پیشنهادهای بهنوش عافیتطلب (٤٢٠)
( در متون اسلامی ) شعائر
( در متون اسلامی ) زکات
مشتمل بر
در wise purpose: حکمت
to be disturbed به تنگ آمدن
وحدت وجود
فنا فی الله
( در اصطلاح فقه ) اباحی گری
( در متون اسلامی ) تشریعی
تکوینی
دَمه ( مقداری راه چوبی به زمین فروبرده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب روند. - سفرنامۀ ناصرخسرو ) دمه: باد شدید همراه با برف، باد و بر ...
تَحاشی ( زنان و مردان ایشان بر دکان ها نشسته شراب می خوردند بی تحاشی. - سفرنامۀ ناصرخسرو )
ایام مسترقه
امیر المؤمنین
مهترزادگان ( هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند. - سفرنامۀ ناصرخسرو )
دوره ( و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون می ریزد و گویند یک هزار و دویست فرسنگ دورۀ اوست. - سفرنامۀ ناصرخسرو )
برشمردن
زاد ( زادی اندک داشتیم، برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد. - سفرنامۀ ناصرخسرو )
روانه شدن ( به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم. - سفرنامۀ ناصرخسرو )
رُبوبیّت
رجا ( در ترکیب fear and hope به معنای خوف و رجا )
سُرادِقات پرتو نور سرادقات جلالش / از عظمت ماورای فکرت دانا ( سعدی )
مُنعِم
از درِ out of generosity از درِ بخشندگی
مرغ هوا از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا ( سعدی )
فردا nobody knows what will happen in the future هیچ کس از فردایش خبر ندارد.
( قدیمی ) کرّوبیان
پشته
مواد مصرفی
در packet of opium به معنای �بست� است: یک بست تریاک.
دَم باریک
انبرقفلی
سیم چین
مته کمان
کوی، برزن
وعده ووعیدها
روز حساب
از هفت دولت آزاد
الگوی فکری
پیدا کردن خط وربط
دست به دامن ( دامان ) کسی شدن
خشم ( کسی را ) برانگیختن
ردّیه
آتش معرکه را شعله ورتر ساختن
جمعی از
پیامبران، انبیا
کاهش یافتن
( کاری را ) از سر گرفتن
در media stakeout: مصاحبۀ غیر رسمی در محل، بعد از برگزاری جلسات و همایش ها
شوراندن
( در قلاب بافی ) پایۀ دوبل، پایۀ دوتایی
( در قلاب بافی ) پایه بلند
( در قلاب بافی ) بافت نامرئی، بست
یاری طلبیدن، ( در متون دینی ) استغاثه
شاه شدن، به پادشاهی ( سلطنت ) رسیدن، تاج شاهی را بر سر گذاشتن
اعمال صالح
اوراد، اذکار
عدم جسمانیت
کِرامات
نذر کردن
وظیفه، مِلک طلق، ( به صورت جمع ) ترشی/مربا
ابراز ناخشنودی کردن
( از کسی یا چیزی ) انگیزه گرفتن، الهام گرفتن ( کسی یا چیزی را ) سرمشق قرار دادن، الگوی خود ساختن
مُحرَز
اَرج وقُرب
فرایض
در تاریکی شب
تازه مسلمان
افاقه نکردن
گناه کبیره
وقعی ننهادن
( در متون دینی ) مستحب
سایه افکندن
منکرات
پایبند به
مکتب فقهی
شمن باور
در رأس چیزی بودن
( در دین ) بدعت گذاری
به تفکیک موضوع
تعصب، تحجر
معضلات
حدود و ثغور
طَرَب
نشریۀ مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی ( Bulletin of the School of Oriental and African Studies )
الیاف ( برای پر کردن بالشت و عروسک و. . . )
سوزان avid longing اشتیاق سوزان
آشفته حالی
رقص جامه ریزان
صدای رگه دار
دیلماج
مِیِّت
اموات، رفتگان
[قدیمی] مُوَشَّح مثال ( از تاریخ بیهقی ) : و امروز که نامه به نام بندگان موشّح رسید، بر حکم فرمان عالی برفتند.
فریضه، تکلیف
انقیاد، گردن نهادن
[قدیمی] فراستاندن مثال ( از تاریخ بیهقی ) : که به هیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد اگر کسی از خدمتکاران خاندان و جز ایشان در وی سخنی ناهموار گ ...
