی ) ریخن rixan ( در ...
فوق العاده: همتای پارسی این ترکیب عربی اینهاست: اسکاتریک eskātarik ( سغدی ) سهن sahen، سهیست sahist، وهیک vehik، ابرَگ abarag ( پهلوی )
انعقاد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آکیبت ākibat ( بلوچی )
کوس kus ( و نه kos ) : این واژه در سنسکریت کوص kuś فعلی به معنی گفتن، داد زدن است؛ ( Emile Burnouf. Dictionnaire classique sanscrit - francais. Par ...
النگو: این نام در سنسکریت آنوکه ānkua ( با او کشیده ) ( دستبند زرین، زیور زرد، جواهر طلایی ) و در اوستایی انکو anku با همان معنی سنسکریت می باشد.
مجهز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هسازیک hasāzik ( مانوی: hassāzik )
رشوه: پول یا کالایی که پنهانی در برابر انجام دادن کاری غیر قانونی یا تسریع در انجام کاری قانونی یا دریافت امتیازی به ناروا به کسی داده می شود. ( http ...
ذهن: این واژه در پهلوی zen ( هوش، هوشیاری ) خوانده می شده و به عربی راه یافته و در آن زبان الذَهن ( هوش ) ( و نه ذِهن ) گشته است؛ واژه ی زندان ( جای ...
سلیس: این واژه در فرهنگ های عربی نیست و از برساخته های ایرانیان از مصدر سَلُسَ و سَلِسَ به معنی رام و سر به راه بودن است. سلس له بحقه ( حقش را به آسا ...
بلیغ؛ به معنی پایین آوردن سطح سخن است به گونه ای که برای همگان فهمیدنی باشد؛ به عبارت دیگر گفتاری که برای همگان است ( نه گروه ویژه ای مانند شاعران، ن ...
1 - شیوا ( برای سخن ) ؛ این واژه که همتای عربی آن بلیغ است ( فصیح برای نوشته به کار می رود و در پارسی رسا گویند ) در پهلوی شِپاک گفته می شده و به معن ...
فصیح: نوشته یا گفتاری که به آسانی فهمیده شود. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رسا، شیوا، کارَنگ.
بلغم: یکی از چهار حالت درونی بدن که با تاثیر گذاری بر روان، تعیین کننده ی گونه ای از رفتار آدمی است و باعث می شود کسی که بلغمی است، دارای شخصیتی خونس ...
در اثر: یعنی به سببِ. به علتِ. در اثر وبا کودکان مردند. بر اثر: یعنی به دنبالِ، در پی؛ بر اثر توفان درختان شکسته شد. ( از کتاب غلط ننویسم ابوالحسن ن ...
بر اثر: یعنی به دنبالِ، در پی؛ بر اثر توفان درختان شکسته شد. در اثر: یعنی به سببِ. به علتِ. در اثر وبا کودکان مردند. ( از کتاب غلط ننویسم ابوالحسن ن ...
توهم: یکی از نشانه های روانپریشی که عبارت است از ادراک یا برداشت نادرست و دور از واقعیت از داده های حسی یا ذهنی ناشی از یک رخداد، یک تخیل یا یک استدل ...
ملاقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آبگردون ābgardun ( دری ) گَویس gavis ( دری )
خطر: این واژه ی عربی در فرهنگ های العین، لسان العرب، مجمع البحرین و فرهنگ عربی - فارسی لاروس به معنی نزدیکی به نابودی یا آسیب است. همچنین به معنی بال ...
محل اعدام: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پانِستاف ( پا و سغدی nestāve )
اصطکاک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سایش ( دری ) پَرسَم parsam ( سغدی ) پَهیکاف pahikāf ( پهلوی )
مضر: همتای پارسی این واژه ی عربی در مانوی این است: اَناگ anāg
مخالف: همتای پارسی این واژه ی عربی، در زبان های آریایی اینهاست: وارَنگ ( دری ) یوتاک ( پهلوی ) تربر torbor ( خراسانی ) دژایت dožāyat، دجیلی dojay ...
فتوا: در این آیه های قرآن آمده که پیامبر حق ندارد فتوا بدهد: 1 - سوره ی 4 ( نساء ) آیه 127: وَ یَستَفتُونَکَ فِی النِّساءِ. قُلِ: اللَّهُ یُفتِیکُم ف ...
قصه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: داستان، افسانه ( دری ) شوگ ŝug ( خراسانی ) ویباس vibās ( سغدی: vibaste )
طویله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پاوال pāvāl، خاوال ( خراسانی ) شوگاه ŝugāh، درش darŝ، خپاک xapāk، شبغا ŝabqā، شبگاه ŝābgāh، گاباره gāb ...
یعنی: این واژه ی عربی از ریشه ی عنا ana به معنی قصد - اراده - برداشت کردن است؛ اسم مفعول آن معنوو maanuv است که در فارسی معنی گفته می شود. و یعنی در ...
زمزمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شرفاک ŝarfāk، شرفانگ ŝarfānag ( دری ) نارینار nārinār ( کردی: nārenār ) پانگس pāngas ( خراسانی: panga ...
اشاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فچان fecān ( لکی ) آماژه āmāže ( کردی ) سابگ sābeg ( بلوچی ) ویانجه vyānje ( سنسکریت: vianjana )
سورینا: این نام در سنسکریت: سورین sūrin ( با او کشیده ) به معنی دانشمند، دانشور است که پسوند مونث ساز اِی به آن افزوده شده و سورینی sūriney شده ولی د ...
اردیبهشت: این واژه در سغدی: ارتاوخشت artāvexŝt؛ در مانوی: اردیوهیشت ardivhiŝt؛ در پهلوی: اورت وهیشت، اورد وهیشت urtvahiŝt، urdvahiŝt ( باران بهشتی ) ...
مجازات: بار کردن هزینه ( سنگین یا سبک ) مالی یا فیزیکی به کسی به دلیل زیرپا گذاشتن قانون به صورت جریمه، یا زندان یا مرگ برای پیشگیری از ناهنجاری های ...
تنبیه: تحمیل محرومیت به صورت قطع پاداش یا کمک یا دادن کار اضافی یا کاستن از امتیاز یا درجه، بازداشت، کسر حقوق و یا گونه های دیگر [فیزیکی و روانی] به ...
غیر ممکن: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: نشدنی ( دری ) نِشاین neŝāyen ( پهلوی )
حتی الامکان: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: تا جایی که می شود ( دری ) تاهیتو شاینا tāhitu ŝāynā ( تا با واژه یاوستایی هیتو و پهلوی: ŝāyen آ )
حتی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فاید fāyad ( دری ) اتیو etyu ( سغدی: estyu ) فرز fraz ( سغدی ) تنانت tanānat ( کردی )
هیچ ارزشی ( نه اخلاقی و نه اجتماعی ) را به رسمیت نشناختن و ارزش ها را بیهوده دانستن. ( https://www. cnrtl. fr/definition/nihilisme )
هیچ ارزشی ( نه اخلاقی و نه اجتماعی ) را به رسمیت نشناختن و ارزش ها را بیهوده دانستن. ( https://www. cnrtl. fr/definition/nihilisme )
کسی که هیچ ارزشی ( نه اخلاقی و نه اجتماعی ) را به رسمیت نمی شناسد و ارزش ها را بیهوده می داند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/nihiliste )
نیهیلیست: کسی که هیچ ارزشی ( نه اخلاقی و نه اجتماعی ) را به رسمیت نمی شناسد و ارزش ها را بیهوده می داند. ( https://www. cnrtl. fr/definition/nihilist ...
مایع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی زیبای پهلوی است: آپیک āpik
استاد: این واژه در اوستایی: ائیویشتی aiviŝti ( کسی که به آرزوی والای خود که فراگیری دانش بسیار است رسیده و خواهان آن برای دیگران است ) ؛ و از دو بخش ...
اثیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فرانکان frānkān ( سغدی ) .
تصرف عدوانی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آسپدریژانه āspedrižāne ( آس؛ سغدی. و پدریژ از کردی: peydriži با پسوند آنه ) ،
وضوح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پاگوید pāgvid ( سغدی: pāqvid ) .
مبهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوفره gufre ( اوستایی: gufra ) موئیروس muirus ( اوستایی ) ویهور vihur ( مانوی: vihurid ) سرگم sargo ...
قهوه ای: قهوه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ای به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: کَدرو kadru ( سنسکریت ) کپیلا kapilā ( سنسکریت )
متکلم: کسی که با فلسفه از دین دفاع می کند. همتای پارسی: اِروانیردین ervānirdin ( اروان: در مانوی یعنی فلسفه؛ با پسوند فاعلی پهلوی یر؛ و دین ) ( فیلس ...
متکلم: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: پریمنا perimnā ( اوستایی: peremnāi ) دیامنو dyāmnu ( اوستایی: دَئُمنو daomnu )
هیمن: این نام در سنسکریت: هِمَن heman ( زر، طلا ) ؛ اوستایی: هَئُمَه haoma؛ در پهلوی: هوم hum با همان معنی سنسکریت می باشد.
هیراد: این نام در پارسی باستان: hiryād ( سرمایه ماندگار ) و نام یکی از سربازان کوروش در نبرد ساردس بوده است. به نوشته ی هرودوت: در چهاردهمین روز محاص ...
شنتیا: این نام در سنسکریت: شندییه shandeyya ( به شیرینی قند، مانند قند ) می باشد؛ نون و د در این واژه، از برخورد نوک زبان با سقف دهان گفته می شود که ...
1 - شرط ŝart: پیش نیاز انجام شدن کاری یا گفته شدن سخنی. ( = تضمین؛ مانند به شرط چاقو ) همتای پارسی: لیب lib ( بلوچی ) . 2 - شرط ( پیمان؛ مانند شرط ...
دعوا: همان گونه که فرتاش به درستی نوشته و باید بر این تیزبینی او آفرین گفت، این واژه از اوستایی دَئیوی daivi ساخته شده و در عربی نیامده است. در فرهنگ ...
متهم: کسی که به او سخنی ناروا یا کرداری مجرمانه از روی گمان نسبت داده شده است؛ ولی هنوز به اثبات نرسیده است. از دید حقوقی: کسی که سخنی یا کرداری بر ...
تکبر: احساس فراتر از واقعیت در باره ی ارزش ویژگی های خویش که باعث می شود فرد خود را بالاتر یا برتر از دیگران بداند و انتظار دارد احترامی که دلخواه او ...
تکمیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: امیام amyām ( سغدی: amyāmand ) ایسپور ispur ( مانوی )
تجاوز جنسی: هرگونه رفتار آمیزشی که با خشنودی یکی از دو یار همراه نباشد. همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اتسیاک atsyāk ( سغدی )
تجاوز به عنف: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اتسیاک atsyāk ( سغدی )
شَعر shaar: ( مو، گیسو ) این واژه عربی است و در پارسی کاربردی ندارد. شِعر shear: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی ...
طراوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شادابی، تازگی ( دری ) پاراوی pārāvi، تیراوی tirāvi ( کردی ) رشمه raŝma ( لکی ) .
با جدیت، غیرتمندانه، با اشتیاق. Are you zealously declaring the good news and helping people to appreciate the dignity, splendor, and majesty of Jeh ...
فریاد زدن. ?How long shall I call to you for aid from violence, and you do not save تا به کی از ستم فریاد کنم تا تو بشنوی و به کمکم بشتابی؟ صدا زدن ...
احضاریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژیگرنامه žigernāme ( سغدی: ژیغر žiqer احضار )
احضار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژیگر žiger ( سغدی: ژیغر žiqer )
تدریس: درس واژه ای عربی نیست؛ در اوستایی دَرِس dares و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، آموزاندن، نمایاندن بوده است؛ که به عربی راه یافته و از ...
مدرس: درس واژه ای عربی نیست؛ در اوستایی دَرِس dares و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، آموزاندن، نمایاندن بوده است؛ که به عربی راه یافته و معنی ...
صدمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مِهگار mehgār ( پارتی ) آسیب، گزند، آگفت āgaft ( دری )
مطالعات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مَرانِل marānel ( اوستایی: مرانه = مطالعه با پسوند جمع ساز لکی اِل )
فضای مجازی: فضای مجازی ترجمه ای نادرست از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. این واژه اگر چه به ظاهر از دو بخش Cyber و space ساخته شده است، هنوز در هیچ ک ...
حشو قبیح: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: میسه فرخش mise - farxaŝ ( اوستایی: میثه mişa ) و دری فرخش. همانگویی.
حشو قبیح: یعنی به کار بردن مترادف یا مترادف های یک واژه پشت سر هم. مانند: علم و دانش که علم عربی و دانش پارسی است ولی هر دو به یک معنی است و مانند: گ ...
این که و اینکه: ترکیب اینکه اگر به معنی این کسی که باشد، این از که جدا نوشته می شود. مانند: این که دیوانه ی اویم به دلش جایم نیست؛ ولی اگر به معنی ای ...
آن که و آنکه: ترکیب[ آن که] اگر به معنی آن کسی که باشد، مانند: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم . . حافظ؛ آن از که جدا نوشته می شود؛ ولی اگر به معنی آ ...
احیاء: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مژاب mažāb ( سغدی: مژاو mažāv ) انزوت anzut ( سغدی )
احیا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مژاب mažāb ( سغدی: مژاو mažāv ) انزوت anzut ( سغدی )
آریسا: این نام در اصل آریایی سا می باشد یعنی مانند یک شاهزاده، کسی که رفتار یک آریایی را دارد.
بحمدالله والمنه: زمانی که بر سر حمد ب درآید، حمد به معنی ستایش یا شکر نیست که به معنی دستور، فرمان و راهنمایی است؛ همچنان که در آیه 30 بقره گفت: نحن ...
بحمدالله: زمانی که بر سر حمد ب درآید، حمد به معنی ستایش یا شکر نیست که به معنی دستور، فرمان و راهنمایی است؛ همچنان که در آیه 30 بقره گفت: نحن نسبح بح ...
مطالعه: خواندن یا شنیدن نوشته ای همراه با پرسش های پیاپی از نویسنده در ذهن خویش و اندیشه در باره ی متن برای دانستن، به یاد سپردن، افزایش دانش، داوری ...
مطالعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مرایو marāyu ( اوستایی: مرئو marau ) مرانه marāne ( اوستایی )
آپادانا: این نام در سنسکریت اپه دانه apadāna و به معنی فراتر از کار عادی، کار بسیار برجسته، کار با شکوه می باشد؛ در پارتی: اپپه ذن appażan با همان مع ...
روزمره: روز واژه ای پارسی است و مره عربی است. در پهلوی رزوارک rozvārak یا رزوارگ و نیز پادرزگ pādrozag گفته می شد. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره و ...
فرار: این واژه در عربی از ریشه ی فر ( با تشدید ر ) و فرر دانسته شده است. در فرهنگ های العین، لسان العرب، المفردات، مجمع البحرین، قاموس و التحقیق این ...
گذرگاه ماه. یکی از ستاره هایی که ماه در گردش سالانه ی خود از برابر آن می گذرد.
باوان: این نام در سغدی باونه bāvvane ( بسنده، کافی، مکفی ) بوده است.
بارافا: این واژه که نام پسر و نام تیره ای از کردهای ترکیه است، در سنسکریت: پره بهه prabha بوده است ( bh در دیگر زبان های آریایی ف خوانده می شود ) و ب ...
مناسب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: پسژگ pasažag ( پارتی: passažag ) ساچه sāce ( سغدی ) انساک ansāk ( سغدی ) اشینده ...
شعله ور: شعله واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: آلاوین ( آلاو با پسوند دری ین؛ مانند راستین، دروغین، چرکی ...
مماشات: تحمل کسی یا چیزی در مواردی خاص برای مدتی معین همراه با انفعال و نشان دادن رفتاری ناهمخوان و دور از انتظار با وجود توانمندی در برداشتن یا پیشگ ...
ملکه ( برای آدم ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی زیبای کردی است: شاژَن. ملکه ( برای زنبور ) : شاهَنگ ( دری ) .
گوینده، بر زبان آورنده، بیان کننده. and without uttering a word sat down mechanically on her bed. و بی آنکه چیزی بگوید، بی اراده روی تختخواب او نشس ...
آلان ālān: در سنسکریت آل به معنی آراستن، آرایش - تزئین کردن، زینت بخشیدن است که پسوند آن به آن افزوده شده و صفت فاعلی ساخته است به معنی آراینده، آرای ...
غصه qosse: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرم faram، موژ muž، گرم gorm، تاسا tāsā، اندوه anduh ( دری ) اراز erāz ( لکی ) اغدا aqdā ( خراسا ...
آنیا ānyā: این نام در سنسکریت ناریک ( مونث ) آنیه ānya می باشد که در جایگاه صفت فاعلی به معنی افزون کننده، فراوان کننده، زیاد کننده و به صورت نام یعن ...
رجز rajaz در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: رَجَزَ ( با تشدید ج ) تَرجیزا برای او ارجوزه خواند. یعنی قصیده ی کوتاه که همه مصراع هایش یک قا ...
این اندازه، این قدر، این طوره؟ این جوره؟ این جوریه؟ آیا این اندازه؟ ?Why your father is it so close to the Pope چرا پدرت اینقدر به پدر مقدس نزدیکه؟ ? ...
لطفا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَدیان padyān ( پیشوند قید ساز مانوی پد با واژه ی پهلوی و سغدی یان یعنی لطف ) یانیها yānihā ( پهلوی )
بسیار دور در سمت راست On coming to a path in the forest along which he could see far to the right, Denisov stopped. چون دنی سوف به جای همواری رسید ک ...
اطفای حریق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: اپرایب aparāyeb ( مانوی: appar - āyeb )
حریق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه های مانوی است: آدور ādur، آیب āyeb
تحریک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انگیزش، فاشور fāshur، فاژور fāžur، وژول vožul ( دری ) افژول afžul ( خراسانی )
دعوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آلاب ālāb. آیاس ( اوستایی )
غیر منقول: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ناویهزیک nāvihzik ( نا با مانوی vihez با پسوند پهلوی یک ) .
منقول ( جابجا شده چیز یا سخن ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویهزیک vihzik ( مانوی: vihez با پسوند پهلوی یک ) .
ماخوذ به حیا: با شرم، کسی که بی چشم و رو نیست. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی این ترکیب عربی، این واژه ی زیبای پهلوی است: آزرمیک āzarmik.
ماخوذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سُغدی است: آستیک āstik.
صبح ازل ( نخستین روز پیدایش جهان ) ؛ صبح واژه ای سنسکریت و ازل عربی است و همتای پارسی این است: صبح نخوین naxvin ( مانوی: naxven )
زیبایی ساختگی و نه طبیعی
صبح: این واژه در سنسکریت صوبه śubh می باشد که هم فعل است به معنی درخشیدن و هم نام چاویگ ( اسم مصدر ) و نام است به معنی درخشش، پرتو. فعل سببی آن صبه ...
صحنه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرکان parkān ( پهلوی ) دیمن diman ( کردی )
جراح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی کردی است: نِژدار neždār
جراحی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی کردی است: نِژداری neždāri
عارض: این واژه امروزه در زبان فارسی به معنی چهره به کار نمی رود و به معنی پیشامد است و با فعل شدن به کار می رود. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است ...
