پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
به ذکر مثالی پرداختن
صاحب مظالم. [ ح ِ ب ِ م َ ل ِ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) رئیس دیوانخانه. رئیس دیوان مظالم : آخر او را صاحب مظالم کردند، هر روز مظالم سپاه بودی و به صدرمظا ...
- یوم المظالم ؛ روز جزا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . روز دادرسی. روز مظالم
- یوم المظالم ؛ روز جزا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . روز دادرسی. روز مظالم
دیوان مظالم ؛ دیوان دادخواهی و دادرسی. ( ناظم الاطباء ) .
مظالم
مظالم
دامن زدن آتش فتنه ؛ غلیظ کردن شر و فتنه. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) . آتش فتنه دامن زدن. تیز کردن و برافروختن آن.
دامن زدن آتش فتنه ؛ غلیظ کردن شر و فتنه. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) . آتش فتنه دامن زدن. تیز کردن و برافروختن آن.
دامن زدن آتش فتنه ؛ غلیظ کردن شر و فتنه. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) . آتش فتنه دامن زدن. تیز کردن و برافروختن آن.
اشاره داشتن بر/به
مالیات گیری
مالیات گیری
قهر آمیز
قهر آمیز
قهر آمیز
قهر آمیز
قهر آمیز
به همان شکل
فی المثل
خوچ ، بلوچ
پارچه ٔ گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است. ( برهان ) . تلاق و بظر. ( ناظم الاطباء ) . چوچوله : تا. . . لب و بلوچ زبانست و رومه ریش ...
سوار سیستان. [ س َ رِ ] ( اِخ ) کنایه از رستم زال است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) : یا غبار لاشه ٔ دیو سفید بر سوار سیستان خواهم فشاند. خ ...
سوار سیستان. [ س َ رِ ] ( اِخ ) کنایه از رستم زال است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) : یا غبار لاشه ٔ دیو سفید بر سوار سیستان خواهم فشاند. خ ...
مابه النزاع ؛ هر چیزی که از آن کشاکش و گفتگو و خصومت برمی خیزد. ( ناظم الاطباء ) موضوع دعوا. آنچه بر سر آن با هم نزاع کنند.
ما به النزاع
نزاع شدن ( شروع جنگ )
در سطح بین المللی
به حداقل رسیدن ( در حالت مجهول )
عنوان داشتن
عنوان داشتن
عنوان داشتن
ضمنِ . . . . . . . . . . .
ضمنِ . . . . . . . . . . .
رسول فرستادن. [ رَ ف ِ رِ دَ ] ( مص مرکب ) قاصد فرستادن. پیک روانه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . فرستادن ایلچی و نماینده و قاصد بسوی کسی : نامه رفت به ام ...
رسول فرستادن. [ رَ ف ِ رِ دَ ] ( مص مرکب ) قاصد فرستادن. پیک روانه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . فرستادن ایلچی و نماینده و قاصد بسوی کسی : نامه رفت به ام ...
- رسول حجاز ؛ مراد حضرت محمد ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ) : ترا هست محشر رسول حجاز دهندت به پول چنیود جواز. عنصری.
- رسول حجاز ؛ مراد حضرت محمد ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ) : ترا هست محشر رسول حجاز دهندت به پول چنیود جواز. عنصری. - رسول حق ؛ پیغمبر خدا. کنایه ا ...
- رسول حجاز ؛ مراد حضرت محمد ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ) : ترا هست محشر رسول حجاز دهندت به پول چنیود جواز. عنصری. - رسول حق ؛ پیغمبر خدا. کنایه ا ...
خاک بر سر ، بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
همه ساله
همه ساله
همه ساله
همه ساله
همه ساله
همه ساله