master class١٤:٥٦ - ١٤٠١/٠٦/١٦نمونه عینی یک کار ( جهت آموزش )
گزارش5 | 0
wash out١٢:٤٠ - ١٤٠١/٠٥/١٥فاتحه چیزی رو خوندن
گزارش5 | 1
anyhoo١٢:٣٥ - ١٤٠١/٠٤/٢٥خب دیگه بگذریم
گزارش7 | 1
assert١٨:٤٦ - ١٤٠١/٠٤/٢١خودابرازی کردن بیان داشتن، اظهار داشتن به نمایش گذاردن
گزارش12 | 1
get after١٥:٥١ - ١٤٠١/٠٤/٢١پی چیزی ( دردسرساز ) رو گرفتن، چسبیدن به چیزی به پای کسی پیچیدن برای انجام کاری افتادن دنبال چیزی ( سخت و چالشی
گزارش5 | 1
save it١٣:٠٧ - ١٤٠١/٠٤/١٩لازم نکرده ( هیچی نمی خواد بگی )
گزارش7 | 1
even as١٧:٤٠ - ١٤٠١/٠٤/١٤همون موقع که همون حین
گزارش9 | 0
glitter١٧:١٢ - ١٤٠١/٠٤/١٤مطلعلع بودن، تطلعلع کردن زرق و برق اکلیل تلعلع
گزارش9 | 1
rogue١٣:٠٢ - ١٤٠١/٠٤/١٢بلا Come here, you little rogue خود مختار و خود سر شدنgo rogue حساب نشده و ناموزون a rogue state سرکش و یاغی rogue animal آدم دغل باز و شرور و بدجنس
گزارش7 | 0
assert yourself١٩:٠٤ - ١٤٠١/٠٤/١١خود ابرازی کردن، اظهار وجود کردن
گزارش12 | 0
toxic١٨:٤٠ - ١٤٠١/٠٣/٢٥آدم های قناس
گزارش28 | 3
can't help but notice١٣:٥٥ - ١٤٠١/٠٣/١٧ناگفته مشخصه پرواضح است این طور که برمیاید، اینطور که پیداس
گزارش2 | 0
redeeming١٣:١٩ - ١٤٠١/٠٣/١٧بدردبخور
گزارش5 | 0
cope١٥:٢٢ - ١٤٠١/٠٣/١٢اینکه دستمون بند و گیر چیزی باشه سروکار داشتن باکسی یا چیزی ( همراه سختی ) سر و کله زدن با کسی ( به سختی )
گزارش0 | 1
footsteps٠٨:٢٠ - ١٤٠١/٠٢/٢٨راه و مسیر ( یعنی راه و مسیر طی شده و مشخص ) When he realized he'd lost his wallet, he retraced his footstepsیعنی همون راهی که اومده بود رو برگشت
گزارش12 | 0
at this rate١٣:٥٣ - ١٤٠١/٠٢/١٨با این اوصاف، علی الظاهر
گزارش2 | 1
get ahold١٧:١٨ - ١٤٠١/٠٢/١٧دسترسی پیدا کردن، وصول یافتن، دسترسی یافتن
گزارش5 | 1
sting١٣:٥٠ - ١٤٠١/٠٢/١٧نیش و کنایه زدن
گزارش7 | 1
rise above٠٩:٢٢ - ١٤٠١/٠٢/١٥خویشتن داری، نادید گرفتن
گزارش7 | 1
come along٠٠:٢٩ - ١٤٠١/٠٢/١٤پیش رفتن He is coming along really well in his speaking
گزارش9 | 1
too much of١٣:٤٧ - ١٤٠١/٠٢/١٣زیادی she is too much of disciplinarianاون زیادی مقراراتی هست
گزارش5 | 1
disciplinarian١٣:٤٥ - ١٤٠١/٠٢/١٣مقراراتی و سخت گیر در ضمن اسم هست نه صفت
گزارش2 | 1
wrongful١٤:٠٢ - ١٤٠١/٠٢/١٠ناروا
گزارش5 | 1
dread٠٨:٣٥ - ١٤٠١/٠٢/٠٥بر حذر بودن از چیزی، بیم چیزی رو داشتن The day I was dreading
گزارش2 | 1
shallow١٤:١٩ - ١٤٠١/٠١/٢٨کم عمق و سطحی معدود بی مایه و بی اصل و ریشه شل و ول، زپرتی
گزارش7 | 1
out from under١٤:٠٠ - ١٤٠١/٠١/٢٧بیرون اومدن از زیر بار It took us nearly five years, but we're finally out from under the debt we took on for our wedding. بعد 5 سال بالاخره از زیر ب ...
گزارش7 | 1
hash out١٣:٤٢ - ١٤٠١/٠١/٢٤سنگ ها رو واکندن
گزارش12 | 1
behold١٤:١١ - ١٤٠١/٠١/١٠به نظاره ایستادن نظار ه گر بودن
گزارش23 | 1
push someone away١٣:٣٧ - ١٤٠١/٠١/٠٩زیر بار کسی نرفتن، دست رد زدن، پس زدن، راه ندادن
گزارش2 | 1
deposition١٤:١٥ - ١٤٠١/٠١/٠٨استشهادیه، خلع مقام، رسوب، به جای مانده
گزارش2 | 1
blindsided١٣:٤٦ - ١٤٠١/٠١/٠٨باعث یکه خوردن شدن
گزارش2 | 0
outrage١٣:٥٠ - ١٤٠١/٠١/٠٣برافروخته
گزارش5 | 1
swear off١٣:٤٥ - ١٤٠١/٠١/٠١کنار گذاشتن یک عادت، کار یا چیز بد
گزارش7 | 0
obnoxious١٣:٥٥ - ١٤٠٠/١٢/٢٤بی نزاکت
گزارش2 | 1