پیشنهادهای فرحناز یوسفی (١٦٥)
در متون نثر قدیمی مثل عتبةالکتبة، به معنی اختلال و توهین نیز آمده است.
در متون منثور قدیمی مثل عتبةالکتبة، در جمله معنی هم رتبگی نیز دارد.
ضرب المثل عربی است؛ در معنای نهایت تلاش که اندک است.
سرشته شده؛ از خمر. عتبةالکتبة، اخوانیات، نامه 32
نکبت دیده و خواری کشیده ( عتبةالکتبة، اخوانیات، نامه 27 )
داری گشادنامه جان در دِهِ فلک/ گو دِه کیا که نُزلِ تو اینجا برافکند ( خاقانی ) 🔸فرمان سرگشاده جان در، دِه فلک به دست تست، بزرگ ده را بگو که نصیب و ر ...
هر هفت کرده پردگی رز به مجلس آر/تا هفت پرده خرد ما برافکند ( خاقانی )
باران فروریزنده عتبةالکتبة؛ اخوانیات نامه 2
برانگیزنده؛ محرک؛ موثر
حرف از جهتی بر دو نوع است :1 - حرف عله 2 - حرف صحه 🔸حرف عله سه بود ای طلبه / واو و یاءو الف منقلبه 🔸فعل از نظر حروف عله بر دو نوع است :1 - فعل مع ...
مُشبَع مستطیل=طولانی و مفصل؛ عتبةالکتبة صفحه 189 نامه 3
در همه حال
مجموع کلمات
آرزوهای بزرگ
کلبهٔ اِدبار=دار بدبختی، کنایه از دنیا
با توجه به جمله معنای عهده دار نیز دارد.
دُهاة ؛ دُهات=زیرکان؛ هوشیاران
هم عصران
پذیرش
ماهیانه، حقوقی که در ماه می گیرند. ( عتبةالکتبة )
رَبع سکون=سکونتگاه ( عتبةالکتبة )
به قچقارباشی فرود آمدند/نشستند و یکبار دم بر زدند. شاهنامه فردوسی 🔸دم بر زدند=استراحت کردند.
نخستین سبک شناسان ایران، شاعران دوره بازگشت ادبی هستند یا نخستین کسانی هستند که بدون اینکه خود بدانند به مطالعات سبک شناسی اشتغال ورزیدند؛ زیرا شاعرا ...
اصول کلاسیسم محاکات سجایای عالی بشری، رعایت ایجاز و بلاغت، عقل گرایی است که در شعر دوره بازگشت هم به صورت پند و اندرز، سادگی و روشنی و فخامت زبان دید ...
شبیه به دوره بازگشت ادبی شعر در ایران و یا نهضت کلاسیسم در غرب، در ادبیات عرب، حرکةالاحیا ( جنبش بازآفرینی ) است. در اوایل قرن بیستم شاعران از امثال ...
نظیر نهضت بازگشت که به یک اعتبار نگاهی دوباره به میراث کهن ادبی بود در ادبیات بسیاری از اقوام اتفاق افتاده است. در قرن 17 میلادی در غرب نهضت کلاسیسم ...
دوره بازگشت در شعر: جنبش بازگشت در نیمه دوم قرن 12 یعنی از اواخر دوره افشاریه پدیدار شد و در عهد کریم خان توسعه یافت اما رواج واشاعه آن از زمان فتحعل ...
بر سر من مغفری کردن کُلَه وآن درگذشت/بگذرد بر طیلسانم نیز دور معجری. ( انوری ) 🔸اهالی بلخ بر سر انوری معجر ( روسری ) بستند و قصد جان او را داشتند؛ چ ...
کار آب نافع اندر مشرب من آتشی است /شأن خاک ساکن اندر کلبه من صرصری ( باد سرد ) ؛ ( انوری، در مدح بلخ ) .
شعوبیه، عرب را از پست ترین اقوام می شمردند و با توسل به قرآن، فضیلت را فقط در تقوی می دانستند. جریان شعوبیه از دوره امویه تا اوایل عباسیان بازار گرمی ...
تا ببینم قلزمی در قطره ای/ آفتابی درج اندر ذره ای ( مثنوی، داستان دقوقی ) . 🔸قلزمی=دریایی
اجعل الخضر لامری سببا/ ذالک او أمضی و أسری حقبا ( مثنوی، داستان دقوقی ) . 🔸حقبا=یک عمر، سال ها. 🔸موسی می گوید: �من خضر را مرشد یا سبب قرار می دهم ...
می روم تا مجمع البحرین من/تا شوم مصحوب سلطان زَمَن ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
همچو داوودم نود نعجه مراست/ طَمْع در نعجه حریفم هم بجاست. ( مثنوی، داستان دقوقی ) . 🔸نعجه=بز 🔸اشاره به داستان داوود که نزاعی بین دو نفر در می گیرد ...
