اسم با حرف م - صفحه 10
مرد آویز نام سرسلسله امرای زیاری در قرن چهارم و پنجم
پسر
فارسی مردتیا
بزرگ مرد
پسر
فارسی مردو
از شخصیتهای شاهنامه، نام باغبان خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن مرزوان
مرزبان، حاکم، اختر، ( = مرزبان )
پسر
فارسی
طبیعت مرسانا
هدیه خداوند، هدیه ی خدا
دختر
عبری مرسَنا
لطف خدا مهر خداونی
دختر
عبری مرسیا
ریحان
دختر
یونانی مرسین
درختی با برگ های همیشه سبز معطر، مورد
دختر
فارسی
طبیعت مرشد
راهنمایی کننده، ارشادکننده
پسر
عربی ماهریز
ریزنده ماه، ( به مجاز ) زیباروی، ( ماه، ریز= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «ریزنده» )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماهزاد
زاده ماه، زیبا
دختر
فارسی ماهسار
مانند ماه
دختر
فارسی ماهسون
به زیبایی ماه
پسر
ترکی
کهکشانی ماهگل
آن که چون ماه و گل زیباست، زیبا روی، ان که چون ماه و گل زیباستف زیبا روی
دختر
فارسی
طبیعت ماهلی
صاحب ماه
دختر
ترکی، فارسی
کهکشانی ماهلین
هاله ماه
دختر
فارسی ماهم
ماه من
دختر
ترکی ماهنا
عشق سوزان، شور عشق
دختر
فارسی
کهکشانی ماهناک
روشنی ماه، روشنی ماه و مهتاب
دختر
فارسی
کهکشانی ماهنور
دارای درخشش ماه
دختر
فارسی، عربی
کهکشانی ماهو
نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ماهوار
مانند ماه، مثل ماه، [مجاز] زیبا، نیکوروی، ماهیانه، شهریه، ( ماه، وار ( پسوند شباهت ) )، شبیه به ماه ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماهورا
زیباتر از ماه
دختر
کردی ماهونداد
نام پدر دستور آذرباد از موبدان
پسر
فارسی ماهونیا
زینت خانواده و نیاکان
دختر
فارسی ماهویه
ماهوی
دختر
فارسی
کهکشانی ماهی
جانوری مهره دار، آبزی معروف
دختر
فارسی
طبیعت ماهیدا
ماه مادر
دختر
لری، فارسی ماهیسا
نوع خاصی گل زیبا و ظریف و کمیاب
دختر
فارسی
گل ماهینه
منسوب به ماه، ( به مجاز ) زیبا و دوست داشتنی، ( ماه، اینه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماوا
جایگاه، مَسکن، پناهگاه، خانه، ( مأوی )، مکان ماندن، مسکن، مقر، جای امن
دختر
عربی ماورد
ماءالورد، گلاب
دختر
عربی ماونداد
نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان
پسر
اوستایی، پهلوی ماکوان
محافظ و نگهدارنده مادر
پسر
کردی مایابانو
الهه بهار و حاصلخیزی
دختر
یونانی مایار
یار مادر
پسر
فارسی مایان
جمع ما، ماها، جمعِ ما به معنی ماها، ( اعلام ) نام چند روستا در شهرستان های دامغان، دماوند، قزوین، م ...
دختر، پسر
فارسی مایدا
ظریف
دختر
ترکی مایلا
بخشنده
دختر
لاتین مایکل
مانند خدا
پسر
لاتین مبارز
آن که برای جنگ با کسی به میدان آید، جنگاور، جنگجو، آن که برای رسیدن به هدف خود پیوسته با مخالفان در ...
پسر
عربی مبارزالدین
جنگنده و مبارز در راه دین، نام بنیانگذار سلسله آل مظفر
پسر
عربی مبرز
فائق، برتر، برجسته، ممتاز، برتر و ممتاز از دیگران
پسر
عربی مبین رضا
ترکیب دو اسم مبین و رضا ( روشن و خشنود )، از نام های مرکب، مبین و رضا
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی متانه
وقار و سنگینی، [قدیمی] محکم بودن، [قدیمی] نیرومندی، پایداری، استواری، متانت
دختر
عربی ملانی
زنی که دانا و معلم باشد
دختر
یونانی ملانیا
تاریک
دختر
یونانی ملدا
جوان
دختر
ترکی ملورینا
مروارید در صدف
دختر
فارسی ملوس
قشنگ، ظریف و خوشگل
دختر
فارسی ملوسک
زیباخردک، جمیل و ظریف و زیبا، زیبای کوچک، ( ملوس، ک/ ak، / ( پسوند تحبیب ) )، در خطاب به کودک به وی ...
دختر
فارسی ملوین
نجیب زاده، دوست و مشاور
پسر
لاتین ملک
فرشته
دختر
عربی ملک آرا
آن که موجب آرایش و رونق مملکت است، ( در قدیم ) ( به مجاز ) مایه ی زینت و آراستگی سلطنت یا مملکت، ( ...
پسر
فارسی، عربی
تاریخی و کهن ملک آفرین
ملک ( عربی ) + آفرین ( فارسی ) مرکب از ملک ( سرزمین ) + آفرین ( آفریننده )
دختر
فارسی، عربی ملک بانو
ملک ( عربی ) + بانو ( فارسی ) شاه بانو
دختر
فارسی، عربی ملک تاج
ملک ( عربی ) + بانو ( فارسی ) شاه بانو
دختر
فارسی، عربی ملک شاد
زیباروی شاد، فرشته روی شادمان، شاداب و زیبا
دختر
فارسی، عربی مطیب
معطرکننده، خوشبو کننده
پسر
عربی مطیع الله
مطیع و فرمانبردار خداوند
پسر
عربی مطیعا
منسوب به مطیع، ( به مجاز ) کسی که فرمانبردار و مطیع است، ( عربی ـ فارسی ) ( مطیع = اطاعت کننده، فرم ...