حذف: همتای پارسی این واژه ی عربی در اوستایی این است: دیتَرت ditart
ملینا: این واژه در سنسکریت میلینه milina ( پیوند، انجمن، اجتماع ) می باشد. در فرانسه ملیلت melilot نام گیاهی است که در پارسی اسپست دشتی و به عربی حند ...
راینا rāynā: این نام در پهلوی رایناگ و رایناک rāyenāg و به معنی رهبر، فرمانروا، حاکم، رئیس، مدیر، منظم، با برنامه بوده است که گ یا ک پایانی آن در گوی ...
سهل العبور: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: زَبیسیا zabisyā ( زب خراسانی و ایسیا از اوستایی: ایثیه işya )
سهل انگار: سهل واژه ای عربی و انگار پارسی است. همتای پارسی این است: زَبِنگار zabengār ( خراسانی )
سهل الوصول ( به آسانی به دست آمدنی ) : همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: سویاهار suyāhār ( سنسکریت: سو آهاره suāhāra )
اظهار نظر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رابیژی ( کردی ) .
اعتصاب: دست از کار کشیدن یا غذا نخوردن داوطلبانه برای مدتی معین به صورت فردی یا گروهی برای رسیدن به خواسته مادی یا معنوی. ( le petit Robert ) همتای ...
اعتصاب غذا: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اناساک anāsāk ( سنسکریت: اناصاکه anāśaka )
عقد آریایی سوگند داماد ( آقای. . . ) در پیشگاه این میهمانان گرامی آیا به شادابی بهار سوگند یاد می کنی تا همواره آنچه برای خود می خواهی برای همسر خوی ...
هضم: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان سغدی، این است: خاو.
سوگند داماد ( آقای. . . . ) در پیشگاه این میهمانان گرامی، آیا به شادابی بهار سوگند یاد می کنی تا همواره آنچه بر خود روا می داری بر همسر خویش هم روا ...
هنگام خاکسپاری خوانده شود ای گرامی از دست رفته! روانت شاد و یادت گرامی باد! اکنون که تو را به مادرمان زمین می سپاریم، زمینی که از آن زاده شدی و در آ ...
ناهار: این واژه در زبان سُغدی به معنی ناشتا، غذا نخورده می باشد و از پیشوند سنسکریت نا ( نه ) و فعل سنسکریت آهار به معنی خوراندن و خوردن ساخته شده اس ...
آهار: این واژه در سنسکریت مصدر فعل سببی از آهره āhre می باشد با این معانی: 1ـ به آوردن - نزدیک آوردن - به خانه آوردن ( عروس ) - برای خود آوردن - پیش ...
مذاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی خراسانی است: تَفسان tafsān.
شهباز: باز شاهی، هنگامی که پادشاهی فرزندی نداشت، پس از مرگش بازی را رها می کردند و بر شانه ی هر کس می نشست، شاه می شد.
شروین: این نام در سنسکریت صرونه śravana و به معنی سرمایه، دارایی، ثروت می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ) .
به زحمت: زحمت به معنی دشواری و رنج است. اگر منظور از آن به ندرت، به سختی، هنوز، تازه، درست، کم تر و . . . باشد، بهتر که از به کار بردن به زحمت حوددار ...
به خودو بخود. اگر منظور از خود، خویشتن باشد، به جدا نوشته می شود. مانند: به خود گفت؛ ولی اگر منظور خودکار، اتوماتیک باشد، روی هم نوشته می شود. مانند: ...
به خودو بخود. اگر منظور از خود، خویشتن باشد، به جدا نوشته می شود. مانند: به خود گفت؛ ولی اگر منظور خودکار، اتوماتیک باشد، روی هم نوشته می شود. مانند: ...
بجای و به جای: اگر معنی جایگزینی بدهد، می نویسیم به جای. مانند: مردی را به جای ژان والژان دستگیر کردند؛ ولی اگر پس از آن، فعل آوردن بیاید، می نویسیم: ...
به جای و بجای: اگر معنی جایگزینی بدهد، می نویسیم به جای. مانند: مردی را به جای ژان والژان دستگیر کردند؛ ولی اگر پس از آن، فعل آوردن بیاید، می نویسیم: ...
وسیله معاش: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آجیوا ājivā ( سنسکریت ) .
غذا خوردن - بردن ـ برداشتن. we take food and drink غذا بخوریم و چیزی بنوشیم. Likewise, taking food may not seem appropriate under certain stressful ...
استخدام رسمی یا استخدام دائمی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اسپاسیک espāsik ( سغدی ) نُشاکو noshāku ( سغدی: noshaku )
استخدام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی زیبای سغدی است: اسپاسیک espāsik.
حقوق بشر: آزادی ها و حقوق در نظر گرفته شده برای انسان بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر که اینهاست: 1 - آزادی ها: گفتار، کردار، کار، آموزش و پرورش هم بر ...
اعلامیه حقوق بشر: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، اینهاست: نیشتایات nishtāyāte ساسنای sāsnā مانو mānu ( سغدی - اوستایی - سنسکریت )
بدو امر: بدو در عربی به معنی بیابان است؛ و به کسی که در بیابان زندگی می کند، بَدَوی گویند؛ پس ننویسیم: در بدو امر. بنویسیم: در آغاز کار. ( کتاب غلط ن ...
ارومیه: این واژه در سنسکریت با سه نگارش آمده است: اورمی urmi ( اقیانوس ) ؛ اورمیه urmya و مونث آن اورمیا urmyā به معنی دار ای خیزاب، موج دار، آن چه م ...
با آنکه و همتاهای آن مانند: هر اندازه، هر قدر، گرچه، اگر چه، با اینکه، و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، مع ذالک، ...
با اینکه و همتاهای آن مانند: هر اندازه، هر قدر، گرچه، اگر چه، با آنکه و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، مع ذالک، ل ...
هرقدر و همتاهای آن مانند: هر اندازه، هر چند، گرچه، اگر چه، با اینکه، با آنکه و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، مع ...
گر چه و همتاهای آن مانند: هر چند، هر اندازه، هر قدر، اگر چه، با اینکه، با آنکه و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، م ...
اگر چه و همتاهای آن مانند: هر اندازه، هر قدر، گرچه، با اینکه، با آنکه و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، مع ذالک، ل ...
هر چند و همتاهای آن مانند: هر اندازه، هر قدر، گرچه، اگر چه، با اینکه، با آنکه و گواینکه با واژه ی ولی و همتاهای آن مانند: اما، با این همه، مع هذا، مع ...
حال و اخبار عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: اَواهَس ( پارتی )
زمان حال اخباری: زمان پارسی و حال و اخبار عربی است که پسوند ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: اَواهَس ( پارتی )
زمان حال ساده: زمان و ساده پارسی و حال عربی است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: اَواهَس ( پارتی )
شایان: این نام در پهلوی شایِن shāyen بوده به معنی توانا، توانمند، ارزشمند، شایسته.
الهام، القا، وحی. In this way the Bible was “inspired of God, ” the Greek word for which is The�oʹpneu�stos, meaning “God - breathed به این طریق کتا ...
نفس کشیدن. All were silent, only the pilgrim woman went on in measured tones, drawing in her breath همه ساکت بودند؛ تنها این زن زایر به آهنگ موزون ن ...
همتای پارسی اعلام: اَزدا ( پارسی باستان ) همتای پارسی اعلان: ابدیس abdis ( پارتی ) . اعلانات: ابدیسان
اِعلام و اعلان: اعلام یعنی آگاه کردن، آگاهانیدن و اعلان یعنی آشکار کردن. همتای پارسی اعلام: اَزدا ( پارسی باستان ) آدیس ( سنسکریت: ādiś ) همتای پ ...
اعضاء: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آنگان āngān ( سنسکریت: ānga= عضو با پسوند جمع ان ) گاتران gātrān ( سنسکریت: gātra= عضو با پسوند ان )
شاهین: این نام در اوستایی سَئِنَه saena ( اوج گیرنده، بلند پرواز ) ( فرهنگ چهارجلدی واژه های اوستا نوشته احسان بهرامی ) و در پهلوی سِن sen ( فرهنگ وا ...
سهراب: این نام در سنسکریت سوهرد suhred به معنی خوش قلب است؛ که در پارسی ب جایگزین د شده است مانند دالان و بالان؛ و سوهرب و سپس سهراب شده است؛ شادروان ...
سنجر: این نام در سنسکریت سنجنه sanjana ( پیوند دهنده ) بوده است. از آن جایی که در تاریخ آمده که سنجر نهمین پادشاه سلجوقی در سنجار در کردستان عراق زا ...
غلتیدن، غلت زدن، جنبیدن، حرکت کردن، وول خوردن، لولیدن And he picked up something that was rolling about the floor. و روی زمین خم شد و چیزی را که هنو ...
اختتامیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فاکلاش fāklāsh ( گیلکی ) آیامچیک āyāmcik ( سُغدی ) .
محل سکونت: همتای پارسی این دو واژه ی شش بخشی عربی، این واژه ی سه بخشی است: مانِستان mānestān ( پارتی و مانوی ) .
ترتیب: همنای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سَمبال ( خراسانی ) آراگ ārāg ( اوستایی: آراذ ārāż ) .
غیر منتظره و غیر مترقبه: همتای پارسی این واژگان عربی، این است: اِناکُم enākom ( لکی ) .
غیر مترقبه و غیر منتظره: همتای پارسی این واژگان عربی، اینهاست: اِناکُم enākom ( لکی ) . پیش بینی نشده ( دری )
تعارف: گفتن سخنان ارجمندانه ( محترمانه، مودبانه ) به صورت زبانی یا نوشتاری به کسی برای بهره برداری از چیزی. ( https://www. cnrtl. fr/definition/compl ...
They Had Abiding Faith مردانی با ایمان پایدار But more important than all of these things, the sibling bond can be a thing of abiding love. ولی مهم ...
تعلل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پش pash ( پارتی ) ، پستن pastan ( سغدی ) .
خربزه: سنسکریت: کهربوجه kharbuja؛ پهلوی: خربوزک xarbuzak ( خر: بسیار، بزرگ مانند خرگوش یعنی دارای گوش بزرگ و خرچنگ بوز: بو اک ) ( دارای بوی بسیار، بس ...
داراب: این نام در اوستایی:داره آپ dAraAp ( آبِ بُرنده، آب گوارا، آب سبک ) ؛ پهلوی: dArAb، dArAp با همان معنی اوستایی نام پسر بهمن اردشیر و هشتمین شاه ...
خشایار: این نام در اوستایی: خشا xshA ( شاه، پادشاه ) و یار ( یار ـ یاور ) بوده که یار به معنی یاور در پهلوی آمده و بی شک در اوستایی در واژه ی یاورنه ...
خسرو: سنسکریت: سوصروس suśravas ( نامدار، سرشناس، بسیار با شکوه ) ؛ اوستایی: هَئُسرونگهه haosravangha، هَئُسرَوَه haosrava، هوسرَوَنگه husravangh، هو ...
پوریا: این نام در سنسکریت: پوریه purya و به معنی کسی است که درون سنگر یا دژ است، سنگربان، دژبان.
اتراق: همتای پارسی این واژه ی ترکی مغولی، این است: ویراس virAs ( سنسکریت: ویراسنه veyrAsana ) .
bivouac
شهید: کسی که در راه گسترش دین یا آرمانی که خود برگزیده یا از خانواده یا جامعه گرفته یا در دفاع از آن آرمان یا دین یا دفاع از میهن پس از رنج ها یا یکب ...
سکته sekte ( در پزشکی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فجا fajā ( گیلکی ) سیابرد syāberd ( لکی ) . سکته sakte ( در دستور زبان ) :همتای پار ...
به اضافه ( در ریاضیات، یکی از چهار عمل اصلی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ترگون targun ( پهلوی: targon ) . به اضافه ( افزون بر ) : همتای ...
صلیب: این واژه از واژه ی آرامی چَلیپا ساخته شده که دکتر معین در پانویس برهان قاطع آورده است. پس چلیپا پارسی نیست؛ زیرا در سغدی پتچنگ patcang، پتشنک p ...
ضربدر، ضرب در: ضرب واژه ای عربی و در پارسی است؛ این واژه از ریشه نادرست ساخته شده است؛ زیرا ضرب در عربی زدن، کوفتن است و به هیچ روی معنی دو خط چپ و ر ...
بیضه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خایه، خَزمیان ( دری ) گوند gund ( پهلوی ) مِریشْک merishk ( کردی )
مقعد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هَتَک ( دری ) زَزَنگ zazang ( اوستایی: زذنگه zażangh ) تیزگاه ( خراسانی )
عشق: گیرایی عاطفی شدید و لذت بخش جانداری به جانداری دیگر که با پیدایش ناگهانی [عارف قزوینی: به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب*** که دگر کار دل از صور ...
مقاومت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایستادگی، پایداری ( دری ) . پتیستات patistāt ( سغدی: پتستات patstāt ) زگ zog ( مانوی ) استینیک est ...
قدرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تانش tānsh ( اوستایی ) ایسان isān ( اوستایی: isāna ) یاتا yātā ( اوستایی ) تویش tevish ( اوستایی: te ...
She was always sitting on this sofa همیشه روی این صندلی می نشست. You're the one sitting on the throne. تو آن کسی هستی که بر تخت پادشاهی خواهی نشست. ...
She loved Miles and enjoyed spending times with Jonah. او همیشه با خود یک میمون داشت و عاشق وقت گذارنی با دختران آوازه خوان بود.
اوج oj: سنسکریت: اود، اوج uj، ud ( به سوی بالا ) ، اوچچه ucca بلند، بالا. ؛ اوستایی: اوز uz، اوس us با همان معنی سنسکریت.
شاید، ممکن است it may be more deeply than others شاید گناه من سنگین تر از دیگران باشد.
قوم: مردمی که از یک سرزمین و یک فرهنگ و زبان ریشه دارند هرچند ممکن است در سرزمین های گوناگونی زندگی کنند و زبان یا گویش های گوناگونی داشته باشند ولی ...
طایفه: گروهی از مردم که در یک یا چند سرزمین زندگی می کنند و دین آنها یکی است ولی ممکن است خویشاوندی با هم داشته یا نداشته باشند و الزاما از یک پدر نی ...
خانم: همتای پارسی این واژه ی مغولی، افزون بر بانو، این است: فرمنژ farmenž ( سغدی: framenc ) .
آقا: همتای پارسی این واژه ی مغولی، این است: پاتا ( پهلوی ) .
تهدید: ترساندن کسی با گفتن، نوشتن یا اشاره کردن برای نمایاندن قصد خویش به اعمال خشنوت بر علیه او یا به خطر انداختن جان یا منافعش برای وادار کردنش به ...
پیوسته انجام دادن کاری More than that, Jehovah wants your joy to last beyond the time of youth. تی او می خواهد شادیتان را پس از پشت سر گذاشتن جوانی ...
The solemn hush continued. سکوت سنگینی ادامه داشت. His face was solemn, but his eye was alight with joy. صورتش جدی بود و چشمهایش از شادی برق می زد ...
به پایان رسیدن so will have an end without a name اجرم پایان زندگی ایشان نیز قرین ناکامی و گمنامی خواهد بود.
Pierre ceased keeping a diary, avoided the company of the Brothers پییر دیگر به نوشتن یادداشت های روزانه خود نمی پرداخت و از رفت و آمد با برادران فرا ...
Everyone, stay where you are and remain calm. همه سر جای خود بمانند و سعی کنند آرام باشند. Only Meggie and Justine suspected he would want to remai ...
If ye abide in me, and my words abide in you, ye shall ask what ye will, and it shall be done unto you. اگر با من بمانید و از من فرمانبری کنید، هر آ ...
وجود: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سُغدی زاماک zāmāk می باشد.
آرام - ساکت نشستن I'd like you to sit quietly and close your eyes از شما می خواهم ساکت بنشینید و چشمهایتان را ببندید.
مزگت: این واژه در پهلوی mazgat ( و نه mazget ) بوده و از دو بخش ساخته شده است: مز maz ( بالیدن، رشد کردن، کمال یافتن ) و پسوند مکان ساز گَت که در پار ...
مسجد: این واژه ی عربی از ریشه ی سجد گفته شده و بر وزن مَفعِل اسم مکان از آن ساخته شده است مانند جلس مجلس، حفل محفل، نزل منزل و. . . پس ریشه ی پارسی ...
تورج: این نام در اوستایی توره tura ( tu - ra ) یعنی توانا، نیرومند. ( تو ) یعنی توانستن با پسوند ( ره ) . نام پسر شیدسپ shidasp نوه ی جمشید چهارمین ش ...
مکان: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جیناک jināk ( دری ) تاژار tāžār ( پارتی: tažar ) آسپد āspad ( سنسکریت: āspada ) ویاک vyāk، گواک gevā ...
جو javv ( اتمسفر ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آکاچ ākāc ( سغدی ) ، ایسپیر ispir ( مانوی ) .
حملات ( جمع حمله ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَدرفان padrafān ( پارتی و مانوی با پسوند ان ) پتروتان patrutān ( پهلوی پسوند ان ) اِد ...
نفرین: اوستایی: نَئِد naed؛ سغدی: نیفرین، نیفریون nifrivan، nifrin؛ مانوی: نیفرین nifrin پهلوی: نَفرین nafrin؛ واژه ای توهین آمیز از روی خشم، نفرت و ...
پروفسور حسابی یک فرهنگ انگلیسی به پارسی نگاشته که در سراسر آن از واژه های پارسی سره بهره گرفته و هیچ واژه ی عربی یا عبری در ترجمه به کار نرفته است.
لعنت: واژه ای توهین آمیز از روی خشم، نفرت و یا کینه که با آن همه ی آسیب های ممکن یا مرگ و نابودی را برای یک فرد، یک خانواده، یک شهر، یک کشور و . . . ...
گور در پهلوی گُهر gohr به معنی گوهر، جوهر، ذات، ماده، طبع، سرشت، فطرت، اصل، نژاد، تبار، دودمان، نسب بوده است و اصطلاح گور پدر ت یا گور پدر فلانی در ا ...
گور ( پاژنام بهرام شاه ساسانی ) : گور در پهلوی گُهر gohr بوده با این معانی: گوهر، جوهر، ذات، ماده، طبع، سرشت، فطرت، اصل، نژاد، تبار، دودمان، نسب، سنگ ...
جاوید: ریشه ی این واژه در سنسکریت یَو yav می باشد که فعل سببی از یو yu می باشد و در اوستایی یوه yava بوده و در سنسکریت چنین صرف می شود: یَوَیامی yava ...
تیمور: این نام در اوستایی تَخمارت taxmārt و به معنی با دلاوری تازنده، با شجاعت حمله کننده می باشد؛ از این واژه ی اوستایی، دو نام ساخته شده است: تیمور ...
مریخ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهرام، وهرام vahrām ( مانوی ) ، ویشگن vishgan ( سغدی: ویشغن vishaqn ) .
سیاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اُلوا olvā، ( دری، لغتنامه دهخدا ) ، پنسره pansare ( سغدی: پنخره panxare ) ، گراهه gerāhe ( سنسکریت: ...