هرکه را دل پاک شد از اعتلال/ آن دعایش می رود تا ذوالجلال ( مثنوی، داستان دقوقی ) 🔸اعتلال=بیماری
در قِباب حق شدند آن دَم همه/ در کدامین روضه رفتند آن رمه ( مثنوی، داستان دقوقی ) 🔸قباب در اینجا=آسمان
گفت مانا کاین امام ما ز درد/ بوالفضولانه مناجاتی بکرد ( مثنوی، داستان دقوقی ) . 🔸مانا در اینجا=گویی، انگار.
فُجفُجی ( پِچ پِچی ) افتادشان با همدگر/ کاین فضولی کیست از ما ای پدر ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
در گل تیره یقین هم آب هست/ لیک ز آن آبت نشاید آب دست ( مثنوی، داستان دقوقی ) 🔸آب دست=وضو
در پناه شیر کم ناید کباب/ روبها تو سوی جیفه کم شتاب ( مثنوی، داستان دقوقی ) 🔸جیفه در اینجا=مردار دنیا
روبها این دم حیلت را بهل/ وقف کن دل بر خداوندان دل ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
در هوای آنکه گویندت زهی ( احسنت، آفرین ) / بسته ای در گردن جانت زهی ( ریسمان، طناب ) . مثنوی، داستان دقوقی
در گُوی و در چَهی ای قَلتَبان/دست وادار از سبال دیگران ( مثنوی، داستان دقوقی ) . 🔸قلتبان=بی غیرت🔸گُوی=گودالی 🔸سبال=سبیل
رو بگرداند به سوی دست چپ/ در تبار و خویش گویندش که خَپ ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
دست و پا دادمت چون بیل و کلند/من ببخشیدم ز خود آن کی شدند. ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
گشت کشته تن ز شهوت ها و آز/ شد به بسم الله بسمل در نماز. ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل/کرد جان تکبیر بر جسم نبیل. ( مثنوی، داستان دقوقی ) .
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی/یا رب مکناد آفت ایام خرابت ( حافظ ) / ای کاخ که مایه ی شادی خاطر و اقامتگاه دلارامی، از پروردگار خواستارم که آسیب روز ...
راه دل عشاق زد آن چشم خماری/ پیداست از این شیوه که مست است شرابت ( حافظ ) چشمان خمارآلوده و نیم مست تو رهزن دل های عاشقان شد، از اینجا آشکارست که شرا ...
تخت زُمرُد زده است گل به چمن/راح چون لعل آتشین دریاب ( حافظ ) /اکنون که بوته ی گل در میان سبزه زار کرسی زمردین نهاده است، می لعل سرخ فام را می جوی و ...
می چکد ژاله بر رخ لاله/ المدام المدام یا احباب ( حافظ ) / شبنم بر چهره ی لاله فرومی ریزد. ای دوستان! باده بیاورید و بنوشید. مُدام: باده، شراب.
می دمد صبح و کِلِه بست سحاب/الصبوح الصبوح یا اصحاب ( حافظ ) /بامداد برآمد و ابر در آسمان پرده آویخت، ای یاران! شراب بامدادی بیاورید و بنوشید.
شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت ( حافظ ) . خوی: بر وزن مِی نیز تلفظ می شود. عرق انسان و حیوانات را گویند.
صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام / آفتابی کز دم عیسی نشان آورده ام ( خاقانی ) .
خاک پای خاک بیزان بوده ام تا گنج زر/کرده ام سود از بهین عمری زیان آورده ام ( خاقانی ) خاک بیزان=کسانی که خاک کارگاه زرگران را برای پیدا کردن خرده های ...
نُقل در قدیم: هر خوردنی لذیذ که بدان تنقل کنند از قبیل شیرینی و میوه و. . . / نُقل خاص آورده ام زآنجا و یاران بی خبر/ کاین چه میوه ست از کدامین بوستا ...
تا به هر شهری بنَگزاید مرا هیچ آب و خاک/ خاک شروان بلکه آبِ خیروان آورده ام. ( خاقانی )
زنده بماند ؛ فعل دعا.
کنایه از باده گسارانی که دیر مست می شوند.
گردون یهودیانه به کتف کبود خویش/آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند ( خاقانی ) . در اینجا قرص زردرنگ خورشید به زردپاره ( غیار ) یهودیان تشبیه شده است.
هفت قلم آرایش در قدیم شامل:وسمه، سرمه، سرخاب، سفیداب، غالیه، زرک و حنا ( زَرَک=خال مصنوعی بود که به وسیلهٔ سرمه روی صورت ایجاد می کردند. غالیه=ماده ا ...
