پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
راه دادن بخود ؛ اجازه آمدن دادن بسوی خود. بسوی خود طلبیدن : چو دولت هر که را دادی بخود راه نبشتی بر سرش یا میر یا شاه. نظامی.
راه دادن بخود ؛ اجازه آمدن دادن بسوی خود. بسوی خود طلبیدن : چو دولت هر که را دادی بخود راه نبشتی بر سرش یا میر یا شاه. نظامی.
راه دادن بخود ؛ اجازه آمدن دادن بسوی خود. بسوی خود طلبیدن : چو دولت هر که را دادی بخود راه نبشتی بر سرش یا میر یا شاه. نظامی.
راه دادن بخود ؛ اجازه آمدن دادن بسوی خود. بسوی خود طلبیدن : چو دولت هر که را دادی بخود راه نبشتی بر سرش یا میر یا شاه. نظامی.
بازگفت . [گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن . بازگفتن . تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. ( سندبادنامه ...
بازگفت . [گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن . بازگفتن . تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. ( سندبادنامه ...
بازگفت . [گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن . بازگفتن . تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. ( سندبادنامه ...
پَهن و پَلاس فرهنگ گنجواژه پخش، گسترده.
جل و پلاس
جل و پلاس
جل و پلاس
جل و پلاس
پهن و پَلاس لهجه و گویش تهرانی وِل.
پهن و پَلاس لهجه و گویش تهرانی وِل.
جل و پلاس
جل و پلاس
جل و پلاس
جُل و پَلاس لهجه و گویش تهرانی وسائل، بساط مختصر زندگی: جل و پلاست را جمع کن!
جُل و پَلاس لهجه و گویش تهرانی وسائل، بساط مختصر زندگی: جل و پلاست را جمع کن!
جُل و پَلاس لهجه و گویش تهرانی وسائل، بساط مختصر زندگی: جل و پلاست را جمع کن!
پلاس بودن لهجه و گویش تهرانی جائی پلکیدن
پلاس بودن لهجه و گویش تهرانی جائی پلکیدن
پلاس بودن لهجه و گویش تهرانی جائی پلکیدن
پلاس بودن لهجه و گویش تهرانی جائی پلکیدن
بدبده . [ ب َ ب ِ دِه ْ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ٔکسی که وامهای خود را به آسانی نپردازد. آن که مال قرض گرفته را به آسانی ادا نکند. بدمعامله . غریم ...
مناصفت . [ م ُ ص َ / ص ِ ف َ ] ( از ع ، اِمص ) رجوع به مناصفه شود. || ( اصطلاح تصوف ) عبارت از انصاف است یعنی حسن معامله با خلق و حق . ( فرهنگ لغات و ...
درگرفتن کار ؛ رونق و جلوه پیدا کردن : ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. حافظ.
درگرفتن کار ؛ رونق و جلوه پیدا کردن : ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. حافظ.
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
قروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بر هم خوردن . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . صورت نگرفتن کاری . ( چراغ هدایت ) . - قروتی شدن معامله ؛ بر هم خورد ...
قروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بر هم خوردن . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . صورت نگرفتن کاری . ( چراغ هدایت ) . - قروتی شدن معامله ؛ بر هم خورد ...
قروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بر هم خوردن . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . صورت نگرفتن کاری . ( چراغ هدایت ) . - قروتی شدن معامله ؛ بر هم خورد ...
قروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بر هم خوردن . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . صورت نگرفتن کاری . ( چراغ هدایت ) . - قروتی شدن معامله ؛ بر هم خورد ...
اتجار. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) بازرگانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . خرید و فروش کردن. معامله. سودا. بیع و شری. تجارت. ( زوزنی ) : هرکه شد مر شاه را ...
اتجار. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) بازرگانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . خرید و فروش کردن. معامله. سودا. بیع و شری. تجارت. ( زوزنی ) : هرکه شد مر شاه را ...
خوش بده . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ دِه ْ ] ( نف مرکب ) خوش حساب . آنکه بدهکاری های خود رابموقع تأدیه کند. مقابل بدبده . ( یادداشت مؤلف ) .
بده کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن . ( لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) . از چشم انداختن و بد ...
بده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، از چشم افتادن و بد جلوه کردن : من نزد فلان بده شدم .
بده بستون
حال دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) شرح حال گفتن : عشق آن کو حال بنده با تو داد وصف شاهی در نهاد ما نهاد. اسیری لاهیجی.
حال دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) شرح حال گفتن : عشق آن کو حال بنده با تو داد وصف شاهی در نهاد ما نهاد. اسیری لاهیجی.
متعلق شدن ؛ منتسب شدن. مربوط شدن : پروانه کیست تا متعلق شود به شمع باری بسوزدش سبحات جلال دوست. سعدی ( کلیات چ مصفا ص 780 ) .
آه بر آوردن: افسوس خوردن. " جهان بر چشمش تاریک و سیاه شد و آه دود آسا از سینه برآورد" ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۶۶. )
خیط کردن