پیشنهادهای عباس کریمی دخت (٢٧٢)
گاز gaaz در گویش شهربابکی به تکه کوچک چوب یا فلزی که به دسته چوبی کلنگ وپتک وچکش در محل خروج دسته از کله فلزی به منظور استحکام گیرایی وسفت تر شدن آن ...
غاز ghaaz واحد پول در زمان قدیم ، ودر گویش شهربابکی به تکه فلز کوچکی که برای استحام به دسته کلنگ وپتک وچکش در محل بیرون زدگی از بخش کله فلزی می زنن ...
قمه gha meh ، ghe meh آلت قتاله ای که کوچکتراز شمشیر وبزرگتر از خنجربوده، قدخمیده داشته ، و همانند کارد، دم آن تیز وپشت آن کند است ، دسته همانند شمشی ...
دشپت ، dosh pot در گویش شهربابکی به غده های گفته می شودکه بطور معمول در گوشت وجود دارند
مشتی mash ti در گویش شهربابکی در گذشته به اول اسم مردی اضافه می شد که زیارت امام رضا در مشهد رفته بود ، چون لباس نو هم خریده بود ومی پوشید ، لغت مشت ...
چقو پقو che ghoo , peghoo در گویش شهر بابکی کنایه از ، از سر وته مخارج زندگی زدن ، قناعت غیر معمول کردن برای جمع کردن پول وپله
شتر گلوه ، shotor geloo, در گویش شهربابکی به آن اشتر گلو oshtor geloo می گویند ، جایی است که، آب قنات که به سطح زمین رسیده ، ولی به اجبار بایستی از ...
بیده bideh در گویش شهر بابکی به اسبس ( اسپرس ) که پس ازدرو شدن کوپه کوپه ریخته شده وسپس به شکل مکعب مستطیل پیچیده شده می گویند ، که پس از اینکه کمی ر ...
تلیت telit در گویش شهربابکی به نان خیس خورده گفته می شود که در آب یا غذای آبکی دیگر نظیر آبگوشت و آبگرمو ویا دوغ وکشک که به مصرف انسان یاحیوان می رسد ...
پرفته perof teh در گویش شهربابکی به تکه ی کوچکی از خس وخشاک وکاه وکل و . . . که در شیر یا غذای دیگر می افتد ، پرفته می گویند
پاکور paakoor , پا جور ، در گویش شهربابکی به حرکات پای مرغ هنگام جوریدن خاک باغچه برای یافتن کرم ویا غذای دیگر، گفته می شود ، وبیشتر به شکل، پاکور پا ...
هفترم haf teram , هفت درهم ، معادل نصف پانزده سنگ ویک چهارم سی سنگ ویک هشتم نیم جریب یا نیم من ویک شانزدهم یک جریب ویک من است که هم در توزین مثلا شیر ...
سی سنگ ، معادل یک چهارم از یک جریب آب قنات و زمین کشاورزی در گویش شهر بابکی است
پونده سنگ ، پانزده سنگ ، معادل یک هشتم جریب، در قسم بندی ، آب قنات وزمین کشاورری در گویش شهربابکی است
جریب jerib ، در شهربابک هر جریب زمین تقریبا معادل هزار متر امروزی است وهر جریب آب معادل چهل دقیقه ، در این گویش ، در تقسیم بندی نصف جریب رو نیم جریب ...
دنگ ، dang ، دنگ وفنگ ، دم ودستگاه ، درگویش شهربابکی به کسی که به خاطر اشتباه خودش ونصیحت نپذیرفتن از دیگران ، کاری انجام داده و خسران وزیانی بر وی و ...
دزدش گرفتن ، dozdesh gereftan در گویش شهربابکی به معنی ، مچ گیری است، گرفتن مچ کسی که کار مخفیانه ای انجام می داده
لک وپک lok o pok در گویش شهر بابکی گنده منده ، نخراشیده نتراشیده ، چاق ولک لک وپک lek o pek در در این گویش به خرت وپرت ، اثاث مثاث ، چیز میز ، وسیله ...
درد سرتون ندم ، در گویش شهربابکی کنایه از اینه که سرتون رو به درد نیارم ، زیاد شرح وتو ضیح براتون ندم ، خلاصه کنم ، مختصر کنم
سرتون نمی گیره ، در گویش شهربابکی کنایه از اینه که افتخار نمی دین ، میگن، سرتونونمی گیره تشریف بیارین ، جواب میدن ، از سر مون هم زیاده ، که در کل هر ...
لقت leghat , در گویش شهربابکی به لگد ، لقت گفته می شود
لنگ ولگد ، leng o legad لنگ ولقت ، لنگ ولقت زدن در گویش شهربابکی کنایه ا ز تسلیم نبودن در برابر پیشنهادی است
کر وفر car o far , حشمت وشکوه نمایشی
جلیدن ، jolidan , در گویش شهربابکی به معنی تکون خوردن وفعالیت زیاد ومترادف جنبیدن است ، همچنین مترادف وول خوردن ، اینقدر نجل، اینقدر جل جل نکن، یعنی ...
جوریدن ، jooridan جستجوی با دقت برای یافتن چیزی ، دنبال گشتن با دقت زیاد ، در مورد یافتن مرغ که تو باغچه پاکور پاکور می کنه داره باغچه رو برا پیدا کر ...
