پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
الیسون و ولیسون: [عامیانه، کنایه ] وردی است که برای کسانی که منتظرشان هستند می خوانند .
اله و بله: [عامیانه، کنایه ] چنین و چنان . اِله در زبان ترکی یعنی" این چنین و این چنان " و "بِلَه " در زبان ترکی یعنی آن چنان .
الو گرفتن: [عامیانه، کنایه ] آتش گرفتن، ( کنایه از شدت خشم و عصبانیت ) .
الواتی کردن: [عامیانه، کنایه ] عیاشی و هرزگی کردن .
الو: [عامیانه، اصطلاح] شعله ی آتش، در پاسخ به زنگ تلفن یا خانه می گویند ( یعنی می شنوم ) .
الف شدن اسب: [عامیانه، کنایه ] هر دو پا بلند کردن اسب .
الفرار: [عامیانه، اصطلاح] گریز، بگریز ! .
الف الف کردن: [عامیانه، کنایه ] قاچ قاچ کردن .
الف به خاک کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خجالت کشیدن .
الدنگ: [عامیانه، کنایه ] بیکاره، مفتخور، بی غیرت .
الف: قاچ خربزه و از این قبیل، بچه ی کوچک، سیخ، راست .
الدرم بلدرم کردن: [عامیانه، کنایه ] بد و بیراه گفتن، ناسزا گفتن . این کنایه یک کنایه ترکی است . اصلش" اؤلدورَّم و بئلدیرَّم " به معنی " می کُشم و حا ...
الحق و الانصاف: [عامیانه، اصطلاح] انصافاً، حقاً .
التفاتی: [عامیانه، اصطلاح] داده شده، مرحمتی، اعطا شده .
البرز: [عامیانه، کنایه ] بلندقامت، دلیر .
الاو للا [عامیانه، کنایه ] ( به خدا که این است و جز این نیست ) به هنگام اصرار و یکدنگی می گویند .
الانه: [عامیانه، اصطلاح] همین حالا، هم اکنون .
الابختکی: [عامیانه، کنایه ] اتفاقی، تصادفی .
اَل اَمان: [عامیانه، اصطلاح] زینهار، پناه بر خدا .
اَکه ننه: [عامیانه، اصطلاح] آدم آب زیرکاه .
اگر بمیری هم: [عامیانه، اصطلاح] به هیچوجه، هرگز .
اگر و مگر کردن: [عامیانه، کنایه ] شرط و بهانه آوردن .
اکبیری: [عامیانه، اصطلاح] زشت، بی ریخت .
اقل کم: [عامیانه، اصطلاح] دست کم، لااقل .
اُق گرفتن: [عامیانه، کنایه ] حالت تهوع پیدا کردن .
اقبال کسی به برج ریق بودن: [عامیانه، کنایه ] بداقبال بودن .
اُق زدن: [عامیانه، کنایه ] بالا آوردن .
افندی پیزی: [عامیانه، کنایه ] به ظاهر شجاع و در واقع ترسو، پهلوان پنبه .
افسرده پستان: [عامیانه، کنایه ] زن پیر و نازا .
افسرده بیان: [عامیانه، کنایه ] بیهوده و بی مزه گو .
افسارگسیخته: [عامیانه، کنایه ] سرکش .
افسارسرخود: [عامیانه، کنایه ] خود رای، افسارگسیخته .
افسار کسی را شل کردن: [عامیانه، کنایه ] به کسی آزادی کمی دادن .
افت کردن: [عامیانه، کنایه ] کاهش یافتن، کم شدن .
افتاده: [عامیانه، کنایه ] فروتن، متواضع .
افتادن توی پوست کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را وسوسه کرد .
افتادن توی هچل: [عامیانه، کنایه ] گرفتار دردسر و ناراحتی شدن .
افتادن دست: از فرط کار زیاد در دست های خود احساس خستگی بسیار کردن .
افتادن تشت کسی از بام: [عامیانه، کنایه ] رسوا شدن، باز شدن مشت کسی .
افتادگی: [عامیانه، اصطلاح] پریشانی، احتیاج .
افتادن بچه: [عامیانه، اصطلاح] سقط شدن جنین .
افتادن به گردن کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی تحمیل شدن .
اطفال باغ: [عامیانه، کنایه ] گل های تازه .
اصل کاری: [عامیانه، کنایه ] مهم ترین چیز یا شخص .
اصول دین پرسیدن: [عامیانه، کنایه ] سوال پیچ کردن . کنایه از پرسش های طولانی و غالبا نامربوط درباره جزییات غیر مهم کردن.
اصلاح: [عامیانه، اصطلاح] تراشیدن ریش و آرایش موی سر نزد مردان .
اشهد را گفتن: [عامیانه، کنایه ] برای مرگ آماده شدن .
اصحاب منقل: [عامیانه، کنایه ] اهل گفت وگو و سخن .
اشکنک سرشکنک داشتن: [عامیانه، کنایه ] با خطر همراه بودن . ( ( من که لچک بسر نیّسم که کنج خونه بگیرم بنشینم. معلومه ، بازی اشکنک داره سرشکسّنک داره. ...
اشک کوه: [عامیانه، کنایه ] یاقوت، لعل .