پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٩٢٣
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اوف شدن: [عامیانه، کنایه ] ( به زبان کودکان ) زخم شدن، درد داشتن.

پیشنهاد
١

اوضاع کسی را بی ریخت کردن: [عامیانه، کنایه ] زندگی کسی را آشفته کردن، کاسه کوزه ی کسی را به هم ریختن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اول دشت: [عامیانه، کنایه ] ( نزد کسبه ) نخستین فروش بامداد .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

اول چلچلی: [عامیانه، اصطلاح] تازه به چهل سالگی رسیدن ( اول بلوغ و خوشی ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اوقات تلخی: [عامیانه، اصطلاح] ترش رویی، عصبانیت .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

اهل بخیه: [عامیانه، کنایه ] وارد در کار، اهل فن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل دود: [عامیانه، کنایه ] سیگاری .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

اهل حال: [عامیانه، کنایه ] دوستدار تفریح و خوش گذرانی .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل عمل: [عامیانه، کنایه ] کسی که کم تر حرف می زند و بیش تر عمل می کند

پیشنهاد
١

اهل کاری بودن: [عامیانه، کنایه ] وارد بودن در کاری .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

اهل محل: [عامیانه، اصطلاح] همه ی کسانی که در یک محل کار یا زندگی می کنند .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل کوفه: [عامیانه، کنایه ] سست پیمان، بی وفا و غیرقابل اعتماد .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل و نا اهل: [عامیانه، کنایه ] کس و ناکس، نجیب و نانجیب .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل نشست: [عامیانه، کنایه ] تارک دنیا، گوشه نشین .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

ای داد بیداد: [عامیانه، کنایه ] کلامی است که به هنگام حسرت و افسوس می گویند .

پیشنهاد
١

اهل هیچ فرقه ای نبودن: [عامیانه، کنایه ] به کارها و چیزهایی که ناباب شمرده می شوند معتاد نبودن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

این به آن در: [عامیانه، کنایه ] چیزی که عوض دارد گله ندارد، در مقام انجام عمل متقابل می گویند .

پیشنهاد
١

این پهلو آن پهلو شدن: [عامیانه، کنایه ] این دنده آن دنده شدن، غلتیدن از پهلویی به پهلوی دیگر .

پیشنهاد
٠

این پا آن پا کردن: [عامیانه، کنایه ] دودل بودن، وقت تلف کردن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

این تن بمیرد: [عامیانه، کنایه ] سوگندی که یا در اصرار و یا در اثبات حرف خود یاد می کنند .

پیشنهاد
٢

این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست: [عامیانه، ضرب المثل] از این گرفتاری به سادگی دفعات پیش رها نمی توان شد .

پیشنهاد
٠

این تن را کفن کردی: [عامیانه، کنایه ] نگا. این تن بمیرد .

پیشنهاد
٠

این جور که بویش می آید: [عامیانه، کنایه ] چنان که از ظواهر امر پیدا است، از فرار معلوم .

پیشنهاد
١

این خط و این نشان: [عامیانه، کنایه ] عبارتی تهدیدگونه برای منع کسی از چیزی یا انجام کاری، نگویی که نگفتم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

این خاکدان: [عامیانه، کنایه ] دنیا .

پیشنهاد
٠

این در و آن در زدن: برای انجام کاری کوشش بسیار کردن .

پیشنهاد
٠

این دست و آن دست کردن: [عامیانه، کنایه ] وقت تلف کردن، وقت کشتن، به عقب انداختن .

پیشنهاد
١

این دو کله دار: [عامیانه، کنایه ] خورشید و ماه .

پیشنهاد
٠

این دنده آن دنده شدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. این پهلو آن پهلو شدن .

پیشنهاد
١

این کلاه آن کلاه کردن: [عامیانه، کنایه ] قرضی را با قرض دیگری پرداختن، از ریش برداشتن روی سبیل گذاشتن، کلاه تقی را سر نقی گذاشتن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

این سفر: [عامیانه، کنایه ] این بار .

پیشنهاد
٠

این هلو این هم گلو: [عامیانه، ضرب المثل] مثل آب خوردن، انجام این کار بسیار آسان است .

پیشنهاد
٠

این و آن را دیدن: [عامیانه، کنایه ] برای انجام کاری از همه کمک گرفتن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

ای والله: [عامیانه، اصطلاح] در مقام تایید و اعتراف به برتری کسی گفته می شود، آری به خدا .

پیشنهاد
٠

ای والله گفتن: [عامیانه، کنایه ] به برتری کسی بر خود اقرار کردن.

پیشنهاد
٠

از چاله در آمدن و به چاه افتادن: [عامیانه، کنایه ] از باران به ناودان پناه بردن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از چپ و راست: [عامیانه، اصطلاح] از همه سو، از همه جا .

پیشنهاد
٠

از جنب و جوش افتادن: [عامیانه، کنایه ] آرام گرفتن، شور و هیجان خود را از دست دادن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از جیب خوردن: [عامیانه، کنایه ] در آمد نداشتن، از بس انداز خرج کردن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از جیب رفتن: [عامیانه، کنایه ] سود یا لذتی را از کف دادن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از جگر گذشتن: [عامیانه، کنایه ] نامردی کردن .

پیشنهاد
٠

از جلوی کسی در آمدن: [عامیانه، کنایه ] در برابر کسی مقاومت کردن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

از جا پریدن: [عامیانه، کنایه ] یکه خوردن، عصبی شدن .

پیشنهاد
٢

از جایی آب خوردن: [عامیانه، کنایه ] ناشی از چیزی بودن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

از جا در رفتن: [عامیانه، کنایه ] کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از ته دل: [عامیانه، کنایه ] از سر صدق و صفا .

پیشنهاد
٠

از ته ریش گذشتن: [عامیانه، کنایه ] فریب دادن .

پیشنهاد
١

از تک و تا نینداختن خود: [عامیانه، کنایه ] از رو نرفتن، جا نزدن، خود را نباختن .

پیشنهاد
١

از تو به خیر و از ما به سلامت: [عامیانه، ضرب المثل] ما را از این پس با یکدیگر کاری نیست .

پیشنهاد
٠

از تو چه پنهان: [عامیانه، کنایه ] راستش را بخواهی .