اسم - صفحه 57
پری ( موجودی بسیار زیبا ) + تاج، سرآمد پریان
دختر
فارسی پری جان
مرکب از پری + جان ( واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز )
دختر
فارسی پری رخسار
پری چهر، ( = پری چهر )
دختر
فارسی پری وار
پریوش، پری فش، مانند پری، زیبا، ( پری، وار ( پسوند شباهت ) )، پری گونه، پری مانند
دختر
فارسی پری ویس
نام زنی در ویس و رامین
دختر
فارسی پریار
دارنده ی پَر، ( مجاز ) پریوار، زیبا و لطیف، ( پَر، یار ( پسوند دارندگی ) )
دختر
فارسی پریام
پریاموس آخرین پادشاه تروا، در افسانه های قدیم یونان، آخرین پادشاه تروا که شهر وی به دست یونانیان اف ...
پسر
یونانی
تاریخی و کهن پریچه
پری کوچک
دختر
فارسی پریرو
آنکه روی چون پری دارد، پریچهر، پری رخ، خوبرو، زیبارو، ( = پری چهر )، پری چهره
دختر
فارسی پریزاده
پریزاد
دختر
فارسی پریژه
پری کوچک
دختر
فارسی پریس
پارس ( قوم )
پسر
پهلوی پوپر
گیسو
دختر
فارسی پوپه
آرزومندی، پوپک
دختر
فارسی پودنه
پونه، گیاهی معطر، ( = پونه )
دختر
فارسی
طبیعت پور سام
پسرِ سام، زال، ( پور = پسر، سام ) پسرِ سام، [مراد زال است]، ن، ک سام
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پور سینا
پسر سینا، ( پور = پسر، سینا ) پسر سینا
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پوران رخ
شبیه به پوران، ( مجاز ) زیبارو، سرخ و گلگون
دختر
فارسی، پهلوی
تاریخی و کهن پوران مهر
ترکیب دو اسم پوران و مهر ( سرخ و خورشید )، خورشید سرخ گون، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی، پهلوی
طبیعت، کهکشانی پوربه
پسر خوب و نیک، پسر بهتر
پسر
فارسی پورچیستا
پر داننده، پردانش، ( اوستایی ) ( = پورچیست ) به معنی پر داننده، ( اعلام ) در روایات زرتشتی کوچکترین ...
دختر
اوستایی پورداد
پسر عدالت
پسر
فارسی پورشا
پسرشاه، شاهپور، ( = شاپور )، شاپور
پسر
فارسی پورشان
پسر دارای قدر و ارزش، ( پور = پسر، شان = شأن، مقام و مرتبه، ارزش، اعتبار، شکوه، جلال و عظمت )، پسر ...
پسر
فارسی پورشسب
نام پدر زردشت
پسر
اوستایی، پهلوی پورنا
برنا، نام یکی از فرماندهان ساسانی، ( پهلوی، purnāy ) ( = برنا )
پسر
پهلوی
تاریخی و کهن پورنگ
پسرِ خورشید
پسر
فارسی پورک
پسر عزیز
پسر
فارسی پوریار
پسر همراه، مرکب از پور ( پسر ) + یار ( یاور، دوست )
پسر
فارسی پوریامهر
ترکیب دو اسم پوریا و مهر ( بسیار دارنده و خورشید )، ( فارسی ) از نامهای مرکب، پوریا و مهر
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی پوریامین
پسر یامین، بنیامین، ( فارسی ـ عبری ) پسرِ یامین، ن، ک بنیامین
پسر
فارسی، عبری پوژن
زمین پاک
پسر
فارسی تالای
دریا
پسر
ترکی تامر
خداوند خرما
پسر
عربی تامیما
منزه، پاک
دختر
فارسی، آشوری تانای
ماه صبحگاهان، ماه شرح شفق، ماه سپیده دمان، ( ترکی )، ( اَعلام ) نام شهری در کلامسی در ایالت نیور فر ...
دختر
ترکی
طبیعت، کهکشانی تانریا
برای خدا
پسر
ترکی تانریلا
همراه خدا
دختر
ترکی تانسو
زلالی چشمه، تمیزی و پاکی، زیبایی، تمیزی و پاکی و زیبایی، تمیزی، پاکی، شبنم صبحگاهی
دختر
ترکی تانیش
آشنا، فامیل
پسر
ترکی تانیل
معروف و مشهور
پسر
ترکی تاویار
نگهبان آتش
پسر
کردی تاک آفرین
مرکب از تاک ( درخت انگور ) + آفرین ( آفریننده )
دختر
فارسی تاکدخت
مرکب از تاک ( درخت انگور )، دخت ( دختر )، مرکب از تاک ( درخت انگور ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی تایان
پرستار، دایه
دختر
کردی تایسز
بی نظیز، بی همتا، تک، ( تای= لنگه، همتا و نظیر، سز = بدون )، در مجموع به معنی بی نظیر
دختر
ترکی تایلان
قدبلند
دختر، پسر
ترکی تایماه
مانند ماه
دختر
ترکی
کهکشانی تاینور
مانند نور
پسر
ترکی تباک
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تبتل
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
پسر
فارسی تتسگل
نام میوه ای در استان خراسان، نام دختر اخوان ثالث شاعر نامدار معاصر
دختر
فارسی تجلی
جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن، پدیدار شدن، یکی از مراحل تصوف، ( عربی )، ظاهرشدن، آشکارشدن، ظاه ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی تحفه گل
تحفه ( عربی ) + گل ( فارسی ) گل ارزشمند
دختر
فارسی، عربی تخار
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تخشا
کوشنده، کوشا، ساعی، ( پهلوی، tuokhšāk ) کوشنده، سعی کننده، ( در اوستائی، thwaokhš، thwaokhša ) غیور ...
