پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
صاحب جاهی. [ ح ِ ] ( حامص مرکب ) مقام صاحب جاه : خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی. حافظ.
صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ.
صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ.
صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ.
صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب پیشانی ؛ خوش اقبال.
صاحب پیشانی ؛ خوش اقبال.
صاحب ُالسرداب ؛ امام دوازدهم. رجوع به مهدی. . . شود.
صاحب ُالسرداب ؛ امام دوازدهم. رجوع به مهدی. . . شود.
صاحب ُالسرداب ؛ امام دوازدهم. رجوع به مهدی. . . شود.
صاحب ُالسِرّ ؛ رازدار.
صاحب اقتدار ؛ توانا. قادر. زورمند.
صاحب اغراض ؛ مغرض.
صاحب اغراض ؛ مغرض.
صاحب اقتدار ؛ توانا. قادر. زورمند.
صاحب اقتدار ؛ توانا. قادر. زورمند.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اغراض ؛ مغرض.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
صاحب نظر. [ ح ِ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) باریک بین. روشندل. آگاه. بینا. دیده ور. بصیر. باهوش. آنکه به چشم دل در کارها نگرد : نیست برِ مردم صاحب نظر خدمتی ...
صاحب نظر. [ ح ِ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) باریک بین. روشندل. آگاه. بینا. دیده ور. بصیر. باهوش. آنکه به چشم دل در کارها نگرد : نیست برِ مردم صاحب نظر خدمتی ...
صاحب نیاز. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) نیازمند : سکندر به آن خلق صاحب نیاز ببخشید و بخشودشان برگ و ساز. نظامی.
صاحب نسق. [ ح ِ ن َ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) گویا لقبی بوده است مانند کدخدا و داروغه و امثال آن.
صاحب نیاز. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) نیازمند : سکندر به آن خلق صاحب نیاز ببخشید و بخشودشان برگ و ساز. نظامی.
آویزون کسی بودن
آویزان کسی شدن: [عامیانه، کنایه ] طفیلی کسی شدن.
آویزان کسی شدن: [عامیانه، کنایه ] طفیلی کسی شدن. نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن. =inflict yourself/somebody on ...
( آویزون ) معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > آویزون کسی که مرتبن کنه می شود و بدون دعوت همه جا می رود. طفیلی
راه نشینی. [ ن ِ ] ( حامص مرکب ) عمل راه نشین. || گدایی. نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود.
راه نشینی. [ ن ِ ] ( حامص مرکب ) عمل راه نشین. || گدایی. نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود.
راهنشین. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند. || کنایه از گدا و مردم بی خانمان. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی متعلق بکتابخانه مؤل ...
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.
راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.