حبایل

لغت نامه دهخدا

حبایل. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) رجوع به حبائل شود :
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان گشنی روان زیر حبایل.
منوچهری.
گشادم هر دو زانوبندش از پای
چو مرغی کش گشایند از حبایل.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع حباله دامها .

فرهنگ معین

(حَ یِ ) [ ع . حبائل ] (اِ. ) جِ حباله .

فرهنگ عمید

= حباله

پیشنهاد کاربران

دام هایی که از جنس طناب هستند، دامِ ریسمانی: ( تا مگر حلق صیدی در حبایل شست افتاد ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی نخست )

بپرس