اسم - صفحه 78
ویژگی آن که شکوه و جلال می بخشد، ( فر = شکوه و جلال، بخش = ( جزء پسین )، بخشنده )
پسر
فارسی فربدعلی
ترکیب دو اسم فربد و علی ( دارای جلال و شریف )، از نام های مرکب، فربد و علی
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی فربو
مرکب از فر ( شکوه )، بو، مرکب از فر ( شکوه ) + بو
دختر
فارسی فربین
طالب شکوه و جلال، ( فر = شکوه و جلال، بین = ( جزء پسین ) = بیننده )، بیننده ی شکوه و جلال، ( فر = ش ...
پسر
فارسی فرپرک
شب پره که آن را مرغ عیسی نیز می گویند
دختر
فارسی فرتوس
نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرتوک
پرستو
دختر
فارسی
پرنده فرتیام
فر و شکوه و جلال و شادی چشمانم
دختر
لری فرجهان
شکوه دنیا
دختر
فارسی
تاریخی و کهن فرجو
جوینده شکوه و رفعت، جوینده ی شأن و شوکت
پسر
فارسی فرجود
معجزه، اعجاز
پسر
فارسی فرچهر
زیبارو، ( فَر، چهر = چهره )، دارای چهره ی با شأن و شکوه، دارای حسن و زیبایی
دختر
فارسی فرح بانو
فرح ( عربی ) + بانو ( فارسی ) بانوی شادمان
دختر
عربی، فارسی فرح بخش
شادی بخش، فرح انگیز، فرح ( عربی ) + بخش ( فارسی ) شادی بخش
دختر
فارسی، عربی فرح سا
کامروا و خوشبخت، ( فرح، سا ( پسوند شباهت ) )، مثل فرح و شادمانی و سرور
دختر
فارسی، عربی فرح سیما
ترکیب دو اسم فرح و سیما ( شادمانی و چهره )، ( فرح، سیما )، آن که چهره اش شاداب است، ( به مجاز ) شاد ...
دختر
عربی فرح نسا
ترکیب دو اسم فرح و نسا ( خوشحالی و زنان )، ( فرح، نسا )، زنی که موجب شادی و شادمانی باشد، شادی آور، ...
دختر
عربی فرحت
شادی، شادمانی
دختر، پسر
عربی فرحتاج
تاج شادی، فرح ( عربی ) + تاج ( فارسی ) مرکب از فرح ( شادمانی ) + تاج
دختر
فارسی، عربی فرخ بانو
بانوی بزرگوار و فرخنده
دختر
فارسی فرخ بخت
نیک بخت، خوشبخت
دختر
فارسی فرخ بخش
بخشنده بزرگوار، نام یکی از بهدینان یزد که در سال هشتادو هشت یزگردی می زیسته
دختر
فارسی فرخ بد
فرخنده وخجسته
پسر
فارسی فرخ به
مرکب از فرخ ( مبارک ) + به ( بهترین )، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین
پسر
فارسی فرخ پی
نیک بخت و کامروا، ( در قدیم ) ( به مجاز ) خوش قدم و خوش یمن
پسر
فارسی فرخ تاج
فرخ ( فارسی ) + تاج ( فارسی ) مرکب از فرخ ( مبارک ) + تاج
دختر
فارسی فرخ تاش
فرخ ( فارسی ) + تاج ( فارسی ) مرکب از فرخ ( مبارک ) + تاش ( پسوند همراهی )
پسر
فارسی فرخ چهر
دارای چهره فرخنده و مبارک، ( فرخ، چهر = چهره )، زیبا روی، زیبا صورت، فرخ دیم
دختر
فارسی فرخ داد
خوش قدم، قدم خیر، زاده ی مبارک و خجسته، مرکب از فرخ ( مبارک ) + داد ( عدالت )
پسر
فارسی فرخ رو
فرخ چهر، ( = فرخ چهر )
دختر
فارسی فرخ روز
خوشبخت و سعادتمند، آن که دارای روزگار خجسته و مبارک است، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایرانی ) نام لحنی ...
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن، هنری فرخ زند
مرکب از فرخ ( مبارک ) + زند، نام پسر علیمردان خان زند
پسر
فارسی فرخ شاد
مرکب از فرخ ( مبارک ) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان
پسر
فارسی فرخ ماه
ماه خجسته و مبارک
دختر
فارسی فرخ مهر
خجسته و مبارک، خورشید ( روی )، ( به مجاز ) زیبا، خوشبخت و کامیاب
دختر
فارسی فرخ یار
دارای یار مبارک و خجسته یا یار فرخنده و مبارک
پسر
فارسی فرخ یسار
فرخ ( فارسی ) + یسار ( عربی ) دارای مال و ثروت خجسته و مبارک
پسر
فارسی، عربی فرخان
نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، موبدی در شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرخزات
صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت
پسر
اوستایی، پهلوی فرخنده پی
فرخ پی
پسر
فارسی فرخنده چهر
نیک بخت و کامروا، ( فرخنده، چهر = چهره )، آن که دارای چهره ای خوب و خوشایند است، آن که دیدارش مبارک ...
دختر
فارسی فرداد منش
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی فردان
یکتا، یگانه
پسر
عربی فردید
بلند نظر، زیبانگر، [ ( فر = شکوه و جلال، دید = ( به مجاز ) نگرش، نظر ) ] ( به مجاز ) بلند نظر، بزرگ ...
