اسم فارسی - صفحه 52

جستجوی تازه
با تغییر گزینه های زیر، اسم دلخواه خود را پیدا کنید

نزاکت/nezakat/

پاکیزگی، ادب، خوش اخلاقی، خوی خوش، رفتارپسندیده


دختر

فارسی
کاران/karaan/

اهل کار


پسر

فارسی
کاربین/kārbin/

کاربیننده، کارشناس


پسر

فارسی
کاردار/kardar/

وزیر پادشاه، حاکم، والی، نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کاردان/kārdān/

دانا و با تجربه، کار آزموده


پسر

فارسی
کاردو/kardu/

نیرومند و پهلوان


پسر

فارسی
کامبد/kāmbod/

نگهبان کام، میل، آرزو و مقصد و مراد، ( کام، بد /، bod/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) )، روی هم به معنی ن ...


پسر

فارسی
کامبوزیا/kāmbuziyā/

گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، کمبوجیه


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کامجو/kamjo/

آن که به دنبال عیش و خوشی است


پسر

فارسی
کامداد/kamdad/

نام وزیر و مشاور آبتین


پسر

فارسی
کامدخت/kām dokht/

دختری که معشوق است و مورد آرزوست، ( کام = آرزو، معشوق، دخت = دختر )، ویژگی دختری که معشوق است و مور ...


دختر

فارسی
کامراز/kamraz/

راز موفقیت یا فرد موفق


پسر

فارسی
کامرو/kāmro/

ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت می کند، ( کام = خواست، اراده، قصد، رو )، به کام رونده، ( به م ...


پسر

فارسی
کامروا/kāmravā/

آن که به آرزو و خواستش رسیده است، موفق، آن که خواسته و آرزویش رسیده است


پسر

فارسی
کامشا/kamsha/

شاه آرزومند


پسر

فارسی
کامشاد/kam shad/

آرزوی شاد، مرکب از کام ( خواسته، آرزو ) + شاد


پسر

کردی، فارسی
کامگار

کامکار


پسر

فارسی
کامناز/kām nāz/

مطلوب و دلپذیر، ( کام = آنچه خواسته ی دل است، آرزو، ناز = زیبا و قشنگ )، خواسته ی زیبا و قشنگ، آرزو ...


دختر

فارسی
کامنوش/kām nuš/

کامروا، خوشبخت، کامیاب، کام + نوش، آرزو و خواسته شیرین


پسر، دختر

فارسی
کامه/kame/

خواسته، آرزو، هدف، مراد، خواهش


دختر

فارسی
کامور/kāmvar/

کامیاب و کامروا، کامیاب و پیروزمند، بهره مند و بختیار


پسر

فارسی
کامک/kamak/

آرزوی کوچک


پسر

فارسی
کامکار/kāmkār/

کامروا، موفق، کامگار


پسر

فارسی
کامیشا/kāmišā/

خوشحال، سرزنده، خوش بیان، به نظر می رسد مقلوب واژه شادی کامی ( با تخفیف حرفه ی از کلمه شاد ) باشد، ...


دختر

فارسی
کامینه/kāmine/

کامین، آرزومند، دارای اراده و قصد، توانا، ( کام، ینه ( پسوند نسبت ) ) ( = کامین )


دختر

فارسی
کان بیدار

نام وزیر اردوان از پادشاهان اشکانی بنا به روایتی بلعمی


پسر

فارسی
کاناز/kānāz/

چوب ریشه خوشه خرما، ( در قدیم ) چوب انتهای خوشه ی خرما که به درخت چسبیده است، بن خوشه ی خرما آنجا ک ...


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
کاوان/kavan/

صخره، کاویان، منسوب به کاوه


پسر

کردی، فارسی
کاووش

جستجو، بررسی، تحقیق


پسر

فارسی
کاوک/kāvak/

کاوه


پسر

فارسی
کاکله/kakole/

از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپایان افراسیاب تورانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کاکو

از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی


پسر

فارسی
کاکی/kaki/

نام پدر ماکان دیلمی


پسر

فارسی
کایوس

کیوس


پسر

فارسی
کبوجیه/kabujiye/

نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کبوده

از شخصیتهای شاهنامه، مردم چوپان افراسیاب تورانی


پسر

فارسی
کتماره/katmare/

از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کدمان/kadman/

نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
کدیور/kadivar/

صاحب خانه، مالک خانه، کدخدا، کشاورز، زارع، باغبان، ( در متون مانوی پارتی ) به معنی دنیادار و جهاندا ...