ناحیه: همتای پارسی این واژه ی عربی: نیکران nikrān ( سغدی )
جنوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایراگ Irāg ( مانوی: erag ) ، راژیر rāžir ( کردی ) رپیت rapit ( پهلوی: rapitvin )
شمال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَپاش apāsh ( اوستایی: اپاشه apāsha ) پاشان pāshān ( سغدی: پاشکران pāshkrān )
ایالت: که در عربی ایاله نوشته می شود، به معنی سیاست کردن و تدبیر کارهاست و حکومت جایی را در دست داشتن. فلان حسن الایاله؛ فلانی به خوبی فرمانروایی می ...
پژمان: در باره ی این نام با یک واژه و دو ساختار رو به رو هستیم:1ـ پهلوی: پَژم pažm ( شکنجه، رنج، گرفتاری، درد، عذاب، بلا ) با پسوند ( ان ) که دهخدا و ...
پرشان parshān: این نام در سنسکریت: پرشن parshan و به معنی راهنما، رهبر می باشد. ( نگاه کنید به فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1872 ص 556 س ...
فضیلت: ویژگی یا نیرویی که با آن فرد با وجود موانعی که پیش رو دارد، داوطلبانه به سوی نیکوکاری، نیکوگفتاری، خوشبینی نسبت به دیگران و به سوی خوب انجام د ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آپنل āpanel ( اوستایی: āpana: کمال به همراه پسوند جمع لکی اِل ) ، سپوران sepurān ( پهلوی ) .
کمال: داشتن همه ی ویژگی های ایده آل و پایدار در یک یا چند زمینه ی معین. ( https://www. cnrtl. fr/definition/perfection ) همتای پارسی این واژه ی عر ...
Some people think this number's a little bit large, but copyright mathematicians who are media lobby experts are merely surprised that it doesn't get ...
it is plain then to such a reader that Orlando was strangely compounded of many humours of melancholy, of indolence, of passion, of love of solitude ...
معمولا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آشونیک āshunik ( پیشوند سنسکریت آ و واژه ی پهلوی شونیک ) ،
مرتاض: کسی که از روی آموزشی که دیده با محدود کردن نیازهایش در حد بخور و نمیر چه در میان مردم و چه فردى، با دوری گزینی از لذت های مادی، نیایش ها و حرک ...
ماه کامل: ماه واژه ای پارسی و کامل عربی است؛ در سنسکریت به ماه کامل پورنیما ( ماه پُر ) گفته می شود.
نوای ـ نیایش ـ سرود بامدادی.
همنوایی ( حاصل مصدر ) ( فرهنگ بزرگ سخن ) مانند: همگرایی، همسازی، همنشینی، همنفسی، همنوازی، همنبردی، همنشستی و. . .
متداول: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَراسَر parāsar [سنسکریت: prasara].
کلمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: واژه ( پارتی ) پیاف ( کردی ) ماریک و ماریگ ( پهلوی )
بهنود: سنسکریت: bhan ( گفتن ) پسوندفاعلی اود ud ؛ بهنود یعنی سخنور. مانند خشنود که در اوستایی خشن xshn اود است. بهنود از به نود ساخته نشده است؛ زیرا ...
برز borz: سنسکریت: بره barh؛ اوستایی: barez ( بالا، رشدـ نموکردن، بالیدن، به بالا آمدن، بزرگ شدن. 2ـ برج، بلندی کوه ) ؛ سغدی: بِرز berz؛ پارتی: بورز ...
برز borz: سنسکریت: بره barh؛ اوستایی: barez ( بالا، رشدـ نموکردن، بالیدن، به بالا آمدن، بزرگ شدن. 2ـ برج، بلندی کوه ) ؛ سغدی: بِرز berz؛ پارتی: بورز ...
برنا: سنسکریت: پورنه purna و ناریک ( مونث ) آن پورنا purnā ( پُر، رسیده، کامل ) ؛ اوستایی: پره نایو perenāyu؛ پهلوی: پورنای purnāy با همان معنی سنسکر ...
?How do the “devastated places of Jerusalem” become cheerful ویرانه های اورشلیم چگونه شاد و دلباز می شود؟
صفر sefr: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بتال betāl ( کردی ) ، پویک puik ( لکی ) ، ویات vyāt ( سنسکریت: vyat ) صفر در سنسکریت بیندو bindu می ...
Breathing more freely in a little while پس از لحظه ای چند نفس به راحتی کشید
روحیه: نیروی روانی وادار کننده و توانبخش برای کنش یا واکنش که از یک گفتار یا کردار یا رویداد و یا یک آهنگ بر می خیزد. ( https://www. cnrtl. fr/defini ...
تشویق: گفتار، کردار یا رویدادی انگیزاننده، امیدبخش و نیرو دهنده برای پشتیبانی. ( https://www. cnrtl. fr/definition/encouragement ) همتای پارسی ای ...
روایت: گزارش زبانی یا نوشتاری رویداد یا گفتار کسی که یا خود شنیده یا دیده یا از دیگری شنیده است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/rapport ) . ه ...
بیوگرافی، زندگینامه. Marty, tell me your life story مارتی! در باره ی زندگی ات برایم بگو.
اتمام: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فَریام faryām ( سغدی: فره یام frayām ) مایام māyām ( سغدی: māyāms ) .
توقف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَبسیز ( سغدی: اپسِذ apseż ) انچا ancā ( سغدی: ancāy )
So much for relying on the government. چقدر در باره ی اعتماد کردن به دولت گفتند
?How can you arrest someone're relying on a hunch چگونه می توانی کسی از از روی شک دستگیر کنی؟
dont want no cheering up نمی خواهند خوش باشند.
ایرمان: سنسکریت: اریمن ariman ( یار، دوست ) اوستایی: اَئیریَمنه airyamana ( نام فرشته ی نگهبان صلح، آشتی دوستی و شادی و خوشبختی، خوشبختی دهنده، آرا ...
تدبر: یعنی رفتن به پشت صحنه است و به معنی پشت سر و عاقبت نیست؛ زیرا عاقبت یا پیامد برای کاری گفته می شود؛ و هنگامی که در قرآن گفته شده چرا در قرآن تد ...
ارمس ormas: این واژه در زبان سغدی به معنی تسکین، تسلی است.
بهمن: اوستایی: vahmna، vahuman؛ سغدی: vahman؛ مانوی و پهلوی: vahman ( اندیشه ی نیک ) .
بهرام: این نام در اوستایی: ورثره بَئُذه vereşrabaoża؛ در مانوی و پهلوی: vahrām. پیروزی، در آستانه ی پیروزی.
Cheer Up, Dear خواهرم، غصه نخور Cheer up خوشحال باش Well, you've cheered up a bit خب، شنگول به نظر میایی.
Frodo breathed again فرودو نفس راحتی کشید
I can breathe again دوباره می توانم نفس بکشم
The horses stopped to breathe again اسب ها ایستادند تا نفسی تازه کنند.
تنفس: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شینابا ( کردی: shenabā ) .
شالی: این واژه در سنسکریت: صالی śāli یعنی به کار رونده در مهمانی ( برنج ) می باشد.
شاخه: در سنسکریت: صاکهه و صاکها śākhā، śākha؛ در اوستایی: یخشتی yaxshti؛ در سغدی: شنخه shanxe؛ در پهلوی: شاک shāk ( شاخ ) .
مدرسه: درس واژه ای عربی نیست؛ در اوستایی دَرِس dares و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، آموزاندن، نمایاندن بوده است؛ که به عربی راه یافته و معن ...
احتمالی:همتای پارسی: کاباتی kābāti ( سغدی: każbāt ) لگینی legini ( کردی ) ،
احتمال قریب به یقین: همتای پارسی: لگین افترlegin eftar ( کردی ـ سغدی ) احتمال قوی: همتای پارسی: لگین گرف legin garf ( کردی ـ سغدی ) احتمال زیاد: هم ...
احتمال زیاد: همتای پارسی: لگین تم legin tom ( کردی ـ خراسانی ) احتمال قوی: همتای پارسی: لگین گرف legin garf ( کردی ـ سغدی ) احتمال قریب به یقین: هم ...
احتمال قوی: همتای پارسی: لگین گرف legin garf ( کردی ـ سغدی ) احتمال زیاد: همتای پارسی: لگین تم legin tom ( کردی ـ خراسانی ) احتمال قریب به یقین: هم ...
احتمال: آنچه به ذهن کسی در باره ی پیش آمدن یا نیامدن رخدادی یا پیدایش چیزی می آید؛ نسبت میان موارد دلخواه و ممکن که با آنها می توان میزان شانس را برآ ...
بردیا: این نام در فرهنگ واژه های اوستا نیست؛ و روشن نیست نگارنده ی فرهنگ اسم ها با چه سندی نوشته در اوستایی به معنی بلند پایه است؛ در پهلوی، پارتی، م ...
نقاش: این واژه از ریشه ی عربی نقش گرفته شده است نه از واژه ی نخش؛ زیرا چنین واژه ای در زبان های اوستایی، پارتی، مانوی، سغدی و پهلوی نیست؛ در پهلوی نَ ...
عاشق: کسی که دلباخته ی دیگری شده و احساس وابستگی سختی به او پیدا کرده و نشانه های آن را نمایان می سازد و به دنبال دستیابی به آن است و برای خشنودی او ...
منطقه البروج: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: مِرگاچَکرا mergācakrā ( سنسکریت: mregacakra ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی شده، این واژه ی سغدی است: ژون žun.
به جایی از بیل که دسته در آن فرو می رود، آستین بیل گفته می شود.
کثرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اشگا eshgā ( پهلوی: shgah ) پونجه punje ( سنسکریت: punja ) آربود ārbud ( سنسکریت: ārbuda ) فراوانی f ...
تعدد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شِتاک shetāk ( پهلوی: shetak ) فَراپات farāpāt ( کردی: فره پاتی farapāti ) ،
گذشتن a cloud passed over the moon ابر کوچکی از روی ماه می گذشت. The imperial inspiration of Rome had passed over him دم شاهانه رم بر او وزیده بود. ...
آنوش: این نام در اوستایی با واژه ی آنوش هچ ānush hac ( با تیزهوشی پیروی کننده ) آمده است و چون هچ به معنی پیروی کردن است، آنوش به معنی تیزهوش است و ا ...
کوسه ( بی ریش ) :این واژه در سنسکریت کوصه kuśa به معنی درخشان می باشد یعنی مردی که از بی ریشی گونه هایش می درخشد. کوسه ( جانور ) :این واژه در سنسکری ...
شهریار: این نام در سنسکریت: کشَترییه kshatriya ( بزرگ زاده یا اشراف زاده ای که بر شهر فرمانروایی می کند ) ؛ در اوستایی: خشِثرو xsheşru؛ در پارتی: شهر ...
میترا: این نام در سنسکریت: میتره mitra؛ در پارسی باستان و اوستایی: میثره mişra؛ در سغدی: مَئیتره maitre، در پهلوی: میتر mitr و به معنی مهر، دوستی، عل ...
راسوی مصری
خدنگ ( جانور )
تعادل ( = اعتدال ) : قرار گرفتن یا دادن چیزی مادی یا معنوی در حالتی یا به گونه ای که در هر وضعیتی به هیچ سویی متمایل نشود و یا کم تر یا بیش تر از سوی ...
اعتدال: قرار گرفتن یا دادن چیزی مادی یا معنوی در حالتی یا به گونه ای که در هر وضعیتی به هیچ سویی متمایل نشود و یا کم تر یا بیش تر از سوی دیگر نباشد و ...
شِما: این واژه در اوستایی شِمنه shemna و به معنی نشانه، علامت، مارک، پلاک بوده است. ناگفته نماند که زبان های اروپایی هم خانواده با زبان پارسی می باش ...
نتیجه: هر چیز مادی یا معنوی خوب یا بد، کم یا زیاد که در پایان یک کار یا از یک نوشته، یک برنامه یا یک نقشه به دست می آید. ( https://www. cnrtl. fr/def ...
for this reason most of the days agreed upon he devoted to some other business در نتیجه، لوتر بیشتر روزهایی را که قرار بود به دیدن دوستش برود، صرف کا ...
From the day of his death she had devoted herself heart and soul to the bringing up of her precious treasure, her boy Kolya. و با پسرش که تازه به دن ...
نافذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیراک nirāk که در سغدی نیرک nirk و نیریکه naryaka بوده است.
Hypocrisy in anything whatever may deceive the cleverest and most penetrating man, وانمود کنندگی شاید زیرکترین و هوشمندترین مرد را هم بفریبد.
It was part of a living world since, pervading it, failure and death could be felt at your elbow. این تاریکی برایش بخشی از جهان زنده بود؛ چیزی که ب ...
ارسلان: این نام در اوستایی: اَرِثَه areşa ( شیفتگی ) و ران به معنی جنگجو بوده است؛ از آن جایی که در اوستایی واج ( ل ) نیست و ( ر ) به جای آن است، این ...
اردلان: این نام در اوستایی: ارته areta راست پیروز و ران یعنی جنگجو بوده است؛ از آن جایی که در اوستایی واج ( ل ) نیست و ( ر ) به جای آن است، این واژه ...
آرین: این نام در اوستایی اَئیرینه airyana؛ در سنسکریت آرین āryan و به این معانی آمده است: 1ـ سازگار ـ هماهنگ با مردم آریایی. 2ـ رفتار کننده مانند یک ...
وقف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: یَشت yasht.
A day's journey at most. نهایت یک روز راهه.
دلال dallāl ( واسطه ) : همتای این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی ریبار ribār است.
آذین: این نام در اوستایی از دو بخش ساخته شده است: آذَیوئیت Ażayuit به معنی دیدن، نگریستن، تماشا کردن و پسوند نام ساز اوستایی اینه ina که آذیوئینه گشت ...
قصاص: کیفری برپایه رفتار با ستمکار به گونه ای که او با ستمدیده کرده بنابه درخواست ستمدیده یا نزدیکان او . ( le petit Robet 1 ) . همتای پارسی این وا ...
مبارک:واژه ای که با آن آرزوی سرانجام نیکو یا بهره برداری خوب کردن برای کسی گفته یا نوشته می شود. زمانی که در ازدواج به عروس و داماد می گویند مبارک با ...
محبت: 1ـ بدون انتظار، پدید آمدن یا داشتن احساسی برای کمک به دیگری برای خوشبختی وی، به عبارت دیگر، احساسی که ما را به سوی خوشبختی دیگری می کشاند. 2ـ ...
میثاق: قراردادی دو یا چند جانبه که برای طرفین تعهدآور باشد؛ ولی عهد برای یک طرف تعهد آور است. ( le petit Robert 1 ) . این واژه از ریشه ی وثق در عرب ...
سلام: واژه ای زبانی یا نوشتاری که آغاز گر احوالپرسی و نشانه ی شناخت و احترام به کسی است و با آن آرزوی تندرستی برای شنونده و یا خواننده می شود. ( http ...
غیب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناویت nāvit ( سغدی ) .
غیب: بر سه دسته است: نادیدنی ( غیب از چشم ) ، تصور یا درک نکردنی ( غیب از خرد ) ، حس نشدنی ( غیب از حواس ) ؛ 1ـ غیب از چشم و نه از خرد و حواس: مانن ...
ایمان: خود را تسلیم یک حقیقت یا یک فرد کردن ؛ پذیرفتن راستین یک بینش، یک فرد یا یک چیز با اطمینان به آن بی کوچک ترین شک به گونه ای که بتوان آن را به ...
ویشتاسپ: این نام در اوستایی: ویشتاسپه vishtāspa ( پرورش دهنده ی اسب ) آمده است. در تاریخ ایران باستان، چهار ویشتاسپ هست: ( 1 ) ـ ویشتاسب کیانی. نام ...
بامشاد: این نام در اوستایی: بامه bāma ( درخشان ) و شاته shāta ( شاد، خندان ) و روی هم به معنی درخشان و خندان می باشد.
اورنگ: این واژه در اوستایی: ایرینگه iringa به معنی صورت فلکی خرس بزرگ، دب اکبر؛ در پهلوی: اَورنگ awrang به معنی شکوه و اورنگیها: یعنی شکوهمندانه.
امید: دل بستن و منتظر ماندن برای رسیدن به یک آرزو یا یک خواسته در آینده. ( https://www. cnrtl. fr/definition/espoir ) این واژه در پهلوی: emet، ome ...
اسفندیار: این نام در اوستایی سپنتوداته spentu - dāta ( آفریده ی مقدس یا مقدس آفریده شده ) ؛ و در پهلوی: سپنتداته spento - dāta با همان معنی اوستایی ا ...
ویشتاسپ: این نام در اوستایی: ویشتاسپه vishtāspa ( پرورش دهنده ی اسب ) آمده است. در تاریخ ایران باستان، چند ویشتاسپ هست:که نام یکی از شاهان کیانی و پس ...
آرتان: این نام در پارسی باستان ارتاون artāvan و به معنی راستی، صداقت، درستی است. هرودوت این نام را آرتانه ārtāne نوشته و آورده که او برادر داریوش و پ ...
to be as seed sown in fertile ground مانند تخمی که در زمین بارور افشانده می شود،
اعدام ( که امیدواریم در هیچ کجای جهان نباشد ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نِستاف nestāf ( سغدی: نستاوه nestāve ) .
ثواب: پاداشی مادی یا معنوی وعده داده شده از سوی ادیان که متناسب با شایستگی های خاص، کار نیک و خدمتی که به خوبی انجام شده، داده می شود به گونه ای که خ ...
فحشاء: کردار یا گفتاری ناشایست و شرم آور که آبرو را از میان می برد. ( le petit Robert 1 ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویچات vicAt که در ...
سنبله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هُشاگ hoshāg که در پهلوی و مانوی هُشگ hoshag بوده است.
صورت فلکی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویشمن vishman ( سنسکریت: veshman )
آبان: در سنسکریت: آصوینه، اَپام apām، āśvina ( ماه آب، ماه بارندگی ) ؛ در اوستایی: آپِم āpem؛ در سغدی: آبانچ، آبوخ ābux، ābānc؛ در پهلوی: آبان، آپان ...
البرز: در اوستایی: هرئیتی برزا haraiti - barezā ( کوه بلند ) ، هره برزئیتی hara - berezaiti؛ در پهلوی: البورز harburz، alburz ( سراسر بلند ) ؛ ال در ...
افشار: ( آبشار ) در اوستایی: afsh به معنی آب است که پسوند شار به معنی فرو ریختن از بالا تز فعل شاریدن به آن افزوده شده و چون دو ( ش ) کنار هم افتاده، ...
تباشیر خودرو
its kept her alive این چیزها را او نگهداشته است.
غلو: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی ویزاب است.
قدمت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زَروا zarvā ( سغدی ) .
It was carrying a secret cargo, which would have changed our planet's fate. آن سفینه با خود محموله ای سری حمل می کرد که می توانست سرنوشت سیاره های م ...
She was carrying Big Reba around on her shoulders. ریبا گنده را روی کول انداخته بود.
محموله: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بار، بَرتیمان bartimān ( سغدی: بَرت bart حمل و میانوند [ی] و پسوند نام ساز [مان] ) . مانند سازمان، ساخت ...
شربت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آبشِل که در تبری ( طبری ) آبشله ābshele می باشد.
10Every morning and every evening, a young sacrificial ram was burned on the altar along with a grain and drink offering. تا ۱۰ روز هر صبح و عصر، قو ...
I guess that would explain why you got to be drunk to see it. پس این هم دلیل اینکه چرا فقط هنگام مستی میشود او را دید.
چشیدنی
هاروت: این واژه در اوستایی هَئوروت haurvat و به معنی فرشته است.
