پیشنهادهای سادات خاتمی (٢٦٦)
- غذا سه ساعته رو گازه آخ نگفته! یعنی نپخته، همون جور مثل اوّلش مونده. - همه چی رو به هم ریخت یک آخ نگفت. یعنی عکس العملی نشون نداد عین خیالش نب ...
گُر گُر، گُرّ و گُر: رفت و آمد پشت سر هم و زیاد زیاد و فراوان - وایسا، نیا! داره گر گر ماشین رد می شه.
کوت کردن، کود کردن: روی هم انبار کردن، تلنبار کردن
( کاری را ) از خود دیدن: اطمینان به توانایی خود در انجام کاری - از خودش می بینه که پیش قدم شده. از خود ندیدن: در خود سراغ نداشتن، حال و حوصله و توا ...
دم و دستگاه دیدن: دم و دستگاه چیدن، تدارک عالی برای مهمانی
تُکُم، تَکُم: تکان
گَل: گلو، گردن
چَپی: چفیه، چپیه
لا زدن: تا زدن، تا کردن لباس و پارچه
بادی که صبح دم خروس رو تکون بده تا شب دم خر رو می کنه ( ضرب المثل ) : باد صبح زود، تا شب طوفان می شده. از اوّلش که این طور قوی و شدیده، آخرش چی می ...
بکُش کاری را انجام دادن: کاری را خیلی سریع و بدون اتلاف وقت انجام دادن
سِبِر: دارای پشتکار فراوان، مُصِر
Can I get/have your number? What's your number? Would you give me your ( phone number ) , please? Could I have your phone number? Let me get your num ...
خُرد ( صفت ) : کودک، کوچک، حقیر خُردی ( حاصل مصدر ) : کودکی، کوچکی، حقارت
عینِ ثابت یعنی حقیقتِ ثابتِ هر چیز در علم خداوند قبل از تجلّی و ظهور در عالم. هر موجودی در جهان، تجلّیِ عینِ ثابتِ مخصوصِ خودش است.
ضیق، مضیقه ضاقَ فعل است، یعنی: تنگ شد، ناتوان شد، محدود شد.
آب دون سوا: آب و دانه سوا خورش و غذای آبکی که جا نیفتاده باشد و بسیار آبکی و کم مایه باشد.
وا، وای
حروفی که به هنگام تعجّب بیان می شوند؛ همچون، وای، وا، واه، اوا و. . . در نگارش، پس از این اصوات، علامت تعجّب می گذاریم.
اِبو: اِوا، وا! حرف تعجّب در گویش قدیم گرمساری ها
وا
حیوونکی یا حیوونی: طفلکی، طفلی، بیچاره در مقام تأسّف و ترحّم به شخصی گفته می شود.
توفیر از باب تفعیل ( ریشه: وفر ) وَفَّرَ ( ماضی ) ، یُوَفِّرُ ( مضارع ) ، تَوْفیر ( مصدر ) توفیر: به وجود آوردن، پدید آوردن، تأمین کردن، آماده کردن ...
نان قلاچ یا قالاج در ابتدا نان سفر و نان عشایر بوده که خشک و نازک بوده. امروزه در شهرهای شمالی نانی ضخیم به این نام و همچنین کلاج، قلاچ و کلاچ نون دا ...
بشک
عالَمین: جهان ها عالِمین: دانشمندان، دانایان عالِمَیْن: دو دانشمند
فرزند خان، پسر خان، بزرگ زاده
به دل چسبیدن، مطبوع واقع شدن، بسیار خوش آمدن به جان نشستن
چسبیدن، حال خوبی دادن، به دل نشستن - چقدر این آهنگ به جونم نشست!
گرم شدن وجود، حسابی و دلنشین گرم شدن - ده دقیقه نشستم تو آفتاب، جونم گرم شد.
همیشه ی خدا:همیشه، مُدام، هر دفعه، بدون استثناء as always all the time day in and day out
اگه تو جدول چهار حرفی اومده می شه ابوی.
پلنگ برفی ( Snow Leopard ) یک گونه ی واقعی و بسیار زیبا از گربه سانان بزرگ است که در مناطق کوهستانی مرتفع آسیای مرکزی زندگی می کند. پلنگ برفی ( نام ...
املای درست قبض روح شدن است.
تَلعَبینَ: بازی می کنی ( مفرد مؤنّث مخاطب ) تَلعَبانِ: بازی می کنید ( مثنّی مؤنّث مخاطب ) تَلعَبْنَ: بازی می کنید ( جمع مؤنّث مخاطب )
بَسته: بسه، کافیه
چسبیدن: ( به جز معنی خودش ) گرفتن و نگه داشتن ( موقّتی ) - اینو بچسب تا من بیام. گیر دادن و پافشاری کردن - بچٌه چسبید گفت الّا و بلّا من اینو می ...
دَسمَره: وردست، شاگرد، پادو
دَم کردن برای کسی: اهمّیت دادن به کسی، تدارک خاص برای کسی دیدن - فکر کردی برات دم کردن؟ ( فکر کردی خبریه؟! فکر کردی منتظرتن؟ )
ریخته بودن در جایی: فراوان بودن، پُر بودن - از اینا تو شهر ما ریخته!
کَردو: باغچه
کولو: مرغدانی
خواب ( به جز معنی خودش ) : خُب
وَره وَره: به تدریج ، کم کم
کما هی: چنان که هست، همچنان که هست و راست است کما کان: چنان که بود
اسم نیست بلکه فعل است ( ترسید ) و صفت ( ترسان )
خوش خوار، مقابل دُش خوار ( دشوار ) آسان
خل گیری: خل بازی کلّاً کلمه با ( ( گیری ) ) زیاد هست. گاه به جای. . . گری و . . . بازی، گیری گویند. دیوونه گیری مادرشوهر گیری
سِسکه: چکّه، ذرّه، ترشّح
قایِم: ( صدای ) محکم، بلند و رسا - قایم تر بگو بشنوم.