پسر

فارسی
کرا/kera/

نام همسر مولانا جلال الدین بلخی


دختر

فارسی
کراخان/karakhan/

نام پسر بزرگ افراسیاب تورانی


پسر

فارسی
کرانه/karāne/

ساحل، کنار، سو، جهت، کران


دختر

فارسی
کوه زاد/kuh zad/

زاده کوهستان


پسر

فارسی
کوه شاد/kohshad/

نام روستایی در استان هرمزگان


پسر

فارسی
هنرمند/honarmand/

آن که توانا در خلق آثار هنری است، آن که دارای مهارت و فنی است، ( در قدیم ) آن که دارای فضل و کمال ی ...


پسر

فارسی، کردی
هوبان/huban/

نگهبان خوبی ها


پسر

فارسی
هوبخت/hobakht/

خوشبخت


دختر

فارسی
هوپاد/hupād/

نیک سرشت، ( هو = خوب، پاد = نگهبان )، نگهبان خوب


پسر

فارسی
هوپند/hupand/

ویژگی کسی که نصیحت، سفارش و توصیه های او خوب است، ( به مجاز ) پند و اندرزگوی خوب، ( هو = خوب، پند = ...


دختر

فارسی
هوتس/hutos/

نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، به ضم ت، آتوسا، همسر داریوش و مادر خشایارشا


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
هوتوس

آتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا


دختر

فارسی
هوتک/hotak/

نام روستایی در نزدیکی کرمان


پسر

فارسی
هوچهر/hučehr/

دارای صورت خوب، خوبرو، ( هو = خوب، چهر = صورت، چهره، نژاد )، ( به مجاز ) زیبارو، دارای نژاد و اصل خ ...


دختر

فارسی
هودا/hudā/

نیک اندیش، نیک خواه، دانا، بخرد


دختر

فارسی
هوده

راست، درست


دختر

فارسی
هودین/hudin/

دین خوب، آئین نیک، ( هو = خوب، دین ) دین خوب، آن که دارای دین و آئین خوب باشد


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هور/hur/

خورشید، مهر، خور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی


دختر

اوستایی، فارسی
هورآسا/hur āsā/

خورشید آسا، مثل خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، آسا ( پسوند شباهت ) )


دختر

فارسی، اوستایی
هورآفرین/hur afarin/

آفریننده خورشید


دختر

فارسی
هوراماه/hura-mah/

دختر زیبای بهشتی


دختر

فارسی
هوراوش/huravash/

آواز زیبا


دختر

فارسی
هورتاش/hurtash/

آنکه چون خورشید نورانی است، هور ( فارسی ) + تاش ( ترکی ) آنکه چون خورشید نورانی است


دختر

ترکی، فارسی
هورتن/hurtan/

آن که تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد


دختر

فارسی
هورچهر/hur čehr/

خورشید چهره، آفتاب روی، ( در اعلام ) نام جوانترین پسر زرتشت، آن که چهره و سیمایی درخشان و نورانی چو ...


دختر

فارسی
هورخ/horokh/

فرد نیک رو


دختر

فارسی
هورخش/hurakhš/

آفتاب عالم تاب، ( هو = خوب، رخش، رخشان ) روی هم به معنی «نیک روشن» که صفتی است برای آفتاب، ( هو = ه ...


دختر

فارسی
هورداد/hur dād/

تابنده و پر حرارت، ( هور = خور = خورشید، داد = داده )، داده ی خورشید، داده خورشید


پسر، دختر

فارسی
هوردخت/hur doxt/

دختری زیبا چون خورشید، ( هور = خورشید، دخت = دختر )، دختر خورشید، دختر آفتاب، ( به مجاز ) زیبا، ( ه ...


دختر

فارسی
هوردیس/hurdis/

زیبا و روشن چون خورشید


دختر

فارسی
هوررخ/hur rokh/

هورچهر


دختر

فارسی
هورزاد/hur zād/

زاده خورشید، ( هور = خورشید، زاد = زاده )، زادهی خورشید، فرزند خورشید، ( به مجاز ) دارای زیبایی و ش ...