پیله pileh , در گویش شهربابکی پیله، به فردی گفته می شود که بر پر وپای آدم می پیچد و در جلب رضایت وموافقت اصرار می ورزد ، سماجت کننده، اصرار کننده ، ک ...
پیله کردن ، pileh kardan , در گویش شهر بابکی به معنی ، سماجت کردن ، برای جلب موافقت ورضایت کسی ، پیچیدن به پر وپای کسی برای به راه آوردن وی
پلکیدن pelkidan , در گویش شهربابکی ، چسبیدن به کاری ، بپلک، یعنی بچسب به کار ، در کارت جدی باش وسماجت داشته باش ، وقتی میگن بچا بپلکین تا کار تموم بش ...
شلنگکshelengac در گویش شهربابکی شلنگک زدن به معنایی بی عار بودن و ول گشتن و بی ثمر به هر جایی سری زدن است
خوم khom, خم ، خمره بزگ که در گذشته در آن غلات انبار می کردند ویک سوراخ بزرگ دهانه در بالا داشت که از آنج خم را پر می کردند و به درب بزرگ بسته می شد ...
توس towss , تووس، با این تلفظ در گویش شهربابکی در نوعی بازی که بچه ها دنبال هم کرده وهر که را بگیرند ودست بر سرش بگذارند گویند که کل cal شده وباخته و ...
تیغار tighaar تیقار ، در گویش شهربابکی به مدفوع پرنده که آبکی باشد گفته می شود ، لازم به ذکر است که مدفوع وادار پرنده هر دو با هم مخلوط شده وسپس از م ...
مشاف moshaaf , در گویش شهر بابکی به معنی مواجه شدن کامل است ، ماشین مشاف رفت روش یعنی ماشین کامل زیرش گرفت
چور choot به معنی آلت کودکان هست ولی چوریدن نداریم ، اگر هست بنویسید کجا بکار می ره در کدام گویش ؟؟؟
چریدن cheridan , علف خوردن احشام از زمین بیابان ومزارع چریدن chor ridan , با تشدید حرف ر ، در گویش شهربابکی به معنی واریختن تجمع انسانی مثلا میگن رو ...
چلونگر chloongar چلنگر، آهنگر ظریف کار ، تفاوت در این است که آهنگر کوره وسندان وپتک بزرگ داردودر آن وسایل بزرگ نظیر؛تیزبیل وکلنگ وتیشه و قلم گاز بزرگ ...
یونجه ، yonjeh ، گیاهی علوفه ای با ریشه نسبتا عمیق وساقه بلند که بر گ های سه تایی دارد که مشابه اسبس وشبدر است ، این گیاه گل های زرد دارد اما اسبس دا ...
اسپرس، اسپست ، واسبست هم نامیده می شود که از دو کلمه اسب وبست تشکیل شده، محل بستن اسب برای چرا بوده است ، از این گیه علفی که از تیره پروانه آسا است ب ...
شفره shefreh ، shofreh، ابزاری که دسته چوبی کوتاه وبدنه فولادی کوتاه اما با سرپهن وبرنده است ، چنانجه کارد در یک کناره تیزودر یک کناره کند است ، ودر ...
بخش کردن bakhsh cardan ، سیلاب کردن کلمه ، تفکیک گویش کلمه به یک دو یا چند قسمت ، هجا بندی کلمه ، قطعه قطعه کردن لغت ، پاره بندی گویشی لغت
سیلاب silab , هجی کلمات، بخش کلمات
مقری moghri، قرائت کننده ، قرائت کننده قران ، یا متن مذهبی ، در شهربابک به شخصی که بر بام مسجد اعلام فوت کسی می کرده گفته می شده ، واصطلاح، مقری بام ...
نرس ners ، پرستار نرس naras ، نوعی ازبازی پاسور حکم نام دارد ونوعی از حکم ، نرس نام دارد ، که با کمتر آوردن برنده شوند ، ورق دو ، برترین ورق در این ...
عروج ، orooj ، به معراج رفتن ، پرواز روح ، پرواز در ملکوت، برون فکنی غیر ارادی که به فیض روح القدس انجام شود ، پیامبران عروج دارند ، و اولیا دارند، م ...
پف pof ، در گویش شهربابکی پف به معنی فوت است بطوریکه به جای فوت کن میگن پف کن ، وهم به معنی شش وهم به معنی متورم شدن چیزی که به نظر باد کرده بیاید ، ...
سیرو ، siroo در گویش شهربابکی به نان کوچکی گفته می شود که شب جمعه هابرای اموات می پزند، ابتدا آرد گندم را خمیر کرده زرد چوبه وگل زردو اضافه می کنند و ...
اوگردون ، ابگردون ، در گویش شهربابکی به ملاقه های بزرگ روی یا مس که در کار پختن آش و حلیم بکار روند
آبگردون ، اوگردون ، ow gardoon , در گویش شهربابکی به ملاقه های بزرگ گفته می شو د که به همراه کفگیر در کار حلیم پختن بکار آیند
الدنگ aldang کلمه فارسی است , به معنی مرد بدرد نخور که دنبال زندگی کردن نیست ، گفته می شود ، گاه کوتا قد وگاه بلند قد ربطی ندارد
پلیسه ، رشته های نازک، کوتاه ومواجی از فلز که با ماشین کاری ضایع گردد و پلیسه به گاه کار به چشم اوفتد ، که پیشگیری به عینک مخصوص است ، ودر اوردن با چ ...