پیشنهادهای Parisa Jahaniyan (١٢٦)
A sharp knock and the door flies open. تقه تندی به در و در چارتاق باز می شود.
I Wondering when everything is going to fall apart. نمیدانم کی قرار است همه چیز از هم بپاشد.
We’re all trying to prepare ourselves to take down Warner and his men. همه مان سعی داریم خودمان را آماده کنیم تا وارنر و افرادش را به زیر بکشیم
But sometimes the old fears streak across my skin and I can't seem to break free of the claustrophobia clutching at my throat. اما گاهی ترسهای قدیمی ...
جزئیات کم اهمیت
He squints up at the fading sunlight. آفتاب رو به افول چشمش را می زند.
I won't allow myself to get comfortable. اجازه نمی دهم خیالم راحت شود.
چشم هاش گرد شده است .
I spin back to see Adam staring atme. چرخیدم تا آدام رو ببینم که به من زل زده بود.
پیش خودت چی فکر می کرد؟
، کالوکیشن ( ترکیب کلمات ) اصلی عبارت "made up" است. این عبارت به معنای "دروغ گفتن" یا "تراشیدن" چیزی است که واقعیت ندارد. I thought they made tha ...
No wonder he wants you dead. تعجبی نداره که اون جنازه ات رو می خواد.
He's calling after Adam. خطاب به آدام می گوید.
تو رسما خلی You're insane.
I assume it has something to do with dislodging a bullet from her body. به گمانم باید مربوط به درآوردن گلوله از بدن اش باشد.
She was a dream l lost a long time ago. اون رویایی بود که مد ت ها قبل از دست دادم.
His kindly voice comforted me. صدای مهربانش به من آرامش می دهد
Gloomy enfolded me. تاریکی مرا در بر می گیرد.
با تمام نیرو
He is losing his edge. داره شور و اشتیاقش ر و از دست میده.
Take a tight breath. نفس کوتاهی می کشد.
He has no mercy for anyone. او نسبت به هیچ کس رحم ندارد.
He laughed a hard laugh. از ته دل خنده ای کرد
زدن به جاده خاکی
The rain prevented me from going. بارون مانع رفتن من شد. Ali prevented me from eating. علی مانع غذا خوردنم شد.
بستری شدن
Cracking bad jokes. جوک های بی مزه تعریف کردن
A fifty something guitar aficionado. مرد پنجاه و چند ساله عاشق سینه چاک گیتار.
I forgot to set the alarm. یادم رفت که صبح ساعت بزارم.
She loose makeshift ponytail. موهایش را شل وول دم اسبی بسته بود.
An aficionado is a person who’s very enthusiastic about, or interested in, a particular subject. به کسی اطلاق می شود که درباره یک موضوع خاص خیلی م ...
همه چی مرتبه
He curled up into himself . تو خودش کز می کند.
I ridding myself of this world. خودم رو از این دنیا خلاص کنم
You are being very nasty. خیلی بدجنسی میکنی
Woollen bonnet. کلاهی پشمی
برطرف کردن مشکل
احساس هم فکر ی
She sat at a low table. پشت میز کوتاهی نشست
Devoid of a brain. تهی مغز بودن
کف حموم
His eyes search me . چشم هایش مرا می کاود
I take shaky breath. عصبی نفس کشیدم.
نامربوط، خارج از متن مورد بحث ( Beside the point/ question ) This question is beside the point. این سؤال نامربوط است.
از دست دادنِ حالت عادی ( beside oneself ) After the death of her daughter, she was quite beside herself with grief for several weeks. پس از مرگ د ...
کثافت بی ارزش
الف ) مطلع کردن، با خبر کردن، آگاه کردن Example: He informed them of his arrival ایشان را از آمدنش آگاه کرد/ باخبر ساخت. ب ) شکل بخشیدن به، تحت تأثی ...
She's watching her life turn to ashes along with the sofa and chairs. احساس می کند زندگی اش دارد همراه آن مبل ها و صندلی ها می سوزد و خاکستر می شود.
روی هم ریختن The men pile up the broken furniture and set fire to it.
Suppose the fire spread to the house اگه اتش به خانه سرایت کند