پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
وقوع انقلاب
به ثمر نشستن ، به ثمر رسیدن
به ثمر رسیدن
به ثمر نشستن ، به ثمر رسیدن
بروز حوادث
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
اسیرخانه ، اسارتگاه
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
فرامین
exchanging ambassadors تبادل سفرا
تبادل سفرا
تبادل سفرا
رو آوردن ، روی آوردن
رو آوردن ، روی آوردن
مسقط الرأس
مسقط الرأس
به امیدِ . . . .
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن
در دست گیری
در دست گیری ، وضع ید
بروی کار آمدن، روی کار آمدن .
به جهتِ . . . . . . . .
به موجبِ . . . . . . . . . .
به موجبِ. . . . .
به موجب
به موجب
به موجب
به موجب