پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٨٢٣
پیشنهاد
١

چوب حراج چیزی را زدن: [عامیانه، کنایه ] در برابر تاراج و غارت قرار دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چوب حرفی : [عامیانه، کنایه ] چوب کوچکی که به دست کودکان می دادند تا روی سطر های کتاب بگذارد و آن ها را بخواند.

پیشنهاد
٠

چوب پیش کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] منع کردن کسی از کاری، بازداشتن کسی از انجام کاری.

پیشنهاد
٠

چوب به مرده زدن : [عامیانه، کنایه ] از پا افتاده ای را آزار دادن، موضوع کهنه ای را تازه کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چوب پا : [عامیانه، اصطلاح] دو چوب بلند که پا در میان آن ها کنند و با آن ها راه روند.

پیشنهاد
٠

چوب به سوراخ زنبور کردن : [عامیانه، کنایه ] شوراندن و تحریک کردن عده ای.

پیشنهاد
٠

چوب به آستین کسی کردن: [عامیانه، کنایه ] به سختی تنبیه کردن، به سزای عمل رساندن.

پیشنهاد
٠

چوب آخر را زدن : [عامیانه، کنایه ] پایان کاری را اعلام کردن، مانند در حراج.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چو افتادن: [عامیانه، اصطلاح] شایع شدن، شهرت یافتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگولک: [عامیانه، اصطلاح] سست و ضعیف.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگول چنگولی: [عامیانه، اصطلاح] مجعد، حلقه حلقه، پر چین و شکن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگول زدن: [عامیانه، اصطلاح] پنجه زدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگک شدن : [عامیانه، اصطلاح] چنگ شدن.

پیشنهاد
٠

چنگ مالی کردن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را زیاد دست مالی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

چند منه ؟ : [عامیانه، اصطلاح] به شوخی به کسی که دیر می آید و زود می رود می گویند: آمدی بگی چند منه ؟.

پیشنهاد
٠

چنگ به دل نزدن : [عامیانه، کنایه ] ارزش نداشتن، قابل اعتنا نبودن، جالب نبودن.

پیشنهاد
٣

چند مرده حلاج بودن: [عامیانه، کنایه ] چه اندازه جسارت و توانایی داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چندش آور: [عامیانه، اصطلاح] تکان دهنده، دل به هم زن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چندش شدن : [عامیانه، اصطلاح] حالت چندش دست دادن.

پیشنهاد
٠

چند پیرهن بیش تر از کسی پاره کردن: [عامیانه، کنایه ] بیش تر از کسی تجربه داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چندر : [عامیانه، اصطلاح] رگ و ریشه ی گوشت.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

چنته : [عامیانه، اصطلاح] خورجین چرمی، فکر، سینه.

پیشنهاد
٠

چنار عباس علی : [عامیانه، ضرب المثل ] متلک بد.

پیشنهاد
٠

چم کسی را به دست آوردن: [عامیانه، کنایه ] رگ خواب کسی را دانستن، نقطه ی ضعف کسی را دانستن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چله ی کوچک : [عامیانه، اصطلاح] بیست روز میان هفدهم بهمن و پنجم اسفند ( چله ی کوچک زمستان ) یا بیست . روز میان دوازده مرداد و اول شهریور ( چله ی کوچک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چله ی بزرگ : [عامیانه، اصطلاح] چهل روز میان هفتم دی ماه و شانزدهم بهمن ( چله ی بزرگ زمستان ) یا چهل روز میان پنجم تیرماه تا یازدهم مرداد ( چله ی بزرگ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چله ی تابستان : [عامیانه، اصطلاح] گرمای سخت.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چله بُران: [عامیانه، اصطلاح] جشن حمام رفتن زن پس از گذشت چهل روز از زاییدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چله بُری کردن : [عامیانه، کنایه ] رفت و آمد بسیار کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

چله: [عامیانه، اصطلاح] چاق، چرب و چیلی.

پیشنهاد
٠

چله اش افتادن: [عامیانه، اصطلاح] آبستن نشدن زن.

پیشنهاد
٠

چل و یک منبر روشن کردن: [عامیانه، کنایه ] چهل و یک شمع نذری در چهل و یک مجلس روضه خوانی .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

صحرا در لغت به معنی زرد رنگ می باشد. دکتر کزازی در مورد واژه ی "صحرا " می نویسد : ( ( صحرا در تازی صحراء؛ بیابان؛ در پارسی بیشتر در معنی دشت، هامون ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

یئر به یئر : ترجمه اش به فارسی می شود " سر و سامان دادن ، هر چیزی را سر و جایش قرار دادن , یئر به یئر اولماخ یعنی سر و سامان پیدا کردن . به نوایی رسی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چلچلی: [عامیانه، اصطلاح] دیوانگی، بیعاری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چل زن : [عامیانه، اصطلاح] زن کوتاه قد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چلچل : [عامیانه، اصطلاح] خال خالی، ابلق ، شخصی که چهره اش کَک و مَک داشته باشد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چل نکه : [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای که از انواع پارچه های بریده شده سر هم دوخته شده باشد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چِلپ چِلپ : [عامیانه، اصطلاح] صدای برخورد دست یا پا با آب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چل پله : [عامیانه، اصطلاح] آب انباری که دارای چهل پله است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چلاق شده : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نفرین است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چِل بسم الله : [عامیانه، کنایه ] لوحه ی کوچکی که در آن آیات قرآن می نوشتند و برای دفع چشم زخم بر گردن کودک می آویختند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چک و چیل: [عامیانه، اصطلاح] لب و لوچه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

چگور پگوری: [عامیانه، اصطلاح] خوشگل، جذاب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چِککی : [عامیانه، اصطلاح] فوری، به سرعت.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چک و چانه زدن : [عامیانه، کنایه ] چانه زدن، وراجی کردن، مذاکره ی فراوان کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

چِک کردن: [عامیانه، کنایه ] وارسی و بازبینی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چِک کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] حواله کردن با بانک به وسیله ی چک.

پیشنهاد
٠

چفت و بست نداشتن دهن : [عامیانه، کنایه ] راز نگهدار نبودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چقال : [عامیانه، اصطلاح] مهمل بقال.