پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٨٩٣
پیشنهاد
١

بستن به ناف کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی خوراندن، به کسی نسبت دادن.

پیشنهاد
١

بستن کسی به دم خود : [عامیانه، کنایه ]همیشه کسی را همراه داشتن ( با خود بردن ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

بستری : [عامیانه، اصطلاح]خوابیده در بستر، بیمار.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بست زدن: [عامیانه، اصطلاح] کشیدن یک بست تریاک.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بست نشستن : [عامیانه، اصطلاح]پناه بردن به بست برای در امان ماندن از تعرض.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

بست: [عامیانه، اصطلاح] محلی در جاهای مقدس یا دیگر که شخص در آنجا از تعرض در امان می ماند، تکه ی کوچکی از تریاک.

پیشنهاد
١

بساط در آوردن : [عامیانه، کنایه ]الم شنگه راه انداختن، رسوایی به بار آوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

بساط : [عامیانه، کنایه ]جایی در کنار خیابان که دستفروشان کالاهای خود را عرضه می کنند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

بساز و بفروش : [عامیانه، کنایه ]ساختن خانه ی بدون استحکام به قصد فروش .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

راغب در مفردات خود می گوید: لفظ ( حکم ) در اصل به معنای منع به منظور اصلاح است ، و به همین جهت لگام حیوان را ( حکمة الدابة ) - به فتح حأ و کاف - نامی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

راغب گفته است کلمه ( بسل ) هم به معنای ضمیمه کردن چیزی است به چیز دیگر، و هم به معنای منع است ، و از همین جهت که متضمن معنای ضمیمه کردن است به طور اس ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

( مستبسل ) به معنای کسی است که تن به قضا داده و از نظر اینکه می داند راه خلاصی ندارد تسلیم شده است . این کلمه از ماده ی بسل می باشد . کلمه ( بسل ) هم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

راغب در مفردات خود می گوید: کلمه بعث در اصل لغت به معنای برانگیختن و چیزی را به طرفی سوق دادن است ، مثلا گفته می شود: ( بعثته فانبعث - برانگیختم فلان ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

راغب می گوید: ( ابلاس ) به معنای اندوهی است که از شدت گرفتاری به دل روی می آورد - تا آنجا که می گوید - و چون مبلس و اندوهگین بیشتر اوقات خاموش و از ف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

( طائر ) هر حیوانی را گویند که با دو بال خود، در فضا شناوری کند، و جمع آن ( طیر ) است .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در مجمع البیان می گوید: هر چیزی را که ناگهانی پیش آید ( بغت ) گویند، مثلا گفته می شود: ( بغتة الامر فلان امر ناگهانی برای او پیش آمد ) . و به همین مع ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

کلمه ( مدرار ) در آیه ( و ارسلنا السمأ علیهم مدرارا ) و آیه ( یرسل السمأ علیکم مدرارا ) در اصل در ( بفتح دال ) و دره ( بکسر ) بوده که به معنای شیر اس ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

کلمه ( تمترون ) از ( مریة ) به معنای شک و تردید است .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بزن و برو: [عامیانه، اصطلاح] کسی که در کار، دقت و دلسوزی ندارد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بزن و بکوب: [عامیانه، کنایه ] ساز و آواز و رقص، مجلس بزم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بزن و برقص: [عامیانه، اصطلاح] پایکوبی، ساز و آواز، رقص و آواز.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بزن بهادر: [عامیانه، اصطلاح] اهل دعوا و مرافعه، قلچماق، پر زور .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بزن قدش: [عامیانه، اصطلاح] دعوت به دست دادن برای نشان دادن توافق و همدلی .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

بزمجه: [عامیانه، اصطلاح] سوسمار، درحالت دشنام به کودکان می گویند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بز رقصاندن: [عامیانه، اصطلاح] هر دم بهانه ی تازه ای آوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بز بگیر: [عامیانه، اصطلاح] کسی که همیشه به دنبال جنس ارزان یا معاملات پر سود است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بز بیاری : [عامیانه، اصطلاح]بد شانسی، بد بیاری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بز خر: [عامیانه، اصطلاح] کسی که به قصد ارزان خریدن چیزی توی سر جنس می زند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بریز و بپاش: [عامیانه، اصطلاح] دم و دستگاه، خرج بسیار.

پیشنهاد
١

بُز آوردن بد آوردن: [عامیانه، اصطلاح]، بد شانسی آوردن.

پیشنهاد
١

بریدن پای کسی: [عامیانه، کنایه ] دوباره به جایی نرفتن، دوباره کسی را راه ندادن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بریدن شیر: [عامیانه، اصطلاح] لخته لخته شدن شیر.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بریده بریده : [عامیانه، اصطلاح]منقطع، پاره پاره، گسسته.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بریدن از هم: [عامیانه، اصطلاح] قطع رابطه کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بره کُشان: [عامیانه، اصطلاح] فرصت خوش گذرانی، هنگام استفاده های مالی.

پیشنهاد
١

بریدن از کسی یا چیزی: [عامیانه، اصطلاح] دست کشیدن از چیزی، ترک کردن، قطع رابطه و دوستی. ( ( من برای این از همه کس بریده بودم و به خانه خود پناه برد ...

پیشنهاد
١

برو برو داشتن : [عامیانه، کنایه ]دارای مال و قدرت بودن، مورد توجه بودن، نگا. بر و بیا داشتن. برو برو کار : اوج رونق کار . ( ( گُله بُگله کنار جوی ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بر و بچه ها: [عامیانه، اصطلاح] زن و بچه، جماعت دوستان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

برو برو : [عامیانه، اصطلاح]اوج خوش بیاری و کامکاری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

برگشتن ورق: [عامیانه، اصطلاح] دگرگون شدن اوضاع، تغییر کردن حال و احوال.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

بر ملا شدن : [عامیانه، اصطلاح]آشکار گشتن.

پیشنهاد
١

بر گرده ی کسی سوار شدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را زیر فرمان خود آوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

برگ زدن: [عامیانه، اصطلاح] حقه زدن، سر کسی کلاه گذاشتن، تقلب کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

برگ برنده : [عامیانه، اصطلاح]ورقی که با آن بتوان بازی را برد، وسیله ی اثر بخش.

پیشنهاد
١

برق از کسی پریدن : [عامیانه، کنایه ]سخت ترسیدن، جا خوردن.

پیشنهاد
١

برق از چشم کسی پراندن : [عامیانه، کنایه ]سخت ترسانیدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

برزخ شدن : [عامیانه، اصطلاح]ناراحت شدن. عصبانی شدن . ( ( آخر وقتی که در خانه را زده بود من داشتم ریشم را می تراشیدم و برزخ شده بودم که دستپاچه و با ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بردن سر کسی: [عامیانه، کنایه ] با سر و صدا کسی را گیج و خسته کردن.

پیشنهاد
١

برداشتن کلاه کسی : [عامیانه، کنایه ]کسی را گول زدن، فریب دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بُرد : [عامیانه، اصطلاح]قدرت پرتاب، پیروزی بر حریف