پیشنهادهای علی رحیمی (١٢٤)
بی لپه
پارچه ارزانی که برای دوختن و تولید کیسه یا گونی از آن استفاده می شود.
عددی که از یک عدد دیگر کوچکتر است، و زمانی که آن عدد دیگر را بر آن تقسیم کنیم، باقیمانده وجود خواهد داشت. مثل عدد ۵، برای عدد ۱۶.
نشانگری بر روی میز هواپیما ابزاری برای نقشه برداری توپوگرافی
درمان شناسی
سولفریک اسید
قبه سیر گلمیخ برجستگی، قوز
گل گندم یکجور خرمگس آبی
حب الغار
ج ش: جانورشناسی
گیاه شناسی
آلاچیق
چاره اندیشی پس از انجام واقعه عدم تدبیر
غصب کردن صحیح است، نه غضب کردن.
قبولی برات
بنظرم املای صحیح این واژه، Acataleptic باشد.
موجودی که برای تولدش عمل تلقیح صورت نگرفته باشد.
مترادف accelerative
کسی که خودش را ( یا شاید بقیه را ) از شر یک چیزی که موجب مزاحمت و دردسر است، خلاص می کند. همچنین سابقا، این واژه به کسی اطلاق می شد که بدون گرفتن اج ...
دژ: بد و زشت نام: اسم دژ نام: اسم بد، آوازه زشت
به محکمه بالاتر طلبیدن
به مصوت های ( آ، او، ای ) مصوت های بلند گفته می شود.
به مصوت های ( ــَـ، ــِـ، ــُـ ) ، مصوت های کوتاه گفته می شود.
گیاهی به نام ( ( اسارون ) )
حرف نکره بانگلیسی: indefinite article در زبان فارسی، یائی است که در اواخر اسما نکره می نویسند: میزی، معلمی، چتری. در زبان انگلیسی، به کلمات a و an گ ...
حلقه زحل
نوعی از نژاد گربه. بنظرم مترادف با turkish angora باشد.
دانه چشم خروس
منبر
دارای خاصیت پادزهری
یک نوع انگل گیاه
نای
مسابقه های سه گانه یونانیان در ورزش و موسیقی و دو
Not in my backyard
مترادف abolishable
شکوت: شکایت ( ( شنیدم که در حبس چندی بماند نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند. ) )
( ( ابو زید را اسب و فرزین نهد ) ) یعنی پیش از شطرنج بازی کردن با ابو زید، مهره های اسب و وزیر خودش را کنار می گذارد تا بر او آسان بگیرد ( و تازه با ...
شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد به مهان سرای خلیل
اگر تیغ دورانش انداخته است نه شمشیر دوران هنوز آخته است
نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل
دندان به خون در بردن: انتقام گرفتن ( ( که بندی چو دندان به خون در برد ز حلقوم بیدادگر خون خورد ) )
لشگرگه: اردوگاه ( ( حذر کار مردان کارآگه است یزک سد رویین لشگرگه است ) )
گوی دولت بردن: مجازا پیشی گرفتن ( ( ز نام آوران گوی دولت برند که دانا و شمشیرزن پرورند ) )
دست چیر بودن: مسلط بودن ( ( ملک را بود بر عدو دست چیر چو لشگر دل آسوده باشند و سیر ) )
مگو شهد و شیرین شکر فایقست کسی را که سقمونیا لایقست
گرفت آتش خشم در وی عظیم سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم
شب خلوت: شب زفاف ( ( شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد ) )
بزرگان نشستند و خوان خواستند بخوردند و مجلس بیاراستند
حواله کردن دست خر: دشنامی بسیار زشت که حتی مردم لاابالی نیز با شنیدن آن به خشم می آیند ( محمد خزائلی ) ، دشنام ناموسی. ( ( کسی پای مرغی نیاورد پیش ...
شهنشه نیارست کردن حدیث که بر وی چه آمد ز خبث خبیث
نزل: غذا و خوراکی که با آن از مهمان پذیرایی کنند. ( ( رعیت چه نزلت نهادند دوش که ما را نه چشم آرمید و نه گوش ) ) یعنی: دیشب رعایا چطور از تو پذیرا ...
نیارم از مصدر یارستن، بمعنی: نمی توانم، طاقت ندارم. ( ( پسر گفت راهی دراز است و سخت پیاده نیارم شد ای نیکبخت ) ) پسر گفت که ای نیکبخت، راه طولانی ...
غور: ولایتی در نزدیکی قندهار ( ( بزرگی جفاپیشه در حد غور گرفتی خر روستایی بزور ) ) یعنی: فرمانروایی ستمگر در ولایت غور، خر روستاییان را بزور می گرف ...
