پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
چوچونچه : نوعی پارچه سفید . ( ( کلاه ماهوت سرش بود . کت و شلوار چوچونچه سفید تنش بود . ریخت منشی های ادارات انگلیسی را داشت . ) ) ( صادق چوبک ؛ تنگ ...
اول دشتی : پولی که در ابتدای باز کردن مغازه به دست می آید . اولین پولی که فروشنده از فروش به دست می آورد . ابتدای شروع کسب و کار . ( ( مثه اینکه دع ...
نک و نال کردن : در تداول عامه ، شکایت کردن . گله کردن . اظهار عدم رضایت کردن . شکایتی نه روشن و واضح کردن . ( ( همین چند روز پیش بود که آمده بود پی ...
هل خوردن : سریع وارد جایی شدن ، ( ( ناگهان اندام درشت محمد ، تفنگ به دوش تو دکان هُل خورد و شتابان سلامی کرد . . . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) و به ...
گردنه گیر : کنایه از دزد ، کنایه از آدم حرامخور. ( ( . . . " فکر نمی کنم محمد کار بدی کرده باشه . چون یه خلق رو از دسّ یه مشت گردنه گیر آسوده کرده. ...
چمچاره : درد بیدرمان، چه کار کنم؟ ( ( " اگه محمد اومد چکار کنم . " - "حالا نونت را بخور بعد . می ذاری یه لقمه نون راحت از گلومون پایین بره یا نه ؟ ...
آیۀ یاس خواندن: [عامیانه، کنایه ] هرچیزی را پیش از بررسی محکوم به شکست کردن.
آینه ی هفت جوش: [عامیانه، کنایه ] خورشید.
آیه آمدن: [عامیانه، کنایه ] سوگند یاد کردن، به قرآن سوگند خوردن.
آیه ی یاس: [عامیانه، کنایه ] آن که بدبینی را به کمال می رساند.
آینه ی زانو: [عامیانه، اصطلاح] برآمدگی زانو.
آینه ی کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] یکسره از کسی تقلید کردن.
آینه ی دست: [عامیانه، اصطلاح] تیغ و خنجر.
آینه ی دق: [عامیانه، کنایه ] آینه ای که شخص خود را در آن عجیب و غریب می بیند – شخص عبوس و بدقدم.
آیینه ی اسکندری: [عامیانه، اصطلاح] آفتاب.
آینه ی بخت: [عامیانه، اصطلاح] آینه ای که داماد همراه شمعدان برای عروس می فرستد.
آی زکی: در مقام ریشخند و تحقیر گفته می شود.
آی زرشک: [عامیانه، اصطلاح] نگا. آی زکی.
آهوی خاور: [عامیانه، کنایه ] آفتاب.
آهوی مانده گرفتن: [عامیانه، کنایه ] بی انصافی کردن، عاجزکشی کردن.
آهنگ ریپ دار: [عامیانه، اصطلاح] آهنگی که یک ضرب آن کم باشد.
آهو چشم: [عامیانه، کنایه ] معشوق، شاهد.
آه نداشتن که با ناله سودا کردن: [عامیانه، ضرب المثل] نگا. آه در بساط نداشتن.
آهن کهنه به حلوا دادن: [عامیانه، کنایه ] معامله ی پرسود کردن.
آویزان کسی شدن: [عامیانه، کنایه ] طفیلی کسی شدن.
آه از نهاد کسی برآمدن: [عامیانه، کنایه ] نهایت تاسف به کسی دست دادن.
آوردن: [عامیانه، اصطلاح ] باعث شدن، ایجاد کردن.
آواز شدن: [عامیانه، کنایه ] شهره شدن.
آواز کوچه باغی: [عامیانه، کنایه ] آوازی که جاهل ها می خوانند و یکی از گوشه های دستگاه شور است.
آواز دهل: [عامیانه، کنایه ] چیزی که تنها سخن گفتن درباره ی آن جالب است، نه خودش = چیزی که از آن سخن زیاد می گویند اما واقعیت آنچنانی ندارد.
آواز دادن: [عامیانه، کنایه ] خواستن.
آوار شدن سر کسی: [عامیانه، کنایه ] بی خبر نزد کسی در آمدن.
آواز خر در چمن: [عامیانه، کنایه ] آواز ناخوش و گوش خراش.
آن کاره: [عامیانه، اصطلاح] اهل آن کار ( کار بد ) .
آن ها را خانم زاییده، ماها را کلفت؟ : [عامیانه، ضرب المثل] چرا آن ها را بر ما ترجیح می دهند؟ چرا به ما اجحاف می کنند؟.
آن سفر: [عامیانه، اصطلاح ] آن بار، آن دفعه.
آنکادر کردن: [عامیانه، اصطلاح] اصطلاحی در ارتش برای جمع کردن رختخواب.
آن روی کسی بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] خشمگین شدن.
آن سرش ناپیدا بودن: [عامیانه، کنایه ] برای نشان دادن حد کمال و مبالغه به کار می رود.
آنجا رفتن که عرب نی انداخت: [عامیانه، کنایه ] به جایی دور و بی بازگشت رفتن.
آن چنانی: [عامیانه، اصطلاح] چنانکه خود می دانی، بسیار گران بها، بسیار عجیب.
آمد نیامد داشتن: [عامیانه، کنایه ] روی دادن واقعه ای که احتمال فرخنده و نحس بودن هر دو در آن هست.
آمیزقلمدون: [عامیانه، اصطلاح] میرزا بنویس، کاتب.
آمدن: [عامیانه، اصطلاح] آغاز به کاری کردن.
آمدن ( چیزی ) به کسی: تناسب داشتن ( چیزی ) به کسی.
آمد نیامد: [عامیانه، اصطلاح] فرخنده بودن و نبودن.
آمدکار: [عامیانه، اصطلاح] شگون، فال نیک، خجستگی.
آمد کردن: [عامیانه، اصطلاح] رخ دادن واقعه ای خجسته.
آمد داشتن: [عامیانه، اصطلاح] فرخنده و میمون بودن.
آمد: [عامیانه، اصطلاح] فرخندگی، خوش قدمی.