پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٠)
سخن سنج. [ س ُ خ َ س َ ] ( نف مرکب ) سخن سرای. ( آنندراج ) . به معنی سخن زن است که کنایه از شاعر و قصه خوان باشد. ( برهان ) : سخن سنج بی رنج اگر مرد ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
سرخاره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) از: سر خار ( خاریدن ) ه ( نشانه اسم آلت ) . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر ...
forceful advance
سرخ سوار. [ س ُ س َ ] ( اِ مرکب ) سوار قرمزپوش. سواری که لباس او سرخ باشد. || کنایه از جگر است و آن ازجمله آلات اندرونی انسان و حیوانات دیگر باشد و ب ...
سرخ سوار. [ س ُ س َ ] ( اِ مرکب ) سوار قرمزپوش. سواری که لباس او سرخ باشد. || کنایه از جگر است و آن ازجمله آلات اندرونی انسان و حیوانات دیگر باشد و ب ...
سرخ و زرد شدن. [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) خجل شدن. ( مجموعه مترادفات ص 134 ) . حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنای ...
سرخ و زرد شدن. [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) خجل شدن. ( مجموعه مترادفات ص 134 ) . حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنای ...
سرخ و زرد شدن. [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) خجل شدن. ( مجموعه مترادفات ص 134 ) . حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنای ...
سرخ و زرد شدن. [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) خجل شدن. ( مجموعه مترادفات ص 134 ) . حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنای ...
میوه ناک
ثمیر
- درآمدن به دین کسی ؛ به او گرویدن : اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید. ( قصص الانبیاء ص 225 ) .
( درآمدن ) درآمدن. [ دَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) داخل شدن. درون شدن. درون رفتن. ورود کردن. وارد شدن. وارد گشتن. به درون شدن. فروشدن. بدرون آمدن. اندرآمدن ...
( درآمدن ) درآمدن. [ دَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) داخل شدن. درون شدن. درون رفتن. ورود کردن. وارد شدن. وارد گشتن. به درون شدن. فروشدن. بدرون آمدن. اندرآمدن ...
خمرمحال. [ خ َ م َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت ...
خمرمحال. [ خ َ م َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت ...
خمرمحال. [ خ َ م َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت ...
خمرمحال. [ خ َ م َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت ...
خمرمحال. [ خ َ م َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت ...
ما هو بخل و لا خمر ؛ نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری.
ما هو بخل و لا خمر ؛ نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری.
ما هو بخل و لا خمر ؛ نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری.
ما هو بخل و لا خمر ؛ نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری.
خار از پای گذشتن ؛ آب از سرگذشتن : گفتمش چاره کن از بهر خدای کآبم از سرگذشت وخار از پای. نظامی.
خار از پای گذشتن ؛ آب از سرگذشتن : گفتمش چاره کن از بهر خدای کآبم از سرگذشت وخار از پای. نظامی.
خار از پای گذشتن ؛ آب از سرگذشتن : گفتمش چاره کن از بهر خدای کآبم از سرگذشت وخار از پای. نظامی.
خار از پای گذشتن ؛ آب از سرگذشتن : گفتمش چاره کن از بهر خدای کآبم از سرگذشت وخار از پای. نظامی.
بهزاد. [ ب ِ ] ( ن مف مرکب ) نیک ذات و خوش فطرت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . نجیب. اصیل. حلال زاده. ( یادداشت بخط مؤلف ) . نیکوزاد. ( حاشیه برهان چ ...
بهزاد. [ ب ِ ] ( ن مف مرکب ) نیک ذات و خوش فطرت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . نجیب. اصیل. حلال زاده. ( یادداشت بخط مؤلف ) . نیکوزاد. ( حاشیه برهان چ ...
collective memory
Byron starts canto XVI of his famous Don Juan with an allusion to the old Persian manner of bringing up their children. He refers to the Persians who ...
کام شیر آژدن ( خاریدن ) ؛ کنایه از دست به کار خطرناک یازیدن : همه مولش و رای چندان زدن بدین نیشتر کام شیر آژدن. فردوسی. جبهه شیر خواب آلوده خاریدن ...
Tickle the dragon's tail Twist the lion's tail