جوان دولت: جوان بخت، کسی که نوبت بهره مندی اش باشد. ( ( چو دیرینه روزی سرآورد عهد جوان دولتی سربرآرد ز مهد ) ) یعنی: زمانی که مهلت زندگانی سالخورد ...
چو دیرینه روزی سرآورد عهد جوان دولتی سر برآرد ز مهد
بری: مبرا ( ( اگر گنج قارون بدست/چنگ آوری بماند/نماند مگر آنچه بخشی، بَری ) ) یعنی: حتی اگر گنج قارون را بدست آوری هم غیر از آن جزئی که با آن احسان ...
لاجوردی طبق: کنایه از آسمان ( ( چنان نادر افتاده در روضه ای که بر لاجوردی طبق بیضه ای ) ) یعنی: آن دژ سفید که در بوستان سرسبزی بود، شگفت انگیز مثل ...
در بیت زیر منظور از ( ( بیضه ) ) خورشید است. ( ( چنان نادر افتاده در روضه ای که بر لاجوردی طبق بیضه ای ) ) یعنی: آن دژ سفید که در بوستان سرسبزی بو ...
به دست نمایاندن: با دست اشاره کردن، نشان دادن ( ( در آن دم ترا می نماید بدست که دهشت زبانش ز گفتن ببست ) ) در آن لحظه وی به وسیله ی دست هایش با تو ...
جانگداز: تلف کننده، ناتوان کننده ( ( کند خواجه بر بستر جانگداز یکی دست کوتاه و دیگر دراز ) ) بزرگوار در بستر مرگ، یک دستش را می کشد و دست دیگرش را ...
( ( مرو بر سر رشته بار دگر مبادا که دیگر کند رشته سر ) ) دوباره رفتار سابقت را پیش نگیر، که مبادا وضع سابق دوباره پیش آید.
جفاجوی: ستمگر ( ( چو حجت نماند جفاجوی را بپرخاش در هم کشد روی را ) ) یعنی: زمانی که برای ستمگر برهان یا حجتی نماند تا با آن مذاکره کند، عصبانی می ش ...
گرو بردن: سبقت گرفتن، جلو افتادن ( ( سوار نگونبخت بیراه رو پیاده برد زو برفتن گرو ) ) یعنی: کسی که پیاده راه درست را می پیماید از سواری که به بیراه ...
کاف کن: مشیت الهی ( ( چو بختش نگون بود در کاف کن نکرد آنچه نیکانش گفتند کن ) ) محمد خزائلی: کن در مصراع اول فعل امر است از کان یکون یعنی هستی بیاب ...
( ( به حکم نظر در به افتادِ خویش گرفتند هر یک یکی راه پیش ) ) هر کدام برای بهبود و تقویت خود، طبق نظری که داشت راهی را پیش گرفت.
شکم را پر کردن ( ( بجز سنگدل ناکند معده تنگ چو بیند کسان برشکم بسته سنگ ) ) غیر از آدم سنگدل هیچکس زمانی که ببیند مردم از شدت فقر، سنگ به شکم بسته ...
سبکدل شاید به معنای نیک نهاد و پاکیزه رای نیز باشد. ( ( سبکدل چو یاران به منزل رسند نخسید که واماندگان از پسند ) ) یعنی: شخص نیک نهاد وقتی که یارا ...
منغص بود عیش آن تندرست که باشد بپهلوی بیمار سست
فریادخوان: فریادخواه، مظلوم، دادخواه ( ( نه باران همی آید از آسمان نه بر می رود دود فریادخوان ) ) نه از آسمان باران می بارد، نه دعای مظلوم به آسمان ...
شخ: شاخه ( ( نه در کوه سبزی نه در باغ شخ ملخ بوستان خورده مردم ملخ ) ) یعنی: نه در کوه سبزی مانده بود و نه در باغ شاخه ای از گیاهی مانده بود، چرا ک ...
چو درویش بی برگ دیدم درخت قوی بازوان سست و درمانده سخت
خوشیدن: خشک شدن ( ( بخوشید سرچشمه های قدیم نماند آب جز آب چشم یتیم ) ) یعنی: تمام چشمه های قدیمی که دائم آب داشتند نیز خشکیدند، و غیر از اشک یتیمان ...
املای صحیح این واژه، Zucchini است.
سر پنجه ی ناتوان بر نپیچ که گر دست یابد برآئی به هیچ
( ( که هر ناتوان را که دریافتی بسرپنجگی پنجه برتافتی ) ) یعنی: با استفاده از قدرتی که داشت، به هر ناتوانی که می رسید ستم می کرد.
بهل: بگذار ( ( بهل تا بدندان گزد پشت دست تنوری چنین گرم و نانی نبست ) ) یعنی: بگذار که حسرت بخورد، چرا که چنین فرصتی مهیا بود اما فایده ای نبرد.
