پیشنهادهای مجتبی عیوض صحرا (١,٤٩٦)
رُهبان، روهان، رُهان ( rōhān ) - نام پسرانه واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) - ( ( پس واژه رُهبان از رَه ( راه ) نمیاد و پارسی است: روه، پسوند ن ...
روح ( روه - در واژه روهان! ) واژه ای عربی و وام گرفته شده از فارسی است! در فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) : هولس ( hols ) در اوستا: آسِن ( در واژه آ ...
آسِن - واژه اوستایی - روح ( روه - در واژه روهان! ) واژه ای عربی و وام گرفته شده از فارسی است! در فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) : هولس ( hols ) در ...
روح ( روه - در واژه روهان! ) واژه ای عربی و وام گرفته شده از فارسی است! در فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) : هولس ( hols ) در اوستا: آسِن ( در واژه آ ...
واژه اوستایی - نام دخترانه امروزه واژه ای کردی است! هان: کان - در واژه بهانه کان: در پهلوی خانیگ xānig - چشم، دیده، بینش، نگاه - سرچشمه، معدن، م ...
اوشار ( ošar ) - آوشار، آبشار - نام پسرانه در گویش بندرعباسی ( لهجه هرمزگانی ) آیینی کهن که از ایران باستان، برجای مانده است و امروزه در بین جنوبی ...
هوژان، هوزان - واژه اوستایی - نام دخترانه امروزه واژه ای کردی است! هو: فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ ...
هوژان، هوزان - واژه اوستایی - نام دخترانه امروزه واژه ای کردی است! هو: فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ ...
مَرگ - در اوستا به این گونه آمده است: مَهرکَه ( mahrkā ) ، مَرَکَه ( marakā ) ، مَرشَه ( marša ) پهلوی: مرگیه ( margīh ) - اُوش ( ōš ) . مَر ( ma ...
مَرگ - در اوستا به این گونه آمده است: مَهرکَه ( mahrkā ) ، مَرَکَه ( marakā ) ، مَرشَه ( marša ) پهلوی: مرگیه ( margīh ) - اُوش ( ōš ) . مَر ( ma ...
بِشکار - واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) یادآوری از واژه بِشکاری: بِش: خوشرو، خوش برخورد - خوشمزه، لذیذ، گوارا به مانند: خوش و بِش! معنی: قدردا ...
خُروس: یادآوری از واژه پَروَردِش! پَروَردِش ( پَرودَرِش ) - واژه مشتق اوستایی ( parv. dərəs ) گاهی به فَرنام ( لقب ) در اوستا: همکار سروش می دانند: ...
یادآوری از واژه اَبَرسام ( بَرسام ) ! بَرسام، اَبَرسام، بَرسا - نام پسرانه - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) نام درست و بُوَنده ( کامل ...
نامی پر کاربرد در آمریکا و کانادا هست! تاسیان ( تاسیَن ) : تاسه! - تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در او ...
فرتاش جان استاد دهخدا واژه شناس بود و به مانند دکتر معین زبان شناس و ریشه شناس نبود که ریشه سانسکریت و اوستایی: ضعیف ( بدون a ) ، قوی ( با a ) و بال ...
درود فرتاش جان سپاس از نکته سنجی قشنگ و موشکافانه ات آره درست می فرمایید، سپاس🙏
تاسیان ( تاسیَن ) : تاسه! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَ ...
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( ...
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( t ...
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( tān ...
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسا، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( tā ...
می توان از واژه: " تاسیان یا تاسه" بهره گرفت!
تَلواسه ( تالواسه ) - از واژه تاسیان ( تاسه ) گرفته شده است! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در ...
می توان از واژه: " تاسیان یا تاسه" بهره گرفت!
تاسیان ( تاسیَن ) : تاسه! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَ ...
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَ ...
دُژَم ( dožam ) - واژه فارسی میانه پهلوی ( پارسیک، پارسیگ ) گونه دیگر آن در اندرز اوشنَر دانا پهلوی: dušram واژه انگلیسی که بسیار به آن همسان است و ...
واژه فارسی میانه پهلوی ( پارسیک، پارسیگ ) : "دُژَم، dožam" گونه دیگر آن در اندرز اوشنَر دانا پهلوی: dušram واژه انگلیسی که بسیار به آن همسان است و ه ...
نام اوستایی " الموت" است: اِرِزیفیه ( erezifyāt ) یاد آوری از واژه آناهیتا: کیکاوُوس ( کاوا اوسا، کی کاوُوس ) : بر فراز کوه اِرِزیفیَه ( Erezifya، ک ...
نام اوستایی آن به این گونه آمده است: اِرِزیفیه ( erezifyāt ) یاد آوری از واژه آناهیتا: کیکاوُوس ( کاوا اوسا، کی کاوُوس ) : بر فراز کوه اِرِزیفیَه ( ...