دُرِّ دَری=شعر گران بهای فارسیِ دَری
طاووس بین که زاغ خورد وآنگه از گلو/گاورس ریزه های منقّا برافکند ( خاقانی ) . شعلهٔ آتش را ببین که زغال را فرو می برد و جرقه هایی را بیرون می اندازد. ...
نه هرکه گام تواند زدن به بیدا در/ سنان و تیغ تواند زدن به هیجا در. . . . بیدا=بیابان؛ هیجا=میدان جنگ. ( مقامات حمیدی )
نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است/ سوسن به صف اندر پسری سیم عذار است ( مقامات حمیدی )
چون گُل چه کنی ز عشق پیراهن چاک/ مانند سمن سیم درانداز به خاک ( مقامات حمیدی )
باش تا سحاب درّ و کافور فرو بیزد و این گل های صد رنگ پرنگار از شاخهای اشجار فرو ریزد ( مقامات حمیدی )
آنجا که جمال ما جهان آراید/ خورشید فلک روی به کس ننماید ( مقامات حمیدی )
از عشق لب لعل تو ای درّ خوشاب/چون نیلوفر سپر فکندیم بر آب ( مقامات حمیدی )
دلیل آورندگان
گوشت نمکین
لاتَهرَبوا=فرار نکنید
اُریقَت=ریخته شده
عربی: سوق داده شده در زبان لری همان طور که آقای خیری نوشتند، سقت بام یا سیقت بام است یعنی: فدایت شوم
به سخن های دلربای غریب/در زمانه غریب باید بود. . . غریب اول=شگفت ؛ غریب دوم=منفرد و یگانه. ( مقامات حمیدی )
صدای دهان هنگام غذاخوردن
وَلْوَلَه=به آواز گریستن، واویلا گفتن ( نفثةالمصدور صفحه 40 ) .
نیک خواهان
محادَثتِ سِنان=جلا دادن سرنیزه ها
روباه خَدّاع ( مکار ) را بر شیران مَصّاع ( شمشیر زن ) و دلیران قَرّاع ( سخت از هرچیزی ) فرمان روایی و کارفرمایی اثبات کرده. . . ( نفثةالمصدور )
ضَوءٌ مِن النَّارِ والظَّلْمَاءُ عَاکِفَةٌ/و ظُلمةٌمِن غُبارٍ فِی ضُحیً شَحِبِ=روشنایی آتش شب را مانند روز، روشن کرده وتاریکیِ غبار چاشتگاه را تیره و ...
بپای خود به بلا می روی، زهی سروکار! ( احسنت! ) نفثةالمصدور صفحه 36.
کنایه از دنیا
الوَیلُ کُلَّ الوَیل=ای وای هزاران وای! دریغ هزاران دریغ!
نُجْعَهٔ ذِئاب=آب و گیاهِ گرگ ها
لُهْنَهٔ کِلاب=نیم چاشتِ سَگان
آن گوران خرطبع را گورْ سوی مرابضِ آساد می دواند. مَرابِض آساد=در این قسمت نفثةالمصدور صفحه 33=جای درندگان مثل شیر و گرگ.
لَیسَ التَّکَحُّلُ فِی العینینِ کَالکَحَل=چشم خود را با سُرمه سیاه کردن مانند سیاهی طبیعی آن نیست. ( نفثةالمصدور )
بطاقه ای که مرغ آورده بود ( کبوتر نامه بر ) ، به من دادند؛ می خواندم. . . ( نفثةالمصدور )
صاعقه های پی در پی
سحابی حَشوْ=پوشیده ( پُر شده ) از ابر؛ حَشوْ=چیزی که با پشم و پنبه و غیره در بالش و لحاف و غیره پُر کنند. ( نفثةالمصدور )
لَواقِحِ لَواحِق=بادهای باردار کنندهٔ پیوسته؛ لَواقِح=بادی که درخت را میوه دار کند.
سیلاب که تواتر امداد صواعق آن را از شواهق سوی هامون راند. . . شواهق=کوه بلند ( نفثةالمصدور )
پنجاه طُلب از اَطلابِ ملاعین تاتار. . . =پنجاه دسته از لشکر ملعون تاتار. . . ( نفثةالمصدور )
سخنان واهی، یاوه
کنایه از اوضاع مغشوش؛ مُزَیَّف=نبهره، ناسره، ناخالص.
بُرد=نوعی پارچه کتان راه راه و گران بها که نوع یمانی آن مشهور بوده است: طَیَّ التِّجارِ بِحَضْرَمَوتْ بُرودَا ( نفثةالمصدور )
تعاقبِ شُهور=در پی ماه ها
قُرحاً عَلَی قُرحٍ. . . = زخم روی زخم
میان سراهای راحت
هنگام امور سخت
نیمهٔ رمضان
شَیْمِ بارقه=به امید باران در برق ( نفثةالمصدور )
بُکاء طویل=گریهٔ زیاد
مُهَفْهَفات تُرک=زنان باریک میانِ تُرک
مُرهَفاتِ هند=شمشیر تیز هندی
نَهَاراً جَهَاراً= آشکارا در روز
البیضُ هَمّی لالَذی البِیضِ الطُّلَی/و طِلابی الأوتارُ لا الأوتارُ ( نفثةالمصدور ) / وجههٔ همت من شمشیر است نه کامروایی و لذت در زنان سپید گردن/مطلوب ...