پسر
فارسی، عربی مظفرعلی
مرکب از مظفر ( پیروز ) + علی ( بلندمرتبه )، نام نقاش معروف ایرانی در دوره صفویه
پسر
عربی معاذالله
پناه بر خدا
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی معارج
پله ها، نردبان ها، پلکان ها، نام سوره ی هفتادم از قرآن کریم، ( عربی ) ( جمعِ مَعرَج و مِعراج )، ( ا ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی معبود
مورد ستایش
پسر
عربی معتضد
یاری گیرنده، نام یکی از خلفای عباسی
پسر
عربی معزالدین
گرامی دارنده دین، نام یکی از امیران سلسله آل کرت
پسر
عربی معززه
معزز، گرامی، ارجمند، بزرگوار، مؤنث معزز
دختر
عربی معطر
عطرآگین، عطرآمیز، خوش بو، آغشته به چیزی خوشبو، ( در شیمی ) آروماتیک ( نوع خاص از ترکیب های آلی که ب ...
دختر
عربی معطی
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
پسر
عربی معمر
طویل العمر و مسن
پسر
عربی معیر
سنجیده شده، نوعی پارچه ی ابریشمی منقش، عیارگیر، ( در تصدی دیوانی ) در دوره ی قاجار مسئول ضراب خانه ...
پسر
عربی مغیث
فریادرس، یاری کننده، نامی ازنام های خدای تعالی، از نام های خداوند
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی مفرح
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، ( طب قدیم ) داروی مقوی قلب، شادی آور، نشاط آور، ( در پزشکی قدیم ) دار ...
دختر
عربی مفضل
برتری داده شده، افزون کرده، ارجح، راجح، ( اَعلام ) مفَضَّل ضبی ( = مفضل ابن محمّد ) : [قرن هجری] نح ...
پسر
عربی مفلح
رستگار، پیروز، نیکبخت
پسر
عربی مقاره
آرام و قرار گرفتن
پسر
فارسی مقبل
روی آورنده، صاحب اقبال و دولت، قبول کننده، ( در قدیم ) خوشبخت، خوش اقبال، رو کننده به چیزی
پسر
عربی مقبله
مؤنث مقبل، خوشبخت، خوش اقبال
دختر
عربی مقتدر
قدرتمند، مرد توانا
پسر
عربی مزدیسنا
زردشتی، مزداپرست، خداپرستی، ( در ادیان ) دین پیامبر ایران اشوزرتشت اسپنتمان موسوم است به مزدیسنا، [ ...
پسر
پهلوی، اوستایی
مذهبی و قرآنی مسباد
از نامهای دوران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن مسرور
شاد، شادمان، خوشحال
دختر، پسر
عربی مسلمه
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
دختر
عربی مسین
بزرگ
پسر
فارسی مشاری
مشورت کننده
پسر
عربی مشانا
منسوب به مشان، ( به مجاز ) دارای حلاوت و شیرینی، ( مشان= نوعی از بهترین خرما، ا ( پسوند نسبت ) )، ( ...
دختر
فارسی، عربی مشرف
ناظر، بیننده، بلندی، نمایان، اشراف دارنده، در تصوف آن که خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند
پسر
عربی مشرف الدین
دارای اشراف در دین، نام شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین سعدی شیرازی
پسر
عربی مشفق
مهربان، دلسوز، مهربانی کننده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی مشهور
معروف میان مردم، نامی، نام دار، بنام، پرآوازه، معروف، بسیار شناخته شده، شهرت یافته، نام آور، ( در ح ...
پسر
عربی مشک
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
دختر
سانسکریت مشک دانه
مشک ( سنسنکریت ) + دانه ( فارسی ) دانه خوشبویی که آن را سوراخ می کنند و به رشته می کشند، نام یکی از ...
دختر
فارسی، سانسکریت مشکات الزهرا
ترکیب دو اسم مشکات و زهرا ( مکان نورانی و درخشنده روی )، ( عربی ) از نام های مرکب، مشکات و زهرا
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی مشکان
منسوب به مشک، خوشبو، ( سنسکریت ـ فارسی ) ( مشک، ان ( پسوند نسبت ) )، ( اَعلام ) نام پدر بونصر ( مشک ...
پسر
فارسی، سانسکریت
طبیعت مشکاه
مکان نورانی، چراغدان، طاقی بلند که چراغ را در آن گذارند
دختر
فارسی مشکنک
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
دختر
فارسی
پرنده، تاریخی و کهن مشکین
آنچه که بوی مشک بدهد، مشک آلود، ( مجاز ) خوش بو، ( مجاز ) سیاه، تیره رنگ، ( به مجاز ) معطر، ( به مج ...
دختر
فارسی، سانسکریت
طبیعت مشکین دخت
دختر مُشک آلود و معطر، یا دختر سیه موی، ( به مجاز ) جذاب و دل انگیز، ( سنسکریت ـ فارسی )، دختر مشک ...
دختر
فارسی، سانسکریت
طبیعت مشی
نام نخستین مرد در فرهنگ ایران باستان برابر با آدم در اسطوره های سامی
پسر
پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن