پیشنهادهای kianoosh hossani (١٤١)
سلیم لمس: دست زدن، دست کشیدن، گرفتن، مالیدن
سلیم تفحص: پژوهیدن و کاوش در کارهای علمی، پژوهش.
سلیم ذایقه: که ذائقه هم می نویسند یعنی چشنده، بیشتر برای حس چشایی بکار می رود.
سلیم شاهدان: گواهی دهندگان، گواهان
سلیم اشکال: پیچیدگی ها
سلیم طالبان: خاهندگان، خاستارن.
سلیم ضروری: فوری
سلیم فهم: پی بردن، شناخت، فرا گیری.
سلیم حس مشترک: آگاهی همگانی، دریافت همگانی، شناخت همگانی.
سلیم منقوشه: نگاریده، نگار شده، نگاره دار.
سلیم محسوسه: واژه ای اربی که در فارسی برابر با دریافت شدنی ست. قابل درک، قابل حس کردن.
سلیم مرتسمه: بازتاب یافته
سلیم غضبی: خشمی، خشمگیری
سلیم غضبی: خشمگینی
سلیم منهیه: یکی از نیروهای هشتگانه بدن ست که جنین را تا هنگام نوزادی در رشد و نمو یاری می کند.
سلیم وارث: جانشین، سفارش شده ویژه، مانده بران
سلیم ارث بر: مانده بر
سلیم ارث: مانده
سلیم غزل: چکامه های آهنگین
سلیم ذات الصفائح یا ذات الصفایح: صفحه گردان آسمانی ابزاری که ستاره شناسان قدیم برای پیرامون های گوناگون آسمانی بکار می بردند. این ابزار نسخه ای چند ...
سلیم ذات الحلق: مدار نگار، ابزاری کره ای شکل که ستاره شناسان از آن برای نشان دادن و گردش آسمان بکار می بردند.
سلیم ربع المجیب: زاویه سنج خورشیدی، از ابزارهایی که ستاره شناسان در قدیم اندازه گیری ارتفاع خورشید یا ستارگان از کرانه ها به کار می بردندو
سلیم اصطرلاب: ستاره سنج که این ابزار را ستاره شناسان برای اندازه گیری جایگاه ستارگان و خورشید در گذشته بکار می بردند.
سلیم زیج: زیگ، جدول هایی که ستاره شناسان برای شناسایی چگونگی و جنبش ستارگان و سیارگان، راه شیری و کهکشانها می کشند و در نسخه ای گرد آوری می کنند. پر ...
سلیم رصدخانه: جایگاه دیده بانی و بررسی آسمان و ستارگان، جایگاه سنجش آسمان، ستارگان و سیارگان.
سلیم لطیف: خوش پیکر
سلیم ممثله: نیروی دگرگون کننده خوراک به تخمک یا همان اسپرم.
سلیم منضجه: نیروی نرم کننده خوراک پیش از گوارش در شکم.
سلیم فضولات: پس مانده های خوراکی درون شکم.
سلیم نیروی اجرایی: نیروی انجام دهنده
سالیم مَدو و هَدو: آرامش نیروهای درونی بدن پس از تلاش و کشش.
سلیم هَدو: آرامش، آرامش در بدن که پس از جنب و جوش بدست می آید.
سلیم مَدو:کشش، نیروی کششی خوراک به درون معده
سلیم نَدو: آرامش، ایستایی
سلیم بر عکس: نا همسو
سلیم قوت: انگیزش درونی، نیرو، نیرو گرفتن
سلیم خَفَت: خاب، خاب آلود، سستی. خِفّت: زبونی، ننگ، رسوایی خِفت: یقه گرفتن کسی
سلیم مزیق: واژه ای در فارسی کهن و بر گرفته از اربی ست به معنای گرفتاری، تنگنای سخت مانند: بواسطه این نابینایی و مزیق جهل برهد یعنی به میانجی این نا ب ...
سلیم دانست: آگاهی یافتن.
سلیم مصیقل: براق کننده، تابش دهنده
سلیم بجهت: به انگیزه
سلیم بینات: اربی ست و برابر انگیزه های آشکار و روشن در فارسی ست.
سلیم غرائب: غرایب یعنی بیگانه ها، دور ها.
سلیم عجایب: شگفت آوری ها، شگفت زده گان، شگفتی ها.
سلیم بدایع: تازه ها، نو آوری ها
سلیم سبحانه تعالی: سبحانه تعالا یعنی پاک و منزه ست خداوند بالا رده. البته رده برابر فارسی واژه مرتبه ست.
سلیم کثیراً کثیراً: به اندازه بسیار بسیار زیاد
سلیم کثیراً: کثیرن، بسیار زیاد، به اندازه زیاد. کثیراً کثیراً: به اندازه بسیار بسیار زیاد
سلیم اهل بیت: همنشینان یک خانه، خاندان و بیشتر این واژه اربی به خاندان پیغمبر اسلام گفته می شود.
سلیم ذرّه: ریزه، ریزه ای