[قدیمی] به هیچ حال
[در متون قدیمی] حَرامی، قطاع الطریق
[در متن های قدیمی تر] امنیه
سبد رخت چرک ها
روحیه بخش
تنها کار مثال: All I can do is pray تنها کاری که از دستم برمی آید دعا کردن است.
شبانگاهی مثال: evening news اخبار شبانگاهی
تازه مثال: always sing at my work, and what's more, my song is not tuneless. من همیشه سر کار آواز می خوانم و تازه آوازم هم ناکوک نیست.
ورانداز کردن. مثال: She came up beside me and studied herself in the mirror. آمد کنارم و خودش را در آینه ورانداز کرد.
[کسی را] تحویل نگرفتن
باصفا
[در بازی] قبول نیست.
با شک وتردید
از خجالت آب شدن
رنگ وروپریده
دل را به دریا زدن.
[با ماشین] راه افتادن
تصمیم خود را دربارۀ چیزی گرفتن
چیزخور مثال در این جمله: I have no idea how he’d talked me into going to the circus. I must’ve been intoxicated. نمیدانم چطور مرا راضی کرد به سیرک ...
خود را به کاری مجاب کردن
سن وسال دار
از صرافت چیزی افتادن
دست شستن از
از آب وگل درآمدن
از پا ننشستن
باب طبع
خوشایند
از لحاظ جسمانی
بی پناهی
دل توی دل کسی نبودن برای انجام کاری
از هر دری حرف زدن
طلبیدن مثال: It requires a lot of energy انرژی فراوانی می طلبد.
بال وپر دادن
تحریف شده
گاهی �در کمین نشستن� هم معنی می دهد. مثال: the disease that threatens people مرضی که در کمین مردم نشسته است.
گاهی �از چشم افتادن� و� از چشم انداختن� هم معنی می دهد.
معانی دیگر: محدودیت، قدرت
هدف غایی
ناهمخوانی
ملموس
جلوه کردن
نسل اندرنسل
زیبارو
مخاطرات
نامفهوم
در حالت مجهول ( to be cheated ) می تواند به معنای �رودست خوردن�باشد.
تلاش، تقلا، مبارزه، نبرد ( از فرهنگ پویا )
گزاف
یکی از �کله علفی� برای معادل این کلمه استفاده کرد که به نظرم بد نیست.
به ترتیب چیدن
روبه راه مثال: everything is fine همه چیز روبه راه است.
شروع به حرف زدن کردن مثال: she started in about her interests شروع کرد به حرف زدن دربارۀ علایقش
از رازی خبر داشتن
شاید باورتون نشه؛ ولی گاهی می شه از فعل �ریختن� برای معادل این واژه استفاده کرد؛ مثل این جمله: my fear diminished ترسم ریخت 🙂
آگهی همسریابی
مخمصه، گرفتاری
لپ های کسی از خجالت سرخ شدن
زیر لب ( آواز ) خواندن
پسندیده
غلط نکنم. . .
هفت وهشتی
تفاخر کردن
به داد کسی رسیدن
جانفرسا مثال: a severe pain: دردی جانفرسا
مغموم
پیرِ کسی درآمدن
( ادبی ) با هم گرد شدن
به راه افتادن ( مثال: بلوایی به راه افتاد )
خبر شدن
سر دادن مثال: She started crying again دوباره گریه را سر داد.
به عزا ایستادن
یک نفس راحت کشیدن. مثال: It was a relief یک نفس راحت کشیدم.
سبد خرید چرخ دار
کج وکوله، کج ومعوج، چپکی، بالاپایین
کتک زدن
کتک خوردن
[کفش و غیره] بند کردن [طناب و غیره] رد کردن ( از فرهنگ پویا )
جوک بی تربیتی
سنگ پا
تماشا کردن، سِیر کردن
جملگی
یک گلوله کُرک
به طرز تسکین ناپذیری ( از فرهنگ پوبا )
بلوا به پا کردن
مواجهه درمانی
پرده حصیری
فرچۀ نقاشی
بی چاک ودهن
فوراً توجه کسی را جلب کردن
دستپاچه بودن، هول بودن، گیج بودن، بلاتکلیف بودن ( از فرهنگ پویا )
[چشم] اشک آلود شدن
( در چیزی را ) باز کردن
رضایتمندانه
به حق
به حرف حساب گوش دادن ( از فرهنگ پویا )
بیخودوبی جهت
به هر دلیلی
[مجازی] یک قرن، یک عمر ( از فرهنگ پویا )
خط کشِ تاشو
نگون بختی
در مجاورتِ، در نزدیکیِ
دستمایه در to become the stuff of sth. یعنی دستمایۀ چیزی شدن
با دست پیش کشیدن و با پا پس زدن
برادران، اخوان
هوش از سر پریدن مثال: He drank himself into oblivion: آن قدر [شراب] نوشید که هوش از سرش پرید.
با فراغ بال
خواهی نخواهی
ارج وقرب
در مقام تأیید برآمدن
بر باد فنا رفتن
مزهٔ چیزی زیر زبان کسی رفتن
گاهی �ازدست رفته� و �بربادرفته� هم معنی می دهد.
نظم ونَسَق
قالب تهی کرده
به باد ملامت گرفتن
کاشف به عمل آمدن
اوضاع بر همین منوال بودن
زندگی کسی به چیزی بند بودن
با حرص و ولع
سبک وسیاق مثلا: in Irish fashion: به سبک وسیاق ایرلندی ها
خشونت ورزی
( ادبی ) گسیل ساختن
شوراندن
گروه چماق به دست
در امان نگاه داشتن
کسی را باعث وبانی چیزی دانستن
جانانه مثال: true friendship: رفاقتی جانانه
در ترکیباتی مثل brisk business می توان از معادل �کاروبار کسی سکه بودن� استفاده کرد.
کمِ کم ( مثلاً: کمِ کم ۱۰۰ دلار می ارزد. )
گشت وگذار
( دربارۀ رنگ پوست ) سرخ وسفید
( رنگ ) زرشکی، سماقی
مرکز رفاه سالمندان
شوتِ زباله
سرتاپا all wet: سرتاپا خیس
دید زدن
ناغافل
هرچه بیشتر، به مرور زمان بیشتر شدن
شور چیزی را درآوردن
با فراغ بال
وسعت نظر
شرعاً
بقاع مقدس
یونانی مآب
در حالت جمع ( Sunnites ) : اهل تسنّن
در حالت جمع ( Shiites ) : اهل تشیع
نقش پررنگ
سیر نزولی داشتن
سیر صعودی داشتن
هدف حمله قرار دادن، در تیررس حملات قرار گرفتن
در کسوتِ
می باره
اشارات نظر [با] علم و اشاره
هنجارین
مستانه
هرزه زدایی شده، سانسورشده
دوای درد
۱. امتیاز دادن، عقب نشینی کردن، کوتاه آمدن ۲. مصالحه کردن، سازش کردن ( از فرهنگ پویا )
بارها و بارها
اعتراض برانگیز
غُد
دهن کجی سکۀ یک پول کردن
از آن طرف، از آن طرف هم
فاسد، خراب
در فضای عمومی
بیش از پیش
روی خوش نشان دادن
با کمالات
شیفتۀ الکل
به احترامِ
محقّر
خاک ( جایی ) را به توبره کشیدن
گاهی می توان معادل �یک سروگردن بالاتر بودن� را برای این واژه در نظر گرفت.
همراه با
جرعه، پیک
( دربارۀ عادت ) پیدا کردن، کسب کردن
ناحیۀ مرکزی
مشتری دائمی، پای ثابت ( از فرهنگ پویا )
بُرش، ضمانت اجرایی ( از فرهنگ پویا )
حرف حساب
مجریان، مسئولان
پیشنهاد
محتوم، گریزناپذیر
آبجوخانه
خرابی به بار آوردن
متارکۀ مودروس
بین گروهی
گروه سه نفره، تیم سه نفره ( از فرهنگ پویا )
رنگ یاسی
سرسام آور، بی رویه، نامعقول؛ مثلاً در ترکیب �steep taxes�
کمرشکن
یک کلام
هیئت نمایندگی
بی سروصدا
محوطه
نابسامان
هرچه باداباد
موقعیت مناسب، جای پای محکم
اعیان نشین
فرقه ای، اقلیتی
لات، قلدر، قلچماق [به صورت جمع] اوباش، اراذل و اوباش ( از فرهنگ پویا )
دخمه
پادرهوا، بلاتکلیف
خشک، غیرمنعطف
پناهگاه، مأمن
حلاوت
لکّ ولک کردن
اقدام
ماجراجو، اهل خطر
گاهی �از آن طرف� هم معنی می دهد.
