پیشنهادهای فرحناز یوسفی (١٦٥)
می چکد ژاله بر رخ لاله/ المدام المدام یا احباب ( حافظ ) / شبنم بر چهره ی لاله فرومی ریزد. ای دوستان! باده بیاورید و بنوشید. مُدام: باده، شراب.
می دمد صبح و کِلِه بست سحاب/الصبوح الصبوح یا اصحاب ( حافظ ) /بامداد برآمد و ابر در آسمان پرده آویخت، ای یاران! شراب بامدادی بیاورید و بنوشید.
شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت ( حافظ ) . خوی: بر وزن مِی نیز تلفظ می شود. عرق انسان و حیوانات را گویند.
صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام / آفتابی کز دم عیسی نشان آورده ام ( خاقانی ) .
خاک پای خاک بیزان بوده ام تا گنج زر/کرده ام سود از بهین عمری زیان آورده ام ( خاقانی ) خاک بیزان=کسانی که خاک کارگاه زرگران را برای پیدا کردن خرده های ...
نُقل در قدیم: هر خوردنی لذیذ که بدان تنقل کنند از قبیل شیرینی و میوه و. . . / نُقل خاص آورده ام زآنجا و یاران بی خبر/ کاین چه میوه ست از کدامین بوستا ...
تا به هر شهری بنَگزاید مرا هیچ آب و خاک/ خاک شروان بلکه آبِ خیروان آورده ام. ( خاقانی )
زنده بماند ؛ فعل دعا.
کنایه از باده گسارانی که دیر مست می شوند.
گردون یهودیانه به کتف کبود خویش/آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند ( خاقانی ) . در اینجا قرص زردرنگ خورشید به زردپاره ( غیار ) یهودیان تشبیه شده است.
هفت قلم آرایش در قدیم شامل:وسمه، سرمه، سرخاب، سفیداب، غالیه، زرک و حنا ( زَرَک=خال مصنوعی بود که به وسیلهٔ سرمه روی صورت ایجاد می کردند. غالیه=ماده ا ...
دُرِّ دَری=شعر گران بهای فارسیِ دَری
طاووس بین که زاغ خورد وآنگه از گلو/گاورس ریزه های منقّا برافکند ( خاقانی ) . شعلهٔ آتش را ببین که زغال را فرو می برد و جرقه هایی را بیرون می اندازد. ...
نه هرکه گام تواند زدن به بیدا در/ سنان و تیغ تواند زدن به هیجا در. . . . بیدا=بیابان؛ هیجا=میدان جنگ. ( مقامات حمیدی )
نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است/ سوسن به صف اندر پسری سیم عذار است ( مقامات حمیدی )
چون گُل چه کنی ز عشق پیراهن چاک/ مانند سمن سیم درانداز به خاک ( مقامات حمیدی )
باش تا سحاب درّ و کافور فرو بیزد و این گل های صد رنگ پرنگار از شاخهای اشجار فرو ریزد ( مقامات حمیدی )
آنجا که جمال ما جهان آراید/ خورشید فلک روی به کس ننماید ( مقامات حمیدی )
از عشق لب لعل تو ای درّ خوشاب/چون نیلوفر سپر فکندیم بر آب ( مقامات حمیدی )
دلیل آورندگان
گوشت نمکین
لاتَهرَبوا=فرار نکنید
اُریقَت=ریخته شده
عربی: سوق داده شده در زبان لری همان طور که آقای خیری نوشتند، سقت بام یا سیقت بام است یعنی: فدایت شوم
به سخن های دلربای غریب/در زمانه غریب باید بود. . . غریب اول=شگفت ؛ غریب دوم=منفرد و یگانه. ( مقامات حمیدی )
صدای دهان هنگام غذاخوردن
وَلْوَلَه=به آواز گریستن، واویلا گفتن ( نفثةالمصدور صفحه 40 ) .
نیک خواهان
محادَثتِ سِنان=جلا دادن سرنیزه ها
روباه خَدّاع ( مکار ) را بر شیران مَصّاع ( شمشیر زن ) و دلیران قَرّاع ( سخت از هرچیزی ) فرمان روایی و کارفرمایی اثبات کرده. . . ( نفثةالمصدور )
ضَوءٌ مِن النَّارِ والظَّلْمَاءُ عَاکِفَةٌ/و ظُلمةٌمِن غُبارٍ فِی ضُحیً شَحِبِ=روشنایی آتش شب را مانند روز، روشن کرده وتاریکیِ غبار چاشتگاه را تیره و ...
بپای خود به بلا می روی، زهی سروکار! ( احسنت! ) نفثةالمصدور صفحه 36.
کنایه از دنیا
الوَیلُ کُلَّ الوَیل=ای وای هزاران وای! دریغ هزاران دریغ!
نُجْعَهٔ ذِئاب=آب و گیاهِ گرگ ها
لُهْنَهٔ کِلاب=نیم چاشتِ سَگان
آن گوران خرطبع را گورْ سوی مرابضِ آساد می دواند. مَرابِض آساد=در این قسمت نفثةالمصدور صفحه 33=جای درندگان مثل شیر و گرگ.
لَیسَ التَّکَحُّلُ فِی العینینِ کَالکَحَل=چشم خود را با سُرمه سیاه کردن مانند سیاهی طبیعی آن نیست. ( نفثةالمصدور )
بطاقه ای که مرغ آورده بود ( کبوتر نامه بر ) ، به من دادند؛ می خواندم. . . ( نفثةالمصدور )
صاعقه های پی در پی
سحابی حَشوْ=پوشیده ( پُر شده ) از ابر؛ حَشوْ=چیزی که با پشم و پنبه و غیره در بالش و لحاف و غیره پُر کنند. ( نفثةالمصدور )
لَواقِحِ لَواحِق=بادهای باردار کنندهٔ پیوسته؛ لَواقِح=بادی که درخت را میوه دار کند.
سیلاب که تواتر امداد صواعق آن را از شواهق سوی هامون راند. . . شواهق=کوه بلند ( نفثةالمصدور )
پنجاه طُلب از اَطلابِ ملاعین تاتار. . . =پنجاه دسته از لشکر ملعون تاتار. . . ( نفثةالمصدور )
سخنان واهی، یاوه
کنایه از اوضاع مغشوش؛ مُزَیَّف=نبهره، ناسره، ناخالص.
بُرد=نوعی پارچه کتان راه راه و گران بها که نوع یمانی آن مشهور بوده است: طَیَّ التِّجارِ بِحَضْرَمَوتْ بُرودَا ( نفثةالمصدور )
تعاقبِ شُهور=در پی ماه ها
قُرحاً عَلَی قُرحٍ. . . = زخم روی زخم
میان سراهای راحت