شیوخ

/Suyux/

لغت نامه دهخدا

شیوخ. [ ش ُ / شیو ] ( ع اِ ) ج ِ شیخ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صبی و گر جوان و گر شیوخ.
مولوی.
|| ج ِ شیخ ، بمعنی خواجه و صاحب رأی و دانشمند. ( آنندراج ). || بزرگان و پیشوایان. آنان که سنشان از حد کهولت گذشته است : شیوخ عرب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شیخ شود.

فرهنگ فارسی

جمع شیخ
( صفت اسم ) ۱ - مرد پیر . ۲ - مرد بزرگ خواجه . ۳ - مرد عالم دانشمند . ۴ - مرشد . ۵ - رهبر دسته ای از عشایر عرب ۶ - رهبر یکی از فرقه های مذهبی جمع : شیوخ جمع الجمع : مشایخ .

فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شیخ .

فرهنگ عمید

= شیخ

پیشنهاد کاربران

اَعلام
مشاهیر و بزرگان : جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257 ) . نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273 ) .

بپرس