رحمان: کسی که رحم می کند و رحیم کسی که به آسانی رحم می کند. ( le petit Robert 1 )
اخلاص: همه ی کوشش خود را بدون توجه به دیگران و تنها برای خدمت به کسی یا انجام دستورهایش به کار بردن با این هدف که مورد پسند او واقع شود. ( le petit R ...
اجر ajr: پاداش مادی یا معنوی در برابر کار نیک. ( le petit Robert 1 ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بُهل bohl ( پهلوی: buhl ) حافظ: کلک ...
آزمایش: امتحان: انجام دادن کار یا کارهایی برای شناخت دانش، ارزش، شایستگی یا ویژگی های کسی یا چیزی؛ و یا درخواست کاری از کسی و یا گذاشتن او در شرایطی ...
امتحان: انجام دادن کار یا کارهایی برای شناخت دانش، ارزش، شایستگی یا ویژگی های کسی یا چیزی؛ و یا درخواست کاری از کسی و یا گذاشتن او در شرایطی برای نشا ...
الهام: 1ـ حالتی عرفانی که در آن عارف می پندارد چیزی از سوی خدا یا نیرویی فراگیتی به ذهن او انداخته شده است که به گمان او نشان از چیرگی خواست خدا بر خ ...
فرداب همتای پارسی واژه ی عربی الهام است.
بول در سنسکریت فعل است با دو معنی: 1ـ بیرون ریختن، خالی کردن. 2 ـ پوشیدن، پنهان کردن، نهفتن؛ و از سنسکریت به عربی راه یافته و عرب ها یک معنی آن یعنی ...
فریبرز: این نام در اوستایی: فره بذ fraboż بوده که در آن جا به صورت فعل و به معنی بیدار ـ هشیار ـ آگاه ـ دانا بودن است؛ و از دو بخش ساخته شده است: فره ...
فرامرز: این نام در اوستایی: فره مرز framarez و به معنی فراموش کردن بدی هاست که در هندی باستان پره مرش pramarsh که مرش در سنسکریت به معنی بخشیدن و پشت ...
قم: در اوستایی گهم ghom و به معنی ضلع و یا پهلوست؛ یعنی جایی که یک ضلع آن به کویر و ضلع دیگرش به کوهستان زاگرس و البرز است.
ار: پسوند زینت است و تنها در واژه ی انگشتر به کار رفته است. انگشت و ار: زیور انگشت.
خرابات: این واژه عربی و جمع خراب است؛ و در پارسی ریشه ندارد. در فرهنگ پهلوی دکتر بهرام فره وشی و نیز مکنزی، فرهنگ واژه های سغدی بانو بدرالزمان قریب و ...
حالت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: استیش astish ( پهلوی: astishn ) ویمه vime ( مانوی ) .
کان در پهلوی سه معنی دارد: معدن، شخم، جنگ افزار. ( فرهنگ واژه های پهلوی از دکتر بهرام فره وشی )
اشکان: این نام که از اشک یکم پایه گذار اشکانیان ساخته شده است، از اشک چشم گرفته نشده است؛ زیرا اشک در نوشته های یونانیان باستان ارسچس arsaces بوده و ...
اریکا: این نام در سنسکریت ایریکا irikā و به معنی رونده چون طاووس و نام یک گیاه یا درخت نیز می باشد.
Stop hanging on me وایسا منو نگیر.
Hanging on the tree downstairs روی یک درخت جلوی هتل آویزان شده.
از مصدر entwine در هم تنیدگی، به هم پیوستگی.
تماس جزئی، ارتباط کم.
نفس اماره: کشش تند درونی که انسان را به سوی لذت های مادی این جهانی می کشاند و نشانگر کم خردی است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/concupiscence ...
تخصص: دسته ای از دانش های ژرف در یک چیز مادی یا بخشی از یک چیز که به خوبی انجام دادن هر کاری در باره ی آن را به دنبال دارد. ( https://www. cnrtl. f ...
تعدی: اقدام گام به گام یا ناگهانی برای بالا کشیدن دارایی دیگران و یا غصب حقوق کسی. ( https://www. cnrtl. fr/definition/empi�tement ) همتای پارسی این ...
تخلف ( = تخطی ) : سرپیچی از یک قانون یا اجرا نکردن، ضعیف اجرا کردن، چیز دیگری را به جای آن اجرا کردن یا منحرف کردن آن از روندی که باید باشد و تضعیف آ ...
تجاوز: فراتر رفتن از حیطه ی قانونی ـ فرهنگی، اخلاقی و یا طبیعی خویش و ایجاد ناهمخوانی با یک پدیده با تازش و یا دست اندازی به روند طبیعی آن. ( https:/ ...
تجزیه و تحلیل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: بِژیران bežirān که در زبان لکی: bezerān خوانده می شود.
عیب: نقطه ضعف، خرابی در چیزی. ( le petit Robert 1 ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آک āk ( پهلوی ) ، آیوک āyuk ( پهلوی: āhuk ) جیمان jimān ( ...
نقص: نبود چیزی که بودنش ضروری یا دلخواه است، ناکافی بودن چیزی در سنجش با آن چه دلخواه است، کمبود چیزی که با بودنش آن چه دلخواه است کامل می شود. ( htt ...
آرنیکا: این نام در سنسکریت آرنیه کا ārnayakā و به معنی زاهد، عابد است؛ و مونث آرنیه که ārnayaka می باشد؛ که مذکر آن به معنی مرتاض نیز می باشد.
هلند در سنسکریت اُلند oland می باشد به معنی پرتاب کردن، بیرون ریختن؛ زیرا آن جا سرزمینی پایین تر از سطح دریاست و در گذشته همواره در آن سرزمین آب جمع ...
ارشین در سنسکریت ارشنین arshanin و به معنی خروشان، پر جنب و جوش می باشد و از ریشه ی ارش arsh ساخته شده که به این معانی است: 1ـ روان ـ جاری ـ پخش شدن. ...
ارمیا: گویش درست این نام، اِرِمیا eremyā یا یِرِمیا yeremyā می باشد.
مسکین: کسی که درآمدش تأمین کننده ی نیازهای اولیه ی ( خوراک ، پوشاک ، مسکن ) زندگی اش نیست . بر خلاف فقیر که هیچ درآمدی ندارد. ( le petit Robert 1 ) ...
مسیح: این واژه در زبان آرامی مِشیاخ و در عبری ماشیاخ خوانده می شده و به معنی مالیدن بوده است. به این معنی که در آیین یهود، بر سر کسی که می خواست روحا ...
مقدس: 1ـ کسی که رفتار، گفتار و پندارش بی عیب و کاستی و برابـر با اخلاق و دین و دارای کمال اخلاقی است، درون و برونش پاک است و هیچ گناه، خطا یا اشتباهی ...
میقات: آخرین لحظه از زمانی که برای انجام دادن کاری تعیین شده است. ( le petit Robert 1 )
نفاق ( دورویی ) : نشان دادن عقیده یا احساسی هماهنگ با وضع موجود، در حالی که عقیده و یا احساس واقعی چیز دیگری است . ( le petit Robert 1 ) همتای پارسی ...
الصاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، پَزوم pazum است که در سغدی پذوم pażum می باشد.
روح خبیث: همتای پارسی این است: مادیزما mādizmā ( لری madezmā ) .
سریش: در سنسکریت: صریش śrish ( چسبیدن ) ؛ در اوستایی: سریشه srisha ( چسبیدن ) ؛ پارتی: sreshishn؛ ( چسبانندگی ) مانوی: سِریشن serishn ( چسب ) . این ک ...
something beyond our range of hearing ولی من ترجمه اش کردم.
قول: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی واب است.
مراسم: آیینی اجتماعی و یا فرهنگی برای برگزاری یک دستور دینی ( جشن یا سوگواری ) یا ارج گذاری به کسی یا یک درگذشته که دارای سازمانی سنتی و تنظیم شده می ...
He listened closely to their comments and complaints او با دقت سخنان و گله های مشتریان خود را شنید.
The director listened carefully and said that he once considered undertaking charity work. مدیر به دقت به سخنانش گوش داد و گفت که زمانی خود نیز می خ ...
The count sat between them and listened attentively کنت میان این دو نفر نشسته بود و سخنانشان را به دقت گوش میداد.
به گوش او رسانده شده.
پانیا در سنسکریت پانییا pāneyyā و به معنی آب است. ( نگاه کنید فرهنگ سنسکریت ـ انگلیسی مونیر ویلیامز، ص 613 ستون دوم ) .
پان ته آ: این نام در سنسکریت پانتها pānthā و به معنی آفتاب، خورشید می باشد؛ و پانتها دوه تا devatā یعنی خدای خورشید که نام چندین خدا نیز بوده است. ( ...
پارمین: این نام در واژه های اوستایی، پهلوی، پارتی، مانوی، سغدی، پارسی باستان و پارسی کهن دیده نمی شود؛ ولی پاره pāra در سنسکریت به معنی بهترین، نیکوت ...
پارمیس: این نام در میان واژه های اوستایی به هیچ صورتی وجود ندارد؛ نه پارمیس، نه پارمیث، نه پرمیس، نه پرمیث، نه پره میس، نه پره میث، نه پرومیزد، نه پر ...
جلب توجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: اِتامسا etAmsA.
فراخوانی با صدای بلند، بانگ زنی، داد ـ فریاد زنی. He tried calling out to me. او می کوشید مرا صدا کند. and scrambled up on Aunt's chair, calling ou ...
التزام: پیمانی درونی و کاربردی بر پایه ی قانون یا اخلاق یا علاقه که بر اساس آن، کسی خود را یا دیگری او را وادار می کند تا کاری را برای دیگری یا برای ...
مطیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هونیوش hunyush ( مانوی ) استیکان ostikān ( پهلوی ) .
مستمع: همتای این واژه ی عربی، این است: نیوشاک nyushāk که در سغدی نیغوشاک niqushāk بوده است. پس می توان این سروده را چنین بازسازی کرد: مستمع صاحب سخ ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: لیژانِ هانوین ližāne hānvin؛ ( کردی: ližana با اوستایی: hānmvin ) .
1ـ دولت: همه ی دستگاه های اداره کننده ی یک کشور؛ و این زمانی است که مثلا گفته می شود دولت آمریکا یا دولت ژاپن و. . . یعنی رژیم آن کشورها. ( https://w ...
ناطق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژاران؛ ژا در سغدی یعنی سخن با پسوند فاعلی ران ( مانند سخنران، قایقران و. . . )
دول doval ( دولت ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: رایناکان rāynākān که رایناک rāyenāk در پهلوی به معنی دولت است که پسوند جمع [ان] به آن ...
دمبه: در سنسکریت دومبکه dumbaka ( دم کلفت گوسفند )
دوگوله: این واژه در سنسکریت dugula و به معنی پارچه ی ابریشمی، پارچه کتانی و لباس ظریف است.
ترکیب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویریست virist ( سغدی ) نیرمان nirmān ( سنسکریت: nirmāna ) میسران misrān ( سنسکریت: miśrāna ) .
استعمال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فَرابَر farābar که در اوستایی فره بر frabar بوده است.
توسل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اِسریان esryān که در سنسکریت صرینه śrayana می باشد.
صفحه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پرنه parne ( سغدی ) ورگر vargar ( پارتی ) .
مقیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، پامَس می باشد. ( لغتنامه دهخدا )
ساکن ( بی حرکت؛ در دستور زبان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناوِچ nāvec. پیشوند نا و واژه ی سغدی وچ. ساکن ( مقیم ) : همتای این واژه ی عر ...
هوای نفس: حالت روحی یا فکری بسیار قوی که با شدت تأثیرات و یا دوام عمل، بر رفتار انسان مسلط می شود. 2ـ حالت شدید لذت خواهی، خشم و یا سودجویی که با تسل ...
یقین: پذیرش چیزی با اطمینان کامل، بدون کوچکترین شک و کوچکترین ترس از اشتباه در پذیرش. ( le petit Robert 1 ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست ...
مرتبط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: آبَستو Abastu.
وصل: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه های سنسکریت پیند pind و آیوج Ayuj است.
1ـ در حالت حاصل مصدری: پیوند شدگی. 2ـ در حالت فاعلی: پیوند دهنده یا شونده.
اعمال نظر: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: هَنزَف بینش hanzafe binesh هنزف hanzaf ( مانوی )
اَعمال ( کارها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کارِل kārel ( کار با پسوند جمع لکی اِل ) . اِعمال ( به کار بردن ) : همتای پارسی این واژه ی ...
به کار گرفتنی، به کار بردنی، اعمال شدنی.
دنبال شدنی ـ پیگیری شدنی به وسیله ی
betake - ing: betaking واگذاری یا در حالت فاعلی واگذار کننده.
متصل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آناسپین ānāspin ( مانوی: anaspen ) .
استدلال: گفتارهایی مستند که با آنها نتایج منطقی یک اصل، یک علت یا یک واقعیت برداشت می شود تا درستی یک ادعا در رد یا پذیرش چیزی ثابت گردد. ( https://w ...
جنس ( نر و ماده، گونه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سَس sas ( سنسکریت ) . جنس ( کالا ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دَسَن das ...
انقلاب: 1ـ گردش مداری یا بازگشت دوره ای یک جرم آسمانی که در فواصل زمانی معینی از از یک نقطه میگذرد. 2ـ گردش در یک منحنی بسته پیرامون یک محور یا نقط ...
ممنوع الورود: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیژداد ایسام niždAdisAm نیژداد: مانوی نیجداد nijdAd ( ممنوع ) ایسام: سغدی: isAmandi ( ورود )
مسندالیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اودیشیا udishyA ( سنسکریت: uddeśaya ) .
عامل: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی اَرکار arkār است.
مسکن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کاداگ که در مانوی کدگ kadag بوده است.
رابطه جنسی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: میتونامچر mitunāmcar ( سنسکریت: mithunamcar ) .
رابطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، نیوانیش nivānish است که در مانوی نیوننیشن nivannishn بوده است.
I think we start practising now به گمانم بهتره از هم اکنون تمرین کنیم.
مبتنی: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای پهلوی اُستامیک ostāmik می باشد.
Our life depends on our enduring. ندگی ما بسته به پایداری مان است.
ممنوعیت: اسم مصدر است به معنی ممنوع بودن. ( فرهنگ بزرگ سخن ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیژدادیش niždādish؛ نیژداد در مانوی نیجداد ( مم ...
ممنوع الکار: همتای پارسی این ترکیب نادرست، این است: نیژداد کار. نیژداد ( ممنوع ) که در مانوی نیجداد بوده است.
ممنوع الملاقات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیژداد فسیس. نیژداد niždAd ( مانوی: نیجداد nijdAd ) فَسیس ( سغدی: فیثیس faşis )
ممنوع: همتای پارسی این واژه ی عربی، نیژداد niždād است که در مانوی نیجداد بوده است.
مفهوم: ویژگی های مشترکی که روی هم سازنده ی معنی چیزی است؛ مانند: جسم نامی، ناطق و حساس که روی هم معنی انسان را می دهد. ( مبانی فلسفه، دکتر علی اکبر س ...
الفبای فارسی: الفبای امروز فارسی برگرفته از الفبای عربی نیست؛ و از زبان های باستانی این گونه گرفته شده است: از سنسکریت: ( ص، و، ک، گ، ن، ی ) از سنسک ...
ترجیح: کسی یا چیزی یا کاری را مهم تر، برتر یا بهتر دانستن. ( https://www. cnrtl. fr/definition ) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویژید ( پا ...
انتخاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویچیت ( سغدی ) ، دجین dojin ( گیلکی ) ، وِژان vežAn، هلیژا heližA ( کردی: هِلبیژا ) ، هلوژا helužA ( ک ...
عجله: همتای پارسی این واژه ی عربی، به جز شتاب، اینهاست: لز laz ( کردی ) مَخوب maxub ( سغدی ) نیفار nifār ( پارتی: niżfār ) اشتاپیش oshtāpish ( پهل ...
حال کامل یا حال اخباری: همتای پارسی این واژه های عربی، واژه ی پارتی اواهَس avāhas می باشد.
متدین: همتای پارسی این واژه ی عربی شده ( زیرا دین در اوستایی دَئِنا daenā و در پارتی، مانوی و پهلوی دِن den و در سغدی ذِن بوده است ) واژه ی زیبای پهل ...
ارژنگ: این نام در اوستایی: اَرِجنگه arejangh و به معنی ارج، ارزش، عزت می باشد.
بابک: این نام در سنسکریت: بهاووکه bhāvuka ( آفریننده، هستی دهنده، به جنبش درآورنده ) ؛ در اوستایی: bāvangh؛ و در پارتی: باوگ bāvag ( میوه، هستی، وجود ...
اردشیر: این نام در پارسی باستان: اَرتَخشَثرَه artaxshaşra و در پهلوی اَرتَخشَتر artaxshatr و اَردَخشیر ardaxshir و به معنی شهریار مقدس می باشد.
آرزو: خواست یا به دنبال چیزی بودن که نبود آن در زندگی کاستی به شمار می رود و داشتن آن نیاز روانی و جسمی را برطرف می کند. ( https://www. cnrtl. fr/def ...
موقعیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آسپَدا āspadā ( سنسکریت: āspada ) .
مرتد: کسی که دین و قوانین آن را کنار گذاشته است؛ خواه آن دین از خانواده به او رسیده باشد یا خودش برگزیده باشد. ( https://www. cnrtl. fr/definition ...
ملحد: کسی که خدا را باور ندارد. ( https://www. cnrtl. fr/definition ) همتای پارسی این واژه ی عربی، بِکدین bekdin است که در سغدی: بکذینی bekżini می ب ...
پیوند: سنسکریت: پرون parvan؛ اوستایی: پئیتی بند paitiband؛ مانوی: پَیونن، پَیوینن payvann، payvinn؛ سغدی: پتبند patband؛ پارتی: پدبندpadband؛ پهلوی: ...
it is a matter of creating a new form, in which musical voices will be wedded to instruments attuned to those voices, discreetly MINGLING with their ...
وظیفه ( = تکلیف ) : آنچه که کسی باید از دید اخلاقی، قانونی یا عرفی برای دیگری یا برای خودش انجام دهد که یا خود پذیرفته انجام دهد یا قانون و یا عرف بر ...
زاهد: همتای پارسی این واژه ی عربی، زیبَن ziban است ( لغتنامه دهخدا ) پس این سروده ی حافظ را می توان چنین بازسازی کرد: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه س ...
مفسر: کسی که با بهره گیری از نوشته های دیگران به عنوان سند و دیدگاه های خودش، برای روشن تر شدن نوشته ای، توضیحات بیش تری می دهد. ( https://www. cnrtl ...
اتحاد فاعل و قابل: یک اصطلاح فلسفی است که می گوید آیا کننده و پذیرنده می توانند یکی باشند؟ یعنی چگونه می توان گفت که فاعل و مفعول یکی باشند؟ در این ب ...
ابط الجوزا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آردرا ārdrā ( سنسکریت ) .
صلوات: دعا کردن برای رستگاری ، موفقیت و پشتیبانی خدایی برای کسی . ( le petit Robert 1 ) . این واژه در قرآنT سوره ی 33 ( احزاب ) آیه 56 که : �خدا و فر ...
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی. ( le petit Robert 1 ) همتای پارسی این واژه ی عربی، فرنود است. حجت: استدلال بر پایه ی قوانی ...