پسر
فارسی فردیس چهر
بهشتی رو، ( فردیس، چهر = چهره )، آن که چهره اش بهشتی است
دختر
فارسی فردیس مهر
زیبارو، خورشیدِ بهشتی، آفتابی از بهشت
دختر
فارسی فرزان دخت
دختر فرزانه و دانا، ( فروزان، دخت = دختر )، دختر فرزانه و خردمند، دختر عاقل و حکیم
دختر
فارسی فرزان مهر
آفتاب فرزانگی و عاقلی، خورشید دانش و خردمندی
پسر
فارسی فرزانفر
فر و شکوه خردمندی و عاقلی، شکوه و عظمت دانش و دانایی
پسر
فارسی فرزدق
ریزه ی نان، پاره های خمیر، گرده ی نان که در تنور افتد، ( اَعلام ) لقب ابوفراس همام ابن غالب ابن صعص ...
پسر
عربی فرزن
نام روستایی در نزدیکی هرات
پسر
فارسی فرزنه
نام روستایی در نزدیکی مشهد
پسر
فارسی فرزیان
نام روستایی در نزدیکی بروجرد
پسر
فارسی فرس من
نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی
پسر
فارسی فرسا
نام یک گیاه، ( در گیاهی ) ( = دار فلفل، فلفل سبز ) گیاهی بوته ای از خانواده ی فلفل که ریشه و میوه ی ...
دختر
فارسی فرسار
قوت عدل و نیروی داد، [از برخاسته های دساتیر ـ برهان چ، معین]
پسر
فارسی فرسام
دارای شکوه و عظمتی چون سام
پسر
فارسی فرسان
صاحب اسب، ( جمع فارس )، سوارکار
پسر
فارسی فرستو
نام پرنده ای که به آن پرستو، پرستوک و فرستگ می گویند، ( = پرستو )، ( در عربی ) خطاف مشهور است، پرست ...
دختر
فارسی
پرنده فرسیم
پسر با ارزش و با شکوه
پسر
فارسی فرش آورد
فرش ( عربی ) + آورد ( فارسی )، فرشید ورد
پسر
فارسی، عربی فرشاسب
دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه
پسر
پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن فرشیدورد
در شاهنامه نام برادر اسفندیار، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ) نام برادر اسفندیار که یکی از پهلوانان ای ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرشیم
قسم، جزو
پسر
فارسی فرض
آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد، پنداشتن، تص ...
پسر
عربی فرطوس
از شخصیتهای شاهنامه، نام مهندسی رومی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، ( اَعلام ) نام مبارزی از لشکر ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرغار
شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرغان
نام شهری در ترکستان قدیم، فرغانه
پسر
فارسی فرغانه
نام شهری در ترکستان قدیم
دختر
فارسی
هنری فرقد
هر یک از دو ستاره فرقدی، هر یک از دو ستاره فرقدین
پسر
عربی فرگان
جشن با شکوه
پسر
فارسی فرگاه
پیشگاه باشکوه
پسر
فارسی فرمان
حکم، امر، دستور
پسر
فارسی فرمد
نام روستایی در نزدیکی طوس
پسر
فارسی فرمند
دارای شکوه و وقار، ( = فرهمند )، فرهمند، فر + مند دارای شکوه و وقار
پسر
فارسی فرمیسک
اشک چشم
دختر
کردی فرمین
فرمان
پسر
فارسی فرن
فراوانی، فزونی
دختر
فارسی فرناس
نیم خواب و خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرناک
نام پادشاه کاپادوکیه، ( اَعلام ) نام سر دودمان پادشاهان کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکو ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن فرند
بسیار نرم و لطیف و زیبا، پرند، [استاد هنینگ این «فرند» را با «فرند» معرب «پرند» که اصلاً به معنی«حر ...
پسر
فارسی فرنگار
دارای نقش و نگار با شکوه و زیبا
دختر
فارسی فرنگیز
فرنگیس، دختر افراسیاب
دختر
فارسی
تاریخی و کهن فرنواز
مرکب از فر ( شکوه )، نواز ( ریشه نواختن )، مرکب از فر ( شکوه ) + نواز ( ریشه نواختن )
دختر
فارسی فرنور
شکوه و جلال نور، ( فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی پدید آورَد + نور ) ( به مجاز ) ویژگی کسی که ...
پسر
فارسی فرنوشا
شکوه و عظمت ابدی، ( فَرنوش، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به فَرنوش
دختر
فارسی فرنیان
پرنیان، ابریشم و حریر، گونه دیگر واژه ی «پرنیان»، گونه دیگر واژه ی ' پرنیان '، ابریشم و حریر پرنیان ...
دختر
فارسی فرنیک
شخص خوب و صالح که شکوه و جلال آن موجب شگفتی است، [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید ...
دختر
فارسی فره وش
دارای هوش و ذکاوت، مرکب از فره ( شکوه ) وش ( پسوند شباهت )
پسر، دختر
فارسی فرهانه
باشکوه عاقل
دختر
فارسی فرهت
شأن، شوکت و شکوهمندی، فراهت صورت دیگری از فراهت
دختر
فارسی، عربی فرهناز
بزرگمنش و نازنین، مرکب از فره ( شکوه و بزرگی ) + ناز
دختر
فارسی، اوستایی، پهلوی گزل
زیبا، قشنگ
دختر
ترکی گزینه
برگزیده و انتخاب شده، گزیده
دختر
فارسی گژدهم
از شخصیتهای شاهنامه، نام دژدار ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن گستهم
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیسرو پا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن گشتا
فردوس، پردیس، بهشت، جنت، این واژه قرائتی از رسم الخط پهلوی «vahisht» به معنی بهشت است، این واژه قرا ...
دختر
فارسی گشتاسپ
دارنده اسب از کارافتاده، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی گشسپ
از شخصیتهای شاهنامه، نام جد بهرام چوبین سردار ساسانی
پسر
فارسی گشواد
دارای بیان شیوا و فصیح، ( = کشواد )، دارای بیان شیوا و فصیح است، ( اَعلام ) پهلوان ایرانی، پدر گودر ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن