English User

English User

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



document١١:٤٤ - ١٣٩٩/١٠/٠٢به ثبت رساندنگزارش
48 | 1
crunchy٠٨:٣٤ - ١٣٩٩/١٠/٠١خشک ( خالی از چربی و آب، یجورایی برشته و ترد )گزارش
9 | 0
if anything١٢:٢١ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠1اگه چیزی هم باشه، اگه چیزی هم بخواد باشه، تازه، هر چی باشه، هر چی هم باشه The situation is, if anything, worsening rather than improving If anything ... گزارش
34 | 1
rip up٠٩:١٥ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠پاره پاره کردنگزارش
46 | 0
here come٠٨:٥٣ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠داره میادگزارش
55 | 0
waterworks٠٨:٥١ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠گریه زاریگزارش
9 | 0
edgy٠٨:٤٥ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠پرخاشگرگزارش
12 | 1
tad٠٨:٤٣ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠یه نمه The fish was OK, but the chips were a tad greasy.گزارش
30 | 0
good call٠٨:٢٦ - ١٣٩٩/٠٩/٣٠وقتی یکی یه کاری کرده و ما برای تاییدش می گیم:خیلی به جا بودگزارش
16 | 1
handkerchief٠٩:٠٢ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩دستمال صورتگزارش
5 | 0
this ship has sailed٠٨:٤٦ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩کار از کار گذشتهگزارش
2 | 0
for a while now٠٨:٣٨ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩مدتیه. . . ، چند وقتیه که. . . for a while now I've been wanting to say you thisگزارش
14 | 0
not so much something as more of something٠٨:٢٨ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩it's not so much a question as more of a wonderment یعنی: این بیشتر یک کنجکاویه تا یک پرسشگزارش
0 | 0
more of٠٨:١٩ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩برای اینکه بگیم برای توضیح و توصیف یک شخص یا چیز فلان کلمه و وصف بهتره It's more of a guess than an estimate.گزارش
44 | 1
not so much٠٨:١٤ - ١٣٩٩/٠٩/٢٩بذارید توی جمله بگم تا واضح باشه: They're not so much lovers as friends. یعنی: اونا دوست محسوب میشن تا عاشق What bothered me was not so much what he ... گزارش
34 | 0
unwisely١١:٣١ - ١٣٩٩/٠٩/٢٧ناشیانه، از روی ناشی گریگزارش
9 | 0
put on١١:١٨ - ١٣٩٩/٠٩/٢٧تدارک دیدن، فراهم کردن She put on a wonderful meal for us. They've put on a late - night bus service for studentsگزارش
21 | 1
meretricious٠٧:٢٦ - ١٣٩٩/٠٩/٢٧فریبنده و ظاهر دار، چیزی که فقط ظاهر ش خوب و جذابهگزارش
16 | 0
proclaim٠٧:٢٠ - ١٣٩٩/٠٩/٢٧مشعر بودن، اظهار داشتن، بیان گر بودن ( کلا معنای رسمی و کتابی میده )گزارش
18 | 1
chaste١٦:٤٣ - ١٣٩٩/٠٩/٢٦بدون شلوغ پلوغی ، بی آلایش I like the simple, chaste lines of their architecture.گزارش
12 | 0
EVE١٥:٥٤ - ١٣٩٩/٠٩/٢٦دم دماگزارش
7 | 0
strike١٥:٤٢ - ١٣٩٩/٠٩/٢٦چیز بدی رخ دادن I have a life insurance policy that will take care of my family if disaster strikes. اینکه موقعیتی بد جایی رو فرا بگیره The disease ... گزارش
2 | 1
in a month١٠:٤٤ - ١٣٩٩/٠٩/٢٦هول هوش سی روز، تا یک ماه آیندهگزارش
0 | 0
bitch٠٧:١٥ - ١٣٩٩/٠٩/٢٤انگ زدن به چیزی یا کسیگزارش
12 | 1
by then١٠:٣٨ - ١٣٩٩/٠٩/٢٣then که به معنای یک وقت خاص و مشخص چه در آینده و چه در گذشته است، و by به معنای تا است، پس معنای این دو میشه تا اون موقع ( چه منظور آینده باشه و چه گ ... گزارش
9 | 0
come out and say it٠٩:٣٠ - ١٣٩٩/٠٩/٢٣چیزی که لازمه و گفتنی هست رو بیان کردنگزارش
0 | 0
glow٠٩:٣٩ - ١٣٩٩/٠٩/١٩سرخی و سفیدی صورت ( نشانه خوش و سلامت بودن )گزارش
14 | 1
soak up٠٩:٣٨ - ١٣٩٩/٠٩/١٨بهره کافی و وافی بردن از چیزی، کمال بهره و استفاده رو از چیزی کردنگزارش
16 | 1
for one٠٩:٢٠ - ١٣٩٩/٠٩/١٨من یکیگزارش
25 | 0
preemptive٠٩:١٧ - ١٣٩٩/٠٩/١٨پیشدستانهگزارش
34 | 0
ride٠٩:١٠ - ١٣٩٩/٠٩/١٨طی کردن He came to Iowa Falls in 1985, and has ridden the ups and downs of the rural economy ever since.گزارش
7 | 0
fear the worst١٩:٥٥ - ١٣٩٩/٠٩/١٧فکرای بد کردن ( یعنی فکر کردن به بدترین احتمالات در مورد یک اتفاق ناخوشایند ) We hoped that they would be found safe and uninjured, but secretly we ... گزارش
23 | 0
reunite١٩:٥٤ - ١٣٩٩/٠٩/١٧به هم رسیدنگزارش
14 | 0
anticipate١٩:٣٩ - ١٣٩٩/٠٩/١٧از پیش فکر چیزی رو کردنگزارش
39 | 0
that should do it١٩:٣٧ - ١٣٩٩/٠٩/١٧تمومه دیگه، آخرشه دیگه I just have one more letter to sign and that should do it. بسشه، کفایته ( بیشتر برای رسمی رد کردن یک تعارفه ) "Do you need m ... گزارش
14 | 0
slay١٩:١٠ - ١٣٩٩/٠٩/١٧به درک واصل کردن، کار کسی یا چیزی رو ساختن و تموم کردنگزارش
12 | 0
turn around and٠٧:٥٥ - ١٣٩٩/٠٩/١٧همینطور بردگردی و . . . ( یعنی بدون ملاحظه افراد و واکنششون چیزی رو صاف و بی پرده بگیم ) I can't just turn round and say, "Sorry, it was all a big m ... گزارش
9 | 1
confront٠٩:٣١ - ١٣٩٩/٠٩/١٦رودرو کردن، به روی کسی آوردن ( اینکه توی روی خود شخص کار بدی که انجام داده رو به زبون بیاریم )گزارش
48 | 1
anytime soon٠٩:٠١ - ١٣٩٩/٠٩/١٦به این زودیاگزارش
21 | 1
down to٠٨:٤٢ - ١٣٩٩/٠٩/١٦برای تاکیددر شمول و دربرگیری حتی جزئی ترین و ناچیز ترین ها Amalie was dressed completely in black, right down to black lipstick and a black earring.گزارش
30 | 1
gravy train٠٧:٤٨ - ١٣٩٩/٠٩/١٦مفت خوریگزارش
0 | 1
eliminate٠٧:٤٠ - ١٣٩٩/٠٩/١٦کنار گذاشتن We eliminated the possibility that it could have been an accident. The police eliminated him from their enquiries. خلاص کردن، از گردن ... گزارش
9 | 1
get ahead١٢:١٥ - ١٣٩٩/٠٩/١٥پیشروی کردن، پیش رفتن، به پیش رفتنگزارش
9 | 1
mix up١٠:٣٣ - ١٣٩٩/٠٩/١٥قر و قاطی کردن Don't mix up the bottles - you'll have to repeat the experiment if you do. Your jigsaw puzzles and games are all mixed up together in ... گزارش
9 | 1
take care of١٠:٢٢ - ١٣٩٩/٠٩/١٥اصطلاحا: یه کاریش کردن ( هر جور که شده و هر طور که لازمه در رابطه با کسی یا چیزی کاری انجام بشه ) I’ll leave you to take care of the refreshments. ... گزارش
28 | 0
throw in٠٩:٣٩ - ١٣٩٩/٠٩/١٥چاشنی کردن I bought a new sofa and they threw in a chair.گزارش
7 | 1
what are the odds٠٨:١٢ - ١٣٩٩/٠٩/١٥احتمالش چقدره، چقدر احتمالش میره What are the odds on him being ( = do you think he will be ) re - elected?گزارش
48 | 1
it’s not like٠٧:٥٤ - ١٣٩٩/٠٩/١٥انگار نه انگار کهگزارش
14 | 1
pay the piper٠٧:٥١ - ١٣٩٩/٠٩/١٥جور کارهای اشتباه خود رو کشیدن ( خربزه خوردی پا لرزش بشینگزارش
30 | 1
integrity٠٧:٥٢ - ١٣٩٩/٠٩/١٣درستکاری، استواری و ثابت قدمی در اخلاق نیکگزارش
30 | 1