کمان پادشاهی
ده یک گرفتن: به اندازه ی یک دهم مالیات گرفتن ( ( چو دشمن خر روستائی برد ملک باج و ده یک چرا می خورد ) ) یعنی: وقتی که دشمن الاغ روستایی را می دزدد، ...
شاید کنایه از ساکت و مبهوت شدن باشد، یا منظور عصبی شدن و ناخن جویدن باشد. ( ( تبسم کنان دست بر لب گرفت کزو هر چه آید نیاید شگفت ) )
مستسقی: مبتلا به مرض استسقا ( ( چو دیده بدیدار کردی دلیر نگردی چو مستسقی از دجله سیر ) ) اگر چشم ها را به دیدن عادت دادی، مثل کسی که دائم تشنه باشد ...
تیر به معنای بهره و نصیب هم هست. ( ( میازار پرورده ی خویشتن چو تیر تو دارد بتیرش مزن ) ) کسی را که خود پرورانده ای و از تو بهره مند است را میازار.
گویا می تواند مخفف ( را است ) هم باشد. ( ( ملک راست رای ) ) یعنی: فرمانروا باید حکم کند.
سدیگر: سوم ( ( دو پاکیزه پیکر چو حور و پری چو خورشید و ماه از سدیگر بری ) ) این دو نفر، مانند خورشید و ماه یا حور و پری در زیبایی نظیر نداشتند، و ه ...
از معانی تپیدن: گرم شدن، روشن شدن شاید با ( ( تفیدن ) ) از یک ریشه باشد. به معنی: در آفتاب یا آتش گرم شدن، از گرما ترکیدن و شکاف خوردن ( ( حسودی که ...
سخن نیکو و خوب گفتن، با فصاحت حرف زدن ( ( سخن گفت و دامان گوهر فشاند ) ) یعنی: با فصاحت و بلاغت سخن گفت
به معنی دست افشاندن، رقصیدن ( ( سخن گفت و دامان گوهر فشاند بلطفی که شه آستین برفشاند ) ) یعنی: به قدری صحبت های تاثیرگذار گفت، که شاه را به رقص و و ...
رهی: بنده، چاکر، غلام ( ( در آمد بایوان شاهنشهی که بختت جوان باد و دولت رهی ) ) به کاخ شاه وارد شد و گفت: خوشبخت باشی، و اقبال چاکر و بنده ی تو باش ...
گویا به معنی: با فروتنی پذیرا بودن، مهمانپذیر بودن، خدمتگزار بودن ( ( که طبعی نکونامی اندیش داشت سر عجز در پای درویش داشت ) ) یعنی: به نکونامی و خو ...
کنایه از اظهار بیچارگی، تضرع و زاری ( ( چو مفلس فرو برد گردن به دوش ازو بر نیاید دگر جز خروش ) ) چون بینوا تضرع و زاری کند، از او دیگر جز ناله و زا ...
رسم: مقرری، مواجب ( ( شنیدم که شاپور دم در کشید چو خسرو به رسمش قلم در کشید ) ) شنیده ام زمانی که خسرو مواجب شاپور را قطع کرد، او سکوت کرد.
هرم: بسیار پیر شدن ( ( گرو را هرم دست خدمت ببست ترا بر کرم همچنان دست هست ) ) اگر او آن قدر پیر شد که دیگر نمی توانست خدمتی انجام دهد، ولی از تو هن ...
گماشتن: مسلط کردن، مسئول کردن ( ( همانجا امانش مده تا به چاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت ) ) مجازات خلافکار را حتی تا نیم روز هم عقب نینداز، و او را ...
صنعا: پایتخت یمن ( ( وگر پارسی باشدش زاد و بوم بصنعاش مفرست و سقلاب و روم ) ) در ادامه ی بیت قبل: اگر مجرم از اهالی همین سرزمین است، به صنعا، سقلاب ...
زی: لباس، پوشش ( ( ز بیگانه پرهیز کردن نکوست که دشمن تواند بود در زی دوست ) ) پرهیز از بیگانه کاری عاقلانه و رفتاری پسندیده است، چرا که می تواند با ...
سیاح: سیاحت کننده، سیاحت گر، مسافر، جهانگرد ( ( غریب آشنا باش و سیاح دوست که سیاح جلاب نام نکوست ) ) با غریبه جوری رفتار کن که انگار آشناست و مسافر ...
خستن: آزردن، جریحه دار کردن ( ( شهنشه که بازارگان را بخست در خیر بر شهر و لشگر ببست ) ) یعنی: پادشاهی که خاطر تجارت پیشه را آزرده کرد، در رفاه را ب ...