پسر
فارسی تخواره
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام پدر خزانه دار خسرو پرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تداعی
یادآوری و بخاطر آوردن در ذهن
دختر
عربی جرجیس
گل سیاه، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، ( عربی )، ( اَعلام ) ) نام پیامبری از بنی اسرائیل که به ا ...
پسر
عربی، یونانی
طبیعت، گل، مذهبی و قرآنی جریر
جاری، روان، تندزبان، گویا، ( اَعلام ) ) نام پدر محمّد ابن جَریر طبری: [ هجری] معروف به جَریر طبری، ...
پسر
عربی جریره
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر پیران ویسه، همسر سیاوش و مادر فرود
دختر
فارسی
تاریخی و کهن جستان
چالاک و چابک، نام پدر مرزبان نخستین پادشاه جستانیان، ( اسم مصدر از جهیدن )، چابک و چالاک
پسر
فارسی
تاریخی و کهن جسیکا
خدا و پرنسس
دختر
لاتین جلایر
نام یکی از قبایل مغول، نام شاعری در عهد شاه اسماعیل اول صفوی، ( ترکی ) ( اَعلام ) ) نام یکی از قبای ...
پسر
ترکی، عربی
تاریخی و کهن جلیل الدین
بزرگ و بزرگوار در دین و شریعت
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی جمدخت
دختر پادشاه بزرگ، جم ( پادشاه بزرگ ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی جمزاد
نژاد و گوهر جم، ( مجاز ) بزرگ زاده، از نسل پادشاهان، [جم = در روایات داستانی ایران یکی از بزرگترین ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن جمشاد
پادشاه بزرگ و شاد
پسر
فارسی جمیلا
خوب، نیکو، زیبارو، شایسته، ( عربی ـ فارسی ) [جمیل= زیبا، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به جمیل
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی جناده
نام یکی از یاران پیامبر اسلام ( ص )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی جندل
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن چاره
علاج، درمان، تدبیر
دختر
فارسی چالی
پرنده ای شبیه گنجشک اما بزرگ تر از آن
دختر
فارسی چامه
شعر، غزل، سرود، نغمه، شعری که با آواز خوانده میشد، شعری که با آواز خوانده می شود
دختر
فارسی چاوان
چشم ها
دختر
کردی چاولان
آبشار
پسر
ترکی
طبیعت چاوه
عزیز
پسر
کردی چاووش
کسی که پیشاپیش دسته ای حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند، مامور تشریفات دربار، آن که پیشاپیش زائرا ...
پسر
ترکی چاویار
ناظر، نگهبان
پسر
کردی چاکان
نام روستایی در نزدیکی لاهیجان
پسر
فارسی چراغ علی
چراغ ( فارسی ) + علی ( عربی ) روشنایی ای که از علی می تابد
پسر
فارسی، عربی چرمه
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
دختر
فارسی چرو
جوانه درخت، شکوفه برگ
دختر
کردی چشمان
جمع چشم، ( مجاز ) عزیز و گرامی، دو چشم
دختر
فارسی چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، ( مجاز ) نمونه، سوراخ ریز، منبع، مبدٲ و اصل چیزی، ( در علوم زمین ) م ...
دختر
فارسی
طبیعت چلچله
پرستو
دختر
فارسی
پرنده چلیپا
صلیب، کنایه از زلف معشوق است
دختر
فارسی چمان
ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، خرامان، خرامنده، پیاله شراب، پیمانه باده، آن که می خرامد و با ...
دختر
فارسی چمانه
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، ( در قدیم ) پیاله ی شراب، پیاله شراب
دختر
فارسی چمن آرا
زینت دهنده باغ، باغبان، آنچه موجب زیبایی و آراستگی باغ و بوستان است
دختر
فارسی چمن افروز
آن که یا آنچه زینت دهنده چمن است، نام چند نوع گیاه علفی که گل آذین قرمزرنگ آنها به شکل تاج خروس است ...
دختر
فارسی چمن چهر
خوش سیما، زیبا، ( مجاز ) زن گندمگون و سبزه را گویند، آن که چهره ای زیبا چون باغ و بوستان دارد
دختر
فارسی
طبیعت چمن رخ
چمن چهر، خوش سیما، ( = چمن چهر )
دختر
فارسی
طبیعت حفیظ
حافظ نگهبان، هوشمند و یادگیرنده
پسر
عربی حلاوت
دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، ...
دختر
عربی حلیفه
زن قرین و همراه، زن هم قسم
دختر
عربی حماس
هواخواهی شدید، اشتیاق شدید، التهاب تب و تاب، شور و شوق، غیرت، پهلوانی، تعصّب
پسر
عربی حمام
کبوتر
پسر
عربی حمدالدین
مرکب از حمد ( سپاس، ستایش ) + دین
پسر
عربی حمرا
سرخ رنگ
دختر
عربی