حجت: استدلال بر پایه ی قوانین تعریف شده برای اثبات یا رد یک پیشنهاد، دیدگاه یا فرضیه. ( le petit Robert 1 ) همتای پارسی این واژه ی عربی، راسدیم rAsd ...
حکمت: 1ـ آگاهی درست و کامل در باره ی هر چیزی که می توان به دست آورد. 2ـ دانش ذاتی فهم مسائل که با آن فرد می تواند راست را از دروغ در گفتار، حق را از ...
حلال ( روا ) : آنچه اجازه ی بهره برداری از آن داده شده است و استفاده از آن گناه نیست و پیگرد ندارد. ( le petit Robert 1 ) . همتای پارسی این واژه ی ...
حکیم: 1ـ کسی که همه ی کارها و رفتارهایش درست، بجا و از نتیجه ی آنها به خوبی آگاه است؛ از گذشته، حال و آینده ی همه چیز آگاهی دارد و دانش فهم مسائل را ...
ولایت: اختیاری که ناخواسته به کسی داده شده یا خودش به دست آورده تا سرپرستی کسی را در همه ی زمینه ها داشته باشد. مانند ولایت پدر بر فرزند که فرزند به ...
تقریبا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اُرُن oron ( مانوی: orron ) . تارادیک tārādik ( کردی: tārādeyak ) .
زلزله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تایُژ tāyož ( اوستایی تئُژی taōži ) .
کلیه ( قلوه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، گُردال است که در زبان کردی و لری گرداله gordāla گفته می شود. کلیه ( همه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی ...
مثانه: همتای پارسی این واژه ی عربی، پوگان است که در خراسانی پوگانه pugāna گفته می شود.
تشریفات: کارها و اشکال بیرونی برخاسته از قانون یا فرهنگ برای برگزاری یک مناسبت برای ارج نهادن به یک ارزش، یک فرد یا یک گروه و یا معرفی یک فرد یا یک گ ...
مسئولیت: پذیرفتن انجام دادن کاری با همه ی خطرهای احتمالی آن و آمادگی برای بازخواست شدن در برابر کسی که انجام دادن کار یا کارها را واگذار نموده و پذیر ...
امنیت: حالت ذهنی آرامبخشی که فرد یا مردم یک جامعه به طور عینی در هیچ زمینه ای احساس خطر یا محدودیت نامعقول نمی کند و تهدیدی یا نگرانی در هیچ زمینه ای ...
انتزاع: جداسازی ویژگی های چیزی به گونه ای که هر ویژگی با چهره ی جداگانه به شمار رود و پیوندی میان آن با ویژگی های دیگر پنداشته نشود؛ در دستور زبان به ...
امت: به مردمی گفته می شود که دارای یک بینش فکری باشند، آرمان یکسانی دارند و از یک قانون مکتبی پیروی می کنند؛ هر چند در کشورهای گوناگون زندگی کنند و ز ...
اقتصاد: هنر اداره ی خردمندانه ی دارایی در بخش تولید، توزیع و مصرف برای دستیابی به بهترین و بیش ترین بازده با کم ترین منابع. ( https://www. cnrtl. fr/ ...
با واج س از حافظ: رشته ی تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود
با واج خ از فردوسی: ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
از چهره ی افروخته گل را مفکن افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن گل را تو دیگر خجل مکن ای مه من مفکن به چمن ای مه من قدر سمن
شراب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان سغدی، این است: ژوتی žuti.
let drop on چکیدن بر، چکه کردن روی
پسر: اوستایی و پارسی باستان: پُسَنم posanm، پوثره puşra؛ سنسکریت: پوتره putra ( خوراک دهنده، افزایش دهنده ی تبار ) ؛ سغدی: پیثرِه، پِثره peşre، pişre ...
ادبیات: مجموعه آثار هنری در دسته بندی زبانی و نوشتاری به صورت شعر، داستان و رمان در موضوعات گوناگون و آهنگ های با آواز و بی آواز و دانش های مربوط به ...
wonderfulness شگرفی، شگفتی.
time mode ساعت رسمی
قیمومیت: پیمانی که بر پایه آن، قانون یا کسی به دیگری قدرتی می دهد تا به نام او و برای او هر کاری که شایسته است، انجام دهد. ( https://www. cnrtl. fr/d ...
آدینات: در سنسکریت آدیناتهه ādinātha ( آموزگار نخستین، نخستین استاد )
حضانت: توانایی پیش بینی شده در قانون برای نگهداری از کودک و دارایی های وی و آموزش و پرورش او و آماده سازی اش برای همزیستی در یک جامعه ی مدنی با همکار ...
ویانا: این نام در اوستایی ویانَه vyAna و به معنی تیزهوش، با استعداد، خردمند، عاقل، با هوش، نابغه، نخبه، اعجوبه می باشد.
اعجوبه: آن که به خاطر انجام دادن کارهای شگفت انگیز یا داشتن توانایی یا توانایی های خاص، شگفتی دیگران را بر انگیزد. ( فرهنگ بزرگ سخن ) همتای پارسی ای ...
حسد: دلبستگی سخت به چیزی تازه یا از پیش داشته که کسی نمی خواهد دیگری آن را داشته باشد؛ و اگر دیگری آن را داشته باشد، خشم و اندوه و افسوس و یا واکنش ا ...
فوق العاده: همتای پارسی این ترکیب چهار بخشی عربی، اینهاست: اِسکاتریک eskAtrik ( سغدی: eskAtarik ) . وِهیک vehik ( پهلوی ) . سَهِن sahen ( پهلوی ) . ...
فانکو: fānko این نام در اوستایی فاونکو fāvnku و نام کوهی بوده است.
شگفت: اوستایی: شکپته shkapta؛ پارتی و مانوی: ایشکیفت ishkift؛ پهلوی: شکفت shkeft.
جالب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی ایران، اینهاست: 1ـ اِتاک etAk ( سغدی ـ پهلوی ) . 2ـ رَمنیگ ramnig ( پارتی: ramanig ) .
حمله: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی ایرانی، اینهاست: 1ـ پدرف padraf ( پارتی و مانوی ) . 2ـ اِدوانس edvAns ( اوستایی: dvAns ) . 3ـ ...
سوال: همتای پارسی این واژه ی عربی، بجز پرسش، واژه ی فَرشَن farshan می باشد که در پهلوی frashn می باشد.
انسان: همتای پارسی این واژه ی عربی، این سه واژه ی سنسکریت است: مانو mānu، پومان pumān ، مارتیا mārtyā .
حرمت ( = احترام ) : رفتار یا گفتاری نرم، فروتنانه، خوشایند و ستایشگرانه از روی اختیار یا اجبار با کسی به دلیل شناخت ارزشی که در اوست، یا به خاطر سن، ...
لمس: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی مورس murs می باشد.
صبور: کسی که برای بیرون رفتن از گرفتاری به راه های نادرست نمی رود و یا از کسی یاری نمی خواهد و چشم به راه گشایشی می ماند؛ گفتار و یا رفتار ناپسند دیگ ...
تحمل: به دوش کشیدن باری یا پذیرش خواسته ای یا تعهدی ( مالی، اخلاقی، قانونی و. . . ) به دلخواه یا به اجبار و یا قرار گرفتن زیر رفتار شکنجه آور کسی و ی ...
صبر: برای بیرون رفتن از گرفتاری به راه های نادرست نرفتن و یا از کسی یاری نخواستن و چشم به راه گشایشی ماندن؛ تحمل گفتار و یا رفتار ناپسند کسی و واکنشی ...
bear impatiently با بی صبری تحمل کردن، بی صبرانه تاب آوردن.
فردا: این واژه در پهلوی fratāk بوده و از دو بخش ساخته شده است: فره ( فرا، پیش، جلو ) و تاک ( تاخت، تازش ) ؛ یعنی آن چه همواره به پیش می تازد و متوقف ...
وصول: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای سغدی بایاپ است.
حاصل مصدر: واژه ای که نشان مصدری ندارد؛ ولی معنی مصدر دارد؛ و بیش تر در پارسی با افزودن ی به صفت می آید مانند بلندی: بلند بودگی؛ دلگرمی: دلگرم شدگی ی ...
اسم مصدر: واژه ای که با فزودن ش، یش یا شت به فعل امر به دست می آید. مانند: پرستش، ستایش، گویش، پویش، خورشت، برشت، یا افزودن ه مانند خنده، گریه و. . . ...
هوا: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای سنسکریت وایو vāyo می باشد.
تفضیل: یکی از همتایان پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای پارتی ویژید است.
بکتاش: این نام از دو بخش ساخته شده است: بغه baqa در اوستایی به معنی کادو، بخشش، هدیه و تاش که به نوشته ی دهخدا به معنی خداوند است. و بغه تاش که در گذ ...
عبارت فعلی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پیکاتو یاتی pikātu yāti که پیکاتو در کردی پیکهاتوو pikhātuv گفته می شود و یاتی در اوستایی یاته y ...
عبارت: بخشی از یک جمله که معنی مستقلی دارد؛ در فرهنگ عربی ـ فارسی لاروس چنین آمده: سخنی است که گوینده به شنونده گوید. همتای پارسی این واژه ی عربی، پ ...
اصطلاح: یعنی یکزبانی در باره ی چیزی، چیزی که همگان یک برداشت از آن دارند و معنی متفاوتی در میان گویندگان آن نیست: ( فرهنگ عربی ـ فارسی لاروس ) . همت ...
quick fix کاری که با سرعت انجام شود
mental quickness تیزهوشی.
لر: در پهلوی لور lur است به معنی چابک، چالاک، تیزی، تندی، شتاب، سرعت؛ و لوراسب lurāsp یعنی تیز اسب، دارای اسب تیزرو که بعدها لهراسب شده است. ( فرهنگ ...
صامت: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سنسکریت موکا mukā می باشد.
ضربه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژِت žet ( سغدی ) لیدان lidān ( کردی ) سودِر suder ( پشتو ) پاتا pātā ( سنسکریت: pāta ) آهت āhat ...
سنان: در سنسکریت شنه shena، سنه sena و سنا senā به معنی پرتاب شونده در جنگ.
سانیار: در سنسکریت: سان sAn یعنی سود ـ بهره دادن، کامیاب ـ موفق گردانیدن که یار به آن افزوده شده و روی هم به معنی یار سودرسان، دوستی که دوستش را کامی ...
آبتین: در سنسکریت آصوینه āśvina ( سوارکار ) ؛ در اوستایی: آثویه āşveya؛ در پازند آبتین با همان معنی سنسکریت. ( فرهنگ سنسکریت ـ انگلیسی مونیر ویلیامز ...
آندیا: این نام در سنسکریت انِدیا anedyā به معنی کسی که نباید سرزنش بشود؛ پاک، بی گناه، معصوم، پاکدل، راستکردار، راستگو. می باشد. ( فرهنگ سنسکریت ـ ان ...
طبقه اجتماعی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، واژه ی زیبای نیرامیش nirāmish است که در مانوی نیرامیشن nirāmishn می باشد.
شعر: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی و تصویر سازی، و در قالب�های شناخته شده [آزاد، غزل، قصیده، رباعی، مثنوی و. . ...
شاعر: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی مَهراک mahrāk می باشد.
جوامع: این واژه ی عربی، جمع جامعه می باشد؛ همتای پارسی جامعه، واژه ی زیبای سنسکریت لُکاس lokAs است که جمع آن می شود لکاسان= جوامع یا لکاسِل lokAsel ک ...
جامعه ( = اجتماع ) : زندگی گروهی، مردمی بیش تر سازمان یافته، دارای منافع مشترک که با هم رابطه ( خانوادگی، خویشاوندی، اقتصادی و. . . ) دارند، نیازهای ...
اجتماع ( = جامعه ) : زندگی گروهی، مردمی بیش تر سازمان یافته، دارای منافع مشترک که با هم رابطه ( خانوادگی، خویشاوندی، اقتصادی و. . . ) دارند، نیازهای ...
فصول ( برای کتاب ) : واژه ی اوستایی هات با پسوند جمع ان=هاتان و هات با پسوند جمع لکی اِل= هاتِل. فصول ( برای سال ) : واژه ی کردی کِژ kež با پسوند ان ...
فصل ( برای سال ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی کردی کِژ kež می باشد. فصل ( برای کتاب ) : همتای پارسی، واژه ی اوستایی هات. فصل ( برای کتک ) ...
تاریخ : سرگذشت، توصیف و نتیجه ی انواع سیاست ها و دگرگونی های به نگارش درآمده ی غیر تخیلی از گذشته در موضوعات گوناگون مادی و معنوی که بخشی یا همه ی حق ...
موسم: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی نیغامniqām است.
وسیله نقلیه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: چانچو cāncu ( گیلکی ) .
اقدام: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای اوستایی دایات می باشد.
کتاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه های زیبای پهلوی است: مَدیت madit، متیان matyān.
قابل درک: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، واژه ی زیبای ماراک است که پهلوی می باشد.
فرهانfarhān در پهلوی فره هنج frahanj به معنی آموزش، تربیت.
بهار: در پارسی باستان: vāhara؛ در سنسکریت: بیهاره، ویهاره vihāra، bihāra ( گردش ) ؛ در اوستایی: بخدره bexdre؛ در سغدی: varte؛ در پهلوی و مانوی: vahār ...
پرهام: در سنسکریت پره تهمه prathama به معنی نخستین، برترین، بهترین، اولین، در رأس، در صدر، درجه ی یک.
همتای پارسی واژه ی عربی منزل، اینهاست: کاژه kAže، کنام konAm، کروه kruh ( دری ) ، کاتیژ katiž ( سغدی: katic ) ، تژر tažar، کاداگ kAdAg ( پارتی: kadag ...
دام ( چهارپایان سودمند ) : سنسکریت: dam ( رام بودن ) ؛ پهلوی و مانوی: dAm با همان معنی سنسکریت.
خون: در سنسکریت: صنه śoṇa ( سرخ ) ؛ پارتی: goxan؛ اوستایی vuhuna ( همه اش خوب ) ، خوئینه xvaina ( روان، مذاب ) ؛ سغدی: yuxn، xurn؛ مانوی: xon؛ پهلوی: ...
خوش: سنسکریت: هرش harsh؛ اوستایی: اورواخشه urvAxsha، خشیه xshaya؛ سغدی: خوچ و خوچ xuc، xvac؛ مانوی و پهلوی: xvash؛ پارتی: خُژ ، خوش vxash، xož.
مراقبه: در خود فرو رفتن ژرف و دامنه دار، چه هنگام کار و چه آرامش، تا بتوان آن چه را در درون هست مانند ترس، رشک، مهربانی، آرزو، کینه، اندیشه ها، پندار ...
جریمه: مجازات یا تنبیه سبکی که برای برخی تخلفات به صورت پرداخت پول تعیین می شود و مجازات شونده آن را به عنوان جبران تخلف یا خطای خود می پردازد. همتا ...
آفتاب: در سنسکریت: Atapta، avatapta ( گرمای خورشید ) ؛ در اوستایی آف ( رساننده ) تاپ ( گرما ) ؛ پارتی: ابداب abdAb؛ در سغدی: فتپ ftep؛ در پهلوی: آفتا ...
راستیکا از دو بخش ساخته شده است: در پهلوی راستیه rAstih ( راستی، حقیقت ) و واژه ی پهلوی کا به معنی فرمانروا، پادشاه؛ که روی هم راستیکا به معنی فرمانر ...
تریتا: در سنسکریت تریته trita یعنی سومین؛ در افسانه مهابهاراته آمده که او و دو برادرش سرگردان و تشنه بودند و چاهی یافتند و تریتا سر در چاه کرد که ببی ...
فرهاد در پهلوی با دو واژه آمده است: فره آته پهلوی: fraāte و فره هات frahāt و هر دو به معنی یاریگر، یاری دهنده، کمک کننده می باشند.
احترام: رفتار یا گفتاری نرم، فروتنانه، خوشایند و ستایشگرانه از روی اختیار یا اجبار با کسی به دلیل شناخت ارزشی که در اوست، یا به خاطر سن، جایگاه کاری، ...
اتهام: نسبت دادن سخنی ناروا یا کرداری مجرمانه به کسی از روی بدگمانی. از دید حقوقی: نسبت دادن سخنی یا کرداری به کسی برای محکوم کردن او در دادگاه. ...
آداب و رسوم ( = سنت ) : الف ـ آگاهی ها ( اطلاعات ) ، پندارها ( تصورات ) ، باورهای ( عقاید ) گسترده و مربوط به گذشته ولی تأیید نشده میان افسانه و تاری ...
ویشکا ( دختر دیدنی ) ؛ در سنسکریت ویشک vishk یعنی دیدن همراه با پسوند آ که صفت لیاقت می سازد.
همتای پارسی مجلس، واژه ی بسیار زیبای آرسَن Arsan می باشد که در پهلوی آرَسَن Arasan بوده است.
اهورا: در سنسکریت اسوره asura به معنی فراگیتی، غیرمادی، ماوراءالطبیعی؛ آفریننده ی گوهر هستی، هستی بخش، نیروی برتری که پیش از پدید آمدن کیهان بوده است ...
مشاعره: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: آویگایت āvigāyt که از پیشوند سغدی آو ( هم، باهم ) و میاوند ایی و گایت ( شعر ) که در سنسکریت گایتره gāyt ...
صفت: واژه ای که می تواند مستقیم یا غیر مستقیم به نامی که با آن همخوانی دارد افزوده شود تا ویژگی یا رابطه ای از آن نام را بیان نماید. ( le petit Rober ...
قریحه: توانایی یا هنر سرایندگی که با آن شاعر می تواند احساس خود، پیام، سخن یا سرگذشت خود یا دیگران را با به کارگیری واژه های آهنگین و تصویرسازی های ز ...
لب در سنسکریت: لپ lap ( گفتن ) و لپنه lapana ( دهان ) ؛ در مانوی و پهلوی: lab با همان معانی سنسکریت.
لاوان در سنسکریت لاونیه lAvanya و به معنی زیبایی است.
ماد در اوستایی مد mad ( درمان ) ؛ در سنسکریت فعل سببی از مَد به معنی شاد ـ مست کردن است و این گونه صرف می شود: مادیامی mādayāmi شاد ـ مست می سازم، ما ...
هنر: توانایی یا توانمندی های ذاتی که باعث می شود دارنده ی آن کار یا کارهایی انجام دهد یا چیزی یا چیزهایی بیافریند که دیگران نمی توانند و نشانگر برجست ...
اعصاب به معنی وضعیت روانی: جایگاه تاثیر پذیری مثبت و منفی از رخدادهای محیط بر روی خرد، احساسات و اراده در مغز که جاندار را متناسب با دریافت میزان تاث ...
روان: خاستگاه خرد، هوش، احساس و اراده که دارای دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه است و هستی اش وابسته به جان می باشد. این واژه در اوستایی اوروَن urvan، در س ...
پنام: در سنسکریت پن pan یعنی ستودن و پسوند آم Am به معنی خوب؛ روی هم یعنی خوب ستاینده؛ در پهلوی پَدام و در اوستایی پئیتی دَنه paitidana ماسک یا پارچه ...
همتای پارسی ائتلاف، واژه ی هنگاف hangāf می باشد که مانوی است.