" بَهار" در اوستا به این گونه آمده است: زَرَما"zarama" اوستایی: زَرَما >>> پهلوی: وَهَر ( وَهار ) >>> امروزه: بهار زَرَم: سبزه، سبزی - نونَوار، تا ...
آن را با واژه زیما یکسان ندانید! "زمستان" در اوستا به این گونه آمده است: اوستایی: زَیَنِم ( zayanem ) >>> پهلوی: زَئم ( جَئم ) >>> سانسکریت: هیمه ( ...
آن را با واژه زیما یکسان ندانید! در اوستا به این گونه آمده است: اوستایی:زَئِنَ ( zaena ) ، زَیَنِ ( zayane ) ، زیاو ( zyāw ) >>> پهلوی: زَئم ( جَئم ) ...
"تابستان" در اوستا به این گونه آمده است: هامین ( hāmin ) در کردی هم به گونه "هاوین" کاربرد دارد! هام: تشنه، عطشان - مجاز از کویر، بیابان، صحرا، د ...
"تابستان" در اوستا به این گونه آمده است: هامین ( hāmin ) در کردی هم به گونه "هاوین" کاربرد دارد! هام: تشنه، عطشان - مجاز از کویر، بیابان، صحرا، د ...
شیر خوردنی در اوستا به این گونه است: پَئما ( paēma ) پَئم: پَم - کوتاه شده پستان - ممه، سینه ( ( امروز در مازندران هم به زبان کودکانه رواج دارد که ...
شیر خوردنی در اوستا به این گونه است: پَئما ( paēma ) پَئم: پَم - کوتاه شده پستان - ممه، سینه ( ( امروز در مازندران هم به زبان کودکانه رواج دارد که ...
شیر خوردنی در اوستا به این گونه است: پَئما ( paēma ) پَئم: پَم - کوتاه شده پستان - ممه، سینه ( ( امروز در مازندران هم به زبان کودکانه رواج دارد که ...
این واژه دیرینگی بسیار دارد! در اوستا به این گونه بکار رفته است: اَنومایا ( anumaya ) داستان آن به دو اساطیر ایران بازمی گردد: کیومرث: نطفه ( تخمه ...
کانیشکا - نام پسرانه واژه فارسی میانه پهلوی ( پهلوانیگ، پهلوانیک ) نام شاهنشاه امپراتوری کوشانی که دستاوردهای بسیاری از جمله: گسترش دین بودا و قلمرو ...
کانیشکا - نام پسرانه واژه فارسی میانه پهلوی ( پهلوانیگ، پهلوانیک ) نام شاهنشاه امپراتوری کوشانی که دستاوردهای بسیاری از جمله: گسترش دین بودا و قلمرو ...
اَوِستا - پارسی باستان: اَپِستا وَهَکه ( واکا ) پهلوی: اَپِستاک ( اَوِستاک ) از ریشه ایستادن: گونه دیگر در اوستا : اَوی شتا ( avē šta ) بر چیزی ...
درشکه: این واژه گرچه روسی شناخته شده است ولی در اوستا به چند گونه آمده است: درَزهَه ( drazha ) : در دست گیرنده و داشتن چیزی وَشِم ( vāšem ) : از بن و ...
اَفسار: ریسمان یا بَندی است که به دهن اسب ( دهنه ) می بندند و با آن اسب را مهار می کنند به اوستایی: آخنا ( āxna ) از ستاک اوستایی انک ( ank، anč ) ...
اَفسار - ریسمان یا بَندی است که به دهن اسب ( دهنه ) می بندند و با آن اسب را مهار می کنند به اوستایی: آخنا ( āxna ) از ستاک اوستایی انک ( ank، anč ...
گرچه برخی این واژه را عربی می دانند ولی به دیدِ من، این واژه پارسی است! آب: آو، آپ! شار: سِتاک ( بُن فعل ) شاریدن یا شاردَن! به مانند: سَرشار! د ...
در اوستا به این گونه آمده است: کائو ( kao ) کائو: تاریک، سیاه - کور، نابینا، روشندل در زمان باستان بر این باور بودند، هر چشمی دارای یک جهان ( دنیا ...
کَر - در اوستا به دو گونه آمده است: کَرَف ( karaf ) اَگوشتَه ( agušta ) : بی گوش، ناشنوا کَرَف: کر، ناشنوا، گوش بسته، دل شنو در زمان باستان بر ...
هِی - در چکامه ها ( شعرها ) به گونه "هین" کاربرد دارد! در اوستا: "hadha" ( ( این واژه بیشتر با زوهر بکار می رود: zaothrō - barāi: برای زوهر! آنکه ه ...
هِی - در چکامه ها ( شعرها ) به گونه "هین" کاربرد دارد! در اوستا: "hadha" ( ( این واژه بیشتر با زوهر بکار می رود: zaothrō - barāi: برای زوهر! آنکه ه ...