عِتاق=جمع عتیق، اسب نیکو
تَثقیفِ ذَوابل=راست کردن نیزه
غَبوق و صَبوح=شراب شبانگاهی و شراب صبحگاهی
اَغانی مَغانی=سرودو ساز زنان سرودگوی
أوتار مَلاهی=موسیقی خوش
تَحدید بَواتر=تیزکردن شمشیر
تیزی شمشیر
خُدود بیض=رخ سپید
دانش اندک
گمان می کنم صفحه با مشکل روبروست برای مع القصه بطولها، معنیِ القصه، باری را نوشتم برای اندرون دار درج شده. برای واژه بدرقه نیز همین مشکل وجود داشت بز ...
مَحَجَّهٔ عُزلت= میان راه، راهِ راست
ضَوارِی الصُّقُور=بازان شکاری
غراب البینی ( زاغی ) است که وقت مهاجرت کاغد ( کاغ کاغ=بانگ و فریاد ) نفثةالمصدور
کلاغ ابلق، کلاغ دورنگ
باری، القصه
سقِّ سیاه
استخوان های بزرگان در نفثةالمصدور
نیم مجروح
سرهای بزرگان
سَموم عَواصِف=بادهای گرم
بَریق حُسام=درخشش شمشیرها
مورد دوم اشتباه درج شده برای واژه دم فروخور نوشتم بزرگواری کنید حذف کنید
اعمارِ طِوال=زندگانی دراز
دُردیِ دَرد=شرابی ناخوش
دل را از غم خالی کردن
کنایه از عاجز شدن
از ترس و اضطراب لب از سخن فرو بستن، ساکت شدن
بامداد پیری، سپیدموی شدن
عَرَض ریزه=مال و متاع دنیا
مغولِ پست
ویران کنندهٔ لذت ها، ملک الموت
شب های مهتابی
غُلَّتِ ضمیر=سوز و گداز درون، تشنگی و سوزش درون
پیشرو قافله
أُلُوفِ محنت=هزاران سختی و رنج
دزدان، درویشان
مال حرام اندک
خوشبختی اندک
حَاشَا المَولَی=خدا نکند، دور از آن سرور
نور به فتح اول بر وزن ثور به معنای شکوفه است:اگر حمل و ثور گردون دور و تاریکست، گل و نور هامون پیدا و نزدیک. . . ( مقامات حمیدی )
مابین دو کتف ستور؛ کاهل صباح تا سافل رواح کنایه از اول روز تا فرا رسیدن شب است ( مقامات حمیدی ) .
هردم از خون ادیم خاکی را/چون ادیم پلنگ باید کرد: ادیم اول به معنی روی و چهره؛ ادیم دوم به معنی ظاهر یا پوست است؛ یعنی روی زمین را از خون دشمنان چون پ ...
چون تنگ بر تازیان تنگ کردیم و رأی عزم جنگ را آهنگ. . . : تنگ اول به معنی راه عبور و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
تا شود عرصهٔ مراد فراخ/تنگ بر اسب تنگ باید کرد:تنگ اول به معنی بند چرمی و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
ابا=آش ابا و حلوا در ظروف حجازی است. مقامات حمیدی
حبل=رنج و درد شب آبستن هنوز بر فراش حبل بود. . . مقامات حمیدی
کئوس=جمع کأس، قدح ها
قُرحاً علی قُرحٍ=زخم روی زخم
به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز ( پارگین ) امید کردن کوثری انوری یعنی امید و انتظار از جهان و روزگار مانند این است که من از یک ( برکه ...
زیباترین قصیده انوری، قصیده ای است که در مدح بلخ و تبرئه خود از اتهام هجو بلخ و نجات جان خود سروده است: ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری وز نفاق تیر ...
سرزنش ها، عتاب ها �منشآت قائم مقام�
سوءالحظ=بدشانسی
لاتَرحَلنَّ فما اَبقیتَ من خَلَدی ما اَستطیعُ به تَودیعَ �مرتَحَل� هرگز از من دور مشو که چیزی از جانم نمانده است که بتوانم با میهمانم وداع کنم تار ...
عجیب و شگفت آور
عرقی نزّاع دارد=نژادی کاملا متمایز دارد عتبة الکتبة - جوینی
اذیت و آزار
خریده آسا=مانند خاتون با شرم و حیا ( تاریخ وصّاف )