پسر، دختر

فارسی
هورسان/hursān/

همانند خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، سان ( پسوند شباهت ) )


دختر

فارسی
هورشاد/hur šād/

خورشید شاد، آفتاب شادمان، ( هور = خورشید، شاد )، ( به مجاز ) پر حرارت و شاد و خوشحال، ( هور = خورشی ...


پسر، دختر

فارسی
هورشید/hur šid/

زیباروی تابناک، خورشید، آفتاب، ( هور = خورشید، شید = آفتاب )، نور خورشید، ( هور = خورشید + شید = آف ...


دختر

فارسی
هورفر/hur far/

دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان، ( هور = خورشید، فر = شأن و شکوه و شوکت )، آن که دارای شأن و شکوه و ...


پسر

فارسی
هورمز

هرمز


پسر

فارسی
هورمن/hurman/

اندیشه روشن، فکر روشن، ( هور = خورشید، من/ مان = اندیشه و فکر )، ( به مجاز ) ویژگی آن که اندیشه و ف ...


پسر

فارسی
هورمند/hurmand/

درخشان، ( هور= خورشید، مند ( پسوند دارندگی ) ) دارای درخشندگی و روشنی


پسر

فارسی
هورمهر/hurmehr/

خورشید، زیباروی مهربان، ( هور = خورشید، مهر= خورشید، مهربانی، محبت و دوستی )، ویژگی کسی که مثل خورش ...


دختر

فارسی
هورناز/hurnaz/

خورشید زیبا


دختر

فارسی
هورنگ/hurang/

زیبا و خوب رو، ( هو= خوب، رنگ )، رنگ خوب


پسر

فارسی
هوروش/hurvaš/

درخشان و زیبا چون خورشید، ( هور = خورشید، وش ( پسوند شباهت ) )، مثل خورشید، شبیه آفتاب، ( به مجاز ) ...


دختر

فارسی
هوریار/huryar/

یار و دوست خورشید


پسر

فارسی
هوسان/hövsan/

به مانند نیک


دختر

فارسی
هوشدار/hušdār/

هوشیار، باهوش، ( = هوشیار )


پسر

فارسی
هوشور/hušvar/

هوشمند، باهوش، ( هوش، ور ( پسوند دارندگی ) ) ( = هوشمند )


پسر

فارسی
هوفر/hufar/

شأن و شکوه نیک، ( هو = خوب، فر = شأن و شکوه و شوکت )، فرّ و شکوهِ نیک، دارای شأن و شوکت خوب، مرکب ا ...


پسر

فارسی
هوفریا/hu fariyā/

شخص خوب، جذاب، دلپذیر و گیرا، ( هو= خوب، فریا= خجسته، شکوهمند، دلپذیر، گیرا )، شخص خوب و دارای اقبا ...


دختر

فارسی
هوگل/hu gol/

باطراوت و زیبا، ( هو = خوب، گل )، گلِ خوب، گلِ نیک


دختر

فارسی

گل
هوگون/hugun/

خوب گون، ممتاز، رنگارنگ


دختر

فارسی
هوم

نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان، ازشخصیتهای شاهنامه، نام مردی پرهیزکار و عابدی کوه نشین از نژاد ...


پسر

فارسی
کارمانیا/karmania/

نام قدیم کرمان


دختر

فارسی
کارنگ/kārang/

کسی که آوای خوبی دارد، خوش نوا، زبان آور، صاحب طَرب، چرب زبان


پسر

فارسی
کاروند/karvand/

از نامهای ایرانی


پسر

فارسی
کاریا/karia/

مرد جنگجو و سلحشور


پسر

فارسی
کاساندان/kasandan/

نام همسر کورش کبیر و مادر کمبوجیه و بردیا


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
کاسپین/caspian/

آبی سپید زار، کرانه


پسر

فارسی
کاشانه/kāšāne/

آشیانه ی جانوران، لانه، خانه، خانه ی کوچک و محقر، رواق


دختر

فارسی
کاشین/kashin/

نام مکانی در شمال ایلام


دختر

فارسی
کالو/kalo/

از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن



برچسب ها

اسماسم پسراسم دختر