در خدمت کسی بودن
ریش ریش شدن
مسکرات
روستازدگی
طبقۀ شیک جامعه ( از فرهنگ پویا )
مزه ( خوراک های سردی که روس ها همراه با ودکا می خورند )
رجال، اولیا
پرهیز از شراب
خوش داشتن ( در متون ادبی و قدیمی تر )
( آدم ) تن آسا، تن پرور، عاطل وباطل ( آدم ) مسرف ( از فرهنگ پویا )
وزیر انطباعات
غیرعادی، غیرمتعارف، فردی ( از فرهنگ پویا )
آشفته، نابسامان سرگردان، بی هدف [کشتی] بدون سکان بدون سکان دار بدون رهبر بی سرپرست ( از فرهنگ پویا )
که پیشتر ذکرش آمد
سگ ولگرد
پاپیچ کسی شدن
گاهی می توان معادل �دنیای وانفسا� را برای این ترکیب در نظر گرفت.
تألیفات
ائمه
خالی از لطف نبودن
حکم ممنوعیت
تحقیر کردن، مسخره کردن، به باد تمسخر گرفتن، سرکوفت زدن به ( از فرهنگ پویا )
خون کسی به جوش آمدن
حیله، ترفند، کلک، حقه ( از فرهنگ پویا )
گیرایی ( دربارۀ شراب و مشروبات الکلی )
تأدیبی، اصلاحی
در این فاصله، در این مدت ( از فرهنگ پویا )
مجاز دانستن، تأیید کردن
پابه پای
به وجود آوردن
زور کسی ( چیزی ) به چیزی ( کسی ) نرسیدن
با لحن یکنواخت خواندن، با لحن جدی گفتن ( از فرهنگ پویا )
بلدیه ( در متون قدیمی )
نیمه جان
به رشتۀ تحریر درآوردن
مشقات، سختی ها، مصائب ( از فرهنگ پویا )
با بی میلی، نه چندان جدی، با اکراه
قصی القلب
تب وتاب
کالسکه
بی بروبرگرد
مَشک
پیچ وتاب
حوض حوض ماهی
صاحب منصب
آشنایی پیدا کردن با کسی یا چیزی
حکمت مثلاً وقتی می گوییم فلان کار حکمتی داشته است.
نوشتۀ متکلف ( از فرهنگ پویا )
گردن نهادن
گوشزد کردن
معاف
مهم، بااهمیت
به کسی رسیدن مثال: It took six years for the law to catch up with them یعنی: شش سال طول کشید تا پلیس آن ها را دستگیر کند. ( از فرهنگ معاصر پویا )
پنهان کاری
از قرار معلوم، این طور که می گویند
اهل شراب
لعل مثال: ruby - red wine یعنی: شراب لعل فام
طریقت مثال: Safavid order به معنی �طریقت صفویه�
زیرکانه، مدبّرانه، با سیاست، به طور حساب شده، با زرنگی، با زیرکی
به افتخار کسی ( یا چیزی ) شراب نوشیدن
به طور هم سطح، به صورت هم تراز
گیج، منگ، مست
عیاش
دیوانی
نوشیدن مسکرات، عرق خوری
بی حساب وکتاب
باده گساری، عرق خوری [از فرهنگ پویا]
تقبیح کردن
با ولع
خارق العاده
عقیق سیاه
مخالفِ، ضدِّ
بلافاصل، بی واسطه
لقلقۀ زبان
[خوراکی] به کسی خوراندن، به شکم کسی بستن
در مقابل چشم همگان
سیاه مست، پاتیل، مست و پاتیل
دارای خاصیت درمانی
کم وکاست
نفر مثلاً در عبارت �hundreds of people� به معنی �صدها نفر�
مغازه تشکیلات
اهالی
ظلمانی
ناامید، زده ( به معنای خسته شدن از چیزی )
به طور رقت انگیزی
آماده ی انفجار ( مثلاً در live grenade )
خانۀ موادکش ها
زندانی تازه وارد ( اصطلاح رایج در زندان )
مرکز اصلاح و تربیت
آب ها از آسیاب افتادن
فحش دستی دادن
تیم تجسس
با رگ های برآمده
ماری جوانا
کاغذ سیگارپیچ
کفش مجلسی
پشت سرت را بپّا
بازداشتگاه
کف پوش چوبی
ترک کردن ( الکل یا مواد مخدر )
در و داف
کاردُرُست
امانت سرا
چشم نواز
تمام و کمال
صفحه گردان
خرامان خرامان رفتن
سنباده تسمه ای
لباس ارتشی
( دربارۀ ماشین ) گازش را گرفتن
بگویی نگویی
با سر، با کله، شتاب زده، فکرنکرده
گیج، مبهوت