English User

English User

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



topnotch٢٠:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٠٧دست مریزادگزارش
9 | 1
if so١٥:٢١ - ١٤٠٠/٠٤/٠٧حالا که اینطورهگزارش
14 | 1
panhandle١٥:١٢ - ١٤٠٠/٠٤/٠٧وادیگزارش
2 | 0
courtesy١٤:٢٠ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦شعور و ادبگزارش
18 | 0
shrew١٤:٠٧ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦خجه پلنگیگزارش
5 | 0
look alive١٣:٤٥ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦یه کاری بکن، یه تکونی بده به خودتگزارش
5 | 1
keep up١٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦جا نموندن I speak so fast, try to keep upگزارش
7 | 1
come down on١٢:٥٦ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦خراب شدن رو سر کسی، نهیب و تشر تند زدن به کسیگزارش
14 | 0
frowned upon١٢:٣٣ - ١٤٠٠/٠٤/٠٦ممنوع به عمل آورده شده، ممنوع به حساب آمدهگزارش
9 | 1
presently١٥:١٣ - ١٤٠٠/٠٤/٠٥همین الانا، یکم وقت دیگهگزارش
18 | 0
scram١٥:٠٧ - ١٤٠٠/٠٤/٠٥جیم شو بروگزارش
2 | 0
up someone's ass١٤:٣٢ - ١٤٠٠/٠٤/٠٥بیخ گوش و چسبیده به کسی بودن ( خصوصا در رانندگی )گزارش
5 | 0
figure١٤:٢٧ - ١٤٠٠/٠٤/٠٥رقم و عدد: Write the amount in both words and figures. مقدار را به حروف و به رقم بنویسد تصاویری که در کتاب ها هست و طبق یک شماربندی آورده شده است ، م ... گزارش
18 | 1
understanding١٥:٤٨ - ١٤٠٠/٠٤/٠٢درک و فهم از چیزی/understanding of politics تفاهم، درک متقابل/understanding between people تعامل they could reach an understanding. فهیم، اهل درک و ... گزارش
5 | 0
folksy١٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٣/٣١بی شیله پیله وهمه پسندگزارش
5 | 0
go along with١٣:١٩ - ١٤٠٠/٠٣/٣١حاضر شدن به کاری، تن دادن، زیر بار رفتنگزارش
21 | 1
gag١٢:٢٤ - ١٤٠٠/٠٣/٣٠اوق زدن له له زدن برای کاری، له زدن دل برای انجام کاریگزارش
12 | 0
for what it's worth١٢:٣٦ - ١٤٠٠/٠٣/٢٩هر چی باشه، دست کم، حداقلشگزارش
5 | 1
yield١٥:١٧ - ١٤٠٠/٠٣/٢٦سودزایی، بازده، کارکردگزارش
12 | 0
sentiments١٥:٣٨ - ١٤٠٠/٠٣/٢٤عطوفت حس و حالگزارش
7 | 0
overview١١:٤٩ - ١٤٠٠/٠٣/٢٣یه کلیتی، کلیتگزارش
14 | 1
typographic١١:٤٢ - ١٤٠٠/٠٣/٢٣صفحه نگارایانه a typographical errorگزارش
5 | 0
typography١١:١٦ - ١٤٠٠/٠٣/٢٣صفحه نگاری، آرایش و طراحی صفحه چاپ شده یا تایپ شدهگزارش
2 | 1
utility١٣:٣٩ - ١٤٠٠/٠٣/١٩خوبی و سودمندی Its basic utility lies in being able to drive where other vehicles can’t go. The product became popular thanks to its high utility in ... گزارش
2 | 0
toward the end٠٩:٤٠ - ١٤٠٠/٠٣/١٨رو به آخر، حوالی و نزدیک به پایانگزارش
9 | 1
buzz٠٩:٢٦ - ١٤٠٠/٠٣/١٨حرف و نقل و صر وصدا ( پیروامون کسی یا چیزی ) His hairstyles generated more buzz than his music. گزارش