آداب: مجموعه ای از نمودهای بیرونی و قوانین رسمی برخاسته از فرهنگ در میان هر گروه یا جامعه در موضوعات گوناگون که از دید بیش تر مردم یک جامعه رعایت آنه ...
آتش: در سنسکریت آصره āśra و آصره āśara ( نابود کننده ) ؛ در اوستایی: آثره āşra، آتَر ātar و آترش ātarsh؛ در پارتی و مانوی: آدور ādur؛ در سغدی: آتر āt ...
کارشا: در سنسکریت و اوستایی کرشه karsha بوده که در سنسکریت به معنی یگان وزنی زر یا نقره نزدیک 25 گرم و یک چهارم په له pala بوده که چهار کرشه = یک پله ...
تبریک: بیان زبانی یا نوشتاری با به کار گیری ابزارهای متعارف برای نشان دادن خشنودی، علاقه و احترام به یک رویداد شاد در زندگی کسی هر چند بیان کننده نقش ...
آژیار: در سغدی آژیا به معنی تولد، میلاد و زایش است؛ که در گویش ( ر ) به آن افزوده شده و آژیار شده است؛ و آژیامَنده یعنی متولد شده؛ و آژیار ریشه ی اوس ...
ویهان: در مانوی: ویهانگ vihānag ( انگیزه ) ؛ در پهلوی: ویهان، بیهان و بهانbahān، bihān، vihān با همان معنی انگیزه؛ ولی واژه ی وهان در اوستایی نیست و ...
نیت: گرایش ذهن یا حرکت درونی مثبت یا منفی که با آن شخص آگاهانه و یا ناآگاهانه، از روی خرد و برنامه ریزی با در نظر گرفتن سختی ها و هزینه های کار و پیا ...
استعداد: هنر یا نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ برخی توانایی بیش تری و برخی کم تری در یک هنر دارند و هر گروهی یکی یا دوتای آن را دار ...
فسق: به کار گیری بیش از اندازه و دور از خرد از لذت ها و احساسات. همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای پهلوی ویناس vinAs است.
فجور: زمینه ی گناه و بی قانونی را برای خود و دیگران فراهم کردن و یا داشتن زمینه ی برانگیخته شدن به گناه. همتای پارسی این واژه ی عربی، ویناسیش vinAsi ...
اراده: نیرویی که به همان اندازه که توان انجام دادن کاری هست، به همان اندازه توان انجام ندادن آن نیز هست؛ یک ویژگی فردی یا گروهی که توانایی و آزادی در ...
آرسا در سنسکریت آرسه ārsa و به معنی نیت است.
معده: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گِراپ gerāp ( پهلوی grap ) کومیک kumik ( پهلوی )
قلب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شانج ŝānj ( سغدی: ŝānc ) زرژ zarž ( سغدی: ذرژی żreži )
همتای پارسی واژه ی عربی موضع، واژه ی زیبای ویاک می باشد که پهلوی است.
همتای پارسی واژه ی عربی محل، اینهاست: جا، والَن ( پهلوی ) ، مانیش ( پهلوی: mānisht ) .
عیوض eyvaz که نگارش درست آن ای وز می باشد، درسنسکریت ای وت eyvat یعنی خیلی بزرگ؛ در اوستایی ائیوی وز aivivaz و فعلی است به معنی: به بالا برخاستن، قیا ...
ژینا در سنسکریت: جنا jnā ( دانستن و دانا ) ؛در اوستایی: ژنا žnā ( دانستن، فهمیدن، درک کردن ) ؛ در سغدی: ژنا žnā و ژینا žinā به معنی دانش است؛ و ژناپت ...
ساواش در سنسکریت ساوَصِشه sāvaśesha به معنی پایان نیافته، ادامه دار یا ادامه دهنده می باشد. ( نگاه کنید به فرهنگ سنسکریت انگلیسی از مونیر ویلیامز چاپ ...
سارینا در سنسکریت سارنا sāranā و به معنی گسترش و در معنی اسمی گسترش دهنده و نیز نوازنده می باشد.
آبادیس: این واژه در سنسکریت ابهیادیص abheyādiś به معنی آموزش عالی دادن است و از دو بخش ساخته شده است: پیشوند ابهی abhi و فعل آدیص به معنی نشان دادن، ...
سرد: در سنسکریت: صرد و صرت śarat، śarad ( نابود کننده ی گرما ) ؛ در اوستایی: سَرِته sareta؛در سغدی: sart؛ در پهلوی: sart، sard با همان معنی سنسکریت م ...
سگ: در سنسکریت: چکه caka ( خرسند کننده و دور کننده ی بیگانه ) ؛ در پارسی کهن ( ماد ) : سپاکو spAku؛ در پارسی باستان: سکه saka؛ در اوستایی: سپکه spaka ...
سرود: آهنگ یا شعری شادی بخش که برای بزرگداشت یک خدا، یک یا چندین قهرمان، یک کشور یا یک رویداد ساخته شده و بیش تر در آیین های گروهی نواخته یا خوانده م ...
سروده ی پارسی شده ی حافظ: بـا خـون دل نـوشتم نـزدیک دوست نامه از دوری تـــو بـیـنـم یــکسر جـهان چــو آمِـه ( شیشه ای که در آن جوهر سیاه ریزند ) د ...
سلیطه در سنسکریت صَلیتَه śalita به معنی پر جنب و جوش، پرش کننده و چرب زبان است؛ دهخدا، معین و فرهنگ بزرگ سخن این واژه را عربی دانسته و به معنی زن بد ...
سنج در سنسکریت به صینج śinj و به معنی جیرینگ جیرینگ کردن است مانند جیرینگ جیرینگ النگوها در دست.
سودابه در سنسکریت سوتپه sutapa به معنی: انجام دهنده ی کارهای سخت، نوشنده ی شیره ی گیاه سمه soma و نیز آفتاب آمده است. در پهلوی سوتاپک sutApak ( نوشند ...
غیرت: احساسی گاهی ستودنی ( در میهن دوستی ) و گاهی نابخردانه ( در ناموس پرستی، تعصب دینی و. . . ) و انگیزاننده و برخاسته از محیط زندگی ( خانواده و جام ...
ستیا در اوستایی ستی sti در سنسکریت استی asti و در سغدی و پهلوی ستیا styā به معنی هستی می باشد و معنی دیگری ندارد؛ در فرهنگ چهار جلدی اوستایی و فرهنگ ...
قید در دستور زبان: واژه ای تغییر ناپذیر که به جمله یا واژه ی دیگری معنای تازه ای می دهد. همتای پارسی واژه ی عربی قید، اینهاست: 1ـ واژه ی سغدی ویت vey ...
( = وضعیت ) و با تعیین به کار می رود و گفته می شود: تعیین تکلیف. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کریش kariŝ ( پارتی: kariŝn ) استیت estit ( س ...
تکلیف: آنچه کسی باید از دید اخلاقی، قانونی یا عرفی برای دیگری یا برای خودش انجام دهد که یا خود پذیرفته انجام دهد یا قانون و یا عرف برای او تعیین کرده ...
همتای پارسی سفر، واژه ی زیبای سنسکریت یانا می باشد.
امتیاز: هر چیزی که خوبی، لذت یا سودی به دنبال داشته باشد و از روی لطف یا پاداش کوشش فرد به وی داده می شود تا او را از دیگرانی که همتراز وی هستند و از ...
برسام: در اوستایی: برسمن baresman و در پهلوی برسَم barsam بوده و به دسته ای بسته شده از ترکه های درخت انار می گویند که سمبل گیاهان و درخت هایی است که ...
توفیق: فراهم کردن زمینه ی کامیابی یا پایداری در برابر سختی ها و گذر از آنها با یاری کردن مادی و معنوی کسی از روی لطف برای خشنود کردن وی. همتای پارسی ...
موهبت: بخشش چیزی مادی یا دادن چیزی معنوی با توجه به گنجایش فیزیکی و فکری گیرنده برای رفع نیازهای وی و یا کامیاب شدن او در کاری معین و به نمایش درآمدن ...
التماس: درخواست همراه با فروتنی یا افتادگی از ته دل یا الکی و به شیوه های گوناگون ( جسمی و روانی ) و با پافشاری و به کار بردن سخنان تأثر انگیز و بران ...
دعا: هیجان گرایش دهنده به سوی خدا یا یک کس مقدس که واسطه ی میان خدا و بنده است با بر زبان آوردن سخنانی برخاسته از باورهای دینی، درخواست گرانه و ستایش ...
همتای پارسی واژه ی عربی برکت، اودریک udrik می باشد که در سنسکریت udreka می باشد.
برهان: آن چه که با آن حقیقت یا واقعیت چیز مورد اعتراض به صورت غیر قابل انکار تایید یا رد می شود. چیزی که یقین آور باشد. همتای پارسی این واژه ی عربی، ...
همتای پارسی ترکیب: معانی و بیان، واژه ی هونیبیش hunibish می باشد به معنی خوب نوشتن که از دو بخش ساخته شده است: 1ـ پیشوند اوستایی هو به معنی خوب و نیب ...
معتبر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویستاه vistāh ( مانوی ) سهیگ sahig ( مانوی )
همتای واژه ی عربی محاصره، واژه ی زیبای پهلوی آویستان است.
همتای پارسی محاسبه، واژه ی آبارِه می باشد.
قمری: qamari: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ماوَنگی māvangi ( اوستایی ) .
مساحت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فنساخ fansāx ( سغدی )
کون در سنسکریت فعل است به معنی صدا درآوردن و نیز تکیه گاه بودن؛ و چون بجز دهان، از روده نیز صدا بیرون می آید و همچنین نشیمنگاه نیز می باشد که تکیه گا ...
اختیار: آزادی محدود یا نامحدود در گزینش، پذیرش، رد، انکار، لغو، واگذاری یا انجام دادن کاری در زمانی معین یا برای همیشه که پیامدهایی به دنبال دارد. ...
هدیه: چیزی مادی یا معنوی که آزادانه به کسی همخوان با مناسبتی یا از سر دوستی و یا لطف و متناسب با شخصیت گیرنده به وی داده می شود یا کاری که برای او ان ...
هندسه: ( عربی شده از پهلوی: هنداچک handācak اندازه ) بخشی از ریاضیات که در باره ی اندازه گیری فضا یا محیط و اشکالی است که می توانند آن فضا را اشغال ک ...
همتای پارسی واژه ی عربی مدیر، سیراس sirās می باشد که در سنسکریت سیرس siras است.
همتای پارسی واژه ی عربی لباس، اینهاست: اَبژین abžin ( پارتی ) ، تنزیب tanzib ( زیبنده ی تن ) ، بَرَک barak، درلیک derlik، جامه j�me ، رخت raxt ( دری ...
افق: 1ـ خطی دایره ای ساخته شده از چشم انداز زمینی از همه سو و امتداد یافته در عمق بسیار در یک جای مشخص که از دید بیننده به نظر می رسد زمین و آسمان در ...
ریاضیات: مجموعه رشته هایی که بر پایه ی روش قیاسی، در یک فرایند ذهنی، دقیق، دور از احساس و قطعی، ویژگی های مجرداتی چون اعداد و اشکال هندسی و روابط میا ...
همتای پارسی واژه ی عربی منطقه، واژه ی زونوس zonus می باشد که در پارتی zonos خوانده می شده است. زونوس در سنسکریت سونا sunā، در یونانی زُنِه zone و در ...
همتای واژه ی عربی طلبه، واژه ی هاویشتِه hAvishte می باشد که در اوستایی هاویشتَه hAvishta بوده است.
همتای پارسی واژه ی عربی شدید، واژه ی فَرهید farhid است که در پارتی و مانوی فره هید frahid می باشد.
مدیریت: رهبری کردن برای درست انجام گرفتن کاری یا به بهره برداری دلخواه رساندن، یا بهره برداری بهینه کردن یا ارزش بخشیدن و یا بالا بردن ارزش چیزی یا د ...
همتای پارسی رویا، واژه ی زیبای پارسی تیناب است.
قاعده: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اُستام ostām ( پهلوی ) .
قبیله: گروه اجتماعی یا تقسیم بندی بدوی جمعیتی در یک سرزمین که خود برگزیده اند بر اساس خانواده یا خویشاوندی که دارای منافع مشترکی هستند و با یکدیگر هم ...
همتای پارسی بارقه، واژه ی زیبای بِراژاگ berAjhAg می باشد که در پارتی براژاگ brAjhAg می باشد.
شوش در سنسکریت صوش śūsh به معنی زایش، زاییدن، آفریدن، تولید کردن است.
برق در سنسکریت بره barh به معنی درخشیدن است و از سنسکریت به عربی رفته چون [ق] و [غ] جایگزین [ه] می شوند. مانند اسپرهم و اسپرغم، آهاردن و آغاردن، مَه ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وانیش ( مانوی وانیشن vāniŝn ) .
همتای پارسی حکومت، واژه ی پهلوی رایِن rāyen می باشد.
حکومت در دانش سیاسی به روح حاکم بر نظام گفته می شود و نظام یعنی همه ی قوانینی که کشور از روی آنها اداره می شود؛ پس زمانی که گفته می شود حکومت اسلامی، ...
قدرت در دانش سیاسی یعنی به کار گیری ابزارهای مادی ( پلیس، دستگاه قضایی و. . . ) برای وادار کردن کسی به انجام دادن یا ندادن کاری؛ ولی نفوذ یعنی به کار ...
فلسفه: همتای پارسی این واژه ی عربی شده، این است: اِروان ervān ( سغدی ) .
تعارض: ناهمخوانی، ناهمگونی یا نابرابری اساسی میان دو چیز، دو بینش یا دو گفتار؛ خواه از یک چیز با چیز دیگر یا از همان چیز با خودش یا میان سخن کسی با س ...
تعریف: آن چه ذات و ویژگی ها را روشن می کند. ( مبانی فلسفه دکتر علی اکبر سیاسی ) همتای پارسی تعریف، واژه ی فَروید farvid است که در اوستایی فره وید fr ...
اهواز در مانوی هوواز huvāz و به معنی نعمت، موهبت، برکت است. ( نگاه کنید به فرهنگ واژه های مانوی از بانو ماری بویس )
نعمت: بخشش مهربانانه ی مادی یا معنوی یا هردو یا پشتیبانی یا گذشت رایگان برای خشنودی، آسایش، شادی، رهایی یا سرافرازی کسی. همتای پارسی نعمت، واژه ی زی ...
فومن در سنسکریت بهومن bhuman و به معنی نعمت است. ( bh ) در سنسکریت، در دیگر زبان های آریایی ف خوانده می شود.
معنی: آن چه روشن کننده ی چیزی است؛ ایده یا ایده های درک شدنی که نمایانگر یک یا چند نشانه است [برای اسم ذات]. ایده ی قابل فهمی که یک موضوع فکری را می ...
مرتفع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسکا askā ( سغدی ) اوسکات uskāt ( اوستایی ) بالیست bālist، بالیستیک bālistik ( پهلوی ) ،
مردد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دودل، دمدمی ( دری ) ویستار vistār ( پهلوی )
وجدان: توانایی یا نیروی شناخت راستی از ناراستی و واکنش درست نشان دادن به آن. این واژه عربی نیست و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ وج که در سغدی وچ vec به ...
انتقاد: آشکار کردن عیوب، کاستی ها، خطاها و گناهان ( جرم ها ) کسی برای خوار کردن، از غرور انداختن و یا نشان دادن شخصیت واقعی و ناکارآمدی او نزد دیگران ...
شعور: نیرو و شتاب در شناخت پدیده های ذهنی ( و نه مادی ) ، یافتن پیوند میان آنها، یافتن راهکار برای مسائل تازه و یا حل نشده و به روز بودن در همه ی زمی ...
شخص: بهترین همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یانس yāns ( اوستایی ) .
غبطه: نیاز یا آرزوی داشتن چیزی ویژه و خوب که دیگری دارد بی این که آرزوی نداشتن آن چیز برای دیگری را داشته باشد. همتای پارسی: پژهان požhAn.
عقل: نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر ( استعداد، شم ) : نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ ...
هش hosh به معنی هشدار که برای ایستادن خر و اسب و قاطر نیز به کار می رود، در سنسکریت: گهشه ghosha بوده است.
همایون: در اوستایی: هومائوم humAum؛ در پارتی و مانوی: هومایُن humAyon به معنی دانا، با خرد، خردمند.
همت: انگیزه و پشتکار برای انجام دادن کاری تا رسیدن به خواسته؛ این واژه در اوستایی: humata؛ در پهلوی: humat بوده و عربی نیست.
بانو: در سنسکریت: بهانو bhānu ( بسیار درخشان ) ؛ در اوستایی: بانو bānu؛ در سغدی: bāman؛ در پهلوی: بانوک و بانوگ bānuk/g با همان معنی سنسکریت: بسیار د ...
هیجان: کنش یا نمایشی غیر معمول، کم و بیش تند و ناخواسته، برخاسته از خوشی یا درد در اندام ( در چهره به صورت تغییر رنگ و نما، در دست و پاها به صورت لرز ...
وقار: آنچه به منش فرد چهره ای جدی می دهد و باعث می شود دیگران به وی احترام بگذارند و او را برجسته بدانند و از شوخی با او یا دست انداختن وی خودداری کن ...
وسوسه: 1 ـ کوشش برای به بدرفتاری یا به گناه کشاندن کسی با بیدار کردن شهوت جنسی، شکم یا مقام، آرزو، کینه، خشم و یا آزمندی در او. 2 ـ کوشش برای برانگی ...
فضل: آنچه از بهترین ها که برای خشنود کردن به کسی بخشیده می شود بی اینکه حق او باشد و باعث آرامش درونی و شادی وی می گردد؛ برای اینکه از دیگران ممتاز و ...
فساد: آنچه چیزی را از بهره برداری می اندازد، بیرون آمدن از حالت طبیعی و بد شدن و یا تغییر شرایط خوب به بد به هر دلیل. 2 ـ وادار کردن کسی به رفتاری بر ...
تخلف یا جرم با واسطه یا بی واسطه ی کارمند، گروه یا سازمان در انجام دادن کاری عادلانه یا ناعادلانه یا خودداری از انجام دادن آن با بهره گیری از اموال د ...
غرور: احساسی فراتر از واقعیت در باره ی ارزش ویژگی های خویش که باعث می شود فرد خود را بالاتر یا برتر از دیگران بداند و انتظار دارد احترامی که دلخواه ا ...
علت: آنچه انگیزه ی نابودی یا پیدایش عیب در چیزی یا پدید آمدن رویداد ناگواری می شود.
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
سبب: وسیله ـ ابزار پدید آمدن چیزی یا رویدادی، فراهم کردن زمینه ی پیدایش چیزی یا رویدادی.
حکم: hokm دستوری است زبانی یا نوشتاری که با آن اقتدار آشکار می شود؛ و بر اساس اختیاری که فرد یا افراد دارند برای انجام دادن یا ندادن کاری برای همیشه ...
حق: 1ـ شناختی که می توان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد. 2 ـ آنچه می تواند یا باید خرد آن را بپذیرد. 3 ـ همخوانی میان یک پدیده ...
رنگ لباس عزای ایرانیان تا پیش از صفویان، آبی بوده و تنها سند آن، این سروده ی نظامی گنجوی در مخزن الاسرار است که در باره ی رانده شدن آدم از بهشت است. ...
