پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٨٤٩
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تل و بل: [عامیانه، اصطلاح] جا به جا کردن، بالا و پایین کردن.

پیشنهاد
١

تله کاشتن پیش پای کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی کلک زدن، کسی را گیر انداختن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تمدن داشتن: [عامیانه، اصطلاح] دارای تربیت بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

تلیت کردن: [عامیانه، اصطلاح] خیساندن نان در غذاهای آبکی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنبان درآر : [عامیانه، اصطلاح] بی حیا، دریده

پیشنهاد
١

تن به کار دادن : [عامیانه، کنایه ] زیر بار کار و مسئولیت رفتن، برای کار آماده شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنبان فاطی: [عامیانه، کنایه ] نگا. برای فاطی تنبان نشدن

پیشنهاد
١

تن خود را چرب کردن : [عامیانه، کنایه ] برای دردسری آماده شدن، پیه چیزی را به تن مالیدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

تنبل خان: [عامیانه، اصطلاح] تن پرور.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنگاب آمدن : [عامیانه، کنایه ] به جان آمدن.

پیشنهاد
١

تن کسی خاریدن: [عامیانه، کنایه ] خواهان آزار بودن، دنبال دردسر بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

تنقل انداختن: [عامیانه، کنایه ] جا خوش کردن، پلاس شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنگ آفتاب: [عامیانه، اصطلاح] درست در لحظه ی طلوع خورشید.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنگ بودن وقت: [عامیانه، کنایه ] دیر شدن.

پیشنهاد
١

تنگ بودن قافیه : [عامیانه، کنایه ] مشکل بودن کار.

پیشنهاد
١

تنگ دل کسی نشستن بسیار نزدیک کسی نشستن، از کسی جدا نشدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنگ شدن خلق: [عامیانه، کنایه ] عصبی شدن، بی حوصله شدن، خشمگین شدن. ( ( تنگ غروب بهار سردی که برای خودم آتشی تو بخاری دیواری افروخته بودم و سرگرم شن ...

پیشنهاد
١

تنگ کسی گرفتن : [عامیانه، کنایه ] احتیاج فوری به قضای حاجت داشتن.

پیشنهاد
١

تنگ کسی افتادن : [عامیانه، کنایه ] در مجاورت کسی قرار گرفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنگ هم : [عامیانه، اصطلاح] چسبیده به هم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تنه خوردن : [عامیانه، اصطلاح] وارد شدن فشار تنه ی کسی به تن کس دیگر.

پیشنهاد
١

تنه ی کسی به تن آدم خوردن : [عامیانه، کنایه ] عادت و خوی کسی را پذیرفتن.

پیشنهاد
١

تو آستین بودن: [عامیانه، کنایه ] حاضر و آماده بودن، آماده داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توالت رفتن : [عامیانه، اصطلاح] به دستشویی رفتن،

پیشنهاد
١

تو آسمان ها سیر کردن : [عامیانه، کنایه ] در خیال و تصور بودن، در عالم هپروت بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

تو به تو : [عامیانه، اصطلاح] گوناگون، لا به لا.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توالت کردن: [عامیانه، اصطلاح] آرایش کردن.

پیشنهاد
٢

تو بحر چیزی رفتن: [عامیانه، کنایه ] در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

تو بمیری : [عامیانه، اصطلاح] سوگندی در مقام تهدید.

پیشنهاد
١

توبره ی گدایی : [عامیانه، اصطلاح] کیسه ی گدایی.

پیشنهاد
١

تو پای کسی پیچیدن : [عامیانه، کنایه ] مزاحم کسی شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تو بوق زدن : [عامیانه، کنایه ] رازی را فاش کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توپ ِ توپ: [عامیانه، اصطلاح] ثروتمند، بی نیاز.

پیشنهاد
١

توپ بستن به مال : [عامیانه، کنایه ] حیف و میل کردن مال، ولخرجی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توپ زدن: [عامیانه، اصطلاح] روی دست حریف برخاستن، کلک زدن.

پیشنهاد
١

توپ علی گلابی زدن : [عامیانه، کنایه ] بلوف زدن، بی پول سر قمار نشستن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توپ و تشر: [عامیانه، اصطلاح] تهدید، هارت و پورت، داد و فریاد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

توپ و تشر زدن : [عامیانه، کنایه ] سخنان درشت به کسی گفتن، بر سر کسی فریاد زدن.

پیشنهاد
١

توپ و تشر آمدن : [عامیانه، کنایه ] تهدید کردن، با فریاد کسی را خطاب کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تو پوزی زدن : [عامیانه، کنایه ] تو دهنی زدن، با سخن تندکسی را نا امید کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

تو پوزی خوردن: [عامیانه، کنایه ] تو دهنی خوردن، دمغ شدن، نا امید شدن.

پیشنهاد
١

تو تاریکی رقصیدن: [عامیانه، کنایه ] بدون آگاهی کاری را کردن، بی موقع کاری را کردن.

پیشنهاد
١

تو پوست کسی افتادن: [عامیانه، کنایه ] کسی را وسوسه کردن.

پیشنهاد
١

تو جوال رفتن با کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی به مبارزه برخاستن.

پیشنهاد
١

تو جلد کسی رفتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را برای انجام کاری وسوسه کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

توجیهی : [عامیانه، اصطلاح] برنامه های توضیحی ( در مراکز آموزشی و پادگان ها ) .

پیشنهاد
١

تو حرف کسی دویدن: [عامیانه، کنایه ] حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تو جیبی : [عامیانه، اصطلاح] پول مختصری برای برخی هزینه های روزانه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

تو حساب بودن: [عامیانه، کنایه ] وارد بودن، به مسائل آگاه بودن.

پیشنهاد
١

تو خیک کسی فرو رفتن: [عامیانه، کنایه ] کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی قالب کردن.