پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
بدین سو ، بدینسو
بدین سو ، بدینسو
بدین سو ، بدینسو
بدین سو ، بدینسو
بدین سو ، بدینسو
از سرگیری روابط
از سرگیری روابط
از سر گیری
به گاهِ. . . . . . .
به گاهِ. . . . . . .
به گاهِ . . . . .
وقوع انقلاب
وقوع انقلاب
به ثمر رسیدن
به ثمر نشستن ، به ثمر رسیدن
به ثمر نشستن ، به ثمر رسیدن
بروز حوادث
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
اسیرخانه ، اسارتگاه
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
گرفتار آمدن
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن : تا که روی همچو ماهش دیده ام ماه بختم در محاق افتاده است. عطار
فرامین
exchanging ambassadors تبادل سفرا
تبادل سفرا
تبادل سفرا
رو آوردن ، روی آوردن
رو آوردن ، روی آوردن
مسقط الرأس
مسقط الرأس
به امیدِ . . . .
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن
روی کار آمدن ، بر روی کار آمدن