اعتماد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویستاف vistāf ( پارتی ) .
پدرام در اوستایی: پَئیتی رامَن paiti - rāman؛ در مانوی: پَدرام padrām؛ در پهلوی و سغدی: patrām. و به معنی آراسته، نیکو، خرم و آرام می باشد.
پاسارگاد در پارسی باستان: بترکه تش batrakatash؛ و در پهلوی: پارسه گد pArsagad به معنی اردوگاه پارسیان بوده است.
عرب در پارسی باستان آرابیا ārābyā، در سنسکریت آرَبَه āraba ( کسی که کارش دردسر درست کردن است ) و در پهلوی ارب arab ( پدر جنگ ) بوده است؛ پس نگارش درس ...
حافظه ی سازمانی یا نهادی: سنت ها، ارزش ها، دانش ها و توانایی درکی که در ذهن کارکنان، در فرایندها، فراورده ها و خدمات سازمان یافت می شود. حافظه ی سازم ...
جوامع هدف: گروهی که در درون یک فرایند گام بر می دارند و یا در تلاشند تا به هدف مشابهی برسند. دارای زندگی بسیار کوتاهی بوده و مسئول رسیدن به هدف کاربر ...
تجزیه و تحلیل: بررسی یک پدیده ( مادی یا رخداد ) یا موضوع ( اجتماعی، فرهنگی، روانی، اقتصادی، سیاسی و. . . ) یا وضعیت ( از راه آزمایش، مطالعه، اندیشیدن ...
داده ( donn�e ) : آن چه شناخته، پذیرفته شده و معین در یک موضوع و پایه ای است برای استدلال، آزمون یا پژوهش و روشن سازی ناشناخته ها و دانش آفرینی؛ داده ...
دانش ( knowledge ) : آگاهی ها، روش ها و اصولی درست ( پردازش شده ) ، ژرف، سازمان یافته و ارزشمند ( کاربردی ) که از راه دیدن، مطالعه، فرا گرفته از دیگر ...
سنت: الف ـ آگاهی ها ( اطلاعات ) ، پندارها ( تصورات ) ، باورهای ( عقاید ) گسترده و مربوط به گذشته ولی تأیید نشده و میان افسانه و تاریخ که سده ها از را ...
فرایند: ( سومین عنصر هنر مدیریت دانش ) روش ها و کارهایی است پشت سر هم که برای رسیدن به هدفی سازماندهی شده اند. فرایند، برنامه ای در دست اجراست ولی یک ...
کارگروه: گروهی که برای به انجام رساندن یک پروژه ی مادی یا فکری با هم کار می کنند. ( National Library for Health. Glossary of Health Knowledge Manag ...
کارگزار دانش: ( در دانش مدیریت ) کسی که پدیدآوردن، به اشتراک گذاری و کاربرد دانش در یک سازمان را آسان می کند که او را می توان هماهنگ کننده ی دانش ها ...
مدیریت دانش: knowledge management . روش مدیریتی چند زمینه ای است که به مدیر این توانمندی را می دهد تا همزمان نوآوری ها ( شگردهای فردی ) ، شیوه ها ( ق ...
مهارت: توانایی یا زبردستی ذاتی یا به دست آوردنی، شناخته و پذیرفته شده در انجام دادن کاری مادی یا نا مادی به بهترین گونه یا داشتن دانشی در زمینه ای وی ...
بلوچ در سنسکریت: بلوکه baluka به معنی ریشه ی درخت کُنار و پرنده می باشد؛ در پهلوی: بلُچ baloc و جمع آن بلچان balocān ( بلوچ ها ) می باشد. این که نام ...
تجربه: دستاوردی که پیامد آزمایش یا برخورد دلخواهانه یا ناگهانی با چیزی یا واقعیتی خواه از راه حواس و یا استعداد یا هر دو که دانش یا آگاهی استوار تازه ...
اطلاعات ( Information ) : آگاهی یا آگاهی های سطحی ( پردازش نشده ) در باره ی کسی یا چیزی؛ اطلاعات، ماده ی خامی است که هنوز در زمینه ای پردازش و دسته ب ...
اشتراک گذاری: سهیم کردن، در دسترس دیگران گذاشتن چیزی ( مادی یا معنوی ) برای گسترش، گردآوری دیدگاه های دیگران، به دست آوردن آوازه برای خود یا آن چیز.
استراتژی: هنر تعیین بهترین خواسته در موقعیتی ویژه و یا دوراندیشانه بر اساس شرایط و امکانات موجود و شرایط و امکانات فرضی آینده. سیاست ( رهبران ) تعیین ...
ارزش: کیفیت ذاتی چیزی که با داشتن کاراکترهایی ایده آل در نوع خود ستودنی است؛ کاراکترهایی که انسان آرزو دارد آنها را در چیزی بیابد.
ابر داده: ( در دانش مدیریت ) داده ای که برای توصیف داده های دیگر به کار می رود؛ اطلاعاتی ساختاربندی شده که دستیابی به منابع اطلاعاتی را جانمایی یا آس ...
اعتماد: باور خودجوش یا به دست آمده از راه رفت و آمد، گفتگو، داد و ستد، همکاری در باره ی وجود ارزش اخلاقی پایدار و ویژه در کسی به گونه ای که نتوان او ...
مازندران در اوستایی مازنه māzana ( آماده برای دانا شدن ) ؛ در پهلوی با همین گویش امروزی بوده است؛ و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ مازندر ( بزرگ از نظر ...
قزوین در سغدی غرذمان qarżmān و به معنی بهشت است.
گیلان در سنسکریت گیلَنه gilana و به معنی پرستو می باشد؛ در پهلوی: گیلان با همان معنی سنسکریت.
ترک tork ( جوان، زیبا، لطیف ) این واژه در پهلوی تَرُک tarok بوده که در ادبیات فارسی ترک شده و حافظ گفته: اگر آن ترک شیرازی به دست ارد دل ما را به خال ...
ترک tork در سنسکریت توره که turaka ( از تبار آسیب رسان، از نژاد آزارگر ) و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ توره tura یعنی آسیب رسان. 2 ـ پسوند که ka که ص ...
برکت: هر خوبی ویژه، کارساز و به هنگام، چه از سوی کسی آرزو شده یا نشده باشد برای کامیابی، برتر سازی، رستگاری یا برون رفت از گرفتاری که خدا یا دیگری از ...
پارت در سنسکریت پارته pārth و پارص pārś به معنی پرتاب کردن است و پرتاب و پرت کردن نیز از همین ریشه است؛ و این که به یک قوم ایرانی پارت گفته شد برای ا ...
پادشاه در اوستایی پَئیتیخشا paitixshā به معنی پیشوای آموزش دهنده، استاد راهنما می باشد؛ در پارسی باستان: پتیخشایثیه patixshāyaşya؛ در پارتی: پدیخشاه ...
معلم: همتای پارسی این وژه ی عربی، اینهاست: آتونātun ، آموزگار ( دری ) مژاک možāk ( سغدی ) آژاره āžāre ( سغدی: ācāre ) آمژاک āmožāk ( پهلوی )
پیوس در مانوی پَیُس payos و به معنی امید، انتظار، توقع می باشد.
کوروش در اوستایی کوئیریس kuiris و به معنی گردنبند می باشد.
داریوش در سنسکریت: دوریُدهَنه duryodhana ( شکست ناپذیر ) ؛ در پارسی باستان: داریَووش dAryavush ( شکست دهنده ) .
مینا در سنسکریت مِنا menA یعنی بلورین، مانند بلور؛ همچنین به معنی زن، ماده و نام یک رودخانه نیز بوده است.
هوشنگ در اوستایی هَئُشیَنگهه haoshyangha؛ در پهلوی: هُشیَنگ hoshyang و هُشَنگ hoshang و به معنی خانه ی خوب، سازنده و معمار است؛ در افسانه های ایران ب ...
نادیا در سنسکریت نَدیا nadyā به معنی نیزار، نیستان می باشد.
شیرین در سنسکریت: کشیرین kshirin ( خوشمزه ) ؛ در پهلوی: شیرِن shiren؛ در مانوی: shirin ( دارای مزه ای چون شیر ) .
ارژن در سنسکریت: ارجونه arjuna و به معنی سپید، درخشان می باشد.
اردوان در سغدی: اَزتِوان artevān؛ در مانوی: اَردَبان ardabān؛ در پهلوی: اَرتَپان و اردوان artapān، ardavān. و به معنی راست پیروز، کسی که از راه درست ...
ازغند در سغدی با همین گویش به معنی پیک، فرستاده، سفیر می باشد.
ارم eram در سنسکریت: اَرَم Aram یعنی بسامان، خوب چیده شده.
ابزار: این واژه در اوستایی اپیزاوره: apizāvare ( با آن زورمند شدن ) ؛ در سغدی: ابچر abcar؛ در پارتی ابژار abžār؛ در مانوی: آبزار ābzār ؛ و در پهلوی ا ...
آلودن در سنسکریت آلود ālud به معنی از خالصی در آوردن، آمیختن چیزی با چیز دیگر می باشد. که در پهلوی پسوند مصدری تن و دن به آن افزوده شده است.
آکنده در سنسکریت آکنتهه Akantha به معنی تا گلو، تا گردن می باشد.
جایگزین پارسی بوران اینهاست: گَرناگ garnAg [مانوی]؛ دَمَک damak [پهلوی]
جایگزین واژه ی عربی مذکر، واژه ی پهلوی نَریک narik است.
تغذیه در پارسی امروز دارای دو معنی است: 1ـ خوراندن که با فعل کردن به کار می رود و گفته می شود تغذیه کردن؛ که در سغدی خویر xvir گفته می شد و می توان ا ...
جایگزین واژه ی غذا در پارسی اینهاست: واسان ( پهلوی ) ، پیتو pitu ( اوستایی ) ، پَدِن paden ( پارتی ) .
آش در سنسکریت آصه āśa به معنی خوراک است و ریشه ی آن آص یعنی خوردن است که این گونه صرف می شود: آصنامی āśnāmi می خورم، آصناسیāśnāsi می خوری، آصناتی āśn ...
دیاکو در پارسی باستان با دو واژه آمده است: دائیئَککو dāiakku و دیائَکو dyāako؛ در اوستایی به صورت دو واژه ی جدا از هم دیده می شود: دائی یعنی دایه، پر ...
آرمین در سنسکریت آرمبهین Arambhin و به معنی آغاز کننده، بر عهده گیرنده، انجام دهنده، کسی که پروژه های بسیاری می سازد، انگیزاننده، پدید آورنده می باشد.
آرشام در سنسکریت آرشَم ārsham و به معنی نژاد مقدس، تبار سپنتا می باشد.
سورنا در سنسکریت صورَنه śūrana به معنی دارای روحیه بسیار بالا، پرشور می باشد.
سبلان در سنسکریت صَبَلیمَن śabaliman و به معنی متنوع، رگه رگه بوده است؛ زیرا در دامنه ی این کوه، چشمه ی آب گرم و آب سرد با فاصله ی نزدیک یک متر از هم ...
ملایر در زبان لری مِل ( گردن، گردنه ) و آئر ( آتش ) بوده یعنی گردنه ی آتش؛ مناسبت این نام برای آن بوده که فرمانروایان همدان کسانی را در پایین کوهی به ...
سارا در سنسکریت با همین گویش به معنی گرانبها، با ارزش، ارزشمند می باشد.
در سنسکریت سام فعل است به معنی آشتی دادن، فرو نشاندن، آرام ـ خاموش ـ ساکت کردن، تسکین دادن. که به صورت اسم به معنی آشتی دهنده، آرام کننده، تسکین دهند ...
آندریا در سنسکریت آندیرا AndeyrA و به معنی همیشه روشنایی بخش می باشد.
آرمیتا در اوستایی آرمَئیتی Armaiti و به این معانی است: 1ـ کمال، اوج خردمندی، حکمت 2ـ فروتنی، تواضع، خشوع. 3ـ دینداری، تقوا، پاکی، پرهیزکاری. 4ـ نام ف ...
آرینا در سنسکریت آریَنا āryanā و به این معانی است: 1ـ سازگار ـ هماهنگ با مردم آریایی. 2ـ رفتار کننده مانند یک آریایی. 3ـ یگانه شایسته، شایسته، درخور، ...
آتوسا در اوستایی هوتئوسا hutaosA و به معنی زن خوش نیت است.
آریانا این نام در سنسکریت آریانه āryāna و به معنی ارمغان ـ پیشکشی ـ هدیه ـ کادوی آریایی است.
آرتین در سنسکریت ارتهین arthin و دارای این معانی است: 1ـ آرزوکننده، خواهان، طالب؛ جستجوگر، دنبال کننده، پژوهش گر، محقق. 2ــ نماینده، وکیل، وکیل مدافع ...
آراد: این نام با همین گویش در پهلوی به معنی آراینده است. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی )
تینا در سنسکریت تینه tina و به معنی روز است.
آدم در سنسکریت با پنج واژه آمده است: 1ـ آدم ādam ( پیشوند آ و فعل دَم ) فعل است به معنی رام ـ مهار ـ کنترل کردن. 2ـ اول شخص ماضی نقلی فعل آدا ( گرفتن ...
آخور در سنسکریت آکهره Akhara و به معنی جای خر است و از پیشوند مکان ساز آ و کهره به معنی خر ساخته شده است.
قلعه در سنسکریت کله تره kalatra و به معنی پشتیبان دلنشین، بچه دان یا رحم مادر است؛ یعنی جایی است که از ساکنان خود همانند رحم مادر نگهداری می کند؛ کله ...
ژرمن در سنسکریت: صرمن śarman و به معنی پشتیبانی و پشت و پناه بودگی می باشد؛ و واژه ی صرمنیه دصه śarmaṇya - deśa ( سرزمین پشتیبان، پذیرنده ی پناهجو ) ...
انگور در سنسکریت انکوره ankura و از دو بخش ساخته شده است: انچ anc ( کمانی، خمیده؛ چون شاخه های درخت انگور راست نیستند ) و اوره ura ( سینه ) انگور یعن ...
انگلیس در سنسکریت انگرجه angareja و به معنی پیکر لرزان است؛ چون انگلیس جزیره ای است، در گذشته های دور گمان می کردند که روی آب شناور است.
انگشت در سنسکریت انگوشتهه angushtha به معنی نگهدارنده ی تن ( زیرا همه کارهای تن آدمی از لباس پوشیدن و خوردن و. . . با انگشتان است ) ؛ در اوستایی: انگ ...
افیون در سنسکریت آپهِینه āpheyna به معنی رسیدنده و نابود کننده؛ زیرا خوردن یک تکه ی کوچک آن به اندازه ی یک عدس آب شده در چای، هر ویروسی را درجا نابود ...
افغانستان در سنسکریت با دو واژه با یک معنی آمده است: اوه گناه avaganAh و اوه گنه avagana: دور افتاده، دور ار دریا، کنار، جدا، در میان خشکی. که به این ...
پیمان در سنسکریت: پنیه panya؛ در پارسی کهن: پتیمانه patimAna؛ در سغدی: پَتمان patmAn؛ در اوستایی: پَثمان paşmAn؛ در پهلوی: پَتمان patmAn ؛ و پَیمان p ...
پرویز در سنسکریت پره وچ pravac ( گفتن؛ به صورت اسم یعنی گوینده، سخنور ) ؛ در مانوی: ابروژ abarvejh؛ در پهلوی: ابروِز abarvez و اپروچ aparvec به معنی ...
پردیس در سنسکریت: پره دیص pradiś نام جایی در آسمان که از آن جا هر چیزی را می توان دید؛ در اوستایی پره دیس paradis یعنی جایی که هر چیزی در آن جا هست؛ ...
آنیلا در سنسکریت آنیلا Aneyla و نَریک ( مذکر ) آن: آنیله Aneyla به معنی مانند رنگ آبی، رو به نیلی ـ آبی، آبی پر رنگ می باشد.
ژیلا در سنسکریت به معنی گرمای خورشید نیز می باشد.
ژیلا در سنسکریت: jhal� به معنی دختر، دوشیزه می باشد.
ماندانا در سنسکریت مَندَنا mandanA و به معنی آراینده، آرایش کننده می باشد.
لیلا در سنسکریت با همین گویش امروزی leylā و به معنی عشق بازی می باشد.
گرشاسب در سنسکریت کرساصوه kresAśva؛ در اوستایی: keresAspa؛ و در پهلوی: kareshAsp به معنی دارای اسب های باریک می باشد.
گردو در سنسکریت گِندو gendu و به معنی توپ بازی است.
گپ در سنسکریت جپ jap و به معنی گفتن است و چنین صرف می شود: جپامی japAmi گپ می زنم، جپسی japasi گپ می زنی، جپتی japati گپ می زند.
کیومرث در اوستایی گَیِهِه مَرَثنو gayehe - maraşnu و به معنی جان مردنی، جانی که می میرد می باشد؛ همچنین به صورت گیومرد gayumard به معنی مرد جاندار. د ...
سیاست در سنسکریت صاستره śāstra و به معنی دستور، روش، ساماندهی، تدبیر، مجازات، پیاده سازی قانون می باشد؛ ریشه ی آن صاس می باشد که صرف سوم شخص مفرد آن ...
آشیانه در سنسکریت آصیانه āśayāna و به معنی محیط، محصور، دیوار کشی شده، دارای حصار می باشد؛ در اوستایی آخشی: āxshi ؛ در پارتی و مانوی: اهیانگahyānag؛ ...
سیاست در سنسکریت صاستره śāstra و به معنی دستور، روش، ساماندهی، تدبیر، مجازات، پیاده سازی قانون می باشد و از آن جا به عربی راه یافته و سیاست شده است. ...
سوسن در سنسکریت سوسنی susani ( بسیار بخشنده ) و در سغدی سوسن susan با همان معنی می باشد؛ و سوسنگرد یعنی شهر بسیار بخشنده، شهری که مردمی بسیار بخشنده ...
سوسن در سنسکریت سوسنی susani ( بسیار بخشنده ) و در سغدی سوسن susan می باشد.
چرخشی صفت نسبی است یعنی دارای چرخش. ( فرهنگ بزرگ سخن )
سیاوش در اوستایی سیاورشن syAvarshan و به معنی دلیر گندمگون، دلاور سبزه می باشد. این واژه از دو بخش ساخته شده است: 1ـ سیاو که در سنسکریت صیاوه śyAva ( ...
سیامک در اوستایی: syāmaka به معنی دارای سه جام ( جام جم، جام مِی، جام دارو ) بوده است و اصل واژه سه یامکه seyāmaka بوده؛ زیرا در اوستایی یامه yāma به ...
سور در اوستایی سوئیریه suirya و به معنی ناهار است.
سوگند در اوستایی: سئوکِنته saokenta و به معنی گوگرد است؛ در ایران باستان در محاکمه های پیچیده، دو طرف درگیر را با آزمایشی به نام ور var می آزمودند؛ و ...
آشوب در سنسکریت کشوبه kshubh ( لرزیدن، تکان خوردن، دلشوره ـ تپش داشتن؛ سراسیمه ـ بی قرار ـ متلاطم بودن ) است. در اوستایی: خشئُب xshaob؛ در مانوی: ویش ...
آسمان در سنسکریت اصمان aśmAn به معنی زندگی افشان یا زندگی بخش یا پخش کننده ی زندگی است؛ در پارسی باستان اسمانم: asmAnam، در اوستایی: اسانه asAna، و ا ...
