پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
خوش دست و پنجه . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) خوشنواز. سازنواز نیکو. خوب ساززن . || زبردست . ماهر. خیاط خوش دست وپنجه ؛ یعنی خی ...
خوش دست و پنجه . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) خوشنواز. سازنواز نیکو. خوب ساززن . || زبردست . ماهر. خیاط خوش دست وپنجه ؛ یعنی خی ...
خوش دست و پنجگی . [ خوَش ْ/ خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( حامص مرکب ) خوشنوازی . نیکونوازی . خوب نوازی . || زبردستی . مهارت .
خوش دست و پنجگی . [ خوَش ْ/ خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( حامص مرکب ) خوشنوازی . نیکونوازی . خوب نوازی . || زبردستی . مهارت .
جا خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جا خوش کردن در جائی ؛ اقامت آنجا را پسندیدن . || بمزاح ، در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ا ...
جا خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جا خوش کردن در جائی ؛ اقامت آنجا را پسندیدن . || بمزاح ، در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ا ...
خوش ترش. [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] ( ص مرکب ) مَلَس. طعم ترشی آمیخته باشد با شیرینی ، چون طعم آلو و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ) : برگ می صبوح کن سرکه ...
خوش ترش. [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] ( ص مرکب ) مَلَس. طعم ترشی آمیخته باشد با شیرینی ، چون طعم آلو و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ) : برگ می صبوح کن سرکه ...
خوش ترش. [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] ( ص مرکب ) مَلَس. طعم ترشی آمیخته باشد با شیرینی ، چون طعم آلو و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ) : برگ می صبوح کن سرکه ...
خوشترک. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ رَ ] ( ص تفضیلی ، ق مرکب ) کمی خوش آیندتر. قدری نیکوتر. ( ناظم الاطباء ) . کمی بهتر. || نرم تر. آرام تر : ما که با داغ ن ...
خوشترک. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ رَ ] ( ص تفضیلی ، ق مرکب ) کمی خوش آیندتر. قدری نیکوتر. ( ناظم الاطباء ) . کمی بهتر. || نرم تر. آرام تر : ما که با داغ ن ...
راهواره. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. ( ناظم الاطباء ) . ارمغان و راه آورد. ( از برهان ) . ارمغان و هدیه که از سفر برا ...
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) خوش رفتار. خوش راه . خوش حرکت . راهوار.
خوش مسلک . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) آنکه روش کار خود نکو داند. آنکه براه راست و روش نکو رود. خوش طریقت . خوش روش .
خوش لعاب . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ُ / ل َ ] ( ص مرکب ) خوش خلق . مقابل بدلعاب . بجوش . مرافق .
خوش قطع. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] ( ص مرکب ) خوش شکل . خوش ترکیب . با اندازه ٔ نیک . به اندازه بریده شده . ( ناظم الاطباء ) . چیزی که اندازه ٔ آن متناس ...
از دیرگه باز ؛ از زمانی دراز. از مدتی پیش : درست از گمان من این شاه اوست کش از دیرگه باز داری تو دوست. اسدی. از آن گریم که جسم و جان دمساز بهم خو ک ...
از دیرگه باز ؛ از زمانی دراز. از مدتی پیش : درست از گمان من این شاه اوست کش از دیرگه باز داری تو دوست. اسدی. از آن گریم که جسم و جان دمساز بهم خو ک ...
از دیرگه باز ؛ از زمانی دراز. از مدتی پیش : درست از گمان من این شاه اوست کش از دیرگه باز داری تو دوست. اسدی. از آن گریم که جسم و جان دمساز بهم خو ک ...
gain/gather momentum
gain/gather momentum
gain/gather momentum
to become involved in
to become involved in
to become involved in
to become involved in
در بعضی موارد به معنی تسلیم درخواست
piece by piece
militate against something
militate against something
militate against something
militate against something
militate against something
militate against something
militate against something
militate against something
strife=trouble between two or more people or groups SYN conflict
internal strife
for ( some ) years running for years
for years
for ( some ) years running
for ( some ) years running
trade - related
trade - related
to a great degree
Organization for Security and Cooperation in Europe
oblique
dishonest
extraneous to
extraneous to