مردانگی: دلیری، شجاعت، مردی، دلاوری ( ( چو مردانگی آید از رهزنان چه مردان لشگر چه خیل زنان ) ) یعنی: در زمانی که دزدان می توانند دلاوری کنند، سپاهی ...
سمر: حکایت ( ( گریزد رعیت ز بیدادگر کند نام زشتش بگیتی سمر ) ) یعنی: رعایا از فرمانروای ستمکار می گریزند و در همه جا با تعریف جور او، بدنامش می کنن ...
پیش بین: آینده نگر ( ( خرابی و بدنامی آمد ز جور رس پیش بین این سخن را بغور ) )
غور: تامل، بررسی ( ( خرابی و بدنامی آمد ز جور رسد پیش بین این سخن را بغور ) ) یعنی: خرابی و رسوایی در نتیجه ی ستم می آیند. مرد خردمند و آینده نگر، ...
بیخ: ریشه ( ( رعیت چو بیخند و سلطان درخت درخت ای پسر باشد از بیخ سخت ) ) یعنی: اگر شاه را به درخت تشبیه کنی، رعایا و عامه مردم برای او مانند ریشه ی ...
( ( مقیمش در انصاف و تقوی بدار مرادش بدنیا و عقبی برآر ) )
کان: معدن ( ( زهی بحر بخشایش و کان جود که مستظهرند از وجودت وجود ) )
( ( هم از بخت فرخنده فرجام تست که تاریخ سعدی در ایام تست ) )
نژاده، والاتبار ( ( چنوئی خردمند فرخ نژاد ندارد جهان تا جهانست یاد ) )
برار: برآور، برآورده کن. ( ( طلبکار خیر است و امیدوار خدایا امیدی که دارد برار ) )
نوشین روان یعنی انوشیروان؛ بنابراین، معنی بیت �سزد گر بدورش بنازم چنان، که سید بدوران نوشین روان� از �بوستان سعدی� این است: از این که در روزگار ابوبک ...
از معانی هول، هیبت و هراس است. پس به نظرم، معنای بیت �چو بانگ دهل هولم از دور بود، بغیبت درم عیب مستور بود� از �بوستان سعدی� این است: مثل طبل توخالی ...
به طور خلاصه، ختن ولایتی بوده که در بیابان های اطراف آن، آهوی مشگ دار فراوان پیدا می شده؛ بنابراین معنای بیت �همانا که در فارس انشا من، چو مشگست بی ق ...
به معنی تظاهر و خودنمایی به صفت و مزیتی است که انسان از آن بی بهره است.
�چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی� یعنی: چون در محبت و دوستی اخلاص مرا آزمودی، چرا از مصاحبت با من روگردان شدی و اعراض کردی.
در توضیحات کتاب بوستان سعدی صفحه ی نوزدهم، دکتر خلیل خطیب گفته اند که کلمه ی شفیع، هم معنی �شفاعت کننده� می دهد، هم معنی �شفاعت پذیرفته شده�.
نویسنده ای که بدون ایجاد طرح کلی، شروع به نوشتن کتابش می کند.
به احساس شدید بی کفایتی، وتردید داشتن به خود، گفته می شود. این احساس بعدا به وضعیتی دیگر تبدیل شده که در آن، فرد خودش را لایق موفقیت هایش نمی داند، ی ...
در سیستم عصبی، به شبکه ای از نورون های به هم پیوسته و متصل گفته می شود، به ویژه در مغز.
تسهیل کننده، کمک رسان، گره گشا، راهگشا، گشاینده
لطفا دقت کنید، املای صحیح این واژه "Comprehension" می باشد. به معنی: دریافت، ادراک، فهمیدن.
تطبیق دادن، بر اساس یک متد یا فرمول تشخیص دادن، بر اساس الگو یا تصویری مرجع چیزی را یافتن
سیستم عصبی پاراسمپاتیک، برخلاف سیستم سمپاتیک، بدن را در حالت استراحت قرار می دهد. و به ویژه بعد از دوره های اضطراب، بدن را آرام می کند.
روش و رفتار جنگجویانه، پیکارجویی، رزم خویی، اهل جنگ و دعوا بودن، ستیزگرایی
لطفا توجه کنید، املای صحیح این واژه "bereavement" می باشد. به معنی فقدان، داغدیدگی، عزاداری.
کیتو همچنین، نام رژیمی است که برای کاهش وزن و حفظ سلامتی بسیار مفید است. در این رژیم، می بایست مقدار کربوهیدرات مصرفی را کاهش داد و آن را با چربی جای ...
مخفف عبارت default mode network می باشد. به زمانی گفته می شود که مغز بیدار است اما مشغول کاری نیست و استراحت می کند، بر عکس task positive network.
زمانی که مغز بیدار است اما مشغول کاری نیست و استراحت می کند. مخفف این عبارت dmn می باشد.