آرغ یا آروغ در سنسکریت آرُه Aroh به معنی بالا آمدن و در سغدی آروغد Aruqd به معنی میل داشتن است.
خوزستان در پارتی هوژیستان و به معنی جای دوست داشتنی است.
خرسند در پارسی باستان: اوثندو uşandu؛ در سغدی: اغوسند aqusand و غوسند qusand، و خوسند xusand؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: hunsand. و به معنی کسی است که ...
چاکر در سنسکریت چاکریکه cAkrika و به معنی گاریچی می باشد.
چالوس در سنسکریت چالوک cāluk و به معنی پاک از هر آلودگی می باشد.
چرم در اوستایی چرِمه carema، در پارسی باستان و سنسکریت: چرمن carman , و در سغدی و پهلوی: چرم carm و به معنی پوست می باشد.
شانزده در سنسکریت شُدَصَه shodaśa و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ شو به معنی شش. 2 ـ دصه یعنی ده. و نیز شش دصن shash daśan یعنی شش و ده بوده؛ در پارسی ...
هیمالیا در سنسکریت هیمالَیه himālaya و به معنی جای همیشه سرد، همیشه یخبندان است.
تمبک در سنسکریت تومبه tumba و به معنی کدو می باشد و در پهلوی تومبک tumbak؛ و سبب آن همانندی این ساز با کدو می باشد هم از نظر میان تهی بودن و هم از نظ ...
ورطه در اوستایی ورته varata به معنی گرداب، در سنسکریت ورته varta به معنی گردش، چرخش، پیچش است؛ در سغدی وارذ vārz؛ پس این واژه عربی نیست و نگارش درست ...
آوردن در سنسکریت آورت āvart و فعل سببی از آورت āvret ( بازگشتن ) است و به معنی برگرداندن می باشد و چنین صرف می شود: آورتیامی āvartayāmi بر می گردانم، ...
پرستو در پارتی و پهلوی پَریستُگ یا پریستک paristog/k و از سه بخش ساخته شده است: 1ـ پر. 2ـ میانوند ایی. 3ـ ستگ یا ستک یعنی استخوان؛ پس پرستو یعنی پر ا ...
پارچه در سنسکریت پارشه pārsha و به معنی نگهدارنده است.
پارچ در سنسکریت پاتره pAtra و به معنی نوشیدن با آن یا به وسیله ی آن می باشد.
آهسته در سنسکریت آیَسته Ayasta و به معنی کُند می باشد.
آفند در سنسکریت آپهَن āphan و به معنی جهش کردن است. ph در دیگر زبان های آریایی f خوانده می شود.
چاپ در سنسکریت چاپه cApa و به معنی رنگین کمان، نگاره ای کماندیس است که در آسمان کشیده شده است.
جیوه در سنسکریت jeyva و به معنی زنده می باشد.
جنده در سنسکریت چوندی cundey و به معنی به جنبش درآورنده، کسی که به مردان جنب و جوش می دهد می باشد؛ در اوستایی: جهی jahi وجئینی jaini و جننیه jannaya ...
آوار در سنسکریت مصدر فعل سببی آوره āvre ( پوشاندن، پوشش دادن ) و به معنی سبب کاملا پوشیده یا پوشانده شدن است و چنین صرف می شود: آواریامی āvārayāmi سب ...
قشنگ در سغدی خشَنک xshang و اَخشَنک axshank به معنی خشنود کننده می باشد.
فرشته در اوستایی فره ایشته fraishta به معنی آرزو شده و نیز پیک، سفیر؛ در مانوی: prestag؛ در پهلوی: frestag/k؛ در سغدی: freshte و به معنی فرستاده شده ...
فرغون در سغدی پرغن parqon و به معنی وسیله بوده است.
فرش در سغدی دارای دو واژه است که هر دو به معنی گستردن، فرش کردن می باشند: پرشترت parshtart و پرشترن parshtarn .
کلید در سنسکریت klid و به معنی نرم ـ شل شدن است؛ که بعدها در زبان های هند و اروپایی و هند و ایرانی برای ابزاری که قفل را شل می کند؛ چه برای باز کردن ...
کرکیخان از سه بخش ساخته شده است: 1ـ کرک kark در سنسکریت به معنی خندیدن. 2 ـ میانوند ی. 3 ـ خان. و روی هم یعنی خان خندان، خانی که همیشه می خندد.
کرد kord در سنسکریت کورد kurd و به معنی پرش، پریدن، جهیدن، جهش ـ جست و خیز کردن است.
قندهار در سنسکریت گندهاره gandhAra و به معنی جا یا محل عطر سازی بوده است.
قند در سنسکریت کهنده khanda و به معنی کنده شده از چغندر می باشد.
فرهنگ در اوستایی، فره ثنگ fraşang است ولی به صورت ترکیبی نیامده و جدای از هم است؛ ولی در زبان پهلوی به صورت یک واژه آمده و فرهنگ frahang شده است؛ و چ ...
دمار در فرهنگ عربی ـ فارسی لاروس به معنی مرگ و نابودی آمده است؛ ولی چون در پارسی جداگانه یا با فعل کردن به کار نمی رود، و گفته نشده یا کسی نمی گوید د ...
زشت در اوستایی زِئیشو zeishu بوده و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ زِئیش یعنی خشم. 2ـ پسوند دارندگی او. یعنی کسی که خشمگین می شود، چهره اش زشت می گردد.
استخوان در سنسکریت: استهن asthan به معنی نگهدارنده ی تن، آنچه که تن وابسته به آن است ( اَس وابسته بودن و تهَن یعنی تن، پیکر ) ؛ در سغدی: استکان astkA ...
است در سنسکریت استه asta و مونث آن استا می باشد؛ فعل آن اس as به معنی بودن است.
لنگه در سنسکریت لینگه linga و به معنی نشانه، مارک، علامت می باشد؛ و این که در پارسی به معنی جفت یا تا آمده، برای این است که یکی نشانه ی دیگری است.
لولا در سنسکریت lolā و از ریشه ی لول lul به معنی لول خوردن یا جنبیدن به این سو و آن سو ساخته شده است.
عمه در سنسکریت: امبه ambA، amba، ambe ( مادر ) ؛ و در هندی: امما ammA به معنی زن خوب بوده است.
شوهر در پهلوی shuhr و به معنی نطفه می باشد.
پستان: این واژه در اوستایی پَئیتی شتانَه paitiŝtāna و به معنی برآمده از جلو می باشد.
کلماکره kalmākara در سنسکریت کرمه کره karmakara و دارای دو معنی است: 1ـ کارگر آزاد، مزدبگیر. 2ـ پیشه ور، صنعتگر؛ و این معانی نشان می دهد که یا این غا ...
پروین در سنسکریت پروینِی parviney و به معنی روز جشن است.
ایروان iravan در سنسکریت ایراوان و به معنی دلداری است.
اسب در سنسکریت اصوه aśva و به معنی رساننده به شکوه می باشد؛ زیرا اص به معنی رسیدن و وه به معنی شکوه است. کسی که سوار اسب می شود، با شکوه دیده می شود.
اروند arvand در اوستایی: ائورونت aurvant، در سنسکریت: اروت arvat و ارونت arvant، در سغدی: اروِند arvend و در پهلوی arvand و به معنی تند، پرشتاب می با ...
آهو در سنسکریت آصو āśu ( دارای سرعتی مانند نور ) ، در اوستایی: آسو āsu؛ در سغدی: آسوک āsuk؛ در مانوی: آهوگ āhug؛ و در پهلوی: آهوک و آهوگāhug/k و به م ...
آسیا در سنسکریت با همین گویش به معنی خانه، کاژه، منزل، مسکن می باشد.
رئیس جمهور دو واژه ی عربی است و بهترین و زیباترین پارسی جایگزین، واژه ی ناسیکو nāsiko می باشد که در پارسی کهن ( مادها ) به کار می رفته و به معنی رئیس ...
کینه در سنسکریت کینه kina ( جای زخم ) و کهیننه khinna ( کسی که به زور خاطره ی بدی از کسی را در خود نگه داشته است؛ افسرده ) و در اوستایی: کئینه kaina؛ ...
کارون: این نام در سنسکریت کارونیه kārunya و به معنی ستودنی است.
فرات: این نام در اوستایی فراده frāda، و در مانوی فرات frāt و به معنی آباد کننده می باشد.
واویلا در سنسکریت ویهوله vihvala و به معنی آشوب، غوغا، سر و صدا می باشد.
مار در سنسکریت ماره māra و مونث آن مارا به معنی میراننده، کشنده است؛ که از فعل سببی مَر mar به معنی مردن ساخته شده است؛ و فعل سببی آن این گونه صرف می ...
کیر kir در سنسکریت فعلی است به معنی پاشیدن، بیرون ریختن، افشاندن؛ زیرا آبی که از نرینگی جانوران بیرون می آید، به صورت جهنده است؛ به ویژه اسپرم؛ این و ...
ترانه در اوستایی تَئورونه tauruna، در سغدی ترن tarn و به معنی آهنگی است که دل نرمی و شادابی می بخشد.
آناهیتا در اوستایی از دو بخش ساخته شده است: 1ـ اَن an که پیشوند نفی است. 2ـ آهیته Ahita که به معنی آلودگی است؛ و روی هم به معنی نا آلوده یا پاک و بی ...
برف barf در اوستایی: وفره vafra ( خوشبخت کننده ) ؛ در سغدی: وفرا vafrā؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: vafr با همان معنی اوستایی است.
رامین در مانوی و پهلوی رامِن rāmen و به معنی آرام، آشتی جو می باشد.
دروغ در سنسکریت دروکته drukta و به معنی سخن تباه کننده است؛ و آبراهام لینکلن چه نیکو گفت: �دروغ شاید در کوتاه مدت به سود شما باشد؛ ولی در دراز مدت به ...
درس در اوستایی dares به معنی فراگرفتن، آموختن، نمایاندن، نشان دادن و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، نمایاندن است.
دختر در سنسکریت دوهیتره duhitre و به معنی شیر نوشاننده یا شیر دهنده می باشد؛ در اوستایی: dogda؛ در سغدی: ذوغدر żuqdar؛ و در پهلوی: doxtar و به همان م ...
پاوه pāve در سنسکریت پاوَه pāva و به معنی جای پاکی، جای دوری از گناه می باشد.
پارس دارای دو نوشتار و دو معنی بوده است: 1ـ در پارسی کهن ( مادها ) پارسوآ pārsuā و به معنی مرز و یا همسایه بوده است؛ زیرا پارسیان با مادها همسایه بود ...
بم که نام شهری در استان کرمان است، در سنسکریت بمه bamh و به معنی بالیدن، بزرگ شدن، رشد کردن می باشد.
بلخ در اوستایی باخذی baxdhi، در پارسی باستان باختری baxtri، در سنسکریت بالهوه balhava، در سغدی بهل bahl ، و در پهلوی باخر baxr، باخل baxl و بخل baxl ...
اهورا در سنسکریت اسوره asura و در اوستایی اهوره ahura، در سغدی اخور axur، در پارسی باستان ائوره aura و در پهلوی اُهر ohr و به معنی هستی بخش است؛ و مز ...
اهر ahar در سنسکریت با همین گویش امروزی به معنی روز است.
ایران در پارسی باستان ( هخامنشیان و ساسانیان ) ائیریه airya، در اوستایی اَرِنَه arena ( شکوه ) و ائیریَنه airyana ( با شکوه، شکوهمند ) ، در سغدی ارِی ...
آوج āvaj در سنسکریت آوچ āvac و به معنی انگیختن، برانگیختن و یا خطاب کردن می باشد.
عمارت واژه ای عربی است و بهتر است به جای آن واژه ی زیبای مانوی مانِستان mānestān را به کار ببریم.
فریدون در اوستایی ثرئه تئنه şraetaona و در مانوی: فردون fredon و به معنی رودخانه می باشد.
اسکندر در سنسکریت سکنده skanda یعنی جهش کننده؛ ( در سغدی: نره سکندر narskander ) در وداها نام فرزانه ای بوده با نام سکنده کوماره skandakumāra، پسر بر ...
آروشا در اوستایی ائوروشه aurusha ( سپید، درخشان ) ، در سنسکریت اروشه arusha ( رو به سرخی، مایل به قرمزی ) و در پهلوی اروس arus به معنی سپید می باشد. ...
پهلوی در سنسکریت پهلوه pahlava و به معنی همسایه ی ارجمند می باشد. همچنین در سنسکریت به ایرانیانی که در شمال باختری هند زندگی می کردند پهلوه گفته می ش ...
آرش در سنسکریت آرچ ārac و به معنی خوب آراینده، به خوبی سامان دهنده، به نیکی انجام دهنده می باشد.
آدینه در سنسکریت آدینه ādina و به معنی روز خوب می باشد.
آتنا در سنسکریت آتنه Atana و به معنی چشم انداز، ویو، منظره بوده است.
آباده در سنسکریت آپاده apada و به معنی پاداش می باشد.
ایرج در سنسکریت: ایرجه iraja یعنی فرزند باد و در اوستایی ایریچ iric و در پهلوی ارَچ erac و به معنی باشکوه، ارجمند بوده است.
انجیر در سنسکریت انجِیره anjeyra و به معنی روان کننده ی گرمی بخش بوده است.
افشین در اوستایی از دو بخش ساخته شده است: 1ـ آف به معنی رساندن مانند آفتاب که تاب به معنی گرماست و واژه های تابستان و تب از آن ساخته شده است و آفتاب ...
آبرو ābru در سنسکریت: ābru با همین گویش امروزی پارسی و به معنی گفتگو کردن با دیگران بوده است؛ آبرودار به کسی گفته می شده که از گفتگو با دیگران شرمگین ...
آریا در اوستایی:ائیریه airya؛ در پارسی کهن ( ماد ) : آریا āryā؛ در پارسی باستان ( هخامنشیان و ساسانیان ) : آری āri و در سنسکریت:آریه ārya و به این مع ...
برادر در سنسکریت: بهراتره bhrātre، پارسی باستان: براتاbrātā؛ اوستایی:براتر brātar؛ سغدی:برات brāt و براتر brātar؛ پارتی و مانوی:براد brād و برادر brā ...
خواهر در اوستایی خونگهر xvanghar ( مانوی: خوارین xvārin؛ سغدی: خوار xvār ) و در پهلوی خواهر xvāhar و به معنی دلسوز، غمخوار و پرستار بوده است؛ و این ک ...
جاکش در اوستایی jahekarshta و به معنی آماده شده از سوی کسی که با بی بند و باری زندگی می کند می باشد یا کسی که ابزار بی بند و باری را آماده می کند.
پدر در اوستایی پیتر pitar بوده و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ پی. یعنی پرورش ـ روزی ـ خوراک دادن. 2ـ تر یعنی نگهداری کردن. و پدر یعنی نان آور یعنی کسی ...
مادر در زبان اوستایی و پهلوی ماتر mātar بوده و از دو بخش ساخته شده است: 1ـ ما که در اوستایی به معنی دفاع به هر قیمتی است؛ 2ـ تَر که در اوستایی به معن ...
مهمان در زبان پهلوی ماه مان māhmān ( ماه خانه ) بوده است، زیرا مان به معنی خانه بوده که امروزه نیز در واژه ی خان و مان به کار می رود و شاعر نیز گفته: ...
داماد در اوستایی زاماتر zāmātar بوده و از دو بخش ساخته شده است: زا یعنی سبب و ماتر که بعدها مادر شده است؛ یعنی کسی که سبب مادر شدن عروس می شود.
رشته کوه گرین به خاطر این که بلندترین دیواره ی زاگرس است، در سنسکریت گرو garu به معنی باشکوه می باشد و گویش محلی آن نیز گرو می باشد؛ ولی چون نتوانسته ...
خیابان از سه بخش ساخته شده است: خی به معنی مَشک آب پسوند مکان ان. مانند بیابان که آن هم از سه بخش ساخته شده است: بی آب ان یعنی جایی که آب ندارد؛ و خی ...
تاتوان tatvan هم نام دختر است و هم نام منطقه ای در مریوان. این نام در سنسکریت tattva ( راستی، حقیقت ) بوده که پسوند مکان �ان� به آن افزوده شده است؛ ی ...
این نام از دو بخش ساخته شده است: 1ـ نیاور که در سُغدی به معنی پیش تر است 2ـ پسوند آن؛ که روی هم به معنی پیشینیان است.
بالیستیک ( مرتفع ) در زبان پهلوی از سه بخش ساخته شده است: 1ـ بال که همان معنی امروزی را دارد. 2ـ پسوند ایست در پهلوی به آن افزوده شده و بالیست یعنی ا ...
این نام با همین گویش در سنسکریت به معنی شطرنج باز است. ( Williams Monier Monier. A Sanskrit - Englishe Distionary. Oxford 1964. صفحه 1109 ستون سوم )
دانشی که شیوه ی سخن گفتن یا نوشتن درست و کارا را به ویژه از روی نوشته های شاعران و نویسندگان نامی بررسی و نمایش می دهد. ( فرهنگ فارسی امروز، غلمحسین ...
فلسفه عبارت است از اندیشه، بینش، پرسش، پژوهش، ارزیابی، توضیح، برنامه ریزی و یا بازتاب درست و بر پایه ی خرد و برخاسته از حقیقت در باره ی ساختار و دانش ...
آرمیلا در سنسکریت اَریَمیلا aryamila و به معنی دوست صمیمی همیشه شاد است.
سپنتا ( sepanta ) در اوستایی spenta و به این معانی است: سودمند، کمکی، یاریگر، مقدس.
جیت در زبان لری به معنی خم شدن و پشت کردن است که در سنسکریت جیته jita به معنی شکست خورده بوده است. Williams Monier. A Sanskṛit - Englishe Distionary. ...
نایین: این نام در سنسکریت با همین گویش از دو بخش ساخته شده است: نای: راهنمایی ـ راهبری کردن و پسوند فاعلی این. یعنی راهنمای راه، راهبر. واژه ی اوپه ن ...
این واژه در سنسکریت با سه نگارش آمده است: اورمی urmi ( اقیانوس ) ؛ اورمیه urmya اورمیا urmyā، دار ای خیزاب، موج دار، آن چه موج می زند. ( Gerard Hue ...
این واژه در سنسکریت bāna و به معنی نی بوده که برای ساخت تیر به کار می رفته؛ و نیز به معنی پیکان و تیر نیز بوده است. نامگذاری بانه برای این شهر می توا ...
این واژه در سنسکریت ورامه varāma و به معنی: خوشایند، گیرا، دلنشین، دلچسب بوده است و با یک پیشوند، نام یکی از پادشاهان کشمیر در سده ی نهم میلادی به نا ...
رفتاری که بر خاسته از تربیت درست باشد. ( Le Petit Robert 1 )
نام ژاویگ [کردی: چاوِگ] ( اسم مصدر ) است به واتای [کردی] پاییدن، نیراز [اوستایی] ( نظارت ) کردن.
برابری واژه ی شهید در پارسی میانه، واژه ی پارتی پرنیبران parnibrān است یعنی با سربلندی کشته شده.
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیشاس ( پهلوی )
در نظر گرفتن
( حاصل مصدر مرکب. اسم مصدر ) زایندگی، زایش.
باور داشتن. ( فرهنگ بزرگ سخن )