پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
چین و خم : [عامیانه، اصطلاح] پیچ و تاب.
چینه چینه خوردن: [عامیانه، اصطلاح] ریزه خواری کردن.
چین دادن: [عامیانه، اصطلاح] تابدار و شکن دار کردن.
چین و چوروک: [عامیانه، اصطلاح] چین و شکن.
چین چینی : [عامیانه، اصطلاح] پر چین.
چیلی : [عامیانه، اصطلاح] بدبیاری.
چیله جمع کردن : [عامیانه، کنایه ] گردآوردن چیله.
چیلک دان کسی را خالی کردن یا چیلک دان کسی راتکاندن : [عامیانه، کنایه ] به چاپلوسی و فریب او را به افشای رازهای خود واداشتن.
چیل: [عامیانه، اصطلاح] آدم بد بیار.
چیزیش شدن : [عامیانه، کنایه ] رازی در دل داشتن، حال غیر عادی داشتن.
چیزی را در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن: [عامیانه، کنایه ] بی ارزش و اعتبار اعلام کردن چیزی.
چیزی شدن: [عامیانه، کنایه ] اهمیت و اعتباری پیدا کردن، به جایی رسیدن.
چیزی بار کسی نبودن: [عامیانه، کنایه ] علم و آگاهی نداشتن، شعور نداشتن.
چیز سرش بشو : [عامیانه، کنایه ] آدم چیز فهم.
چیز: [عامیانه، مجاز ] آلت تناسلی.
چیدن و واچیدن : [عامیانه، اصطلاح] آراستن، در جای خود گذاشتن.
چیز به هم بافتن: [عامیانه، کنایه ] راست و دروغ سر هم کردن.
چه کشکی چه پشمی ! : [عامیانه، ضرب المثل ] در هنگام انکار گفته می شود.
چه صیغه ای است ؟ : [عامیانه، کنایه ] چه معنی داد ؟.
چه غلط ها ! : [عامیانه، اصطلاح] چه فضولی ها !.
چهره شدن : [عامیانه، اصطلاح] مورد توجه قرار گرفتن، گل کردن.
چهار صبا ( چهار صباح ) : [عامیانه، اصطلاح] مدت کوتاه، دو سه روز.
چهار دیواری کسی نشست کردن : [عامیانه، کنایه ] بدبخت شدن، از کار و زندگی ساقط شدن.
چهاردیواری اختیاری: [عامیانه، کنایه ] هر کس در میان چهار دیوار خانه اش آزاد است.
چهار چنگول شدن: [عامیانه، کنایه ] خشک شدن اعضای بدن.
چهار چنگول ماندن: [عامیانه، کنایه ] نگا. چهار چنگول شدن.
چهار چوب ملا حیدر: [عامیانه، ضرب المثل ] جای تنگ و ناراحت کننده.
چهار چشمی پاییدن : [عامیانه، کنایه ] با دقت مواظب بودن.
چهار چشم: [عامیانه، اصطلاح] عینکی، بسیار مشتاق، منتظر، مراقب.
چهار پادار : [عامیانه، اصطلاح] کسی که حیوانات باربر دارد و با آن ها کار می کند.
چهارتا شدن چشم کسی: [عامیانه، کنایه ] سخت تعجب کردن کسی، خیره ماندن از تعجب.
چول کردن: [عامیانه، اصطلاح] شرمنده کردن.
چهار ابرو : [عامیانه، اصطلاح] دارای ابروهای کلفت و پر پشت.
چوروک خوردن: [عامیانه، اصطلاح] چین برداشتن.
چول شدن: [عامیانه، اصطلاح] بور شدن در بازی، شرمنده شدن.
چوچوله باز : [عامیانه، کنایه ] زنباره، دوست دار زنان بدکاره.
چوروک افتادن: [عامیانه، کنایه ] چین پیداکردن چیزی.
چوبی رقصیدن: [عامیانه، اصطلاح] رقصیدن با دوستمال در دو دست.
چوچول باز : [عامیانه، کنایه ] دغل، بی حیا.
چوبه ی اعدام: [عامیانه، اصطلاح] تیری که محکوم به اعدام را به آن می بندند.
چوب لای چرخ گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] سنگ پیش پا انداختن، ایجاد مانع کردن.
چوب علی موجود: [عامیانه، اصطلاح] چوب کج و معوج درویشان.
چوب زیر دم کردن : [عامیانه، کنایه ] تحریک کردن.
چوب سیگار : [عامیانه، اصطلاح] نی سیگار.
چوب شدن : [عامیانه، اصطلاح] ساکت و بی حرکت شدن، از ترس یا تعجب بر جای ماندن.
چوب دو سر نجس: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چوب دو سر طلا.
چوب را از پهنا پرتاب کردن: [عامیانه، کنایه ] ناشیانه عمل کردن.
چوب دو سر گُهی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چوب دو سر طلا.
چوب دو سر طلا : [عامیانه، کنایه ] منفور از هر دو طرف، از این جا مانده و از آن جا رانده.
چوب در چیزی کردن: [عامیانه، کنایه ] تحریک کردن.