5 | 1
beck and call١٣:٤٤ - ١٤٠٠/٠٣/١٧دربست در خدمت کسی بودن گزارش
16 | 0
come off١٢:٤٦ - ١٤٠٠/٠٣/١٧به نوع خاصی ( بد یا خوب ) در کاری ظاهر شدن، عملکرد بد یاخوب داشتن I always come off worse when we argue.گزارش
32 | 0
brazen١٣:٣٧ - ١٤٠٠/٠٣/١٦ضایع brazen cheating He told me a brazen lie. گزارش
5 | 1
bonus١٣:٥٩ - ١٤٠٠/٠٣/١٥پاداش یا امتیاز مازاد و اضافهگزارش
16 | 0
turn on١١:٠٧ - ١٤٠٠/٠٣/١١از خود بروز دادن یک ویژگی He can really turn on the charm when he wants to. بستگی داشتن The success of the talks turns on whether both sides are wi ... گزارش
7 | 0
publicity١٥:٢٧ - ١٤٠٠/٠٣/١٠جو سازی، فضا سازی فضا و جو ( حاصل از فضا سازی و جو سازی ) ، مقبولیت، وجهه، انظار عمومیگزارش
25 | 1
halt١٨:١٣ - ١٤٠٠/٠٣/٠٩بازایستاندن، باز ایستادن، از حرکت بازداشتن، مانع حرکت و پیشروی شدنگزارش
14 | 1
bring about١٨:٠١ - ١٤٠٠/٠٣/٠٩رقم زدن، به بار آوردن Harold’s working to bring about changes in the industry.گزارش
12 | 0
can't say enough١٠:٠٣ - ١٤٠٠/٠٣/٠٩هر چی بگیم کم گفتیمگزارش
9 | 0
can’t get enough of something٠٩:٢٧ - ١٤٠٠/٠٣/٠٩از چیزی سیر نشدن و بازم طلب کردنگزارش
5 | 0
hang back١٧:٠٠ - ١٤٠٠/٠٣/٠٨کنار وایسادن، دست نگه داشتن، معطل وایسادن Most of them went up to their hotel rooms, but I hung back. There's no need to hang back - you can sing as ... گزارش
2 | 1
resonate١٦:٣٢ - ١٤٠٠/٠٣/٠٤طنین انداز شدن، سرتاسر پر از صدایی شدن His voice resonated in the empty church. مملو بودن، مالامال بودن، سراسر از چیزی بودن، پر از چیزی بودن The bu ... گزارش
28 | 0
entangled١٦:٤٤ - ١٤٠٠/٠٣/٠٣گریبان گیر چیزی شدن، دچار چیزی شدنگزارش
0 | 0
override١٦:٠٣ - ١٤٠٠/٠٣/٠٣کنار گذاشتن، از روی نظر و عقیده گذشتن و بی اعتبار دانستن آن، از کنار چیزی گذشتن، نادید گرفتن، The president used his veto to override the committee' ... گزارش
5 | 1
soul mate١٤:٢٧ - ١٤٠٠/٠٣/٠٢کسی که خصوصیات روحی و اخلاقی و سلیقه ای خیلی شبیه به کسی دیگر دارد، حالا تو فارسی هر چی بهش می گیمگزارش
14 | 1
add on١٢:٥٤ - ١٤٠٠/٠٣/٠١الحاقی، ضمیمه، ضمیمه ای، اضافی، افزوده، افزونهگزارش
12 | 0
subdued٠٩:٠٥ - ١٤٠٠/٠٣/٠١توی خود بودن، تو هم بودن He seemed a bit subdued at lunch - is he all right?گزارش
9 | 0
rise to prominence١٤:٥٢ - ١٤٠٠/٠٢/٣٠خود رو نشون دادن، خود رو اثبات کردنگزارش
2 | 0
usher in the end of٠٩:٣٩ - ١٤٠٠/٠٢/٣٠شروعی بر پایانِ چیزی بودنگزارش
0 | 0
have half a mind٠٩:١٥ - ١٤٠٠/٠٢/٢٨شیطونه میگه. . .گزارش
32 | 1
almost there١٠:١٥ - ١٤٠٠/٠٢/٢٦آخرشه، دیگه داره تموم میشه، دیگه رسیدیمگزارش
37 | 0
momentary lapse٠٧:٢٧ - ١٤٠٠/٠٢/٢٥یه لحظه خبط کردن، خبط و خطا لحظه ایگزارش
9 | 0
lapse٠٧:٢٣ - ١٤٠٠/٠٢/٢٥سبق و خبط و خطا، لغزش بازه /a time lapse بازه زمانیگزارش
7 | 0
turbulent١٧:٣٤ - ١٤٠٠/٠٢/٢٢آشوبگزارش
9 | 0