ازمایش ایوب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آزمایش ایوب. خداوند متعال حضرت ایوب (علیه السلام) را مورد آزماییشِ عجیبی قرار داد.
ابلیس به زندگی حضرت ایوب (علیه السلام) حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: اگر ایوب (علیه السلام) این همه شکر نعمت تو را به جا می آورد، از این رو است که زندگی مرفّه و وسیعی به او داده ای، ولی اگر نعمت های مادی را از او بگیری، هرگز شکر تو را به جا نمی آورد، اینک (برای امتحان) مرا بر دنیای او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.»
نابود کردن اموال
خداوند برای این که این ماجرا سندی برای همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب (علیه السلام) آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود کرد، ولی این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب (علیه السلام) نکاست، بلکه شکر او افزون گردید. ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب (علیه السلام) مسلط شود، این اجازه به او داده شد.ابلیس همه زراعت ایوب (علیه السلام) را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولی ایوب نه تنها ناشکری نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد.سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب (علیه السلام) مسلط شود، و باعث بیماری شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب (علیه السلام) را بیمار کرد که از شدت بیماری و جراحت، توان حرکت را نداشت، بی آنکه کمترین خللی به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمتها یکی پس از دیگری از ایوب (علیه السلام) گرفته می شد، ولی در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا می رفت.
حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۴۴۷.
در بعضی از تواریخ، ماجرای گرفتاری ایوب (علیه السلام) به بلاها، چنین ترسیم شده است:روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکی از غلامان ایوب (علیه السلام) آمد و گفت: جماعتی از اشرار ، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آنها سپرده بودی به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: ای ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید، در این گفتگو بودند که غلام سومی آمد و گفت:گروهی از سواران کلدانی و سرداران پادشاهان بابِل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.در این هنگام مردی گریبان چاک زده، خاک بر سر می ریخت و با شتاب نزد ایوب (علیه السلام) آمد و گفت:«ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولی با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتی ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد:«ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوی تو می آیم، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی خشنودم.»ایوب (علیه السلام) به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود.او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام «رُحْمه» وفادار باقی ماند.رنج و بیماری او هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند؛ و اصلاً نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتی نکرد. زبان حالش به خدا این بود:تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا
عماد زاده، اقتباس از تاریخ انبیاء عماد زاده، ص۴۵۵.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس