پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
بیستون ستون انگیز ؛ کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. ( انجمن آرا ) : بیستونی همه ستون انگیز کشته فرهاد را به تیشه تیز. نظامی.
بیستون ستون انگیز ؛ کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. ( انجمن آرا ) : بیستونی همه ستون انگیز کشته فرهاد را به تیشه تیز. نظامی.
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی ساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت. || بی تزویر. || ساده لوح. ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آنند ...
بی سایه سر شدن : [عامیانه، کنایه ] بی صاحب ماندن، بیوه شدن.
بی سایه سر شدن : [عامیانه، کنایه ] بی صاحب ماندن، بیوه شدن.
بی سایه سر شدن : [عامیانه، کنایه ] بی صاحب ماندن، بیوه شدن.
بی سایه سر شدن : [عامیانه، کنایه ] بی صاحب ماندن، بیوه شدن.
بی ساختگی. [ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) صداقت و راستی. ساده دلی. بی تزویری. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ساختگی شود.
بی ساختگی. [ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) صداقت و راستی. ساده دلی. بی تزویری. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ساختگی شود.
بی سر و ته ؛ کنایه از پوچ و بی معنی.
بی سر و ته ؛ کنایه از پوچ و بی معنی.
بی شکه. [ ش ُ ک ُه ْ ] ( ص مرکب ) بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه : خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شُکُه ْ شود.
بی شکه. [ ش ُ ک ُه ْ ] ( ص مرکب ) بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه : خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شُکُه ْ شود. بی دنگ ...
بی شبیه. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی �فارسی � شبیه �عربی � ) بی همتا. بی نظیر. بی مانند : میر ابوالفضل کز فتوت و فضل در جهان بی شبیه و بی همتاست. فر ...
بی شبیه. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی �فارسی � شبیه �عربی � ) بی همتا. بی نظیر. بی مانند : میر ابوالفضل کز فتوت و فضل در جهان بی شبیه و بی همتاست. فر ...
بی شمر. [ ش ُ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی شمر ) مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه : گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو ...
بی شمع. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی شمع ) تاریک. بی فروغ و روشنایی : محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام. سعدی.
بیشترینه. [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( ص عالی ، اِ مرکب ) اکثر. بیشترین : و خدای تو ای محمد خداوند فضل و رحمت است و لیکن بیشترینه ایشان شکر نمی گزارند. ( تفسی ...
بیشترینه. [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( ص عالی ، اِ مرکب ) اکثر. بیشترین : و خدای تو ای محمد خداوند فضل و رحمت است و لیکن بیشترینه ایشان شکر نمی گزارند. ( تفسی ...
بی شهری. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت. ( یادداشت مؤلف ) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. ( ویس و را ...
بی شهر. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از:بی شهر ) غریب. ( مهذب الاسماء ) . رجوع به شهر شود.
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و ...
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و ...
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و ...
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و ...
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و ...
بی پا [قدیمی، مجاز] بی ثبات، ضعیف.
بی پا [قدیمی، مجاز] بی ثبات، ضعیف.
بی پا [قدیمی، مجاز] بی ثبات، ضعیف.
بی پا [قدیمی، مجاز] بی ثبات، ضعیف.
بوسه دان. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دهان. ( آنندراج ) . دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) : مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را که از نقش حیا ساده ...
بوسه دان. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دهان. ( آنندراج ) . دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) : مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را که از نقش حیا ساده ...
ماچین. ( ص نسبی ، اِ ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. ( آنندراج ) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر ...
ماچین. ( ص نسبی ، اِ ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. ( آنندراج ) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر ...
ماچین. ( ص نسبی ، اِ ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. ( آنندراج ) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر ...
ماچه سگ. [ چ َ / چ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) سگ ماده. ماده سگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماچه سگ. [ چ َ / چ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) سگ ماده. ماده سگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماچه سگ. [ چ َ / چ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) سگ ماده. ماده سگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماچه سگ. [ چ َ / چ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) سگ ماده. ماده سگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماچه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص ) ماده ، مقابل نر. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود ...
ماچه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص ) ماده ، مقابل نر. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود ...
ماچه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص ) ماده ، مقابل نر. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود ...
ماچه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص ) ماده ، مقابل نر. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود ...
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...