پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
چشم چشم را ندیدن : [عامیانه، کنایه ] سخت تاریک بودن.
چشم چیدن : [عامیانه، اصطلاح] چشم زخم را دفع کردن.
چشم چپ به کسی انداختن : [عامیانه، کنایه ] دشمنی کردن با کسی.
چشم به روشنایی افتادن: [عامیانه، کنایه ] سودی را در جایی گمان کردن و به آن طمع کردن.
چشم پوشیدن از چیزی: [عامیانه، کنایه ] صرف نظر کردن از چیزی.
چشم به هم زدن : [عامیانه، اصطلاح] زمان بسیار کوتاه، یک آن.
چشم به دهان کسی دوختن : [عامیانه، کنایه ] مطیع محض کسی بودن.
چشم باباقوری : [عامیانه، اصطلاح] نابینا، کور.
چشم بازار را درآوردن: [عامیانه، کنایه ] چیز بسیار بد و نامرغوب خریدن. چشم بازار را درآورده است :چیزی بسیار بد خریده است.
چُش گفتن : [عامیانه، اصطلاح] جلوگیری کردن، مانع شدن
چشم کسی آب خوردن : [عامیانه، کنایه ] امیدوار بودن، احتمال دادن.
چشم از کاسه درآمده : [عامیانه، کنایه ] چشم وزقلمبیده، چشم بیرون زدن.
چشته خور شدن : [عامیانه، کنایه ] بهره و نصیب بردن از کسی.
چشته خور کردن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را از لطف خود بهره مند کردن.
چشتان بالا : [عامیانه، اصطلاح] بالا و پایین کردن بچه و قربان صدقه ی او رفتن .
چسی مالیات داره : [عامیانه، کنایه ] به کسی می گویند که قمپز در می کند.
چش شده ؟ : [عامیانه، اصطلاح] او را چه شده است ؟.
چسی در کردن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چسی آمدن.
چسی درکن: [عامیانه، کنایه ] آدم پر مدعا.
چسونه : [عامیانه، اصطلاح] پست و نالایق، دشنامی برای تحقیر.
چسی آمدن: [عامیانه، کنایه ] به دروغ یا احمقانه به خود بالیدن، قمپز در کردن.
چس نفسی : [عامیانه، اصطلاح] پر حرفی، روده درازی.
چسو : [عامیانه، اصطلاح] ترسو، بزدل، آن که بسیار چس دهد.
چس نفس: [عامیانه، اصطلاح] پر حرف، کسی که حرف های بی سر و ته و ملال آور می زند.
چس مثقال : [عامیانه، اصطلاح] بسیار اندک، سبک و کم وزن.
چس محل کردن: [عامیانه، کنایه ] بی اعتنایی کردن.
چس گره زدن: [عامیانه، کنایه ] نهایت خست به خرج دادن.
چس مال کردن: [عامیانه، کنایه ] لباس یا ظزفی را سرسری و با بی دقتی شستن.
چُسَکی : [عامیانه، اصطلاح] کم دوام و سرهم بندی شده.
چس گرگی پا شدن : [عامیانه، کنایه ] صبح زود برخاستن.
چس فیل : [عامیانه، اصطلاح] ذرت بو داده، نقل پیرزن.
چُسک : [عامیانه، اصطلاح] دمپایی، کفش سبک و راحت.
چس خوری : [عامیانه، اصطلاح] خست، بخل.
چسش دادن کاری را: [عامیانه، کنایه ] لفت و لعاب دادن، بیش از اندازه مهم وانمود کردن.
چُس بی طهارت: [عامیانه، کنایه ] آدم حقیری که پایش را از گلیمش بیرون می گذارد.
چس خور : [عامیانه، اصطلاح] آدم خسیس، بخیل.
چسبیدن در کون کسی : [عامیانه، کنایه ] دنباله رو کسی شدن، از کسی تبعیت کردن.
چس آمدن: [عامیانه، اصطلاح] در حالت عصبانیت به جای خوش آمدی می گویند چس آمدی.
چسبیدن خِر کسی : [عامیانه، کنایه ] گریبان کسی را گرفتن و به اصرار چیزی خواستن.
چِز دادن روی آتش گرفتن پوست برای سوزاندن موها و پرها.
چُس افاده : [عامیانه، اصطلاح] افاده ی بی جا.
چروک انداختن : [عامیانه، اصطلاح] چین انداختن.
چروک خورده : [عامیانه، اصطلاح] چین خورده، ناصاف شده.
چروک خوردن : [عامیانه، اصطلاح] نگا. چروک افتادن.
چروک افتادن : [عامیانه، اصطلاح] چین افتادن، ناصاف شدن.
چرند بافتن: [عامیانه، کنایه ] یاوه گفتن، حرف بی هوده زدن.
چرند گو: [عامیانه، کنایه ] یاوه گو.
چرند اندر چرند: [عامیانه، کنایه ] پرت و پلا.
چرکوندی : [عامیانه، اصطلاح] لکه دار کثیف.
چرک و خون: [عامیانه، اصطلاح] چرک آلوده به خون.