پیشنهادهای سید ایمان علیزاده (گچساران) (٩٠)
بیا رو راست باشیم. بیا قبول کن.
لرزه به تنم می اندازه
To go belly up = to go bankrupt ورشکسته شدن bankrupt بَینگ کِراِپت ˈbaNGkˌrəpt ورشکسته ،
To give someone the ax = to fire someone اخراج کردن کسی ( از کار ) از پشت خنجر زدن
To lose one temper از کوره در رفتن عصبانی شدن
از کوره در رفتن عصبانی شدن
= it's not worth ارزش نداره فایده نداره
شکست، lack of success عدم موفقیت،
to prevent a disaster or misfortune جلوگیری از فاجعه یا بدبختی
= Very intelligent خیلی باهوش
مورد بحث ومذاکره مجدد قرار دادن to discuss بحث کردن
اصطلاح I'm historical یعنی من رفتم
من رفتم
گزینه آخر، آخرین چاره
به زبون خوشه. فکر کردنش هم مشکله گفتنش راحته
بیخیال
مترادف است با to not give up تسلیم نشو و Preserver
مترادف است با Never give up هرگز پا پس نکش
به سختی پول داشتن برای زندگی کرد To barely have enough money to survive همون بخور و نمیر خودمان
خط فقر لبه فقر
خوشبین باش. اون روی سکه را ببین . مثبت گرا باش
to have just enough money to pay for the things that you need داشتن پول کافی برای پرداخت چیزهای ک نیاز دارید
دستیار کسی بودن
اقدام فوری
عزت نفس احترام به خود اعتماد به ارزش و توانایی خود
رو هدفت پافشاری کن ادامه بده تا به هدفت برسی
شما را به جا نمیارم
ربطی ندارد Beside the point That's beside the point اینکه ربطی نداره مترادف است با No relevant= ربطی نداره No important= مهم نیست
مهمترین معنی come down میشه مبتلا شد به دچار شدن به گرفتنِ مثلا مبتلا شدن به سرماخوردگی یا آنفلانزا I came down with the flu and was unable to ...
شروع به کار کردن با جدیت بیشتر زورتو بزن تلاشتو بکن بیشتر مواقعی بکار میره ک کسی کاری را نتونسته با موفقیت انجام بده/مثلا از یک درس نمره نیاورده تو ...
can't stand تحمل نکردن بیزار بودن متنفر بودن مثلا I can't stand it نمیتونم تحملش کنم احساس ناراحتی شدید از کسی یا چیزی
غیبت کردن سر کلاس بدون بهانه جیم زدن ( اصطلاح عامیانه خودمان ) پیچاندن کلاس
حال داشتن حالشو داشتن I feel like playing football حالشو دارم بازی کنم. ( دوست دارم فوتبال بازی کنم )
رفیق اینترنتی
سر از چیزی درآوردن
متهم به مثال Ali is accused of stealing علی متهم به دزدیه
accused of stealing متهم به دزدی
شیر فهم کردن کسی
توضیح دادن به کسی
سر از چیزی دراوردن
خواستار بازگشت فوری To demand Sb immediately return خواستار بازگشت فوری کسی
اجازه دسترسی کنسولی به کسی دادن
اجازه دسترسی کنسولگری به کسی
فکر چیزی را نکردن ترک کردن هر گونه افکار در مورد چیزی فکر چیزی را از کله بیرون کردن. برای بیان اینکه کسی حتی نباید فکر چیزی را بکنه چه برسه به اون ...
مترادف با interrupt حرف کسی را قطع کردن و interfere مداخله کردن. دخالت کردن. فضولی کردن
دیوانه کردن کسی به ستوه آوردن کسی He drives me crazy اون من و دیونه میکنه to annoy someone very muc زیاد آزار دادن کسی
to enter a profession ورود به یک حرفه Go into law وارد حرفه حقوق /قانون شدن مثال you should consider going into psychology
Very jealous of another person حسادت کردن زیادی به کسی
یه سرو گردن بالاتر یا far superior to خیلی بهتر از
در موقعیت خطرناک قرار گرفتن در وضعیت قرمز بودن